لطفا منتظر باشید

جلسه 142

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 آياتي كه در قرآن كريم تمام مردم را به مطالعة در هستي و ما في السماوات و ما في الارض توجه مي‌دهد و آياتي كه با ظرافت كامل و علمي خلقت انسان را مطرح مي‌كند، آيات كتاب هستي و جهان و آيات كتاب نفس يعني وجود انسان فقط و فقط هدفش اين است كه عقل مردم را در راه رشد و كمال و قدرت دريافت قرار بدهد و از طريق عقل، قلب مردم را ظرف تجلّي توحيد كند و آن ايماني كه در نبوت انبياء و كتب آسماني مطرح بوده و جنبة ريشه‌اي براي انسان دارد تحقق بدهد كه مردم بشوند مردم مؤمن. و در ساية اين ايمان در دنيا از خطرات، نه خطرات بدني و مالي، از خطرات فرهنگي در امان بمانند و در آخرت هم از عذاب الهي ( الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ ) اشتباه نشود اين امنيت به اين معنا نيست انسان مؤمن به خاطر ايمانش هيچ حادثة ظاهري نبيند بلكه اين امنيت، امنيت از خطرات شيطان و خطوات شيطان و حملات خناسان وسوسه‌هاست و نوعاً خطراتي كه انسان را از پروردگار عالم دور و جدا مي‌كند به تعبير قرآن في ضلال مي‌كشد في ضلال مبين مي‌برد في ضلال بعيد مي‌برد.
خوب توجه مي‌دهد، انسان با تعقل در اين كتاب آفاق و انفس به اين نتيجه مي‌رسد كه اين كارها كار پروردگار است و كار هيچ كس نيست و تمام اين زيباييهايي كه در عالم است جلوة آن زيباي مطلق است به قول بچّه‌هاي تهران دلش اينجا گير مي‌كند و پاي اين عَلَم ديگر سينه مي‌زند و حاضر نيست دل را جاي ديگر ببرد.
نمي‌دانم چند سال پيش شايد نزديك سي و پنج سال پيش بود كه در يك مغازه‌اي كتابي يك كسي به من داد، آخر اين كتاب يك رباعي بود خيلي رباعي زيبايي بود رباعي باارزشي بود كه من همان وقت حفظ كردم و الآن جايش است كه براي شما بخوانم.اين كه بعد از تعقل در آيات كتاب آفاق و انفس و تكان خوردن عقل قلب هم به حركت مي‌افتد يك حركت رو به پروردگار پيدا مي‌كند و با شناخت حق دلش اينجا گير مي‌كند آن وقت ديگر صاحب اين قلب حاضر نيست اين قلب را جاي ديگري ببرد و هر محبتي هم كه برايش بيايد با بيداري كامل محبت و زيرمجموعة محبّت خدا قرار مي‌گيرد يعني آنها را استخدام مي‌كند به عنوان ارتش توحيد. كارش خيلي زيبا مي‌شود يعني وقتي استخدام كرد به عنوان ارتش توحيد زن، بچّه، پول، صندلي، علم، شهرت، آبرو همه مي‌شوند ثروتي كه هزينة پروردگار عالم خواهد شد يعني همسرش وقتي محبّتش زيرمجموعة محبت خدا شد حالا بچه‌اش يا پولش خودش در درونش يك ارتش براي توحيد ساخته مي‌شود كه از همة اينها براي قرب به پروردگار بهره برداري بكند.
