درس تفسير نهج البلاغه - جلسه شصت و دوم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
در کتاب پرارزش جامع الاحاديث الشيعه مرحوم آيت الله العظمي بروجردي جلد 16 صفحۀ 328 روايت شده «انّه دخل علي رسول الله رجل اسمه مجاشع، فقال: يا رسول الله کيف الطريق الي معرفة الحق؟» راه حق شناسي چيست؟ «فقال: معرفة النفس» اينجا به معناي خودشناسي است نه آن نفسي که معناي هوي و شهوات خاصه دارد بلكه مراد «من عرف نفسه فقد عرفه ربه» ميباشد.
که تقريباً براي اينکه حالا ظاهر وجود خودمان را بشناسيم که در اين کارگاه بدن و در اين خلقت بدن که ريشه اش خاک است و مرتبۀ بعدش نطفۀ مرد مخلوط با نطفۀ زن ميشود كه براي اطلاعات بهتر ميتوانيد به کتاب «آفرينش انسان» يک دانشمند فرانسوي و يا کتاب انسان موجود ناشناختۀ کارل فرانسوي يا کتاب فيزيولوژي انسان مراجعه كنيد. همچنين در توحيد مفضل و مقدمة دعاي عرفه بخش معرفة النفس بيان شده است.
با اين پنج منبع يعني با آن سه منابع خارجي و توحيد مفضل و مقدمۀ عرفه حضرت ابي عبدالله الحسين تا حدي انسان آشناي با وجود خودش ميشود و از دل اين آشنايي آشناي به سازندۀ و به وجود آورنده اين کارخانه ميشود.
«فقال يا رسول الله فکيف الطريق الي موافقة الحق» چه راهي وجود دارد که ما تمام زندگيمان، همۀ باطنمان، همۀ ظاهرمان هماهنگ با خدا باشد «قال مخالفة النفس» اينجا نفس به معناي همان مجموعۀ خواستههاي بي در و پيکر است همان شهوتي که در جملۀ اميرالمؤمنين در خطبۀ 86 «قال يا رسول الله فکيف الطريق الي رضاء الحق» راه رسيدن به رضاية الله چيست، «قال سخط النفس» مخالفت با خواستههاي نامعقول، مبارزۀ با خواستههاي نامعقول که حالا ترجمۀ عبارت ميشود به خشم درآوردن نفسي که آلوده به هواهاست «فقال يا رسول الله فکيف الطريق الي وصل الحق» راه رسيدن به وصال پروردگار چيست «قال هجر النفس» يعني رابطۀ خودت را با هواها ببري و با بريدن از هوي اتصال به حق پيدا ميکنيد.
«فقال يا رسول الله فکيف الطريق الي طاعه الحق» خوب چه راهي را حرکت بکنيم که اهل طاعت پروردگار بشويم «قال عصيان النفس» اين که از ناخواستههاي نامعقول سرپيچي کني «فکيف الطريق الي ذکر الحق قال نسيان النفس» اين که هواها را از ياد ببري تا در وجود تو رخنه نكنند. «فقال يا رسول الله» يک دوستي دارم که آدم بي سوادي است فقط امضاي خودش را بلد است که چگونه امضاء کند ولي نوراني است باطن صافي دارد زماني كه دو تايي با همديگر نشسته بوديم يا در جلسه اي بود صحبت هواي نفس پيش آمد جملۀ جالبي ايشان گفت اگر موتور ماشين را هوا گيري نکنند. مرتب خاموش ميشود وقتي هوا با موتور اين کار را بكند هواي به لغت ايراني را گفت اين هوا به لغت عرب يعني مجموعۀ خواستههاي نامعقول، مَثَل قشنگي ميزد ميگفت هواي ماشين ناميزان است، موتور خوب کار نميکند، گاهي خاموش ميکند، بعد ميگفت: اگر ما گرفتار هوا بشويم ديگر موتور وجود ما براي حرکت به سوي خدا کار نميکند و خاموش ميشود و گاهي هم روشن نميشود. «فقال يا رسول الله فکيف الطريق الي قرب الحق» «قال التباعد عن النفس» اگر به قرب حق ميخواهي برسي از هواي نفس بايد دور شوي آنهايي که دچار هواي نفس هستند نهايتاً به سه بلا دچار ميشوند که هر سه بلاء در قرآن کريم مطرح است.
اول: «في ضلال» قرار ميگيرند يعني گمراهي بعد قرآن مجيد به في الضلال در آيات ديگر اضافه ميکند يعني گناه که ادامه پيدا ميکند دچار في ضلال مبين ميشوند يعني شدت آن ضلال مبين از آن ضلال بيشتر است، در ضلال به توبه نزديک تر هستند ولي در ضلال مبين توبه دورتر از آنها قرار ميگيرد و ديرتر حاصل ميشود و سومين بلاء که ظاهرا ديگر از آن بلاء نجاتي ندارند في ضلال بعيد حالا بايد بحث كرد كه چه كساني في ضلال ميافتند چه کساني به ضلال مبين ميافتند، چه کساني به ضلال بعيد ميافتند.
