درس تفسير نهج البلاغه - جلسه شصت و هشتم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
سه مطلب درباره يقين گفته شد. در توضيح اين جمله «و هو من اليقين علي مثل ضوء الشمس»
مطلب اول؛ اينکه يقين براي اهل يقين، که عبارت از علم استدلالي است که اين علم تمام درها را به طرف شک و ترديد و وسوسه ميبندد براي اهل يقين مثل نور خورشيد است. چنان که انسان همه حقايق مادي را از برکت نور خورشيد ميبيند در ديدۀ خودش هم حق را در محدوده ديده يقين پيدا ميکند آنها هم در قلبشان مانند خورشيد يقين دارند. نسبت به موضوعات يقيني که خدا باشد، قيامت باشد، مسائل الهي باشد، قرآن باشد يک باور ثابت دارند. يک باور دائم دارند، يک باور مستحکمي دارند که خطرات نميتواند اين باور را خراب کند. و اگر حد آن خيلي بالا باشد مثل باور اميرالمومنين(ع) كه فرمود: اگر پرده از روي هر چيزي بردارند به يقين من اضافه نميشود. اين يک معنا.
مطلب دوم؛ اين بزرگواران يقين آنها مثل خورشيد است. که نورش هزينه ميکند يعني با آنچه که براي آنها معلوم يقيني است دست مردم بي يقين را هم ميگيرند و خورشيد وار بر اهل ترديد، بر اهل شک و وسوسه، که در جملات بعدي امام اشارۀ به اين حقيقت هم ميکنند، ميتابند و اين نور يقين خودشان را به ديگران انتقال ميدهند.
مطلب سوم؛ از دو آيه قرآن سوره مبارکه حديد و حشر استفاده ميشود اين است که آنان با اين يقين زندگي ميکنند. يعني کيفيت زيست آنها، کيفيت مشي آنها، بر اساس همين يقين است. در سورة حديد ميفرمايد: ]يجعل لکم نورا تمشون به[ و در سورة انعام ميفرمايد: ]جعلنا له نورا يمشي به في الناس[
که اين باء، باء سببيت است به وسيله اين يقين در بين مردم زندگي ميکنند. چون آنان اهل يقين هستند، هيچ وقعي به جريانات ضد يقين نميگذارند مريض نميشوند، بيمار نميشوند، حوادث روي آنها اثر منفي نميگذارد. با يقيني زندگي ميکنند.
در نهج البلاغه ما آثار اين يقين را در زندگي شخص اميرالمومنين(ع) ميبينيم كه ميفرمايد: «و الله لان ابيت علي حسک السعدان مسهدا و اجرا في الاغلال مصفدا احب اليّ من ان القي الله و رسوله يوم القيامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشي من الحطام» يک جمله امام خميني(ره) در قم داشتند که اوايل پيروزي انقلاب فرمودند که: هيچ گاه از انسان مومن عادل اگر زمام امور به دست او افتاد از اين که حكومت او به ديکتاتوري منتهي بشود، نبايد ترسيد. خيلي ايشان زيبا معني کردهاند که چرا نبايد ترسيد؟ ديکتاتور چه ميخواهد؟ ديکتاتور يعني آدم زورگو، آدم ستمگر، آدم دچا رهواي نفس. ميخواهد در کنار قدرت خود هر چقدر زمين گران را به دست بيارد. هر مقدار پول به دست بياورد، هر مقدر عيش و نوش به دست بياورد براي خودش در يک مملکت 6 تا کاخ بسازد.
