جلسه 145
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدقرآن مجيد در رابطه با وجود مادي و معنوي انسان آيات بسيار مهم و قابل دقتي دارد. نزول اين آيات در آن روزگار، اولاً: نشان از معجزهبودن قرآن ميدهد؛ چون زماني اين مسائل را قرآن بيان كرده است كه بسياري از آنها از دانش و چشم علمي بشر پنهان بود و حتي بعضي از اعضا و جوارح را كه اسم برده مثل انگشت و چشم جايگاهش براي بشر روشن نبود. تنها چيزي كه آن روزگار دانشمندان از انگشت و چشم خبر داشتند اين بود اگر ما اين انگشتان را نداشتيم كاري نميتوانستيم بكنيم، اگر اين چشم را نداشتيم چيزي را نميتوانستيم ببينيم.
اما قرآن مجيد درباره بعضي از اعضاي جسمي انسان نميخواسته توضيح واضحات بدهد، ميخواسته عقل را به يافتن اسرار اين اعضا و كاربرد اين اعضا و ميدان گسترده اين اعضا تحريك كند و بعد از آن هم عقل و قلب را با بيان اين اعضا به طرف پروردگار مهربان عالم براي ظهور و پابرجا كردن توحيد و نفي شرك جهت بدهد. به خصوص كه در آيات شريفه ملاحظه كرديد معبودان را مالك نفع و ضرر نميداند؛ يعني شما دلبستگي به منابعي پيدا كرديد كه هيچ كاري برايتان نميتوانند انجام بدهند. شما در كنار اين منابع دچار يك فرهنگ منحط پست بيهودهاي شدهايد كه سردمداران بتخانهها از پركردن جيب خودشان و ارضاع غرائزشان اين فرهنگ را ساختند. فلسفه بيان آيات كتاب خلقت انسان و كتاب نفس انسان فقط و فقط ظهور دادن توحيد در دل مردم و نفي شرك از باطن مردم بوده است. چون تمام بلاهايي كه سر بشر در تاريخ آمده از طريق فرهنگ شرك آمده. فرهنگ شرك در يك كلمه يعني اطاعت از غير خدا كه ضد خداست.
جنگهاي انبياء خدا و جنگ جمل و جنگ صفين و جنگ عاشورا فقط بر اين پايه بوده؛ يعني جنگ با شرك و با فرهنگ شرك. اگر ميشد كه نميشود و اگر هم بشود خود قرآن مجيد ميفرمايد: درصد بالايي قبول نميكنند« وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ»
« وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ »«لكِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون»
» اگر هم بشود كه همة ملتها را متوجه قرآن مجيد كرد؛ ولي در عين حال اكثر آنها حاضر به پذيرش اين فرهنگ سعادتبخش نيستند. علتش هم اين است كه دل مردم بيشتر حسگراست نه غيبگرا. طبع مردم بيشتر طالب بيقيدي است نه مقيّد شدن. ممكن است كساني را به قرآن و به توحيد هدايت بكند و بعد ببينند كه توحيد يا قرآن يا فرهنگ نبوت و امامت در امر شهوات در امر پول و در امور ديگر ميخواهد مقيّدشان بكند. اولاً: حسگرايي آنها كه تقريباً همرنگي با يهود است؛ چون شما اگر به آيات قرآن مخصوصاً در سوره بقره در رابطه با بنياسرائيل مراجعه بكنيد كه اين مطلب را من كاملاً در دويست صفحه در اولين آيهاي كه اسم بنياسرائيل آمده توضيح دادم در اين تفسيري كه دارم مينويسم و هشت جلد كاملش تمام شده هر جلدش هم پانصد صفحه است چون صفحات نوشته خود من در تنظيم به يك شكلي است كه در چاپ تمام جلدها ميشود پانصد صفحه آنجا ثابت كردم در تفاسير قديم هم نديدم اين مسئله را در تفاسير جديد هم به اين تفصيل نديدم كه حسگرايي در بنياسرائيل بسيار قوي بوده كه حالا دو دليل اين حسگرايي را من از خود قرآن برايتان بيان ميكنم.
