جلسه 132
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید راه رسيدن به ايمان به خدا در صورتي كه انسان منصف باشد و تواضع قلبي داشته باشد. خشوع، يعني دل نرمي در مقابل حق داشته باشد. علم به حقايق است كه از طريق تعلم و تعقل به دست ميآيد، وقتي عالم به حقايقي شد، كه مبدأ اين حقايق وجود مقدس پروردگار باشد و قابل رد هم نبود، يعني در صورتي كه خودش حجاب بين خودش و عقلش نشد، عقل بعد از علم تسليم حق ميشود و اين علم آئينه ميشود براي تماشاي زيبائيهاي اين حقايق، اين زيبائيها در مخلوقاتش باعث ميشود محبت، ارتباط علاقه، از قلب ظهور و طلوع كند، وجود مقدس او شود، محبوب انسان ميشود محب نميتواند نافرمان از محبوب شود، يعني فضاي محبت يك فضاي شيرين است و آسان انسان را وادار ميكند كه از محبوب شكل بگيرد و فرمانهاي محبوب را اطاعت كند، هيچ هم برايش سنگين نخواهد بود ( إِنَّها لَكَبيرَةٌ) اما يك كبيرة قلابي است، آني كه فرمان حق را خيلي سنگين احساس ميكند، ميگويد: من متحملش نخواهم بود. يك سنگيني مربوط به خودش است وگرنه ( إِلاَّ عَلَى الْخاشِعين) تكاليف الهيه، اوامر الهيه حقايقي است كه براي عاشق تحملش شيرين و لذتبخش است.
اين روايت را از اميرالمؤمنين (ع) نقل ميكنند، شايد در باب صلاة وسائل در باب مسجد است كه حضرت ميفرمايد: بودنم در مسجد و عبادت كردنم در اين مسجد براي خداست، مسجد قديم كه يك ديوار كاهگلي بود و يك حصير، هيچچيز ديگر نداشت، مثل مسجدهاي حالا نبود، ولي حضرت ميفرمايد: بودنم در مسجد براي من از بودنم در بهشت محبوبتر است؛ زيرا در مسجد پروردگارم را از خودم خشنود ميكنم. در بهشت شكمم را از خودم خشنود ميكنم و مجموعه غرائزم را از خودم خشنود ميكنم خشنود كردن خدا كجا و خشنود كردن بدن و شكم و غرائز كجا؟
راه رسيدن به ايمان علم است، در آيات و روايات هم بيان شده است. نزديك به هزار آيه راجع به تعقل علم ميآورد، يعني انسان در يك حقيقتي كه فكر ميكند علم ميآورد، يقيناً اگر يك نفر به قول سعدي در برگ يك درخت به انديشه بنشيند همينطوري نگاه كند، با چشم گاو و شتر نگاه نكند، چون گاو و شتر وقتي برگ سبز را ميبينند، دهان باز ميكنند و با آن آروارة قوي و دندانهاي قوي برگ را ميچينند و ميجوند و فرو ميدهند، اما اگر يك كسي عقل را بياورد در كنار يك برگ، اين سبزينه، اين رنگ سبز چيست؟ اين كارخانة رنگسازي و رنگرزي كجاي اين جهان است؟ بالاخره اين رنگ يك كارخانة توليدي و مولد و رنگرزي ميخواهد كه اين رنگ را به اين صفحه بمالند و اين رگهايي كه منظم در رگ كشيده شده كه وصل به شاخه است، شاخه وصل به تنه و تنه وصل به ريشه ريشهها هم معمولاً اغلبش ريشههاي موئي كه وصل به ريشه قوي است. حالا چه قدرتي در اين ريشه هست كه آب و غذاي لازم اين گياه را پمپاژ ميكند تا سر هشتاد، نود متري درخت گردو، درخت سرو، درخت صنوبر، درخت كاج ميرساند و يك عدد از اين برگها بدون آب و بدون غذا نميماند. اين پمپاژ در ريشه در كجاي ريشه قرار دارد كه با فشار از ميان اين لولهكشيها آب و غذا را به برگ ميرساند.
