جلسه 143
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید محور بحث جاده و طريق و راه رسيدن به ايمان بود كه در جملة اول آية شريفه بيست و پنجم سوره مباركه بقره مطرح است. ( الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات) دنباله آيه هم بيان پاداش و جزاي اهل ايمان و دارندگان عمل صالح است. از آيات مهم قرآن كريم است.
اگر در مجموعه مباحث گذشته در رابطه با آيات كتاب آفاق و امروز در رابطه با آيات كتاب نفس دقت كنيم، ميبينيم وجود مبارك پروردگار مهربان هستيشناسي را مقدمه خداشناسي قرار داده است؛ يعني جهانبيني در اسلام مقدمة خدابيني است. در حقيقت اين جهانبيني را ميخواهد چشم دل قرار بدهد كه با آن چشم انسان زيباي مطلق را و جمال ازلي و ابدي را تماشا بكند البته در اين هستي شناسي قرآن مجيد انسان را غرق در صفتشناسي خدا هم ميكند. يعني انسان يك آيه از آيات آفاق يا يك آيه از آيات انفس را تحليل علمي و طبيعي ميكند كه اگر يادتان باشد قرآن آيات آفاق و انفس را كلي ميگويد و خيلي جالب بود كه در يكي از آيات مربوط به عالم هستي در پايان آيه فرمود: (ُفَسْئَلْ بِهِ خَبيراً) در مورد اين موضوعات از اهل خبره بپرسيد، يعني آن كساني كه ساليان طولاني مطالعه در آيات آفاق داشتند، پشت دوربينهاي نجومي نشستند، كاري هم به دينشان ندارد «انظر الي ما قال» اين گفتارهاي علميشان را ببين و لاتنظر من قال« قَالَ النَّبِيُّ ص خُذُوا الْعِلْمَ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ» اين از امتيازات دين ماست، كه امت محصور در خودشان و در علم خودشان نميكنند.
وقتي دقت در اين آيات ميشود انصافاً انسان تركيب يك شيئ را، حجم يك شيء را، وزن يك شيء را، حركت يك شيء را، آثار يك شيء را به دست ميآورد ميبيند اين شيء افق طلوع علم حق، فعل حق، ارادة حق، حكمت و رحمت و لطف حق است. چون هر شيء را انسان در تمام جوانبش منظم و سر جاي خودش ميبيند و در ارتباط با ديگر اجزاء هستي هم رابطة محيّر العقول ميبيند و كلاً جهان را كه انسان نگاه ميكند به شكل يك انسان كامل جامع ميبيند.
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست كه هـر چيزي به جـاي خويش نيكـوست
چرا نيكوست؟ چون بر اساس علم، حكمت، رحمت و عدل است. ديگر اين براي اهل دانش ثابت شده است كه آمدند و گفتند. « قال النبي ص بالعدل قامت السماوات و الأرض» قوام آسمانها و زمين به عدالت است؛ يعني هر چيزي سر جاي خودش است با وزن معين، حجم معين، حركت معين و با آثار معين كه هر گوشه اين جهان را بخواهد فسادي در آن ايجاد كنند يا در آن تغيير ايجاد كنند يا در دايره افراط و تفريطش بيندازند به هم ميخورد. فرض بكنيد اين فاصله صد و پنجاه ميليون كيلومتري خورشيد را با زمين كه يك فاصلة عادلانه، عالمانه و به دور از افراط و تفريط است كه نشانگر علم و حكمت و عدل كنندة كار است. اگر اين صد و پنجاه ميليون كيلومتر را دو هزار كيلومتر بتوانند دورترش كنند، يعني زمين را دو هزار كيلومتر دورتر كنند يا دو هزار كيلومتر نزديكتر كنند. اگر دو هزار كيلومتر دورتر كنند به اين حد تمام موجودات و درياها يخ ميشود، مثل يخهاي قطبي اگر آن را نزديكتر كنند تمام موجودات ميسوزند و تمام درياها هم به جوش ميآيند و همة آبها بخار ميشود.