بعد فرمودند اميرالمومنين(ع) که در کمال زهد به سر ميبرد و در چهار سال و چند ماه حکومت خود از بيت المال حقوق هم نگرفت. اهل دنيا که نبود. حکومت را ابزاري براي اجراي احياي حق ميدانست؛ غذاي او هم يا نان خالي بود يا نان سرکه بود يا نان خرما بود اين آدم چگونه به ديکتاتوري برسد. اول ما بايد ببينيم ديکتاتور چه ميخواهد؟ آنچه را ديکتاتور ميخواهد هيچ يک آن را مومن عادل نميخواهد. چه راهي دارد به ديکتاتوري برسد؟ نه در مسير سياست، نه در مسير اقتصاد، نه در مسير فرمانروايي. اين اصلا راهش به ديکتاتوراي بسته شده است. چطور ميشود آدم فکر کند که اگر سليمان، اميرالمومنين، مومن عادل به معناي واقعي، به حکومت برسد، حکومت او حکومت ديکتاتوري ميشود. امام خميني(ره) ميفرمودند: افراد ناباب ميگويند ديکتاتوري تاج، حالا ميگويند ديکتاتوري عمامه، ديکتاتوري نعلين، البته امام داشتند يک انسان عادل فقيه والاي با تقوايي را توضيح ميدادند که مصداق اتم آن امير المومنين بوده است. کسي که با يقين در بين مردم زندگي ميکند راهي به گناه نميتواند داشته باشد. لذا مرحوم علامه مجلسي وقتي يقين را توضيح ميدهند با استناد به چند روايت که از قول معصوم نقل ميکنند: که يقين از عناصر معنوي اعز است. بعد خود مرحوم مجلسي ميفرمايد: اعز در اينجا يعني يقين. شريفترين حال معنوي براي انسان يا کميابترين اعز، عزيز به چه معنا است؟ به معناي با ارزشترين يا به معناي کمترين است.
مرحوم مجلسي اين معنا را پسنديدند ولي حق هم با مرحوم مجلسي است که ميفرمايد: اعز به معناي كمترين است در يک ملت مومن يقين از عناصري است که خيلي کمياب است. بعد ميفرمايد: من معنا را ميپسندم به دليل اينکه يقين، با هيچ معصيتي سازگاري ندارد. يعني آن کسي که با علم استدلالي واقعا باور کرده است، اگر بخواهد معصيت کند مثل اينکه خدا را با چشم سر ميبيند. چطور در مقابل پروردگار گناه كند. رواياتي در اين زمينه آمده است:
«يونس بن عبدالرحمان: قال سألت اباالحسن الرضا(ع) عن الايمان واسلام» . از وجود مبارک حضرت امام رضا(ع) درباره ايمان و اسلام پرسيدم که حالا فرق آن را امام براي من بيان کند. «فقال:» حضرت امام رضا(ع) فرمودند: «قال ابو جعفر» امام باقر(ع) فرمودند: «انما هو الاسلام» اولين در ورودي به حقايق، اسلام است. اين اسلام آيا به معناي لغوي گرفته شود خطاب به ابراهيم است. ]اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين[ که اي ابراهيم همه وجودت را و همه خواسته ات را واگذار به من کن. همه چيز را از من بگير. اين تسليم در مقابل خواستههاي پروردگار است که تسليم من شو. البته انبياء که تسليم حق بودند، تسليم آنان، ميوه شيرين معرفت آنها بودند. هيچ معلمي را بالاتر از خدا نميديدند که تعليمات مربوط به زندگي را از غير خدا بگيرند.
هيچ قدرتي را فوق قدرت خدا نميدانستند که براي زندگي کردن به آن قدرت غير خدا تکيه کنند. اسلام يعني آن حالت قلبي تسليم است، به معني يک دين ضعيفي نيست که من قبول کردم يک نمازي بخوانم، گاهي هم نميخوانم. يک روزهاي ميگيرم گاهي هم اگر نشد نميگيرم. يک مکه اي بروم، يک عبادت اندکي کنم يعني اسلام ضعيف است. «والايمان فوقه بدرجه» اما ايمان فوق اسلام است که با توجه به لغت ايمان بايد گفت آن اسلام در روايت همين اسلام ظاهري است که بيشتر مردم دارند. در بزنگاهها شکست ميخورند و منحرف ميشوند.
«والايمان فوقه بالدرجة» اما ايمان يک مقداري قويتر است. آدم را در مقابل حد اقل کبائر حفظ ميکند مؤمن ممکن است دچار صغيره هم شود، چنان که در روايات گفتهاند ممکن است دچار گناه هم شود اما اصرار بر گناه ندارد. «و التقوي فوق الايمان بدرجه» اما آن کسي که روح خودداري بر اثر تمرين و معرفت به پروردگار پيدا کرده است به جايي رسيده است كه مانند يوسف در خلوت کاخ با زني جوان و زيبا روبرو ميشود شکست نميخورد و نميلغزد.
