جلسه 131
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید ايمان واقعاً بالاترين سرمايه و بهترين گنج خزانة هستي و پرقيمتترين گوهر است، چرا؟ چون تمام گلهاي سعادت از اين شجره شكفته ميشود، چرا؟ چون عامل و سبب همة عبادات است، عامل خدمت به خلق است، عامل ياد خدا در همة شؤون زندگي است و ضامن تأمين خير دنيا و آخرت انسان است، علت ارزش آن هم متعلقات آن است، كه روي هم رفته متعلقات آن پنج تا است كه در آيه صد و هفتاد و هفت سورة بقره مطرح شده كه دل به اين پنج حقيقت گره ميخورد ارتباط پيدا ميكند و اين ربط بين اين كابلهايي است كه وصل به مولّد برق است. يعني اگر آن مولّد نباشد اين لامپ هيچ ارزشي ندارد. وقتي كه يك طرف سيم به لامپ وصل است يك طرف هم به كارخانة مولد برق، به توربينهاي آبي، گازي، بادي، روشنايي در لامپ ظهور پيدا ميكند. وقتي واقعاً دل به حقيقت گره خورد و با خدا، با قيامت، با ملائكه، با انبياء رابطه پيدا كرده و نيز با قرآن كه متعلقات ايمان است، چه كسي ميتواند نوري كه اين رابطه از منابع اصلي كسب ميكند و كيفيت، ارزش، باز مثبت، منافع و محصولاتش را به انسان انتقال ميدهد، محاسبه كند. چه كسي ميتواند؟
باب ايمان را در كتابهاي مهم مانند كتاب شريف كافي، كتاب شريف بحارالانوار جلد يازدهم، وسائل بيست جلدي چاپ زمان مرحوم آيت الله العظمي بروجردي كه بعد مؤسسة آل البيت در سيجلد چاپ كرد و كتابهاي ديگر مانند كتاب مجموعة ورام كه براي منبر هم يك منبع بسيار بسيار خوبي است. آنجا بحث ايمان را كه ميبينيد، خود ايمان، كاربرد و ارزش ايمان انسان را حيرتزده ميكند. همين ايمان بود كه در اين خرابة خاكي عامل ظهور نوح شد و نيز يك چوب به دست گليمپوش تبديل به كليم الله شد. همين ايمان بود كه افتادة در محاق چاه باعث شد عزيز مصر شود. و ايمان بود كه يك پابرهنة يكتا پيراهن باعث شد به مسيح تبديل شود. ايمان بود كه سبب شد اين همه آثار و ارزشها از وجود مبارك رسول خدا (ص) ظهور كند، از اولياء خدا از اهل ايمان ظهور كند. اين گوهر كجاست؟ از كجا بايد به دست بيايد؟ راهش خيلي روشن است. نزديك به نهصد آيه در قرآن مجيد هست كه پروردگار قوم يعقلون را؛ قوم يعلمون را، قوم يتفكرون را، قوم اولوالالباب را به شدت مورد عنايت قرار داده است. مواردي را در اين آيات بيان كرده بعد ميگويد: ( لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ) اين براي كساني است كه عالم به اين حقايق ميشوند. براي كساني است كه در اين حقايق فكر بكنند، براي كساني است كه اين حقايق را درك كنند، براي آنهايي است كه صاحبان مغزند، صاحبان خردند، ابتدا يك مقدمه براي ايمان درست ميكند به نام علم. وقتي از طريق آثار عالم به متعلق ايمان شدم، يعني خدا را شناختم با دليل عالم به قيامت شدم، با نظر به فرهنگ انبياء مصدّق و عالم به نبوت آنها و عالم به قرآن شدم، دلم به اين متعلقات ايمان گره ميخورد. گاهي انسان ميخواند و رد ميشود. گاهي در عمق اين حقايق وارد شد وقتي وارد ميشود هرچه را ميبيند كمال و جمال و زيبائي است و ديگر نميتواند در برابر طبع سالم خودش سايه بشود و به طبع بگويد حالا كه با كمك چشم ديدي، ديدي اما عاشق و علاقمند نشو. اين عشق قهري است.
