لطفا منتظر باشید

درس تفسير نهج البلاغه - جلسه هفتاد و چهارم

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
اوصافي که خود وجود مبارک اميرالمومنين(ع) براي محبوبترين عباد خدا بيان کردند در هر کسي که قرار بگيرد، او را در مدار قرب و رحمت و لطف خداوند قرار مي‌دهد و نهايتا تبديل مي‌شود به يک منبعي از خير به طور مطلق که اين خير هم نصيب خودش مي‌شود هم بخاطر اينکه در يکي اوصاف بيان شد «قد الزم نفسه العدل»  خير را نسبت به ديگران حبس نمي‌کند. يعني در جاي خودش اين خير را قرار مي‌دهد که غير خودش ديگران هم هستند. دنياي پاکي را پيدا مي‌کند، آخر آبادي را پيدا مي‌کند، بدون خستگي و بازنشستگي مشتاقانه ديگران را هم به طرف آباد کردن دنيا و آخرتشان سوق مي‌دهد.
اما اگر اين ويژگي‌هاي در کسي قرار نگيرد، تبديل به يک منبع شر مي‌شود حتي به فرموده قرآن ]شر الدوّاب[  مي‌شود يعني ضرر و زيانش از همه جنبندگان بيشتر خواهد بود، چه براي خودش و چه براي ديگراني که به دام او مي‌افتند. هم دنياي خودش را فاسد مي‌کند هم دنياي ديگران را، هم آخرت خودش را نابود مي‌کند هم اخرت ديگران را. ظاهرا در سوره مبارکه ابراهيم که مي‌فرمايد: ]و احلّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ[
همه آنهايي را که به دام مي‌اندازد وارد جهنم مي‌کند ]وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ[ چه بسا که يک بدنه عظيمي از جامعه انساني را به خرابي دنيا و خرابي آخرت دچار بکند که بعضي از چهره‌هاي اينگونه را در جملاتي که در دنباله خطبه است. برايتان معرفي مي‌کنم.
يک نفر بخاطر اينکه تبديل به شر شد، با يک ملت، با ملتها، با بدنه عظيم جامعه انساني چه کرد؟ ديگر درنده تر از اينها، ابدا در ميان وحشي ترين حيوانات پيدا نمي‌شود که نگاه خود اميرالمومنين هم به اينگونه افراد همين نگاه است. خودشان هم در پايان خطبه 86 يکي از پليدترين، کثيف ترين، درنده ترين مصائب اين گونه انسانها را بيان مي‌کنند، اسم مي‌برند. بني اميه، که حضرت امير در اين بخش از نهج البلاغه که حضرت، اسم بني اميه را برده است رد شده، حرف نزده، توضيح نداده که البته شما کار اين طايفه بسيار خبيث و درنده را هم در خطبه‌هاي خود حضرت در رابطه با جنگ صفين مي‌توانيد در نهج البلاغه ببينيد و هم در نامه‌هايي که به معاويه نوشته‌اند و معاويه جواب درستي نتوانست بدهد که بخشي از اين نامه‌ها در کتاب وقعه صفين نصربن مزاحم آمده است.
