درس تفسير نهج البلاغه - جلسه هفتادم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
عنايت فرموديد در جمله «نصب نفسه لله سبحانه في ارفع الامور» اَحَب عباد خدا محور همه حرکاتشان، اعمالشان، اخلاق و رفتارشان وجود مقدس حضرت حق است، يعني بنده صرف و خالص پروردگارند و ابداًً حاضر نيستند که خود را با غير خدا معامله کنند.
اين حال همه انبياء خدا و ائمه طاهرين و اولياء خاص الهي بود. در قرآن مجيد هم از قول آنها نقل ميکند پروردگار ]انَّ صلاتي و نسکي[ نه تنها نمازم نه تنها ديگر عباداتم، «وَ محياي»، اصل بودنم، حياتم، زندگيم. «و مماتي» و حتي مردنم «لله رب العالمين»، روزي که بنا باشد بميرم براي خدا ميميرم، براي خدا اين سفر را شروع ميکنم، براي خدا قدم به عالم بعد ميگذارم، اينها موارد ارفع الامور است، صلاة لله، هر گونه عبادت لله، زنده بودن لله، مردن لله، و مصاديقي که در جلسه قبل شنيديد، ارفع الامور است.
خود اميرالمومنين يکي دو سه مورد ارفع امور را در دنباله اين جمله بيان ميکنند جمله اولشان اين است «مِن اصدارِ کلِّ واردٍ عليه» اصدار باب افعال است به معني خارج کردن، در آوردن ميباشد. من اصدار که مِن، مِن بيانيه است ارفع الامور را بيان ميکند، «اصدار کلِّ واردٍ عليه»، کلمه - کل - هم خيلي در اينجا حرف دارد که هر کسي بر اينها وارد ميشود و گرفتار يک چالهاي است گرفتار چاهي است، حالا اين چاله اين چاه مادي است، علمي است، اجتماعي است، شک است، وسوسه است، دچار يک دشمن است، هر چاله اي در آن است، هر چاهي که درآن افتاده اين واردٍ، اين بزرگواران دستش را ميگيرند کمک ميکنند از اين چاله و چاه در ميآورند، به عبارت ديگر اينها همان اخلاق نصيريه پروردگار مهربان عالم را گرفتهاند. ما در قرآن زياد اين کلمه را درباره خداوند ميبينيم، ]و کفي بالله نصيرا[ ، ]نصر من الله و فتح قريب[ ، ياري خدا براي همه مهيا است اگر از او ياري بخواهيم مجراي ياري پروردگار يکي همين احب عباد است اينکه اميرالمومنين ميفرمايند: «مِن اصدار کلِّ واردٍ»، ولي نسبت به هيچ کس رو ترش نميکنند. کم ظرفيت نيستند، عصباني نميشوند، اخلاق تندي نشان نميدهند.
يک وقتي از شهري عبور ميکردم خيلي برايم جالب بود از يک خيابان ميگذشتيم يازده شب بود، ديدم به در يک خانه اي تابلوي نصب است و نوشته 24 ساعته ما در خدمت شمائيم و از شما پذيرايي ميکنيم و شما را قبول ميکنيم.
صاحب آن خانه زمستان کرسي گرم داشت و تابستان هم سفره پهن داشت، البته آنجا مورد دزدي نبود و از باز بودن در ترسي نبود، يک وقتي مسافري ميآمد آنجا و آنجا مسافرخانه اي نداشت و ميديد که در اين خانه باز است، دري ميزد و اينها مسافر را ميآوردند و چند روزي که در آن جا برنامه داشت پذيرايي ميکردند. «من اصدار کلِّ واردٍ»
حالا يکي ميآيد خدمتشان ميگويد مشکل مالي دارد، بتواند خودش حل بکند، حل ميکند، نتواند با چهار يا ده نفر پولدار که رفيق بودند با او، از آبرويشان استفاده ميکردند که مشکل مشکل داران مالي را حل بکنند، اگر يک فرد غير عالم به آنها مراجعه بکند و بگويد آقا من دچار وسوسه و شك شدم، در چاله ترديد افتادم، چون اينها اهل معرفت هستند و يقين شان هم در جملات قبل شنيديد که يقين خورشيدي است، ميتوانند مشکل دروني افتادههاي در چاله و چاه وسوسه و فريب دشمنان را حل بکنند. يا اگر گرفتار يک دشمن ظاهر هستند، دشمن اسلحه اي، حل ميکنند.
