
آثار تفکّر در نفس
- تاریخ انتشار: 13 اسفند 1387
- تعداد بازدید: 420
« اَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِى اَنفُسِهِم... » در این نَفْسِتان فکر نمىکنید؟ حال اگر انسان فکر کند به چه نتیجهاى مىرسد؟ به دو نتیجه مىرسد : یکى این که انسان از خودش یاد کند که این نَفْس و این تابلوى پر از نقشهاى بدیع و عجیبى که روى این تابلو است، از کجا آمده است؟ خودم که او را نساختهام، پدر و مادرم هم که او را نساختهاند، پدرم اگر کارى هم انجام داده باشد، فقط واسطهاى بوده که من از حالت خاکى در کارگاه وجود او به نطفه تبدیل شوم و مرا به طور امانت تحویل مادر بدهد، من هم که در رَحِم مادر، در ظلمات ثلاث بودهام، هیچ دستگاهى، حتى در دنیا قدرت دیدن مرا نداشت. مادرم نیز تنها کارى که کرد این بود که زندگى طبیعىاش را ادامه داد، اما در ساختن من دخالتى نداشت. در این ظلمات ثلاثى هم که بودم، عوامل بیرونى عالَم دخالت خلقى نداشتند، فقط به اراده عالِم، حکیم و عادلى، مواد بیرونى غذاى مادر مىشده و مقدارى از آن غذا با تبدیل شدن به ماده دیگرى که در آن رَحِم به درد ساختمان وجود من بخورد، به من مىرسید. با فکر کردن در نَفْس، خالق را پیدا مىکنم و اگر هم نعوذ باللّه بگویم که خالقى نداشتهام، مجبورم بگویم که نَفْس خود به خود به وجود آمده است که در این صورت، خوب بوده و دیگر به وجود آوردن نمىخواست، اما من مىدانم که نَفْس خود بخود به وجود نیامده و براى من روشن است که از پدر و مادرم که نزدیکترین انسانهاى عالَم به من هستند، گرفته تا عوامل بیرونى، در ساختن نَفْس من دخالتى نداشتند. این معناى پیدا کردن خدا از درون خود است.حالا معلوم شد که خدا خالق است. خدا نَفْس را آفرید و سپس در اختیار من قرار داد، به چه عنوانى این نَفْس را در اختیار من قرار داد؟ به عنوان یکى از بزرگترین نعمتهایش، فکر مىکنم چه کسى به وجودش آورد؟ او چه مارکى به پیشانى نَفْس زده است؟ نعمت، از این که خالق من این نعمت را به من عنایت کرده و این تابلویى که این همه نقشهاى عالى حیاتى به روى آن نقش زده، خوشحال مىشوم که آن را دارم، چون وقتى به ضدّش مىاندیشم حالم بد مىشود، به این که اگر چشم نبود چه مىکردم؟ اگر متولد مىشدم و دو دست نداشتم؟ اگر متولد مىشدم و امیال و غرایز و خواستهها را نداشتم، بلکه یک نَفْس بىرنگى به من مىداد که فقط باشم، اما هیچ چیز را نخواهم، چه مىکردم؟ اما الان که این نعمتها را خالقم به من داد، خوشحال هستم، از داشتن این نعمتها خوشحال هستم. یک مقدار مسیر را انسان طى کرده و نَفْس را مسافرت برده، این سفر اسمش سفر الى اللّه است، مبداش فکر است، منتهایش هم وجود مقدّس خودش است ؛ یعنى ما با مرکب فکر باید جناب نَفْس را برداریم و براساس آیه 8 سوره روم آن را به ملاقات خدا ببریم که اگر کسى نَفْس را به ملاقات خدا نبرد و در حدّ قدرت خودش، به گونهاى تبدیل نکند که نتوان به او گفت :« یَا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعِى اِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً »3.اى جان آرام گرفته و اطمینان یافته ! * به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است ، باز گرد .بالاترین ظلم را در این عالَم مرتکب شده است و آن این که مسافرى را که ذاتش داد مىزند مرا به خدا برسان، انسان به فریاد و نالهاش گوش ندهد.