اينها را كه فكر ميكند، علم برايش حاصل ميشود، اين علم كه:
بـرگ درختـان سبـز در نظـر هوشيـار هر ورقش دفتري است معرفت كردگار
بعد عاشق خدا ميشود. اين زيبائيهاي خلقت را كه ميبيند، باز هم انديشه ميكند كه مبدأ اين زيبائيها، اين رنگها اين قدها اين شكلها صفات خود اوست. قدرت او، رحمت او، احسان او، عدالت او بعد فكر ميكند ما را هم كه وابسته به همه اينها كرده است. از طريق چشم ديدن را، لذت بردن، از طريق دهان خوردن و سير شدن و تداوم حيات، يعني با آفرينش اين همه زيباييها و آفرينش خود من و وصل كردن من به تمام اين موجوداتي كه ( سَخَّرَ لَنا) كاري با ما ندارد. يعني (أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً) است داستان يا نه كاري به ما دارد. انسان ميرود سراغ يك آدم عالم رباني، سراغ حضرت معصومي، سراغ پيغمبري، كه آقا ما با انديشه و فكر تا اينجا رسيديم (و ما يعقلها الا العالمين) حالا علم پيدا كرديم، بيشتر ما را وادار به فكر كرده است. اين وجود مقدسي كه زيبايي مطلق است و آثارش هم زيبايي است. من هم به او علاقه پيدا كردم، عاشقش شدم، با ما كاري هم دارد. آن وقت پاي تكليف و عبادت و خدمت به خلق پيش ميآيد كه ( لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعين) خيلي هم انسان خوشش ميآيد. عجب اجازه داده ما پنج وقت برويم در محضرش و با او حرف بزنيم و او هم به حرفمان گوش بدهد. اجازه داده با تروك رمضان، همرنگ خودش بشويم. او نميخورد، ما هم نخوريم، او نميآشامد، ما هم نميآشاميم، او لمس نميكند، ما هم در روز ماه رمضان لمس نكنيم. بعد انسان به آنجا ميرسد كه مسجد براي من محبوبتر از بهشت است. آنجا ارضاي نفس خودم در كار است و اينجا جلب رضايت محبوبم.
كه ايمان چگونه حاصل ميشود؟ بايد به مردم گفت كه: اين جاده را بايد طي كرد، همينجوري نميشود. گفت: من مؤمنم، اما دلت دنبالش نباشد، دلت محبوب نداشته باشد و اعضا و جوارحت از طريق تسليم دل در فضاي عبادت و خدمت به خلق وارد نشود، اگر اينجوري نباشد بگويي من مؤمنم، تو مصداق: ( قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُم) ميشوي.
اگر دل در كار نيايد، هيچ چيز وجود آدم در اين بازار براي معامله با خدا نخواهد آمد، اگر دل در كار نيايد يك روزي هم اقتضا كند من عبادت كنم، در حالي كه دل در كار نيامد، آن وقت است كه طليعه نفاق در دل ظهور كرده كه من دارم نماز ميخوانم درحالي كه صاحب نماز را نميخواهم، خود نماز را هم نميخواهم، اما حالا پيش آمده، اقتضا ميكند نماز را بخوانم تا اينجا قبولم كنند، اينجا به من حقوق بدهند، اقتضا ميكند ريش بگذارم، اقتضا ميكند كروات نزنم ، اقتضا ميكند يك زيارت هم بروم در حالي كه بدم ميآيد. اگر دل در كار نباشد، ننگي خيلي زياد خواهد بود.
وديگري منابع مطالعه براي تحصيل علم، در قرآن سه منبع معرفي شده، يكي كتاب آفاق هم كتاب نفس است، يعني وجود خودمان، يكي هم كتاب تشريع كه خود قرآن كريم است..
كسي كه وارد قرآن ميشود و واقعاً هزينه ميكند، وقتش را براي قرآن و با كشتي علم اهلبيت : و عقل وارد اين دريا ميشود. به اينگونه موارد در اين كتاب برخورد ميكند، حكمت، عرفان صحيح، علوم استوار، ( وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم) عقايد حقه، فقه، اصول، ادبيات صحيح، فصاحت، بلاغت، اخلاقيات، الهيات، پند و موعظه، مايههاي عبرت، تاريخ صحيح، تاريخي كه در گذشته اتفاق افتاده است اينها دورنماهايي از محتويات اين كتاب است كه وقتي انسان عالم به اين حقايق ميشود، بعد مؤمن به وجود مقدس حق ميشود. بيش از دو هزار آيه در قرآن فقط درباره خود حضرت حق است، صفات حق، فعل حق، صنعت حق، مصنوع حق. طبيعتاً با اين علم انسان نميتواند انسان عاشق حق نشود. يا كتاب نفس خودش را مطالعه بكند. يك قطعه از اميرالمؤمنين (ع) درباره قرآن بگويم. در نهج البلاغه خطبة كوتاهي است با اين جملات شروع ميشود. «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ النُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوه» از قرآن بپرسيد، قرآن را به نطق بياوريد با شما حرف بزند «ولن ينطق» قرآن فعلاً در دنيا خودش زبان صدادار ندارد با شما حرف بزند، اما «اخبركم عنه» من زبان قرآنم، بياييد من از طريق قرآن با شما حرف بزنم.