مرحوم حاج آقا محسن عراقي ظاهراً در 170 يا 180 سال قبل که مرحوم آيت الله شيخ فضل الله نوري را خيلي خوب درکش ميکند ايشان اراک بود و آن شيخ هم تهران بود و درگير با دو استبداد بود، مرحوم شيخ. ديگري استبداد قاجاريه و يکي استبداد مشروطه، استبداد بدتر از قاجاريه، و ايشان وقتي که مواضع شيخ را ديني و اجتماعي ميبيند، شرعي ميبيند، به پول آن زمان دو هزار تومان ميفرستد براي شيخ فضل الله با يک نامه که در اين نامه فقط يک خط شعر نوشته بود:
من نميگويم سمندر باش يا پروانه باش چون به فکر سوختن افتاده اي مردانه باش
انصافا هم شيخ مردانه ايستاد، کارش منجر به اين شد که شهيد بشود، اما ايستاد و نه خواسته سفير ارمني را گوش داد نه سفير روس را گوش داد و نه خواسته ديگران را، و عجيب است خيلي عجيب است روزي که ميخواست مجلس شوراي اسلامي افتتاح شود، در همان روز که حاج شيخ فضل الله را به خاطر اينکه ايشان ميگفتند ما مجلس شوراي ملي نميخواهيم که دست پخت انگليس است، ما مجلس شوراي اسلامي ميخواهيم که اين جمله را در اعلاميهها زياد تکرار کرده است. ولي محاکمه اش ميکنند و محکوم ميکنند روز ولادت اميرالمومنين به دارش ميکشند در همچنان روزي در همان ساعتهاي شهيد شدنش مجلس شوراي اسلامي افتتاح شد. يعني آن نگاه و آن خواسته اش و آن نظرش، چون خالص بود پاک بود و جزء همين افراد بود، «اصدار کل وارد عليه»
ميخواست واقعا مردم را از چاله اي که انگليس کنده بود نجات دهد، نيتش تحقق پيدا کرد، کار پروردگار است که نيتهاي خالص را ولو زمان دارندگان نيت، شرايطي نباشد براي تحققش، بالاخره با اراده اش تحقق ميدهد، اين معني اين جمله است که شما روي کلمه - كل - عنايت داشته باشيد که هر - واردي- را ايشان ميپذيرند و از چاله و چاهي که در آن افتاده است در ميآورد.
روايات ياري دادن به مومن، ياري دادن به مسلمان، يا حل مشکل دروني يک نفر را اگر ببينيد. در جلد دوم اصول کافي در جلد يازده وسائل در باب ايمان و کفر که بحار که حدود ده جلد است، واقعا پاداشهايي که براي اين کارها پيغمبر اکرم(ص)، ائمه طاهرين(عليهمالسلام) بيان کردند براي ما قابل درک و قابل محاسبه نيست، مثلا در روايتي دارد که مردي ميخواست عمره رجبيه برود امام صادق(ع)به او فرمود: ثواب و پاداشش را ميداني؟ عمره رجبيهاي که يک ساعت و نيم بيشتر اعمالش طول نميکشد، چون عمره، منا و عرفات و مشعر و قرباني ندارد. کل عمل در خود مسجدالحرام انجام ميگيرد، عرض کرد نميدانم پاداشش چيست.
البته عمرهاي که لله آدم انجام بدهد، فرمود مطابق با اين است که سطح زمين را از طلا پر بکني و صدقه بدهي، خيلي براي اين مرد اعجاب انگيز بود، بلند شد که برود، امام صدايش کردند فرمودند به عملي که پاداش بيش از عمره رجب را دارد راهنمايت کنم؟ اگر مشکل کسي را حل بکني، بتواني حل بکني، يک وقت آدم واقعا نميتواند، که تکليفي ندارد، اگر بتواند و حل نکند معصيت بزرگي را مرتکب شده است، اگر حل بکند امام صادق(ع) فرمودند ده برابر پاداش عمره در نامه عملش ثبت ميشود.
جمله بعد «و تصيير کلِّ فرعٍ الي اصلِهِ»
اينها اينقدر عالم و با معرف و آگاهند که هر فرعي را به آن اصل اوليه و آن ريشه اوليه بر ميگردانند و فرع را در ذات اصل جستجو ميکنند. ديگر فرع برايشان حجت ميشود.