يكي اين كه« وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلا » موسي بن عمران هفتاد نفر را انتخاب كرد. آدمهايي كه در آنها حرف نبود آنها را به كوه طور آورد. آنجا بود كه آن باطن حسگراييشان را ظاهر كردند. در آن منطقه و وادي مقدس به موسي بن عمران گفتند: ما از اينجا برنميگرديم« حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَة» خدا را بايد با چشم سر ببينيم؛ يعني اينها حسگراييشان اينقدر قوي بود كه معلوم شد اصلاً خدا را با نبوت موسي قبول نكرده بودند. گفتند: ما بايد با چشم ببينيم و خيلي عجيب است بعد از غرق شدن فرعون و فرعونيان از آن طرف رود نيل كه بيرون آمدند،بني اسرائيل در حال عبور بود و كه ديدند دشمن غرق شد و تختش به باد رفت و ظلم از سرشان برداشته شد و با چشم خودشان نه تا معجزه از موسي ديدند. حال به يك گروهي برخورد كردند كه اينها بت ميپرستيدند. بعد از آن همه ناراحتيها و رنجها و درگيريها « يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُم» به موسي بن عمران گفتند:
« اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَة »
براي ما خدايي كه ببينيمش و لمسش بكنيم قرار بده و در مسئلة
« وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى»
با اين كه از عالم الهي برايشان روزي ميآمد باز هم حسگرايي را نشان دادند. به موسي بن عمران گفتند: كه عدس ميخواهيم، پياز ميخواهيم، سير ميخواهيم و ... . در زمينه حسگرايي به شدت موسي بن عمران را رنجاندند و آزار روحي دادند.
متأسفانه اين مكتب حسگرايي در طول تاريخ به خصوص زمان ما به خصوص بعد از رونسانس يعني بعد از اين كه عالمان اروپا توانستند از زير بار كليسا در بيايند، كليسايي كه در يك حدي مردم را به غيب دعوت ميكرد. با آن جناياتي كه كرد بالاخره ملت را به غيبكشي كشاند و يك دوراني به وجود آوردند كه خود آنها اسمش را قتل خدا گذاشتند كه كل دين را رها كردند و آمدند گفتند: آن چه علوم تجربي حتي علوم عقلي هم نه، يعني فلسفة ماوراء الطبيعه را كه از يونان براي ارپا به يادگار آمد، آنها را هم رد كردند. فلسفه تبديل به فلسفه مادي و حسي شد و آمدند گفتند: اين موج بسيار خطرناكي بود، كه باني آن هم جنايات كليسا بود. گفتند: ما متعلقات علم تجربي را فقط قبول داريم، هر چه كه نتواند در آزمايشگاه بيايد و زير ابزار و تيغ جراحي و تحقيق قرار بگيرد قبول نداريم؛ البته الآن آن مد شكسته و حكومتي ديگر به آن قدرت بر اروپا ندارد؛ ولي گفتند: ما نميتوانيم خدا را قبول بكنيم، چون چيزي نيست كه آن را بياوريم آزمايشگاه و زير ابزار تجربه قرارش بدهيم. اين حسگرايي به خصوص در يهود خيلي قويتر بود. از آنها هم تقريباً در اروپا پخش شد و مايه آن در خود بشر بود، چون از وقتي به دنيا ميآيد همهاش با ديدنيها روبرو است. بعداً ما طلبهها ميخواهيم آن را بياوريم
« الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب »
را در آنها تقويت بكنيم، البته يك مقدار قبولش براي آنها مشكل است.
ولي قرآن مجيد خيلي زيبا اين مسئله را حل كرده به همان صورتي كه براي شما عرض كردم چنان زيبا انسان را از دايرة حسگرايي به فضاي غيبگرايي حركت ميدهد و سفر ميدهد كه از انسان در اين سفر يك موجود ديگري با ارزش بسيار بالا ميسازد.
« إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ »
يعني با اين غيبگرايي و قبول فرمانهاي غيب كه همان عمل صالح است، اول با غيبگرايي كه ايمان است و بعد با عمل صالح كه همان قبول فرمانهاي غيب است، آدمي را به جايي ميرساند كه ميشود «خير البريه» بهترين موجود زنده و متحرك عالم خلقت. آن هم ايمان، ايمان به غيب است.