طبق اين روايت، يک مومن با تقوا داريم كه در درجه ضعيف است. يعني اين تقواي فوق ايمان يعني درجه بالاتر از ايمان است «و اليقين فوق التقوي»
اما يقين مرتبه نهايي ايمان و تقوي است. «ولم يقسم بين الناس شي اقل من اليقين» در تقسيم يقين ظرف يقين خيلي کم بوده است. اينجا روايت امام رضا(ع) ميفرمايد: موهن جبر نيست يعني آنهايي که يقين را دنبال ميکنند کم است خدا که بخل ندارد از اينکه نور به انسان بدهد. حالات مثبت انسان يک زمينههايي دارد که با دعا و زحمت و کوشش با تحصيل با درس به دست ميآيد کسي که هم دنبال نکند نميتواندبه دست آورد. اين معني «ولم يقسم بين الناس شي اقل من اليقين» است. چون اگر انسان فهم روايت نداشته باشد، گاهي روايات خيلي راحت انسان را به جبر ميکشاند. فکر ميکند که اين جبر در امور تشريعي است. ابدا به جبر ارتباطي ندارد امور تکويني هم کل آن جبر است.
«قال قلت» ميگويد: «فاي شي اليقين» يقين چيست؟ امام يقين را به لوازم آن تعريف کردهاند نه عنصر يقين را. لغت ميگويد عنصر يقين علم استدلالي است که اعتقاد انسان نسبت به حقيقت مثل دو دوتا چهار تا است باشد. «قال التوکل علي الله» اينکه خداوند متعال را انسان وکيل خودش قرار دهد. کارگردان خودش قرار دهد، يعني کار عادي خود را انجام دهد مراجعه به ادارات انجام دهد، مراجعه به مردم را انجام دهد ولي توجه داشته باشد که اين مرجع که استقلالي در هيچ کاري را ندارد خود اينها هم يک وسيله و ابزاري هستند در دست قدرت پروردگار که خدا را کار گردان كار خود بگيرد خود اين حالت خيلي پر قيمت است که انسان براي حل يک مشکلي راه بيفتد چاره اي هم ندارد بايد دراداره ها، نهادها، پيش افراد برود ولي در خلوت دل خود به پروردگار بگويد هيچ تکيه گاهي به افراد ندارد. از وجود مقدس تو ميخواهم اين گره را باز کني که اين مشکل حل شود اين معني توکل است. «والتسليم لله» يقين يعني کالميت بين يديه الغسال. من تسليم، تعليم تو هستم، تسليم دين تو هستم، تسليم خواستههاي تو هستم.
]والرضا بقضاء لله[ کلمه قضا در امور تشريعي زياد به کار رفته است که به معني حکم است، به معني فرمان است ]قضي ربک لا لاتعبدوا الا ايّاه[ کلمه قضا در آيات يا روايات هيچ ارتباطي با جبرندارد که چيزي گاهي اتفاق کرد تازه آن قضا هم از نظر عقلي و فلسفي و روايي خيلي بحث دارد و قابل بررسي است كه اين قضاي الهي ابتدايي است يا نه؟ براي قوم يونس قضاي الهي اين بود که عذاب شوند ولي همين قضا مقيد به اين بود که در صورتي در علم الله که توبه نکنند. اما اگر توبه کردند ما قضا را از اينها برمي داريم يک قضاي ديگري قرار ميدهيم عذاب برود و نعمت به سوي اينها سرازير شود. من به تمام جوانب احکام واقعا راضي هستم هيچ دل نگران نيستم که حالا به من حکم کردي اول سال حساب کنم خمس به من تعلق گرفته است يا نه؟ با کمال خشنودي بپردازم.