در روايات است كسي كه واقعاً عاشق قيامت است، ميكوشد آنجا را آباد كند. كسي كه عاشق خداست دنبال خدا ميدود، كسي كه عاشق ملائكه است، ميدود اين كه آن صفات ملكوتي را در خودش ايجاد كند. بشود فرشتهاي كه در زمين زندگي ميكند، كسي كه عاشق قرآن است ميدود دنبال قرآن كه بفهمد قرآن را و رنگ و شكل بگيرد. اول بايد سراغ علم به متعلقات رفت كه اين باعث ميشود ما كه سراغ علم به متعلقاتيم باعث ميشود يك ميدان گستردهاي از مطالعه براي خودمان فراهم كنيم، بعد فراهم شدهها را به اندازة سعة وجودي مردم به مردم انتقال بدهيم. چون مردم هم قبول ميكنند. وقتي به ما مؤمن باشند و ما را آدم خوبي بدانند ما را آدم مصدق و درستي بدانند و به ما اعتماد داشته باشند قبول ميكنند. اين تجربهاي است كه در گذشته ديده شده ما نيز در زمان خود ديدهايم. من با زرتشتي، يهودي، مسيحي، بهائي، لائيك، بيدين، لات، چاقوكش و با عرقخور برخورد داشتم. وقتي انسان با اين ها مينشيند و اينها دل ميدهند به حرفهاي آدم قبول ميكنند. يعني طبع آدم حق را قبول ميكند، مگر اين كه خود انسان سايه بيندازد روي عقل كه عقل كار آن نورافكن روي پشت پيشاني لوكوموتيو را نتواند انجام بدهد. اگر انسان بين عقل و بين حقايق «من» بودنش فاصله بشود، محروم ميماند. ولي وقتي كه عالم بشود، عاشق ميشود. عاشق كه شد، عشق موتور عجيبي است كه انسان را حركت ميدهد و سر از پا نميشناسد.
ما از سه كتاب اين علم را بايد تحصيل كنيم تا از دروازة علم به منطقة ايمان يعني دلبستگي و عقد قلب و اعتقاد وارد شويم؛ يكي كتاب آفاق كه در اين زمان و در اين زمينه معلوم نيست چند كتاب نوشته شده است. فقط در كتابخانههاي آمريكا بيست هزار كتاب بيتكرار دربارة زندگي مورچگان نوشته شده است. شما نهج البلاغه را ببينيد، اميرالمؤمنين (ع) يك خطبه دارند در مورد مورچه. يك خطبه دارند دربارة طاووس. خطبههايي دارند دربارة خلقت. خطبههايي دارند دربارة انسان و اعضاء انسان، خطبههايي دارند دربارة موارد ديگر عالم طبيعت. بديهي است مورد توجه پيغمبر اكرم (ص) و ائمة طاهرين : بوده. خودشان كه به اين حقايق عالم بودند. اميرالمؤمنين (ع) چنان كه در تفسير نور الثقلين آمده كه روي منبر كوفه فرمودند: اين ستارگاني كه بالاي سرتان ميبينيد «مدائن مثل المدائن التي في الارض» مدائن، مدينه، ريشه در تمدن دارد. مدنيت يعني عالم بالا هم تمدنها دارد. ولي ما خبر نداريم هنوز كه بشر پايش به آنجا نرسيده است رفتن آرنسترانگ را هم از جانب امريكا به سطح كرة ماه، سه يا چهار سالي است كه در رفتن به سطح كره ماه ترديد انداختند در اروپا و روسيه و بر آنند كه ثابت كنند اين يك دروغ قطعي بوده و كلاهي بوده كه آمريكا سر مردم دنيا انداخته. دلائلي هم ذكر ميكنند. يك دليلشان اين است ميگويند: فيلم را بازبيني كني آلدسترانگ وقتي از سفينه پياده ميشود، اولين كاري كه كرده، پرچم آمريكا را روي كرة ماه. كرة ماه جوّ ندارد، يعني هوا ندارد. كرة