شما در اين زمينه بايد چند تا باب را در روايات ببينيد مثلاً باب ازدواج در وسائل. ببينيد يك مرد با زندگي داخلي‌اش با زنش با بچّه‌اش اسلامي برخورد بكند نه هر جوري كه دلش مي‌خواهد، نه از طريق قدرت و تسلط و آقامنشي و حاكميت بر زن و بچّه، خان نباشد در خانه، بلكه يك همسر اسلامي باشد براي خانمش. حالا گرچه به قول قرآن مجيد گاهي از دست زن يا بچّه يك ‌آزارهايي را هم ببيند آن مهم نيست آنها را در حرارت توحيد مي‌شود حلّش كرد مي‌شود هضمش كرد با توجه به اين كه هيچ وقت وزن شخصيتي دو نفر يكي نمي‌شود. بالاخره يا زن از نظر ارزش‌ها و كمالات بالاتر از مرد است يا مرد بالاتر از زن است. هيچ وقت زن و شوهري جز زهراي مرضيه و اميرالمؤمنين (ع)ارزش برابر نداشتند هيچ وقت اكثريت زنان خديجة كبري كه تسليم محض نبوت پيغمبر (ص) بوده نبوده‌اند ولي يك مرد كه مي‌خواهد با ايمان با توحيد با اسلام، با زن و بچّه‌اش با پولش با علمش با مقامش برخورد بكند خيلي زيبا همة اينها را مي‌تواند تبديل به عبادت بكند، يعني تبديل به كار براي خدا و شدني است. زن هم همين‌طور بچه هم همين‌طور زن مي‌تواند برخوردش را با همسرش تبديل به عبادت الله بكند اولاد برخوردش را با پدر و مادر تبديل به عبادت الله بكند. اصلاً همة حالات و حركات را مي‌تواند تبديل بكند يعني اين قدرت تبديل را از طريق نيت و هماهنگ كردن عمل با فرامين الهي، خدا به همه عنايت كرده است.
يك داستان عجيبي را پدرم نقل مي‌كرد يك روزگاري خيلي وقت پيش شايد ما شش هفت سالمان بود آن وقت خيلي حادثه را درك نمي‌كرديم به علتي ايشان افتاد زندان و ملاقاتي ما نداشتيم حتي براي مادرم ملاقات نبود بعد شش ماه كه ايشان آزاد شد و تبرئه شد در سال‌هاي سي و دو يا سي و سه خيلي جريان براي ماها كه بچه بوديم روشن نبود تا بعد كه من بزرگ شدم ديدم ايشان در زندان با اين كه سوادش سواد مكتبي بود يك كتاب دويست صفحه نوشته. كتاب هم تنظيم شده از روايات بسيار مهم اهلبيت : بود. در زندان نه مي‌گذارند قلم پيش انسان باشد نه كاغذ آن وقت‌ها خودكار نبود و خودنويس هم خودنويسي بود كه بايد به آن خودنويس جوهر مي‌كردند، بيشتر قلم‌هايي با نوك آهني بود مي‌زدند توي جوهر و مي‌نوشتند ايشان تعريف مي‌كردند وقتي من را انداختند در سلول من هيچ چيز نداشتم لباس‌هايمان را گرفته بودند لباس زندان پوشانده بودند گفت: در آن بندي كه من زندان بودم يك پاسباني قشنگ پاسبان زمان شاه، پاسبان‌هاي زمان شاه من يادم است بعضي‌هايشان ادعاي انا ربكم اعلايي داشتند و در محل بر همه حاكم بودند به كاسب‌ها، مردم كوچه، مردم محل، مي‌ترسيدند مردم از آنها. گفت يك پاسباني حالا وقت وضوگرفتن بود وقت دستشويي بود كليد در سلول‌ها پيشش بود گفت آمد در سلول من را باز كرد و قيافه من را كه ديد به من گفت: وقتت را در اين زندان تلف نكن براي اين كه روز قيامت خدا از تلف شدن عمر سؤال مي‌كند قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص «لَا تَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ عَنْ عُمُرِهِ فِيمَا أَفْنَاهُ وَ شَبَابِهِ فِيمَا أَبْلَاه وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أَيْنَ كَسَبَهُ وَ فِيمَا أَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»
 به اين پاسبان گفتم چه كار كنم وقتم تلف نشود؟ گفت فردا من براي تو كاغذ و قلم و دوات و كتاب مي‌آورم و همه را در لباس‌هايم پنهان مي‌كنم و يك وقت اگر بازديدكننده خواست بيايد من يك تقه به در مي‌زنم يا وقتي من نيستم اينها را زير اين گليم پنهان كن او براي من كاغذ مي‌آورد و قلم و دوات هم آورده بود كتاب مي‌آورد كافي، وسائل، و من اين كتاب را در زندان نوشتم در مدت شش ماه، گفت روزي هم كه آزاد شدم يك آدرس به من داد به من گفت ما يك جلسه داريم شب‌هاي جمعه دعاي كميل است در كوه‌هاي پس قلعه اين كوه به اصطلاح البرزي كه مشرف به تهران است آنجا درّه و بالا و پايين خيلي دارد، چشمه‌هاي آب فراوان و گفت ما اينجا كميل داريم اگر دلت خواست بيا در جلسة ما شركت كن مدت‌ها هم با اين پاسبان پدرم گفت رفت و آمد داشتند. يك كسي در زمان شاه شغلي را نتوانسته براي خود پيدا كند مجبور شده برود پاسبان بشود او آمده سي سال بودن در اين لباس را تبديل به عبادت و خدمت به خلق كرده. ما مي‌توانيم اين كار را بكنيم.