تاريخ هم در دسترس ما است که اين گروه از زماني که سر کار آمدند و آثار خباثتشان هنوز جريان دارد، که يکي از شاخه هايشان همين حکومت سعودي و کشورهايي است که حاکمانشان اهل سنت هستند و هنوز باقي هستند. و بدنه عظيمي از جامعه انساني را دارند به جهنم مي‌کشند. مصاديق فراوان ديگري هم دارند، براي نمونه که اين درندگان و اين چهره‌هاي شرّ نمونه ندارند در حيوانات درنده، يکي از آنها همين پاپ است که دو ميليارد انسان در اختيارش است، حق را هم مي‌داند، اينها چون امروز آدمهاي درس خوانده اي هستند، بيشتر رشته علمي پاپ و کشيشها کاردينالها رشته اديان است. براي مبارزه با فرهنگ حق، خيلي خوب در دانشگاه خودشان از اين فرهنگ اطلاع پيدا مي‌کنند. همين آدم هفتاد و پنج ساله اگر بيايد اعلام بکند براي دو ميليارد نفر که براي من ثابت است که قرآن حق است، نبوت حق است، فرهنگ شيعه حق است، شما که من را واجب الاطاعه مي‌دانيد، من به شما حکم مي‌کنم كه همه متوسل به اين فرهنگ بشويد. اما نمي‌کنند اين کار را. اينها آدمهاي ناداني نيستند. شما در قرآن مجيد ببينيد که درباره علماي يهود و نصارا در آيات مي‌فرمايد: اينها منتظر حق بودند، اينها منتظر قرآن بودند، اينها منتظر پيغمبر بودند، خيلي جالب است که قبل از طلوع فرهنگ الهي، اينها خبردار بودند از اين فرهنگ، از پيغمبر خبردار بودند. که قرآن مي‌فرمايد: آنچنان که ابناء خود را مي‌شناختند پيغمبر را مي‌شناختند قبل از اينکه بيايد. در سوره اعراف است: ]الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ[
اينها مي‌دانستند و مي‌شناختند ولي به محض اينکه پيغمبر آمد و قرآن آمد، ديدند که پولشان، جيبشان، صندليشان، دنيايشان محدود مي‌شود ديگر در مدينه، بين يهوديان و مسيحيان، نمي‌توانند رئيس باشند، ديگر نمي‌توانند متولي کليسا و کنيسه باشند. ديگر آن پول سنگين به جيبشان سرازير نخواهد شد، منکر شدند، مسيحيان و يهوديان زمان خودشان را متوقف کردند که مسلمان نشوند، همين جوري نسل به نسل اين ايستادن بوسيله آخوندهاي يهود و نصارا تدوام پيدا کرد تا حالا. که گناه اين چند ميليون يهودي که يهودي ماندند، گناه اين صهيونيستها، گناه اين مسيحيها با اين فرهنک منحطشان بدون اينکه از اينها کم بشود، به گردن همان اوليها است.
اين مقدمه را که عنايت فرموديد حالا بهتر عمق جملات اميرالمومنين به دست مي‌آيد.
چه تهديدي زيبايي کرده است اميرالمومنين، «و آخر» يعني مي‌فرمايد اين چهل ويژگي که براي محبوبترين عباد خدا بيان کردم.
حالا يک پرونده ديگري را برايتان باز مي‌کنم، يک جمع و يک قوم ديگري را بگويم. که عنايت داشته باشيد اين گونه افراد در همه اديان بودند حتي در تشيع که من يک چهره‌هايي از چهار چوب شيعه هم در ضمن تفسير جملات بعد مي‌گويم. که آنها هم همين بودند، آنها هم در اوج درندگي بودند، سگ و شير و گرگ و پلنگ گلو پاره مي‌کنند، شکم پاره مي‌کنند، اينها شخصيت پاره مي‌کنند، دين پاره مي‌کنند. با چنگ و دنداني که روي زبانشان است و با حرفهايشان. توده مردم هم که با دليل متدين نيستند، عوام مردم که با قرآن و با حکمت متدين نيستند. اميرالمومنين مي‌فرمايد با زبانشان و با رنگ علم زدن به حرفهايشان، ولي با ادا در آوردنشان که اداي دانشمندان را در مي‌آوردند، اداي اهل حال را در مي‌آورند، خيلي زود مي‌توانند توده مردم را به دام بياندازند، و حق را با باطل مشتبه بکنند. نمي‌دانم اين مسئله را به اين شکل شنيديد که: پيغمبر اکرم فتنه‌هاي بعد از خودشان را نگاه مي‌کردند و خبر مي‌دادند. سه فتنه را صريحا اشاره کردند. فتنه ناکثين، فتنه طلحه و زيبر، فتنه قاسطين و بني اميه، فتنه مارقين، خوارج نهروان اولا چقدر دردآور است، چقدر سنگين است که همين طايفه، همين زبان بازان که انواع فريبکاران را هم در استخدام داشتند، بصورت آخوند و روحاني، بصورت مفتي، اينها را رشد مي‌دادند، اعتماد مردم را به آنها جلب مي‌کردند، در سبک بازي قويترين استاد بودند. در پيچيدگي‌هايي که اينها ساختند حق عيني، نه حق قولي، نه يک آيه، نه يک روايت، يک حق عيني را انكار كردند.