بعيد، يعني اين آخرين شخصي از آنهايي است که روز قيامت وقتي آن حاقش براي في ضلال روشن شد لانه ميزنند که لانۀ شان در سورۀ آل عمران بيان شده است. ]تودّ لو انّ بينها و بينه امداً بعيدا[ اينهايي که نزديک به هواي نفس بوده اند فرياد ميزنند اي کاش بين ما و بين هواي نفس ما ]امداً بعيدا[ روزگار بسيار دوري بود که ميليونها سال اگر ميگشت ما به آن نميرسيديم، قرب حق يک اتّباع عن الحق، آنهايي که قرب به هواي نفس دارند آرام آرام دچار في ضلال ميشوند، ادامه ميدهند في ضلال مبين شده، سپس دچار في ضلال بعيد ميگردند. حالا چه كسي بيايد اينها را نجات ميدهد، اينها به هيچ نجات بخشي گوش نميدهند، نجات بخشها را مسخره ميکنند ]يا حسرة علي العباد ما يأتيهم من رسول[ نکرۀ در سياق نفي است ]ما يأتيهم من رسول الاّ کانوا به يستهزئون[ که ]کانوا به يستهزئون[ از نظر ادبي ماضي استمراي است، اصلاً دائم تا آخر عمر در حال دهان کجي مسخره و کردن بودهاند.
«فقال يا رسول الله فکيف الطريق الي وصل الحق قال هجر النفس» هجر به معني قطع رابطه است، هجرت از مکه به مدينه يعني قطع کردن زندگي از مکه، هجر نفس يعني قطع تباعد يعني دور شدن.
«فکيف الطريق الي انس الحق قال الوحشه من النفس» وحشت به معني ترس نيست ميگوييم وحشي، وحوش در قرآن هم آمده ]اذا الوحوش حشرت[ يعني رميدن، يعني همانطور كه آهو آدم را ميبيند رم ميکند و دور ميشود انسان بايد هميشه در رميدن از نفس شد، و احساس امنيت نكند «فقال يا رسول الله کيف الطريق الي ذلک» همه اينها که فرمودي بالاخره يک کمکي يک نيرويي يک مايه اي يک چيزي بايد باشد که اينها را تحقق بدهد «قال الاستعانة بالحق علي النفس» که اين جملۀ آخر همان جملۀ اول خطبۀ 86 است «انّ من احب عباد الله عبداً اعانه الله علي نفسه» اين که در مبارزۀ با هواي نفس از وجود مقدس حق کمک بگيريم چنان که در آيات مربوط به جهاد چه در سورۀ آل عمران، چه در انفال، خدا ياري خودش را علم کرده که به مجاهدان من ياري ميدهم اينجا هم شما اگر مبارزۀ با خواستههاي نامعقول داشته باشيد که شديد تر از جنگ با کفار و مشرکين است، حتماً من شما را ياري ميدهم.
جملۀ «خلع السرابيل الشهوات» با اين روايات کاملاً تمام است.
جملۀ بعد «و تخلي من الهموم الاّ هماً واحدا انفرد» به شما بايد تمام اوصاف بيان شدۀ تا اينجا را مرور بفرماييد تا با آراسته شدن به آن اوصاف و چشيدن لذت آن اوصاف همۀ باطن از همۀ هموم و دغدغهها و اهتمامها خالي شود، مگر يک اهتمام که اينجا چقدر مناسب است که روايتي از اميرالمؤمنين نقل بکنم كه ايشان ميفرمايد: «قدر الرجل علي قدر همته» ارزش انسان به اندازۀ همان همت و دغدغهاي است که دارد.
قبل از انقلاب هم مباحثهاي داشتم با هم اسفار ميخوانديم يک روز يک کمي دير آمد با اينکه آدم منظمي بود دير آمد گفت: توي صحن داشتم ميآمدم علامه طباطبايي را ديدم گفت: رفتم جلو سلام کردم و جواب داد ايشان گفت يک نصيحت به من بکن، دنيا و آخرت من را آباد کن، مرحوم علامه عادتش نبود که زود جواب بدهد تا نميپرسيدند شروع نميکرد.
يک لحظه فکر کرد، گفت: «انّا لله و انا اليه راجعون» راهش را ادامه داد، همين آنهايي که همتشان اينقدر مثبت است که خودشان را آگاه به جريان وجودي خودشان کرده اند جرياني که فقط در اين آيه به کوتاه ترين جمله به زيباترين مفهوم بيان شده «انا لله و انا اليه راجعون» ان جريان وجودي مثبتش با اتصال به مبدأ و تنظيم سفر به سوي مقدس اوست «من المبدأ الي المبدأ» اتصال به مبدأ با همين ايماني که قرآن مطرح کرده ميسر است و حرکت به سوي آن مبدأ و بازگشت به مبدأ با اجرايي کردن ايمان يعني عمل به خواستههاي پروردگار عالم ميسر است با اين وصل، با اين حرکت، با اين رجوع قطعاً شخصيت انساني انسان از چنگال هواي نفس در امان ميماند اينها غير از اين همّ و غم ديگر ندارند، اين نگاه بعضي از مفسرين نهج البلاغه است و نگاه علامه طباطبايي به اين نگاه است «تخلي من الهموم الا هماً واحداً انفرد» به يک اتصال به پروردگار بعد حرکت به سوي حضرت او با نظام دادن سفر که نظامش با آيات قرآن و روايات ميسر است. با چنين همتي آدم چقدر ارزش پيدا ميکند فکر ميکنم.