بعد چهار مطلب را حضرت مطرح ميكند. در قرآن كه اگر انسان اين چهار مطلب را دنبال كند، مطالب مهمي فرا ميگيرد.يعني انسان تا دل به قرآن ندهد و با كشتي عقل و كشتي علم اهلبيت:. اين كه اصرار به اهلبيت: دارم، چون يك نفر در هند با عقل سراغ قرآن رفته عقل تنها، يك نفر هم در ايران. آني كه با عقل تنها دنبال قرآن است و سراغ اهلبيت : و سراغ پيغمبر (ع) نرفت، مؤسس دانشگاه عليگري هند است به نام سرسد علي خان. اين سر نشان از يك نشان خاص انگليس است كه در يك جلسه جشن انگليسيها به يقه ايشان وصل كردند علت اين كه انگليسها به او از نشانههاي ويژه دادند، چون تمام دانشجوياني كه در دانشگاه زير نظر ايشان درس ميخواندند دانشجوياني بودند كه عالم ميشدند ولي نسبت به انگلستان عالم ميّت بودند، يعني به گونهاي بارشان ميآورد كه اهل مبارزه با انگلستان نباشند و دين در يك مملكت اگر كاري به دولتهاي غربي و استعمارگران نداشته باشد، كاري به كارش ندارند. وقتي سفير انگلستان روز اول وارد عراق شد اول ظهر بود مؤذن ميگفت: الله اكبر الله اكبر اشهد ان لا اله الا الله به مترجم گفت: چه ميگويد؟ گفت: اين اذان و اعلام براي نماز است. گفت: ضرري براي بريتانياي كبير ندارد؟ گفت: نه. گفت: اينقدر بگويد تا جانش دربيايد، اما اگر قرار باشد كه الله اكبر را در دانشگاه يا در حوزه به گونهاي انتقال بدهند كه گريبان استعمار را بگيرد، خفهاش كند، اين با اين الله اكبر و همچنين آخوندي مخالف ميشود، با چنين دانشجويي قطعاً مخالف ميشود. او يك تفسير قرآن دارد كه اگر ببينيد، واقعاً متحير ميشويد كه چه دخالتهاي نارواي خطرناكي در ترجمه قرآن كرده است. تمام مسائل الهي و ملكوتي، فرشتگان مثل بهشت، مثل دوزخ و ساير مسائل را به انرژيهاي آزاد در طبيعت ترجمه كرده كه اگر اين انرژيها را بشر بتواند تسخير كند، يك زندگي بهشتي در همين دنيا پيدا ميكند.
اين براي هند است و يك كسي ديگر هم كه اين بلا را سر قرآن كريم آورده است، مهندس بازرگان در كتاب راه طي شده كه كتاب مفصلي است، ايشان هم اين دستبردها را به آيات قرآن كريم زده وقتي ميرويم سراغ قرآن با كشتي علم اهلبيت : و عقل غير مشوب يعني عقل خالص كه با وسوسه خارجيها مخلوط نشده باشد، يا اگر مخلوط شده، آدم پاكش كند. بعد حقايقي از قرآن و اين آيات براي انسان جلوه ميكند كه مؤمن شدن انسان بعد از عالم شدن به آنها قطعي و يقيني و است.