پيغمبر نگاه مي‌کرد مانند اميرالمومنين با بودنش ميان مردم گم مي‌شود. اين دردآوريش اينجاست که در فتنه قاسطين پيغمبر به يارانش مي‌گويد در آن گروهي که در آن روزگار عمار قرار دارد حق باقي است، يعني عمار را ملاک معرفي مي‌کند نه اميرالمومنين را، آيا مظلوميت از اين بالاتر شما سراغ داريد، که يک انساني سي و سه سال زمان پيغمبر کنار پيغمبر باشد، کنار وحي باشد، فرشته وحي را ببيند و بيست و سه سال پيغمبر او را تاييد کند از او حرف بزند، گروندگان به او را فرقه ناجيه بداند، کرارا به مردم بگويد، «علي مع الحق و الحق مع علي» ، و بيست و پنج سال در مدينه خودش را به مردم نشان بدهد که درياي فضائل و کرامات و ارزشهاست ولي اين طايفه با آنهايي که در استخدام داشته بيايند جوي را بسازند و فرهنگي را حاکم بکنند که اين حق عيني زنده زنده، زنده به گور در جهل مردم بشود. و پيغمبر بگويد اگر مي‌خواهيد بدانيد حق در آن روزگار با کسي است ببنيد عمار کجاست.
که البته در اين زمينه اينها يک ترفند بسيار خطرناکي زدند. آمدند به معاويه گفتند ما بر باطليم، پيغمبر گفته است هر جا عمارباشد و عمار را «تقتله الفئة الباغية» گروه متجاوز از حق، عمار را مي‌کشد و ما عمار را کشتيم. عمر و عاص و معاويه گفتند ما او را نکشتيم، علي ابن ابي طالب اين بنده خدا را از خانه‌اش بيرون آورده و او را به کشتنش داده، فئه باغيه اينها هستند. اميرالمومنين اينها را مي‌گويد که امروز هم در جامعه جهاني امثال اينها کم نيستند در کشور ما هم کم نيستند.
«و آخر قد تَسمَّي عالماً و ليسَ به» حالا گروه ديگر را به شما مي‌گويم غير از اينها که محبوبترين عباد حق هستند. اينها کساني هستند که خودشان را عالم نشان مي‌دهند، علم را و عالم بودن را به خودشان بستند، «و ليس به» ولي اينها عالم نيستند، توده عوام هر جا اينها را ببينند فکر مي‌کنند اينها عالم هستند. آنچه در خود جمع کرده‌اند و به زبان جاري مي‌کنند و رنگ علمي به خودشان مي‌زنند و ژست معلمي هم مي‌گيرند و چهره دلسوزانه براي مردم مي‌گيرند، گردن کج مي‌کنند، اينها مايه شان اين است، «فاقتبس جهائل من جهال» موارد جهلي را از تاريخ در خودشان جمع کرده‌اند. مثل نخوت، غرور، کبر، حسد، ريا، شهوات نفسانيه، رياست دنيويه که همه اينها حرف ساز است.