انسان مؤمن امنيت دارد از خطرات مذهب‌ها و فرهنگ‌ها نه اين كه خطرات جاني به او نخورد مؤمن هم سرطان مي‌گيرد، حصبه مي‌گيرد، سكته مي‌كند، تصادف مي‌كند، زير زلزله مي‌رود به حادثه آسماني بر مي‌خورد، در جنگ شهيد مي‌شود اين كه مي‌گويد (أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ)  بايد دقت كرد كه اين امن چه امني است و در آخرت امنيت از عذاب است.
آن رباعي را بخوانم:
دلي كو با تو شد همراه و همبر  چگونه مهر بنـدد جاي ديگـر
واقعاً هم همين است كسي كه عاشق پرودگار مي‌شود بعد از حركت عقلي و حركت قلبي چون بدون حركت عقلي و حركت قلبي امكان ظهور عشق و محبت وجود ندارد.
وقتي زيباي بي‌نهايت را با عقلش و قلبش لمس كرد ديگر دنبال چه زيبايي برود به او سجده كند. هر چي زيبا بعد از خدا در زندگيش جلوه مي‌كند او را از جنود اين محبّت قرار مي‌دهد و همان معشوق مادون حق را هزينة توحيد مي‌كند پول در دست مؤمن، يك مركب راهوار سريع السير است كه مؤمن را ببرد به طرف پرودگار (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ)  با پول خدا را مشتري خودش مي‌كند. اشتري درست است كه هم به خريدار مي‌گويند هم به فروشنده ولي اينجا پروردگار خودش را خريدار معرفي مي‌كند چه چيزي را مي‌خرد انفسهم خودتان را با همة اعمال و رفتار و كردارتان را و اموالهم پولتان را هم مي‌خرد اين مثمني كه در بازار توحيد مشتري‌اش من هستم وجود شما و پول شماست، ثمن اين مثمن (بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ) يعني فروشنده تويي، خريدار خداي تو، مثمن جان و مال تو، ثمن بهشت است. چه بازاري است معامله در آن سودمندتر و سودش دائمي‌تر از بازار توحيد است.
دلـي كـو با تو شد همـراه و همبـر   چگـونه مهــر بنـدد جـاي ديگـر
دلي كو را تو هم جاني و هم هوش  از آن دل چون شود يادت فراموش
استاد ما مرحوم الهي رضوان الله تعالي عليه قبرش در همين وادي‌السلام قم است خيلي انسان نوراني بود. يك شعري دارد درباره سيدالشهدا (ع) مربوط به گودال قتلگاه است از زبان ابي‌عبدالله كه مي‌خواهم با اين شعر توضيح بدهم:
دلي كو را تو هم جاني و هم هوش   از آن دل چون شود يادت فراموش
ايشان حال ابي‌عبدالله توضيح مي‌دهد كه در گودال افتاده بود و با معشوق داشت عشق‌بازي مي‌كرد گفت: الها! ملكا! داورا! پادشاها! ذوالكرما! ياورا!