ماه روزش يك هفته طول ميكشد. طلوع و غروب آفتاب. شب در كره ماه هم يك هفته طول ميكشد. يعني در زمين دوازده ساعت كه از طلوع آفتاب مي گذرد آفتاب غروب ميكند. آنجا وقتي آفتاب طلوع ميكند برابر زمان كرة زمين يك هفته ميگذرد تا غروب كند. وقتي هوا ندارد، صدا پخش نميشود. يعني اگر انسان در كرة ماه بخواهد با كسي حرف بزند، فقط لبخواني آدم پيداست. امام صادق (ع) در توحيد مفضل ميگويد: تا هوا نباشد صدا به گوش كسي نميرسد. يعني آن زمان امام صادق به امواجي كه صوت بايد سوارش بشود و به پردة صماخ بخورد و آن چكش گوش روي سندان را به حركت بياورد و به هزاران تار عصبي صدا برسد، تارها بدهند به مغز، مغز تلگراف بزند به گوش كه بشنو كه البته كل اين مسائل در يك سيهزارم ثانيه عمل ميشود. شما توحيد مفضل را بخوانيد، كتاب آفاق است كه امام ميگويد: اگر هوا نبود، اصلاً رد و بدلي وجود نداشت. بعد روسها و بعضي از دانشمندان اروپا ميگويند: آنجا كه هوا نيست پرچم چرا حركت ميكند؟ آنجا كه باد و هوا نيست. اين يك علت دروغ است. علتهاي ديگر هم بيان كردند كه در كتابهاي علمي آمده است.
ميگويند: يك روحاني بايد تمام مسائل علمي را تا آنجايي كه وقت دارد از طريق مجلات علمي و كتابها دنبال كند. يك بخش قرآن كتاب آفاق است. حدود هفتصد آيه دربارة موجودات خلقت است. حيواناتي كه روي پا راه ميروند. حيواناتي كه روي دو پا راه ميروند. حيواناتي كه روي شكم راه ميروند. رزقي كه براي موجودات زنده مقرر شده است. لقاحي كه باد در گردههاي نر و مادة شكوفهها براي ساخته شدن ميوه ايجاد ميكند. ابرها، درياها و خلقت اينها در قرآن نزديك به هفتصد آيه دارد. در زمان نزول قرآن ملت نميدانستند هفت آسمان در اين عالم است. يعني در اين جهان. آنها تنها حرفشان حرف بطلميوس مصري بود كه تا قرن هجدهم هم بر دانشگاهها حكومت داشت كه اين هفت آسمانهايي كه ميگويند مانند پوست پياز روي هم قرار دارد و حتي آسمان چيزي است كه قابل شكافتن نيست و خرق و التيام در آنجا وجود ندارد. با همين چرند و پرندها معراج پيغمبر (ص) را منكر شدند، حتي فلاسفه. اين حرفها گول زده بود. براي اين كه خودشان را قانع كنند گفتند: معراج روحي بوده است، چون روح نور بوده و نور هم از شيشه و طلق رد ميشود و پيغمبر (ص) از آسمان كه مانع بوده رد شده است. اين فلاسفه دقتي در اين آية اول سورة اسراء نكردند كه ميگويد: ( سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ ) نه به روح عبده، عبده يعني همين موجود، همين هيكل، همين وجود. نميدانم چه ايماني به فلسفة اسكندرية مصر و فرفريوس ايراني قديم و فلسفة هند و بيشتر فلسفة يونان داشتند كه خيلي چيزهايش با قرآن وفق نميداد به جاي اين كه بگويند قرآن ميزان است حال كه وفق نميدهد، پس حرف شما غلط است. قرآن را تأويل كردند به(بما لايرضي صاحبه) يك گوشة خود قرآن كتاب آفاق است. اين يك كتاب براي مطالعه براي اين كه علم به خدا و علم به قيامت حاصل شود.