كتاب ديگر هم كتاب نفس است كه من يك مواردي از بدن برايتان توضيح ميدهم. خداوند متعال در ساختمان وجود انسان چه در جهت جسمياش چه در جهت روانياش چه كار كرده؟ وقتي انسان مطالعه ميكند، واقعاً خدا را لمس ميكند و انگار خدا را نعوذ بالله با چشم سر ميبيند. اين كاري كه در وجود انسان كرده و عجيب است كه در ميان ميلياردها مخلوق و در ميان اين وسعت آفرينش كه از عجايب است. اخيراً در دنياي علم اعلام كردند كه دوربينهاي قوي نجومي، كهكشاني را كشف كرده است، عكسبرداري هم كرده است و عكس و امواجش را هم نشان دادند. فاصلهاش با كره زمين دوازده ميليارد سال نوري است. يعني اگر يكي از زمين راه بيفتد و ثانيهاي سيصد هزار كيلومتر برود يعني در يك دقيقه شصت تا سيصد هزار كيلومتر جاده طي بكند، دوازده ميليارد سال بعد به اين كهكشان ميرسد.
امام صادق (ع) يك مطلبي دارند يا حضرت باقر (ع) اين را در كتاب الهيئت والاسلام. هيئت به معناي مسائل نجومي عالم آفرينش است. روايت را مرحوم آقا سيد هبة الدين شهرستاني نقل كرده. اين را ديگر آدم واقعاً نميتواند بفهمد و هنوز هم هيچ چيزش كشف نشده. ابن سينا يك جمله بسيار زيبايي ميگويد كه اين جمله براي همه و هميشه به درد ميخورد (كلّما قرع سمعك من عجائب عالم الكيان فذره فى بقعة الامكان ما لم نرددك عنا قائم البرهان) خيلي به آدم روحيه ميدهد ميگويد: هر چه شنيدي فوراً منكر نشو. نگو: نه! نه! همچنين چيزي نيست و نخواهد بود. اين كار يك آدم عالم و عاقل نيست «قرع سمعك» هر چه به گوشت خورد (فذره فى بقعة الامكان) اين را در فضاي ممكن بودن قرارش بده. حالا تو نميفهمي صد سال ديگر ميفهمند. تو الان منكر ميشوي بعد كشف ميشود، انكار تو را به يك شيي هم نميخرند، تو عادت نداشته باش به انكار. عادت داشته باش به امكان نه انكار. انكار خيلي زشت و بد است، كه آدم هنوز تازه حرف طرف هم تمام نشده بگويد نه بابا! اين حرفها دروغ است. اين انكار كار بدي است. اين اخلاق بدي است. (فذره فى بقعة الامكان).
آن چهار جمله اميرالمؤمنين (ع) را عنايت كنيد «أَلَا إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي» شما دانش آينده را ميخواهيد كه عاقبت اين عالم، عاقبت اين جهان، و پايان كار چه خواهد شد؟ قرآن «أَلَا إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي» گذشته جهان را ميخواهيد، چه تاريخ گذشتگان، چه ابتداي آفرينش و شروع و تداوم را، به قرآن مراجعه كنيد «وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي» شما داروي درمان كننده تمام بيماريهاي فكري و رواني و اخلاقي و خانوادگي و اجتماعي و اقتصادي و سياسي را ميخواهيد؟ «وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ» قرآن داروخانه پروردگار است. واقعاً اگر مردم در مشكلات قبول كنند علاج ميكند. نصف روز كمتر از نصف روز، بلكه يك ساعته.
قرآن داروي همه دردها و كليد حل همه مشكلات است.به شرط اين كه من كليد را بگيرم و به قفل مشكل بزنم، تكانش بدهم و به كار بگيرم «وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُم» قرآن است كه زندگيتان را نظام ميدهد، قرآن است كه زندگيتان را زيبا، عناصرش را كنار هم ميچيند. يك زندگي عالمانه و حكيمانه پيدا ميكند. لازم نيست ما خلاف قرآن حرف اين و آن را گوش دهيم. ما در همه جا كنار همسرمان، پدر و مادرمان، اقواممان، مردم، دولت و رئيس اداره بگوييم وظيفه ما حركت بر اساس قرآن است. دلت ميخواهد با من باشي، ميتواني با اين حركت هماهنگ باشي، نميخواهي من پشت به قرآن نميكنم، برابر تو و هماهنگ تو حركت و عمل كنم. اين چهار جمله خيلي جالب است. «أَلَا إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُم» .