آدم حسود خيلي مکارانه مي‌تواند چهره دلسوزانه بگيرد، آدم ريا کار خيلي مکارانه مي‌تواند نماز، روزه، حج، لباس و چهره را استخدام بکند، آدم دو روي منافق هر کاري مي‌کند. توده مردم هم كه درونش را نمي‌توانند بخوانند مي‌گويند: عجب آدمي است عجب دلسوز است، اينها خيلي راحت در زمان ما زير پاي مرجعيت را، در اعتقاد مردم خالي مي‌کنند، اينها همانهايي هستند که مي‌گويند قرائت هر کسي از دين براي خودش حجت است، ما روحاني لازم نداريم، پيش نماز لازم نداريم، واعظ لازم نداريم، مرجع لازم نداريم، برو خودت ببين از اين آيات، از اين روايات، از اين کتابها چه مي‌فهمي؟ مغرور مي‌کنند طرف را، تو خودت عقل و شخصيت داري، براي چه از يک آخوند تقليد مي‌کني، تو خودت توان داري، نيرو داري، ديگر به او نمي‌گويند تو که توان داري پس مقدمات سرطان را که در خودت ديدي، خودت طبيب خودت شو، يا اگر ديوار خانه‌ات خراب شد خودت ديوار را بساز، آنجاها را حرف نمي‌زنند، نوبت اخذ دين، از متخصصان دين که مي‌رسد مردم را مغرور مي‌کنند. تو عابد هستي يا جاهل؟ تو ديپلمي تو ليسانسي تو فوق ليسانسي براي چه از يک آخوند تقليد بکني، براي چه حرف يک آخوند را گوش مي‌دهي، خودت سواد داري برو ببين از آيه براي خودت چه مي‌فهمي. موارد جهلي را از جهال در خودشان انبار کردند که آنها ابزار کارشان است.
از همه مهمتر ريا است، که دين را به اسارت مي‌گيرند و زير پوشش دين مسجد ضرار مي‌سازند، منبر جدا مي‌گذارند، حرف جدا مي‌زنند، معني جدا از آيات مي‌گويند که حضرت به همه اينها اشاره مي‌کنند.
«فاقتبس جهائل من جهال» واقعا چه خطرات عجيبي اين جامعه‌ها را تهديد کرد و تهديد مي‌کند، و اينها چه زخمهاي سنگيني زدند و مي‌زدند.
«و اضاليل من ضُلّال» موارد گمراهي را از گمراهان مي‌گيرند و در خودشان جاي مي‌دهند، که زيباترين معنايش در روزگار ما اين است که مي‌آيند کتابهاي شرقي و غربي را جمع مي‌کنند و چهار حرف از يک فرهنگ شيطاني شرقي، دو تا حرف از فرهنگ شيطاني غربي، اسم هم نمي‌برند که اينها را از کجا آورديم «تسمي عالما» مي‌گويند دريافت ما، درک ما، اينها را در خودشان مي‌بينند. اسمهاي دهن پر کن و در واقع پوچ، حرفهاي بصورت عالمانه ولي جاهلانه، مايه‌هاي گمراه کننده ولي به شکل اينکه داريم هدايتتان مي‌کنيم، راه اين است و خيلي جالب تحليل مي‌کند، يعني ما روانشناس مانند اميرالمومنين بعد از رسول اکرم نداريم. چقدر اينها را زيبا دارد توضيح مي‌کند، درونشان را، کارشان را وجودشان را.
«و نصب للناس اشراکاً من حبال غرور و قول زورٍ» از جهل جاهلان مايه‌هايي را جمع کردند، از فرهنگ‌هاي مخالفان حق، مطالبي را در خودشان ريختند و آمدند، «نصب للناس اشراکاً من حبال غرور» اشراک يعني دام، للناس يعني براي کل، براي مومن و عالم و عامي و براي همه مردم، با طنابهاي فريبنده، يعني از همانهايي که از جهل جهال و اضاليل ضلال جمع کردند، و با حرفهاي دروغ، قول زور، حرفهاي دروغ، بي پايه، دام درست کردند، اين دام را براي چي پهن کردند؟ معلوم است، ]وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا[
 اينها مورد خطاب اين آيه هستند، شما به ميدان آمديد با چهره عالم نما، و با اين مايه‌هاي اخلاقي جهال، و با برداشتن قطعه قطعه حرف از فرهنگها و با هنرمندي و ترفندي که داريد دام پهن کرديد که انسان را از خدا قطع کنيد، انسان را از فرهنگ الهي ببريد، دورتان را بگيرند، يا تشکيل قدرتي بدهيد و حکومتي برپا بکنيد، در بين يک ملت محدود يا در منطقه وسيع يا در دنيا و با به دام انداختن يک بدنه عظيم از مردم و جيبي را پر بکنيد و بيشتر اينها الان در زمان ما، در ميلياردها دلار و گاهي عددهاي نجومي مي‌غلطند، با همين ترفندها هم اين پولها را بدست آوردند.