پس در اين هستيشناسي خداشناسي قرار دارد و در اين هستيشناسي دلالت بر صفات پروردگار مهربان عالم است؛ يعني قرآن وقتي آيات آفاق و آيات انفس را بيان ميكند و معرفت هستيشناسي به انسان ميدهد. در اين امواج معرفتشناسي هستي معرفتشناسي صفات خدا هم هست آن وقت به قول پيغمبر (ص) انسان دو تا چشم در سر دارد و دو تا چشم در قلب دارد. در اين هستيشناسي كه راهنمايي به صفاتشناسي هم ميكند؛ آن چشم دل مثل بچة نوازدي كه كم كم چشمش باز ميشود و با چشمش با عالم با قيافه مادر با قيافه پدر رابطه ميگيرد اين چشم قلب هم كاري ديگر ندارد غير از تماشاي پروردگار.
در روايتي از امام صادق (ع) دارند به نظر من خيلي روايت باجالبي است. ميفرمايند: «قَالَ الصَّادِقُ (ع) الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ» ببينيد مؤمن، يعني دل كسي كه لياقت پيدا كرد دو تا چشمش باز شد «فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ» اين البته خطاب به ديگران است قلب مؤمن كه حرم خدا هست و در اين حرم صاحب حرم را ميبيند بعد به ديگران ميگويد: با چنين قلبي كه ديديد شما چه كارهايد؟ چه چهرهاي يا چه چهرههايي را در دلتان ساكن كردهايد؟ اين دل را به چه كسي بستيد؟ «فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ».
يك روايت ديگر است «فأن روح المؤمن» يعني باطن مؤمن «اشدّ اتصالاً بالله من اتصال شعاع شمس بشمس» داستان چشم دل اين است. اكثر مردم اين روش را دنبال نميكنند ميبينند اما نميشناسند. اغلب ماه را ميبينند، خورشيد و گياهان و حيوانات و درياها را ميبينند، پرندگان را ميبينند. شما همين پرندگان و اختلاف آنها را با پرداراني كه قدرت پرواز ندارند را ببينيد! اين حكمت حق است، اين علم حق است، اين رحمت حق است يعني تك تك موجودات مركب از اشعّههاي صفات پروردگار هستند. اگر انسان با اين چشم نگاه كند، ديگر نميشود گفت وحدت وجودي كه به نظر من خيليها در مسئله وحدت وجود دقت نكردند. وحدت وجودي همه چيز را خدا ميدانند در حالي كه رهبران آنها حرفشان همين است؛ نميگويند: خدا، ميگويند: تمام عالم هستي افق طلوع صفات حق است يعني هر موجودي اصلاً تركيبي از صفات حق است، تركيبي از فعل الله، عدل الله، رحمت الله، فضل الله و احسان الله است. يعني اگر اينها به كار گرفته نميشد اصلاً موجودي به وجود نميآمد.
او عالِم بوده است كه مرغهاي غير دارندة قدرت پرواز را با مرغها و طيوري كه ميتوانند پرواز بكنند بينشان فرق گذاشته است. تفاوت آنها در اين است كه تمام پرداراني كه قدرت پريدن ندارند استخوانهاي آنها توپر و سنگين هستند و با آن پر و مرغ مثل خروس نميتوانند آن بدن را بلند كنند ببرند بالا اما پرندگاني كه از قويترين آنها مثل عقاب، كركس تا گنجشك ميتوانند راحت بپرند استخوانهاي آنها را توخالي قرار داده مثل بدنه طياره كه تمام بدنة هواپيما از سبكترين آلومينيوم است چون اگر وزن غير از اين بود آخر باند اصلاً نميتوانست بلند بشود باند را رد ميكرد ميرفت در بيابانهاي فرودگاه ولي تمام بدنه سبك است و در حدي وزن به آن دادند كه موتور بتواند آن را ببرد.