اين يعني چه؟ به نظر ميرسد كه چهار يا پنج معنا داشته باشد. «کل فرع الي اصله» يک مصداقش، يعني اين را ببريم بگوئيم مثل لغت عرب است که يک لغت معاني فراوان يا مصاديق فراوان دارد.
يک معني يا يک مصداقش اين است که: آنکسي که نسبت به توحيد يا نسبت به هستي، نسبت به انبياء، نسبت به ائمه متحير و سرگردان است، ميگويد برايم روشن نيست، برايم ثابت نيست اين انساني که وجودش فرع است، فرع هستي است يا فرع قدرت پروردگار است، «تصيير کلِّ فرعٍ الي اصلِهِ»
اين فرع بيرون رفته را، فرار کرده را، يا اين آدم متحير سرگردان را به پروردگار برمي گرداند به انبياء بر ميگرداند به ائمه، به قرآن برمي گرداند، اينقدر زيبا برايش استدلال ميکند حرف ميزند تا اين بيچاره سرگردان متحير اين امواج شيطاني و ابليسي در باطنش آرام بشود.
يا نه هر معلولي را به علتش بر ميگرداند، حالا اين معلول در دايره علم باشد در دايره طبيعت باشد، به اصطلاح هر ساختماني دلالت دارد بر اينکه بنّا دارد، معمار دارد، مهندس دارد، هر معلولي را به علت برمي گرداند، معلول را تنها نميبيند جستجو ميکند درباره علت که معلول به علت برگردد.
اين هم يک مصداقش است. يک مصداق ديگرش که در حوزه خيلي فراوان است و هر روز در درسها اين کار را ميکنند، برگرداندن فروع فقهي به اصول، براي اينکه مکتب اهل بيت را از خطر اخباري گري و تحجر و سَلَفي شدن حفظ بکنند
چهارم هم برگرداندن جرياناتي که فلسفه و حکمتش براي ما معلوم نيست، به پروردگار عالم، زمينه سازي براي تعبد. که دنبال فلسفه نگرديد چرا بايد به اين ديوار در (جمره) سه روز دهم و يازدهم و دوازدهم هفت تا ريگ بيندازيم؟ چرا هشت تا نيندازيم چرا شش تا نيندازيم؟ اصلا چرا بايد بيندازيم؟
چرا بايد ما دور اين خانه سنگي هفت بار بچرخيم؟ چرا بايد نماز صبح که وقتمان بيشتر است دو رکعت بخوانيم؟ و نماز ظهر و عصر را که خيلي وقتمان کم است، چهار رکعت بخوانيم؟
فلسفه خيلي از اعداد عبادي روشن نيست، با يک آرامش اينها را براي مستمع به حق برمي گرداند و طرف را آرام ميکند، قانعش ميکند، چرا اين حيوان را رو به قبله بايد حتما سر ببريم؟ ما ميخواهيم اين حيوان خونش برود پوستش را بکنيم و گوشتش را بخوريم حالا از آن طرف سرش را ببريم، چرا حتما بايد مصرّ باشيم اينطوري سر بريده شود؟
اين فرمولي است که حکمتش معلوم نيست، اين را به پروردگار برمي گرداند. اول خدا را ابقا ميکند بعد ميگويد قبولش کردي، باورش کردي، حالا حرفهايش را هم باور کن و خواسته اش را هم بپذير.
جمله بعد: «مصباح ظُلماتٍ»
چقدر زيبا است، اينها در ميان ملت و جامعه چراغ در تاريکها هستند. واقعا نميتوانند به نور باطنشان و به آن روشنايشان و به آن علمشان که علم هم نور است، براي شخص خودشان قناعت بورزند و اهميتي به تاريکهاي درون ديگران ندهند و بي تفاوت باشند، اينطور نيستند، علمشان را، نورشان را، روشنايشان را استفاده ميکنند براي اينکه تاريکهاي درون ديگران را فراري بدهند.
اميرالمومنين(ع) در تعريف پيغمبر اکرم يک جمله بسيار جالبي دارند که از آنجايي که در سوره احزاب پيغمبر را اسوه براي ما معرفي کرده است ما هم بايد همينطور باشيم.