در قلب حرجي «مما قضيت» نباشد که اگر رضايت به قضا نباشد شخص پروردگار در قضاي تشريعي قسم خورده است كه ميفرمايد: ]فلا و ربک لايومنون[
به پرودگارت قسم، ايمان ندارند، مگر آنچه را که بر آنها حکم کني و در باطن حرجي نسبت به اين حکم احساس نکنند. «والتفويض الي الله» در ابتداي جامع المقدمات آمده است: «اول العلم معرفة الجبار»
که در حوزه ده يا پانزده سال بخوانم و آخر الامر تفويض الامر اليه. خودم را به خداوند واگذار کنم که پروردگار هر طرحي را بريا من برنامه ريزي کند من خودم و كارم را به پروردگار واگذار ميکنم بگيرد.
«قلت» راوي گفت: من به امام رضا(ع) عرض کردم: «فما تفسير ذلک»
من تفسير کلمه يقين را خواستم. شما لوازم آن را بيان کرديد. يونس انسان فهميدهاي بود و حرفهاي ائمه را در حد خودش ميفهميد. فهميد که اين چهار مطلب از لوازم مسئله است امام رضا(ع) فرمودند: «هکذا قال ابوجعفر» حضرت امام باقر(ع)همينهايي که گفتم را فرمودند. يعني حالا تو توکل و تسليم به قضا و تفويض علي الله را پيدا کن که خود اين کار خيلي زمان ميبرد. چون حضرت امام باقر(ع) همين مقدار را فرموده اند.
مرحوم مجلسي توضيح توکل را چه قدر زيبا داده اند. «فانه اذا حصل اليقين في النفس بالله سبحانه و وحدانيته و علمه و قدرته و حکمته و تقديره للاشياء و تدبيره فيها و رأفته بالعباد و رحمته»
براي من به توفيق حضرت حق چنين کشف شد که چرا پروردگار عالم در بيش از دو هزار آيه قرآن که يک سوم قرآن مجيد است به طور گسترده اي صفات خودش را بيان ميکند. کاري به ذات خود ندارد. ذات يک علم پنهان است فقط نزد خودش است، براي انبياء هم روشن نبود اما صفات قابل فهم است و همين صفات اگر در ماه رمضان يا محرم و صفر هنرمندانه به مردم تفهيم شود ايمان مردم را پر بارتر ميکند شوق آنها را به عمل بيشتر ميکند نفرت آنها را از گناه سنگينتر ميکند.
کسي که از طريق قرآن و ادعيه مثل جوشن کبير، عرفه، کميل، ابوحمزه، و دلائل عقلي و طبيعي به يقين رسيد که خداوند در همه شان و منزلتش وحدانيت دارد شريک در هيچ چيز ندارد. يقين به علم حق، به قدرت حق، به حکمت حق به اندازگيري حکيمانه آن نسبت به اشياء و تدبير در عالم هستي و مهرباني و رحمت خداوند به عباد پيدا کرد. «يلزمه التوکل عليه في اموره» به ناچار او را در تمام امور کارگزار خود قرار ميدهد «يلزمه التوکل عليه في اموره والاعتماد عليه والوثوق به»
واقعا همين است. يک وقتي مشکلي براي خود من پيش آمده بود. اطرافيان و خانواده به من ميگفتند: به کجا خواهد رسيد؟ گفتم: به بهترين وجه به نقطه پايان خواهد رسيد. گفتند: غيب ميگويي؟ گفتم نه. با يک سند خيلي محکم اين است. كه خداوند متعال ميفرمايد: ]ان الله يدافع عن الذين آمنوا[
خداوند سند داده است که من از مردم مومن دفاع ميکنم ما هم يکي از آنهايي که پروردگار مدافع ما است و اينقدر زيبا دفاع کرد و هميشه من در آن مشکل ميگفتم خدايا کل اينها ابزار در دست تو هستند اينها چه کساني هستند. چون گاهي به من هم ميگفتند به فلاني مراجعه کن گفتم نه مراجعه غير طبيعي نميخواهم داشته باشم. يعني همه اينها ابزار هستند و در دست قدرت خداوند هستند او اين گره را يا اين مشکل را خداوند ميچرخاند تا گره باز شود.