چون پروردگار عالم در بخش آفاق قرآن يكي از دلائل قيامت را تحولات عالم طبيعت ذكر كرده و ميگويد: بهار و شكوفا شدن درختان و زمين و بعد ميگويد: ( كذالك موحي الموتي) يك كتاب هم كتاب انفس است يعني كتاب وجود خودت خوشبختانه يك بخش مهمي در قرآن مجيد آمده در توحيد مفضل آمده در مقدمة دعاي عرفة حضرت ابيعبدالله الحسين (ع) آمده كه آن خيلي شگفتآور است كه امام در بيابان عرفات بنشينند و مانند يك متخصص علم تشريح اعضاء كه يك مرده را بياورد در محل تشريح و با چاقو دانشجوها را هم صدا بكند قسمت قسمت را باز بكند و بگويد اين پردة چيه اين عصب است اين مخ است اين مخچه است اين بصل النخاع اين حوزة آبي است كه قلب بايد در آن نرم بماند اين چيه و اين چيه و ابيعبدالله بخش اعظم اين كتاب را قرائت كردند چرا در مقدمة دعاي عرفه براي اين كه مستمع و عالم به خدا بكنند بعد وارد عرفان شدند و وارد حال و دعاي عرفاني حالا كه عالم به خدا شدي حالا بيا ببين در برابر اين خدا تو چه كردي خدا براي تو چه كرده است همين آيه از آيات عجيب قرآن است ( بَلى قادِرينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَه) اينقدر نگوييم مرده چگونه زنده ميشود ما قدرتمان بينهايت است حتي روز قيامت سرانگشتان هر كدامتان با همين خطوطي كه دارد به شما برميگردانيم واقعاً شما يك كاغذ آچار برداريد خودكار هم برداريد يك شكل هندسي بكشيد و بعد اين شكل هندسي يك شكل ديگر بكشيد با اين فرق داشته باشد بالاخره آدم ده تا ميتواند بكشد ديگر يازدهمي به نظر نميآيد تكراري به نظر ميآيد از زمان حضرت آدم تا الان دو تا سرانگشت يك جور به انسانها نداده اين كارگاه نقاشي چقدر دامنگير است اين قلم چقدر نامحدود است اين علم چقدر مگر چند تا خط در سرانگشت مردم دنيا است اين چند تا خط چند جور ميشود بالا پائين كرد كه دو تايش يك جور نشود امروز از سرانگشت هم دارند عبور ميكنند آمدند سراغ چشم در فرودگاهها از چشم عكسبرداري ميكنند و با چشم شناسائي ميكنند اين عكس را كامپيوترشان هست و مسافر بار ديگر كه رفت اگر به يك شكل ديگر وارد شده باشد پشت دستگاه ميگذارنش ميگويند تو هماني هستي كه ده سال پيش آمدي الان با شكل ديگر براي چه آمدي؟
( أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْن ) ببينيد اينجا روده را مطرح نميكند كليه را مطرح نميكند خود كليه يك جهان است. هر يك دانه كليه براي تسوية خون كه خون سالم را برگرداند و فضولات و آشغالهاي بد را از خون بگيرد هر يك دانه كليه ولو بچهاي كه يك روز به دنيا آمده باشد دويست حفره دارد براي تسويه چرا كليه را نگفت؟ چرا معده را نگفته كه يك كارخانة شيميايي است كه تا حالا يك مليون برايش كشف كردند يعني ميتواند معده يك مليون كار بكند. من تا يك مليونش را خبر دارم بعدش را نميدانيم چرا ميگويد ( أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْن) چرا زبان را كاربرد زبان چقدر زياد است ( وَ لِساناً وَ شَفَتَيْن) كاربرد لب چقدر زياد است چه حالات معنوي براي لب است اين كه يك پدر يك مادر بچهاش را ميبوسد اين با لمس خيلي فرق ميكند تا بيايد با پنج تا انگشتش صورت بچهاش را بگيرد بوسيدن يك كيفيتي است. و اگر يك دانه از لبها از بين برود خداي نكرده در تصادف آدم نميتواند حرف بزند. اصلاً بيشتر كلمات با لب ادا ميشود اين آيات كتاب نفس است.