اين پرندگان تمام استخوانهايشان توخالي است يعني وزنشان با وزن آنهايي كه روي زمين است فرق ميكند اگر اينها هم سازندهشان عالم نبود و همه را استخوان توپر خلق ميكرد چه پيشامدي ميشد؟ فرض بكنيد انسانها را آفريده بود و زمين هم گياهان قابل خوردنش را بيرون داده بود و درختان ميوه پيدا كرده بودند و تمام دانههاي نباتي گندم و ارزن و ذرت و نخود و لوبيا درآمده بودند و همان سال خلقت پرندة پرزن نبود، كل رزق موجودات زنده نابود ميشد چون تعداد حشرات و پرداران كوچكي كه در هوا بودند اصلاً هيچ چيز را باقي نميگذاشتند؛ اما اين پرندگاني كه قدرت پرواز دارند هوا را نسبت به كل كشاورزي از حشرات تعديل ميكنند. مقدار زيادي از آنها را ميخورند يك مقدار هم ميمانند كه آن مقدار از آنها براي جهان هستي سودمند است است.
آيا خالي بودن استخوان حكمت نيست؟ علم نيست؟ عدل نيست؟ رحمت نيست؟ آِيا خالي بودن استخوان رحمت به موجودات زنده نيست؟ اين است هستيشناسي قرآن نه هستيشناسي غربي. در هستيشناسي غربي خدا مطرح نيست ولي در هستيشناسي قرآن خدا مطرح است، يعني تمام آيات آفاق و انفس را به طرف خودش فلش قرار داده؛ لذا شما در پايان بيشتر آيات مربوط به آفاق و انفس ميبينيد صفات خدا يا صفت قدرت است، يا صفت حكمت است، يا صفت رحمت است، يا صفت علم است، يعني صفحة هستيشناسي را صفحة صفتشناسي هم قرار داده. ما مسلمانان وقتي رشتة هستيشناسي را در قرآن دنبال ميكنيم ميبينيم در اين هستيشناسي صفتشناسي هم هست. كودك قلب ما چشمش با دقت در اين آيات صفتشناسي باز ميشود و خدانگر ميشود و جالب اين است يكتانگر هم ميشود و جالب اين است كه تمام معبودهاي باطل را از جلوي چشمش ميراند كه:
رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند
حالا يك دورنمايي از آيات نفس را عرض بكنم كه اين بحث خاتمه پيدا بكند. سوره مؤمنون آيات از دوازده تا چهارده: (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طين) اين صفتشناسي كه ميگويم در همين ناي خلقنا است؛ يعني ضمير جمع متصل به فعل خلقنا همين يك عدد نا يعني يك ضمير در قرآن كه فاعل را نشان ميدهد ميخواهد در ضمن هستيشناسي صفتشناسي را هم انتقال بدهد (و لقد خلقنا) ما آفرينندهايم، چگونه آفريديم؟ خوب خودت را نگاه كن ببين استخوانبندي بدنت، مو، غضروف، ماهيچه، عصب، مخ مخچه ابرو، مژه، لب، انگشتان، ناخن اينها هر كدام به اندازه معين سر جاي خودش و همين هيكلت تركيبي از صفات و علم ماست، يعني علم ما را ميتواني ببيني (وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون) بصيرت نداري؟ نميخواهي نگاه عقلي به خودتان كنيد؟ نگاه هستيشناسي آن هستيشناسي كه در صفحهاش صفتشناسي هم هست نميخواهيد؟ غربيها فقط هستيشناس هستند ديگر صفتشناس نيستند. يك كتاب مينويسند درباره مغز ميگويند: اين مغز است و اين وزنش است و اين حجمش است و اين جايش است و اين هم تعداد سلولهايش است كه چهارده ميليارد سلول دارد و تمام سلولها هم با هم رابطه الكتريكي دارند يعني بيان فيزيك و شيمي بدن است. ديگر سراغ اين كه اين تركيبات ظهور علم، ظهور رحمت، ظهور عدل و ظهور حكمت است نميروند. اما قرآن ميخواهد ما اسير هستيشناسي نباشيم حبس نشويم يعني يك جادهاي را به روي ما باز كرده برويم و برويم و برويم تا «الي ربّك منتهاها» تا به او وصل بشويم، تا به او برسيم، تا مقام قرب را به دست بياوريم. (و لقد خلقنا) نه خلق الانسان؛ غربيها خلق الانسان را دنبال ميكند انسان آفريده شده و انسان به وجود آمده اين است كاري به خدا ندارند يعني ذهنشان اين است.