«طبيب دوارٌ بطبّه»
قرآنش را، علمش را و نورش را که همان طبش بود برداشته بود دوره گردي ميکرد از اين محل به آن محل، از اين کوچه به آن کوچه، از اين منطقه به آن منطقه براي دستگيري از هدايت ديگران. که در اين زمينه من دو کتاب را به شما معرفي ميکنم. که تمامش مطالب راست است، چون نمونه اين کتاب مطالب بي دليل و بي فايده خيلي دارد، در جمع اين کتابهايي که اين چند ساله نوشته شده است، و به نظر من بعضي هايشان فوق العاده پول سازبوده ولي متني که در آن بوده قابل قبول نبوده است.
اما دو کتاب است که اين مصباح الظلمات را مصداق انسانيش را خيلي خوب ميتواند به ما نشان بدهد. يکي را اصرار دارم از اول تا آخرش را بخوانيد.
کتاب فضيلتهاي فراموش شده، شرح زندگي مرحوم آخوند ملا عباس تربتي که قلم فرزندشان مرحوم آقاي راشد، که اين عالم برجستهاي بود، واقعا دانشمند بود و آنچه که نوشته است حقيقت است و بعضي چيزهايش چون آدم روشن فکري بود، اگر خودش با چشم خودش از پدرش نديده بود و کسي برايش نقل ميکرد باور نميکرد ولي يک چيزهاي را از پدر ديده، غير از کارهاي علمي پدر يا منبرهاي پدر يا عبادت پدر يا درس پدر، يک حقايقي را هم از ايشان ديده است که آنها چون به قلم ايشان است، مسئله صد درصدي است که اين کتاب را بخوانيد که ببينيد «مصباح ظلمات» يعني چه؟
يکي هم شرح زندگي مرحوم حاج شيخ غلامرضا يزدي است که اگر اين کتاب را قم پيدا نکرديد نوه ايشان يک آدم بزرگواري است در قم از ايشان ميتوانيد آدرس کتاب که کجا چاپ شده را بپرسيد.
اين کتاب هم خيلي خواندني است، که مرحوم حاج شيخ غلامرضا در ماه رمضان از يزد ميرفته در دل کوير بين يزد و کرمان و رفسنجان و بم و بندر عباس، ماشين هم نبوده، يک مرکب حيواني داشته، اول ماه مبارک ميرسيده به ده صد نفري يا دويست نفري در دل کوير که اصلا پاي آخوندي آنجا نرسيده بوده است. کدخدا و بزرگان محل را ميخواهد. ميگويد من ماه رمضان را ميخواهم اينجا منبر بروم. به او ميگويند آقا شيخ ما نه پول داريم نه قند و چاي داريم، ايشان ميفرمايند پول نميخواهم قند و چاي يک ماه روضه را هم در خورجينم با خود آوردم، که خود من از يزد تا کرمان، کرمان تا سيرجان، سيرجان تا بندرعباس، کرمان تا بم، اين گسترده وسيع را گاهي که رفتم، عالماني را هم در آنجا ديدم که الان اغلبشان از دنيا رفتهاند. حتي عالماني که اهل يزد بودند و پدر و مادرشان زرتشتي بوده در يزد. عالمان بزرگوار بسيار متين.
اينها ميگفتند ما محصول رفت و آمدهاي حاج غلامرضا يزدي به محلها و ده هايمان بوديم.
يک کتابي خريدم به نام حکمت عملي يا اخلاق، نوشته دکتر محمود بامداد. بسيار کتاب خوبي است غير از آنچه که قابل انتقاد است. يک روايتي آنجا ديدم که عيسي بن مريم(ع) از خانه يک زن بد کاره آمد بيرون يکمرتبه يک نفر عيسي را ديد.
عيسي صدايش کرد و به او گفت، مريض دو مريض است، يک مريض بيماري است که خودش است که ميتواند برود دکتر، و يک بيماري است که اصلا بيماري خود را درک نميکند. بيحس شده، بايد دکتر بيايد بالا سرش، اين خانم که تو هم ميداني زن بدکاره اي بوده است چون خانه معروف و مشهور بوده است در شهر ناصريه بيماري بوده که بايد طبيب بيايد بالاي سرش، من رفتم و با او حرف زدم توبه کرد ديگر کسي را براي زنا راه نميدهد.
يکي از حکما ميگويد: ديدهاي که اشک بر سوختن جان انسانها در آتش ظلمات و جهل نريزد واقعا صاحب آن ديده آدم بي ارزشي است. اينها درد ظلمت ديگران را درد خودشان ميدانند.
جمله بعد «کَشَّافُ عَشَواتٍ»
عشوات يعني حجاب و سد و مانع، اينها برطرف کنندگان حجابهاي شبهات و فرهنگهاي خناسان هستند.