در رهت اي شاهد زيباي من   شمع صفت سوخت سراپاي من
اي سر مـن در هوس روي تـو  بر سـر نـي رهسپـر كـوي تو
بالله اگر تشنـه‌ام آبـم تويـي  
ببينيد يك انسان حكيم و مؤمن و يك انسان وقتي شعر مي‌گويد چه طور شخصيت ابي‌عبدالله را از گرفتار بودن به شمر كه «اسقو من شربتاً من الماء» كه نقل مي‌كنند از اين بند حضرت را مي‌آورد بيرون و در آن فضاي واقعي خود حضرت نشان مي‌دهد كه مي‌گويد: ابداً منّت آب فرات را نكشيد ابداً هم نيازمندي را به شمر اظهار نكرد خود شمر كنار گودال حياتش و زنده‌بودنش مرهون وجود ابي‌عبدالله بود «بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الارض و السماء»  اصلاً ارزش كار ائمة ما در اين بوده است كه خداوند اينها را كليددار عالم هستي قرار داده بود و اين كليد را به هر قفلي فرو نكرد. ارزش ابي‌عبدالله به اين است كه كربلا قبل از جنگ به زمين نگفت دهان باز كن و اين سي‌هزار تا را ببر پايين و در شام به زمين شام نگفت دهان باز كن و يزيد و با من تبعش را ببر پايين ارزشش به اين بود كه ماند و شهيد شد و وجودش را ضمانت بقاء اسلام قرار داد. به اين نبود كه به زمين بگويد دهان باز كن مي‌توانست نهايتاً يزيد فرو مي‌رفت و عمر سعد هم فرو مي‌رفت و ايشان يك سي‌ چهل سال حاكم بود بعد هم از دنيا مي‌رفت و در تاريخ مي‌نوشتند حكومتي را با معجزه نابود كرد و خودش به عشق دلش كه سلطنت بود رسيد و تمام شد.
اين خيلي مهم است كه امام بايستد با داشتن آن همه قدرت و شهيد بشود كه آثار براي قرآن و دين بماند
بـــالله  اگـــر  تشنــه‌ام  آبــم  تـويـي  بحـر مـن و مــوج و  حبـابـم  تــويــي
تشنــه  بــه معـراج  شهــود  آمــــدم  بــر  لب  دريــا  وجــــود  آمـــــدم
راه تـــو  پـوينـــد  يتيمـــان  مـــــن  كوي  تو جــويد ســر و سامــان  مــن
نقش بشد جلوة‌ آينه بشكست‌و‌رخ يار‌ماند  اي عجــب اين دل شـــد  و دلدار مانـد
اين است داستان يعني آن كسي كه خدا را شناخت و دلش گير كرد و عاشق شد تمام محبت‌ها را مي‌آورد جنود اين محبّت قرار مي‌دهد و از آنها استفادة ابزاري مي‌كند نه هدفي. يعني زن هدفش نيست، پول و مرجعيت هدفش نيست علم هدفش نيست، همة اينها را استفاده ابزاري مي‌كند و هزينة توحيد مي‌كند يك همچينين آدمي كه:
دلي را كو تو هم جاني و هم هوش  از آن دل چون شود يادت فراموش
هدف اين آيات مربوط به كتاب آفاق و انفس همين است كه خالقيت و بديعيت و ربوبيت و رحمت واسعه و كارگشايي و كليدداري و تدبير را از تمام معبودهاي باطل در ذهن مردم سلب بكند و لا اله را تحقق بدهد كه اگر لا اله تحقق پيدا نكند جايي براي ظهور الا الله نمي‌ماند يعني بايد درون بشر از توجه به تمام موجودات به عنوان موجود مستقل رد بشود چراغ اين توجه كور بشود و فقط متوجه يك معبود بشود و آن هم معبود حق است كه بقيه معبودها باطلند وقتي عقل به چنين حركتي افتاد قلب را دنبال خودش مي‌كشد، قلب مي‌شود كانون محبّت و عقد و گره به پروردگار مهربان عالم، ايمان از جبل وجود آدم ظهور مي‌كند و طلوع مي‌كند (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا)  يعني از اين كوه وجود انسان خورشيد توحيد طلوع مي‌كند و همه چيز زيرمجموعة توحيد قرار مي‌گيرد بعد انسان حتي خوراكش را تبديل به عبادت مي‌كند، خوابش را تبديل به عبادت مي‌كند، زن و بچّه‌اش را تبديل به عبادت مي‌كند.
(الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحات)  يعني صالحات باقيات كه الباقيات و الصالحات اين صفت باقيات مقدم بر موصوف شده يعني و (وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ) يعني همين زن و بچه را همين مال را شما مي‌توانيد تبديل به باقيات الصالحات بكنيد (الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا) اما همين‌‌ها را مؤمن كه استفادة ابزاري از آنها براي توحيد مي‌كند (وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً) .