زماني كه ما طلبه بوديم يك كتابي است تازه نوشته شده بود و آخوندهاي قميها هم ترجمه كردند. خيلي هم آن زمان مشهور بود. پنج جلد عربي بود كه يك مسيحي لبناني كه هنوز هم زنده است آن را نوشته بود. يك مسيحي كه درس غربي خوانده بود يعني محصل دانشگاههاي غربي و رنگ گرفته از فرانسه بود و بعد خودش هم استاد دانشگاه شد و با نوشتن اين كتاب هم از مسيحيت دست نكشيد. يعني در همان كليسا و كشيش و كاردينال و پاپ حبس ماند و مانده است نام آن كتاب «صوت العدالت الانسانيه علي بن ابيطالب» بود. شما اين پنج جلد كتاب را دقت بكن! كاملاً اگر انسان زنده و هنرمند باشد درك ميكند كه اميرالمؤمنين (ع) به عنوان يك انسان كامل زميني مورد بحث قرار گرفته نه يك ولي الله، نه يك خليفه رسول الله، نه يك امام انتخاب شدة از جانب پروردگار بسيار كتاب قشنگ و عالي است ولي علي، علي حبس در چهارچوب زمين بيان شده. شما هيچ ارتباطي بين اميرالمؤمنين و خدا در اين كتاب نميبينيد و به شما اين را عرض كنم. از آيات و روايات استفاده ميشود اينگونه اُسرا در قيامت دوزخي هستند متحرّكان در قيامت اهل بهشتند نه متوقفان.
سعدي يك قصيدة زيبايي دارد من خيلي يادم نيست آن وقت پنج شش سالم بود كه پدر پدرم از دنيا رفت شبها كه ميآمد خانه مخصوصاً شبهاي زمستان زير كرسي اين قصيده را ميخواند عجيب اشك ميريخت يك شعرش اين بود كه اولش با اين شعر شروع ميشود:
خاك من و توست كه باد شمال مـيبردش سـوي يميـن و شمـال
بعد ميآيد تا اينجا كه ميگويد:
گر قدمت هست چو مردان برو ور عملت نيست چو سعدي بنال
متحرّكان به بهشت ميرسند و متوقّفان سرنگون ميشوند، آزادها به بهشت ميرسند كه آزادي در حركت دارند و اسيران گرفتار جهنّم هستند.
اين فرق بين هستيشناسي قرآن و غربيان است كه متأسفانه در تفاسير جديد هم، چه تفاسير شيعه چه تفاسير سني اين تفاوت را من نديدم كه بيان شده باشد. نه در تفاسير بسيار مهم ما نه در تفاسير مهم جديد اهل سنّت كه در هستيشناسي قرآن به ناچار صفتشناسي مطرح است، ولي در هستيشناسي غرب اسارت مطرح است، يعني فكر و انديشه و عالم هستيشناس در خود زندان هستي اسير ميماند. آنها خيلي كه جلو رفتند اين است كه عالَم بوجودآورنده دارد. من كتابهايشان را ديدم و خواندم اما اين كه در هستيشناسي صفات پروردگار را مطرح بكنند ابدا!