اما معناي تسليم: «التسليم له في جميع احکامه و لخلفائه فيما يصدر عنهم» يعني خدايا من در برابر تمام احکام تو و انبياء تو وائمه تو و آنچه که از انبياء و ائمه به عنوان احکام تشريحي و اخلاقي به من رسيده است من تسليم هستم. «الرضا بکل ما يقضي عليه علي حسب المصالح من النعمة»
چند وقتي ميخواهد در رفاه تو باشي راضي باش «والبلاء» چند وقت ميخواهد من را در تنگنا و مضيقه آزمايش قرار بدهد البته انسان هم بايد بفهمد که اين آزمايش حق است و راضي باشد. «والفقر والغني والعز والظلم»
يک وقتي براي تو تنگ دستي پيش ميآيد کيسه پر پول مهيا ميشود. يک دفعه در جامعه شخصيت عظيمي ميشوي که همه تو را به عظمت نگاه ميکنند. يک مرتبه هم پيش ميآيد که در تمام نمازجمعهها نود سال او را ناسزا ميگويند. از زمان خودش هم ناسزا ميگفتند راضي به قضاي الهي باشد. حالا اين قضا، قضاي ابتدايي است يا قضاي تشريعي است فرق نميکند. «و تفويض الامر اليه في دفع شر الاعادي الظاهرة والباطنة»
خدايا من خودم را به تو واگذار کردم. در حقيقت امر، کار و زندگي من، تو هستي که بايد شر دشمنان ظاهري و باطني من را با ابزار که در اختيار خودت است دفع کني. در سوره حج آيه 38 فرموده است: «ان الله يدافع عن الذين آمنوا ان الله لايحب کل خوان کفور»
شخصي که وارد به خيانت ميشود، آن کسي که انسان ناسپاسي است و از نعمتهاي خدا سوء استفاده کند از او دفاع نميكند، چون خائن کفور را دوست ندارد اما شخص مومن را که دوست دارد از دفاع ميکند و پوزه او را به خاک ميمالد. که رابطه لايحب کل خوان کفور با ابتداي آيه اينطور است.
صفوان جمال از امام صادق(ع) ميپرسد اين آيه را براي من توضيح دهيد: در داستان موسي و آن مرد عالم در سوره کهف آمده است ]و اما الجدار[ «فكان لغلامين يتيمين في المدينه و کان تحته کنز لهما» يعني دو تا پسر بچه.
صاحب يک گنجي زير اين ديوار خرابه بودند که اين گنج را ميگويند صفحه طلا بود که خيلي با ارزش بود. امام صادق(ع) براي صفوان صفحه طلايي را بيان نفرمود. اين مطلب را من از جاهايي ديگر استفاده کردهام. كه صفحهاي از طلا يا نقره با ارزش بوده است. اما حضرت باطن آيه را چنين تفسير ميفرمايد: امّا آن گنج از طلا يا نقره نبود «انما کان اربع کلمات» که حالا روي چهار جمله روي اين صفحه طلا بود.
جمله اول: «لا اله الا انا» اعلام توحيد محض است.
جمله دوم: «من ايقن بالموت لم يضحک سنه» کسي يقين به مرگ دارد خنده مستانه ندارد.
جمله سوم: «ومن ايقن بالحساب لم يفرح قلبه» کسي که يقين به دادگاههاي قيامت دارد قلب او گرفتار فرح نميشود.
فرح يعني خوشحالي كه توأم با غرور است. که هيچ وقت انساني که يقين به حساب دارد مغرور نميشود اما خوشحالهاي مثبت چرا؟ پيامبر اسلام(ع) وقتي صفات خوبان بندگان خدا را ميگويند ميفرمايد: «اذا احسنوا استبشروا» وقتي کار خوب ميکنند؛ شاد ميشوند. شادي ثروتمندان بي دين همراه با غرور است. «و من ايقن بالقدر لم يخشع الا الله» کسي که همه قدرت را از خداوند ميداند جزء از خداوند در ترس و خشيت نخواهد داشت اين چهار جملهاي بوده که در اين صفحه طلا بود.