حال اگر ميدان گسترده تري پيدا نکنند، پول کمتري، نان کمتري، هرچه قدر ميدان به دست بياورند جيب مردم را خالي مي‌کنند و مردم را هم نسبت به فرهنگشان اقناع مي‌کنند.
مردم هم که در طول تاريخ با دليل دنبال دين نبودند. آنوقت اينها با اين زرنگي و ترفندهايشان آنچنان سعي مي‌کنند، روز و شب مي‌دوند و با استخدام افراد، که بين مردم از اينها حرف بزنند براي اينکه جامعه‌اي، شهري، ملتي، جهاني او را عالم بدانند يعني خودشان را جا بيندازند به عنوان عالم که حقيقت فهم است، و نه ديگران حقيقت فهم نبودند و نيستند، من حقيقت را مي‌فهمم، همه چي را بايد از من تحويل بگيريد، از من ياد بگيريد.
 چه غارتي از اين بالاتر است كه هدف زندگي خودشان را در اين مي‌بينند که با جاانداختن خودشان و پذيرشي که به مردم مي‌دهند در يک موجي از به به و احسنت و بارک الله، و کف زدنهاي پر شور قرار بگيرند، که با همين به به و احسنت و کف زدنهاي مردم بيشتر سوار کار بشوند و اينها يک ظاهرسازيهاي عجيبي هم مي‌کنند که در چشم مردم خودشان را بزرگ ببينند، يک عده از مردم را با خودشان راه مي‌اندازند که چشم مردم خيره بشود.
با ديدن عظمت او که پوشالي است در حقيقت، شگفت زده بشوند و نسبت به اينها روحيه تسليم پيدا بکنند. يک نامه عجيبي وجود مبارک حضرت سيدالشهداء(ع)به يکي از علماي زمان بني اميه نوشتند، آنجا ببينيد امام درباره «و آخر قد تسمي عالما و ليس به» چه کار کردند، اينها بودند که فتوا دادند که حکومت بني اميه حکومت عدل است، حکومت حق است، اينها بودند که داستان را، حتي به بحث جبر و اختيار کشيدند، که خدا خواسته بني اميه بر شما حاکم بشوند، حسابي مردم را در مقابل آنها تسليم مي‌کردند و با فتواي اينها حکومت بر پا بود، و برخي از عالم نمايان شيعه در اين 1500 سال که همه به فرموده پروردگار قطاع طريق بندگان من بودند. در وسائل هم از قول امام صادق خوانديم اينطور افراد، «و هم قطاع الطريق من عبادي»
و کساني که اسم عالم روي خودشان گذاشتند و چه کردند با جامعه عظيم جهاني مثل هگل، مثل لنين، که اينها ريشه در يهوديت هم داشتند، حدود هفتاد سال بدنه عظيمي از جامعه را کمونيست کردند و به نوشته‌هاي خود رنگ علمي دادند و به مردم اينگونه القا کردند که راه را ما يافتيم، حقيقت را ما يافتيم، اين مسير را بايد طي بکنيم و غير ما هر کسي هر چه مي‌گويد «ولو قال الله، ولو قال رسول الله، ولو قال موسي، ولو قال ابراهيم»، افيون است. اينها مي‌خواهند شما را تحقير بکنند که هر کاري دلشان بخواهد بکنند.
واقعا کدام جنايت از اين بالاتر؟ که بقول اميرالمومنين جاهلان و گمراهان علم را به خودشان ببندند و هدايت را به خودشان ببندند و مردم را به دام بياندازند و مردم را از خدا و انبياء جدا کنند و اين همه جنايت بکنند در پوشش علم در حالي که اميرالمومنين مي‌فرمايد ابدا اينها عالم نيستند آنچه در اينهاست مايه‌هايي از جهل جهال تاريخ و گمراهي گمراهان روزگار است.
 

برچسب ها :