وقتي انسان كتاب تشريع و چه كتاب نفس را مطالعه ميكند، عالم مؤمن ميشود، اگر آن انصافي كه گفتم داشته باشد و به كار بگيرد، حالا عالم آفاق اين خيلي عجيب است كه كهكشان جديد كشف شده دوازده مليارد سال نوري با ما فاصله دارد. اين كه قرآن مجيد روزگار نزول گفت: هفت آسمان كه بعضيها ميگويند كه: از اين هفت آسمان هنوز معلوم نيست چندتا براي ما كشف شده است، آيا همه اينهايي كه ما كشف كرديم در آسمان اول است؟ يا نه، ما نميتوانيم بشماريم روي ردهبندي قرآن چگونه است؟ اينها همه در آسمان اول است؟
اين روايت امام صادق (ع) را بگوييم و حرف ابن سينا را هم رد نكنيم «فزع في بقعة الامكان» امام ميفرمايد: زير عرش، عرش به معناي اميرالمؤمنين (ع) علم حق است يعني تحت علم الله، زير عرش خداوند هجده هزار قنديل آفريده كه اين هجده هزار عالمي كه تا قبل از قرن هجدهم در كتابهاي ما هم بوده، شايد اشاره به اين روايت باشد. آن زمان ميگفتند: هجده هزار عالم، حالا كه عوالم را خدا ميداند چند تا است، اما اگر به معني امام صادق بگيريم، هجده هزار عالم داريم كه حضرت تعبير ميكند به هجده هزار قنديل كه ميفرمايند: هفت آسمان كه يك گوشهاش همين كهكشاني است كه دوازده ميليارد سال نوري با ما فاصله دارد. كل اين هفت آسمان در يك دانه از آن قنديل ها است و در بقيه هجده هزار قنديل چه كار كرده خدا؟ ما نميدانيم.
چگونه انسان، عالم به اين حرفها شود و مؤمن به خدا نشود. خيلي ديگر عوضي بودن جان را ميخواهد و كثافت قلب كه انسان اينها را بشنود و ببيند و بخواند و بعد از عالم شدن به صاحب اين عالم، مؤمن به او نشود و پيوند به او نخورد. درباره كتاب نفس، همين بس كه شما اين عوالم به اين با عظمتي را ميبينيد و كشف جديد، اما خدا وقتي به انسان ميرسد در قرآن ميفرمايد: ( لقد) با قد حرف تحقيق و لامي كه سر قد است، لام تأكيد ( لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ) ما به زيباترين قوام انسان را آفريديم. خيلي جالب است كه بعضيها خيال ميكنند اين حرفها براي درويشها و عارف مسلكهايي است كه عرفان دروغين دارند كه انسان آئينه است. اگر خود آدم خودش را تماشا كند، جمال زيباي بينهايت حق را در خودش ميبيند، ولي قرآن مجيد اين حرف را دارد (وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون) حق در خودتان است. نميبينيد؟ بصيرت نداريد؟ ( سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِم) آينده براي شما معلوم ميشود. حالا زمان نزول قرآن، صحبت كهكشان و صحابي و ده ميليارد و دوازده ميليارد نبوده است. آينده برايتان ارائه ميدهم ( سَنُريهِمْ آياتِنا) نشانههاي وجود خودم را ( فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِم) اين جمله آخر آيه خيلي عالي است، حتي يتبين، تبين يعني آشكار شدن، روشن شدن (حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ) تا روشن بشود كه خدا وجود ثابت است، تا روشن بشود كه خدا هست، تا روشن بشود خدا پنهان نيست به اين معني كه ميگويند، تا روشن بشود كه عالم صاحب دارد، تا روشن بشود اين كشتي كشتيبان دارد، اين ايمان كه بعد از اين علم با مطالعه آفاق و انفس و كتاب تشريح آمد ديگر ايمان بدون شك است، ايمان بدون ريب است، آن ايماني است كه آية پانزده سوره حجرات دارد (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا) شك ديگر نكردند. وقتي شك نكردند ديگر شك هم نميكنند. يعني يك ايمان راسخ، يك ايمان پايدار، نه يك ايمان زباني (قالَتِ الْأَعْرابُ) ديگر نيستند كساني كه به آنها بگويند ( وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ) اين ايماني كه به اين طريق به دست ميآيد، ايمان اثرگذار است كه آدم را وادار به عمل صالح و آراسته شدن به اخلاق حسنه ميكند. خدا اين ايمان را كه به ما داده است، به لطفش كاملتر كند و حرارت اين ايمان را بيشتر كند كه ما بتوانيم اين عمل صالح و اخلاق حسنه را آنجور كه خودش ميخواهد به دست بياوريم.