(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ) سُلالَةٍ يعني چكيده، اين هم كلمة عجيبي است كه نطفة انسان و سلولهاي وجود انسان از شصت و سه عنصر تشكيل شده كه اين خلاصة زمين است، خلاصة عناصر است (مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ) گِل! چون ريشه ما خاك است (ثم) براي تراخي است، يعني بعد از اندك زماني (جعلناهم نطفة) باز اينجا ناي ضمير جمع آمده يعني همين يك آيه قبل هم (نا) را گفت و اينجا هم دارد ميگويد، يعني من را در كنار موجودات ببينيد صفاتم و علمم را ببينيد، يعني اسير در هستيشناسي نشويد كه ميگنديد و متوقف نشويد. (ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ) فكر كنم بيش از ده بار خدا كلمه نطفه را در قرآن آورده كه در اين آيات بحث تحقير در كار نيست بحث تعظيم در كار است؛ يعني با همين نطفه پروندة صفتشناسي را هم باز ميكند آن وقت از رحم زن چه تعبير زيبايي دارد! و براي اين نطفه كه آفريدة خودش است چه ارزشي قائل است! كه اگر اين بيخبران دنيا از ارزش نطفه و خلقت نطفه و اين كه نطفه يك روي صفحهاش صفتشناسي خداست با خبر ميشدند، هيچ وقت نطفهشان را با زنا و با همجنس بازي به نجاستي آلوده نميكردند كه جز آتش دوزخ پاكش نميكند. اگر آن نگاهي كه قرآن به نطفه دارد مردها همان نگاه را داشته باشند، خانمها همان نگاه را داشته باشند، اين موجود ارزشمند مخلوق خدا و صفحة نمايشگر علم و رحمت و حكمت و عدل و قدرت خدا را در جادّة كثيف زنا و همجنسبازي بدتر از زنا نميانداختند. اين كه چشم دل غربيها كور است، اعمالشان نشان ميدهد. ولي آن كسي كه دنبال گناهان كبيره نميرود خوب هر چيزي را كه ميبيند يك بار خود آن موجود هستي را ميبيند در كنارش يا در ذاتش يا در تركيبش صفحة صفات خدا را ميبيند. نميآيد نطفهاش را با گناهان كبيره نجس كند چون در صلب پدر پاكترين مخلوق است ِ«يَا مَوْلَايَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْكَ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيَابِهَا»و در رحم مادر باز هم در نوع خودش پاكترين مخلوق است«وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا» كه حتي اين نطفه با مسائل شرك جاهلي نجس نشود، يعني خود اين جمله وارث ميخواهد، نطفة قرار داشته در صلب و رحم را يك مخلوق پاك كه غير از اين كه خودش مورد تحليل علمي ميتواند باشد صفحة صفتشناسي خدا هم هست. چه تعبيري از رحم زن دارد حيف كه اين رحم زن را در اروپا و امريكا و در بعضي از نقاط ايران به كثيفترين آلودگي كثيف كردند.
(في قرار مكين) چه تعبير قشنگي است. حالا قدرت خدا را در صفحه نطفه ببينيد. يك انگشتدانه كه فقط سر انگشت را ميگيرد نطفة يك مرد يك انگشتدانه را پر نميكند؛ ولي در همين نطفه حدود بيست و چهار مليارد اسپرم يعني موجود زندة زالو شكل كه اروپاييها اولين بار اسم اين زالو را گذاشتند اسپرم، قرآن هم اسمش را گذاشته عَلَق (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ) عَلَق در لغت يعني كرم سرمدورِ دمدارٍِ شناور. اين هم براي روز اول بعثت است. اميرالمؤمنين ميگويد: هنوز عرب نه بلد بود بخواند و نه بلد بود بنويسد كه اين آيات نازل شد (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَق) يعني علق را با ارتباط به خودش مطرح ميكند. اروپاييها علق را فقط در خود علق بحث ميكنند نه با ارتباط با صفات پروردگار.