اين مقدمه من فكر مي‌كنم يك بحث بيشتر دربارة كتاب نفس براي شما نداشته باشم چون آدرس چند تا كتاب را در جلسه قبل دادم كتاب آفرينش انسان، كتاب فيزيولوژي انسان، كه اين دو تا كتاب و علم و زندگي كتاب ديگر اينها شما را به ساختمان كتاب نفس خيلي خوب مي‌تواند آشنا بكند ولي يك گوشه‌هايي از آيات كتاب نفس را در جلسه روز دوشنبه براي شما قرائت مي‌كنم بعد مي‌پردازيم به جملة دوم آيه بيست و پنجم در (وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا)  ظاهراً خيلي مانديم و لازم هم بود من بعضي از مطالب را گستردگيش را واجب مي‌دانم چون جنبة طبي هم دارد يعني علاج كنندة افكار پريشان و واردات قلبي باطل و ناباب است.
به مناسبت شهادت حضرت باقر كه ادب كرده باشيم به محضر مقدسشان از كتاب پرقيمت امالي طوسي كه خوشبختانه چاپ جديد هم شده يك روايت بسيار پرقيمتي را برايتان نقل بكنم از حضرت باقر.
امام باقر (ع) مي‌فرمايد: وقتي حج پيغمبر تمام شد بنا داشتند برگردند مدينه همه بارها را بسته بودند كاروان، پيغمبر (ص) پايشان را گذاشتند روي ركاب بلند شدند كه پايشان را در ركاب ديگر بگذارند در حال حركت براي سوار شدن فرمودند «لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ مُسْلِماً»  در بهشت جز مسلمان وارد نمي‌شود. ابوذر، امام باقر مي‌فرمايد خيلي به پيغمبر نزديك بود نزديك مكاني، يعني كنار مركب پيغمبر (ص) بود وقتي اين جمله را از حضرت شنيد برگشت به پيغمبر (ص) گفت «و ما الاسلام» ما، ماي استفهامي است اين اسلامي كه شما مي‌گوييد علت ورود به بهشت است چيست؟ حضرت فرمودند: «الاسلام عريان» اسلام يك حقيقت عرياني است اما اين حقيقت عريان بايد به يك سلسله مسائل پوشيده بشود آنها است كه باعث ورود انسان به بهشت است. «لباسه التقوي» لباس اين دين اجتناب از محرمات است و اين كه خودت را از افتادن در جهنم حفظ بكنيد و تقوا نگاه داريد «لباسه التقوي و زينته الحياء» زيبايي دين خدا به اين است كه انسان حيا بكند در روايات داريم هم حياء از خدا هم حياء از مردم يعني كاري كه مورد نفرت خدا و مورد نفرت طبيعي و عقلي مردم است انجام نده. «وَ مِلَاكُهُ الْوَرَعُ » آن ملاك اسلام پاكدامني است «و كماله الدين» و كمال اسلام دين است دين در اينجا به معني قوانين است يعني عمل كردن به فعل چون دين هفت هشت تا معني دارد يك معني‌اش مجموعه مقررات است كه در اين روايت انسان مي‌تواند بفهمد دين در اينجا به معني مجموعه امور فقهي اسلام است « ُ وَ ثَمَرَتُهُ الْعَمَل » ميوة دين عمل كردن است « َ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ أَسَاسٌ » ابوذر براي هر چيزي يك پايه ويك ريشه و يك بنيان است «و اساس الاسلام» بنيان دين ريشه دين و پايه دين « حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ »‌ اين است كه دلتان پيش ما گير بكند جاي ديگر نرود.
«عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ لَمَّا قَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص مَنَاسِكَهُ مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ رَكِبَ رَاحِلَتَهُ وَ أَنْشَأَ يَقُولُ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ مُسْلِماً فَقَامَ إِلَيْهِ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْإِسْلَامُ فَقَالَ ص الْإِسْلَامُ عُرْيَانٌ وَ لِبَاسُهُ التَّقْوَى وَ زِينَتُهُ الْحَيَاءُ وَ مِلَاكُهُ الْوَرَعُ وَ كَمَالُهُ الدِّينُ وَ ثَمَرَتُهُ الْعَمَلُ وَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»

برچسب ها :