جمله بعد، «مفتاحُ مُبهَماتٍ»
هر چيزپيچيده اي را وامور پيچيدهاي در زندگي مردم چه معنوي و چه مادي برطرف ميکنند.
«دفّاع معضلاتٍ»
دنبال اين هستند که مشکلات فرد و مشکلات خانواده و مشکلات جامعه را حل بکنند، عاشق حل مشکلات هستند در هر صورت.
«دليلُ فَلَوَات»
اينها گمگشتگان در بيابانهاي جهل، کفر، شرک، بي ديني، غفلت را عين بچه خودشان حساب ميکنند انگار بچه خودشان، عزيز خودشان در بيابانهاي جهل، کفر و شرک و غفلت گم شدهاند. ميکوشند که اين بندگان خدا را اگر بپذيرند. البته از صد نفر، هفتاد نفر قبول ميکنند.
ميکوشند که اينها را نجات بدهند «يقول فَيفهِمُ»
اين هم خيلي جالب است وقتي وارد سخنگويي ميشوند. حالا با فرد يا با جمع يا با يک جامعه حرفي را ميزنند اولاً حق است، يقول ـ از کجا ميگويم حق است ـ از اوصافي که در گذشته شنيديم، اينها قولشان قول حق است، قول ميسور است به قول قرآن مجيد، پيچيده حرف نميزنند. منافقانه حرف نميزنند و با گفتنشان بر طبل باطل نميکوبند، به من چه نميگويند، «يقول فيفهم»
وقتي دهان مبارکشان را باز ميکنند حرف قابل فهم براي ديگران ميزنند
«و يسکُتُ فَيسلَمُ»
اگر هم سکوت بکنند قطعا سکوتشان در مقابل جاهل است ]اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما[
مي بييند اگر با جاهل نادان يا با اين معاند جاهل بخواهند بيشتر وارد حرف بشوند ديگر کار به جدل غير الهي ميرسد اين است که خودشان را از خطرات جهال و نامردها با سکوتشان حفظ ميکنند.
«قد اخلص لله فَاستَخلَصَهُ»
خودشان را براي خدا از هر نوعي ريا سالوس بازي و نفاق خالص کردند. از امتزاج با غير خدا ميپرهيزند، خدا هم آنها را براي خودش انتخاب کرد و جزء عباد مخلِصينش قرار داد. «يا عباد مخلَصين»، که البته مخلَصيني که در قرآن آمده چهار ويژگي دارند که اين چهار ويژگي را ديگر اهل سعادت و اهل نجات ندارند.
يکي دو روايت هم در باب اخلاص عنايت کنيد.
«ما اخلص عبدٌ لله عزوجل اربعين صباحاً»
اينها خيلي قليل الوجودند، اعزالوجودند، «ما اخلص عبدٌ لله عزوجل اربعين صباحا»
چون باطن و ظاهر را فقط لله قرار داده حتي آن امواج پنهان در باطن را، که يعني خودش در هيچ چيزي مطرح نباشد، فقط براي خدا مطرح باشد. «الا جرت ينابيعُ الحکمة من قلبه علي لسانه»
واقعيتي که براي لقمان پيش آمد «جرت ينابيع الحکمة من قلبه علي لسانه» ]و لقد آتينا لقمان الحکمة[
خود پروردگار فاعل تعليم حکمت بوده است. اگر کسي ديگر بوده است مثل داستان موسي، و آن مرد عالم در داستان کهف بيان ميکرد. «اما آتينا لقمان الحکمة»
روايت در کتاب شريف علوم الاخبارالرضا جلد دو صفحه 69 آمده است.
اميرامومنين ميفرمايند در غرروالحکم: «الاخلاص اشرف نهاية»
اين عالي ترين هدف دينداران است، عالي ترين هدف انبياء و عالي ترين هدف اوليا بوده است. «الاخلاص ملاک العباده» اخلاص معيار عبادت است، فردا، ترازوي سنجش عبادات براي پاداش دادن اخلاص است. رسول خدا ميفرمايند: از خدا نقل ميکند «الاخلاص سرٌ مِن اَسراري» يعني يک گنج نهاني است، «استودعته قلب من احببت من عبادي»
اين را در قلب بندهاي که دوستش دارم، همين احب عباد که در اين خطبه مطرحند قرار ميدهم.