حدود بيست و چهار مليارد اسپرم كه شبيه زالو است شناور است حركت خيلي سريعي دارند. اين بيست و چهار مليارد تا شش متر قدرت سفر دارند، يعني اين گشتي را كه در خود آن آب تقريباً يك مقدار غليظ ميزنند با آن سرعت تا شش متر چه نيرويي دارند. اين اسپرمها قدرت سفر دارند، يعني در هر ثانيه هشتاد ميليمتر ميدوند تا به رحم زن و به لولهها برسند كه از اين بيست و چهار مليارد يكي از آنها با يك عدد نطفه زن به نام اوول تركيب شده و بعد از تركيبشدن آنها يك انسان به وجود ميآيد. بعد از نطفه علق، بعد از علق مضقه، بعد يك تكه گوشت، بعد اسكلت و استخوانبندي، بعد هم در رحم مادر اين موجود بسته شروع كرده با قدرت و علم خدا به تقسيم شدن يك قسمتش شده سر، استخوانهاي جمجمه با ساير استخوانها از نظر استحكام فرق ميكند يعني اگر علم نبود يك جور استخوان به بدن ميداد ديگر مفصل نميتوانست بگذارد اما علم بوده كه استخوان سر را قويتر ساخته كه بچه اگر از گهواره افتاد يا زمين خورد در جا نتركد و مغز بيرون بريزد. خود ما چقدر به زمين خورديم و سرمان درد گرفته! ولي نه ديوانه شديم، نه تركيده و نه ريخته بيرون و استخوانهاي پا استخوانهايي به شكل ني است و اسكلت كه كجا مفصل ميخواهد و كجا تحرك ميخواهد. چه علمي بوده كه اين را ميدانسته كه فك پايين را بايد متحرك بسازد استخوانش بتواند تكان بخورد و فك بالا را بايد ثابت بگذارد، چون اگر فك بالا را متحرك ميگذاشت ما يك كلمه نميتوانستيم صحبت كنيم. يعني اين حرف زدنهاي ما مديون ثابت بودن فك بالا و متحرك بودن فك پايين است. اين آيات وجود انسان و هر استخوان، هر غضروف، هر رگ، هر پي، هر عصب و هر يك عدد سلول است (آية من آيات الله).
آن وقت از عجايب كار پروردگار اين است كه در نطفه يك مادّه زندهاي را به نام كرومزوم قرار داده است و از عجايب روايات است كه پيغمبر (ص) به اين كرومزوم اشاره صريح دارند. كرومزوم از اواخر قرن هجده به بعد شناخته شده است. پيغمبر (ص) كرومزوم را كه يكي از عناصر تركيبي نطفه است ميشناختند. يك ماده زندهاي در نطفه به نام كرومزوم وجود دارد بيست و سه جفت است. در اين كرومزومها يك عاملي به نام ژن وجود دارد كه تعداد اين ژنها بيش از پانزده هزار عدد است. كار اين ژنها در كرومزومها اين است كه صفات، رنگها و قيافهها را از نسلهاي گذشته انتقال به نسل بعد بدهند.
اين روايت را گوش بدهيد يك جواني سفيد پوست با يك دختر جوان سفيد پوست در مدينه ازدواج كرد بچهاي كه به دنيا آمد سياه بود و حبشي اين جوان هم هيچ نظر سوئي نسبت به زنش نداشت.و به زنش هم احتمال كار بد نميداد. به او گفت: بلند شو بچه را پيش پيغمبر ببريم. بچه را پيش پيغمبر آوردند. به پيغمبر عرض كرد: من سفيدپوست زنم هم زيبا و سفيد پوست ولي اين بچه چرا اين جور شده؟ به زنش بدبين نبود. چون بدبيني حرام است. پيغمبر اكرم فرمودند: اين بچه قطعاً مال تو و مال زنت است اما اين كه سياه شده و «عنه (ع) قال تزوجوا في الحجز الصالح فإن العرق دساس» يك چيزي در نطفة شما هست كه حالا عربياش را پيغمبر فرمود: عرق همين را اروپاييها فرمودند ژن با لغت عربياش هموزن است. «دساسٌ» دساس در لغت يعني انتقال دهنده. فرمودند: يا يكي از پدران گذشته زنت يا يكي از پدران گذشته خودت سياهپوست بوده اين عِرْق رنگ سياه چند نسل قبل را انتقال داده در بچة تو ظهور كرده است.
در آمريكا چون اين سياهپوستهاي امريكا با سفيد پوستها ازدواج كردند يك مقدار رنگ سياه بچهشان كمرنگتر است. دو سه نسل كه بگذرد بچهها هم سفيد پوست ميشوند. اين ژن كه در اين كرومزومها حدود پانزده هزار تا است نزديك به ده صفت را قدرت انتقال دارند. صفت غالب و بعضيهايشان هم صفت مغلوب است يعني غالب نيست كه حتماً انتقال پيدا بكند.