كتاب سوم هم خود قرآن مجيد است كه آدم در اين آيات در فصاحتش در بلاغتش در مفاهيمش در معانيش در زيباييش در ادبياتش در چينش لغات و كلماتش كه دقت ميكند ميفهمد كار بشر نيست ( أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها) يك كتابي جديداً ديدم اسوه چاپ كرده به نظر من كتابفروشي اوقاف به نام تدبر در قرآن من مؤلفش را نميشناسم ولي خوب نوشته است اين را هم بگيريد و بخوانيد من يك ده پانزده صفحهاش را نرسيدم هنوز بخوانم ولي كتاب كتاب مايهداري است و راه تدبر در قرآن را نشان ميدهد جايش هم خالي بود بايد اين كتاب نوشته ميشد خداوند اسرار بر تدبر دارد. همة اينها وقتي علم به پروردگار و ديگر متعلقات ايمان آورد چه كار ميكند؟ آدم را دلبسته ميكند چون هر چه ميبيند زيبائي است به قول مرحوم الهي استاد ما:
گيتـي و خوبـان آن در نظـر آئينهايست
ديده نديدم در آن جز رخ زيباي دوست
واقعاً آدم دلبسته ميشود (ْ أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه) ميشود آن وقت يك ايماني پيدا ميكند كه اين ايمان را اسمش را ميگذارند ايمان راسخ ايمان ثابت ايمان پابرجا يعني چنان دلبستگي آدم به خدا پيدا ميكند كه اگر كربلا قطعه قطعهاش بكنند حاضر نيست يك لحظه از محبوبش جدا بشود چون با آن چشمي كه در ايمان پيدا ميكند آنچه اين طرف ميبيند زيبائي است آن چه را ضد اين طرف ميبيند همه قيافههاي كريه، جهنمي، ديوصفت، شاخدار، دمدار، ثم دار اصلاً ميل به آن طرف پيدا نميكند حالا ميآيند به آدم ميگويند قطعه قطعهات ميكنيم دست از آن طرف بردار بيا اين طرف آدم ميبيند اين طرف با آن چشمي كه دل پيدا ميكند تمام نازيبائي و قيافههاي كريه است كه ايمان ثابت را قرآن مجيد در يكي دو آيه بيان ميكند.
يك روايت از امام هشتم بخوانم كه مجلس نورانيتر بشود روايت بسيار مهم است در باب عرض اعماد كتاب شريف كافي است عبدالله بن عوام خدمت حضرت رضا (ع) عرض ميكند كه دربارة اين راوي نوشتند مكين عند الرضا يعني پيش حضرت رضا يك موقعيت بالايي داشته است به امام هشتم ميگويد: «ادع الله لي و لاهل بيتي» براي من و زن و بچهام دعا بكن امام هشتم ميفرمايد: «أو لست افعل» يعني من دعا نميكنم كه داري به من ميگويي دعا كن بعد حضرت قسم جلاله ميخورند «والله إن اعمالكم لتعرض علي في كل يوم و ليلة» و الله قسم پروندة اعمال شما را روز و شب به ما عرضه ميكنند كه عبدالله بن عوام ميگويد خيلي براي من اين حرف سنگين آمد مثلاً در مرز باورنكردن بودم كه چه جوري روز و شب اعمال ما عرضه ميشود ديدم درجا امام فرمود «اما تقرأ كتاب الله عز و جل» در آيه صد و پنج سورة توبه است( وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُم) اين سين سين تحقيق است سين زمان نيست و نميشود سين زمان باشد يعني بعداً خدا ميبيند يعني الان حضور ندارد كه ببيند معلوم ميشود سين سين زماني است يعني تحقيقاً تري مضارع به معني حال است خدا و پيغمبر و مؤمنون ما مؤمنيم ولي اعمال هيچ كسي را به ما عرضه نميكنند معلوم است مؤمنون آنهايي هستند كه همشأن ورسوله هستند يعني ائمة طاهرين ما پروندههايتان را ميبينيم يا بايد برايتان دعا كنيم يا از شما دلگير بشويم بايد بگوييم خدا شما را نجات بدهد يا خيلي خرابكاري بكنيد بالاخره ما متنفر از شما بشويم.