فكر ميكنم من اين روايت را از يكي از دانشمندان قرن هفتم برايتان نقل ميكنم كه سال هفتصد و هشتاد از دنيا رفته. شهاب الدين همداني از علماي بزرگ اهل تسنن روايت را با سند نقل ميكند با سند معتبر خودشان. روايت ميرسد به عمر بن خطاب اين جمله را فقط او نقل كرده كه در كتب اهل سنت است. عمر ميگويد: «سمعت عن رسول الله» خودم با دو گوش خودم از پيغمبر شنيدم. چه زماني؟ زماني كه عمر از پيغمبر شنيده اميرالمؤمنين نهايتاً بيست و چهار پنج ساله بوده فرض كنيد آخر عمر پيغمبر شنيده اميرالمؤمنين بيست و پنج سال يا سي سالش بوده. فكر نميكنم روايت براي آخر عمر پيغمبر باشد، چون پيغمبر اكرم از اولين مهماني براي دعوت اقوامش به اسلام گرفت؛ يعني سال سوم بعثت آن وقتي كه آيه
« وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين»
نازل شد كه همه عموها و داييها و عموزادههايش را جمع كرد. اولين جلسه اعلام آشكار رسالت فضائل اميرالمؤمنين را شروع كرد. اولين جلسه، يعني آنجا بود كه گفت: هر كس اين نبوت من را بپذيرد و اين ارزشها را بپذيرد چه ميشود؟ اميرالمؤمنين گفت: من همه را با جان و دل ميپذيرد (البته به اعتقاد ما از نظر ظاهر والا پيغمبر اكرم و اميرالمؤمنين يك نور واحد بودند و نورشان قبل از جسمشان آفريده شده در صورت ظاهر از آن زمان فضائل اميرالمؤمنين را شروع كرده به گفتن تا لحظة آخر عمرش) كه ديگر كلي گفت: «
« قَالَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»
بايد روايت مال آخرهاي عمر پيغمبر نباشد. عمر ميگويد: با دو گوش خودم شنيدم پيغمبر فرمودند: اگر كل آسمانها و زمين ـ آسمانها و زمين را الآن بايد نگاه بكنيم با اين كتابهاي علمي ـ ميليونها كهكشان و ملياردها ستاره كل آسمانها و زمين جرمشان بگذاريم در يك كفه ترازو و ايمان علي بن ابيطالب را تبديل به جرم قابل كشيدن بكنند؛ يعني آن انرژي معنوي را تبديل به جهت مادي بكنند، بگذاريم در يك كفة ديگر ترازو
« عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ رُقَيَّةَ بْنِ مَصْقَلَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ أَتَى عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَجُلَانِ يَسْأَلَانِ عَنْ طَلَاقِ الْأَمَةِ فَالْتَفَتَ إِلَى خَلْفِهِ فَنَظَرَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ يَا أَصْلَعُ مَا تَرَى فِي طَلَاقِ الْأَمَةِ فَقَالَ بِإِصْبَعَيْهِ هَكَذَا وَ أَشَارَ بِالسَّبَّابَةِ وَ الَّتِي تَلِيهَا فَالْتَفَتَ إِلَيْهِمَا عُمَرُ وَ قَالَ ثِنْتَانِ فَقَالَا سُبْحَانَ اللَّهِ جِئْنَاكَ وَ أَنْتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَسَأَلْنَاكَ فَجِئْتَ إِلَى رَجُلٍ سَأَلْتَهُ وَ اللَّهِ مَا كَلَّمَكَ فَقَالَ عُمَرُ تَدْرِيَانِ مَنْ هَذَا قَالَا لَا قَالَ هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ الْأَرَضِينَ السَّبْعَ وُضِعَتَا فِي كِفَّةٍ وَ وُضِعَ إِيمَانُ عَلِيٍّ فِي كِفَّةٍ لَرَجَحَ إِيمَانُ عَلِيٍّ ع»
ايمان اميرالمؤمنين وزنش از كل آسمانها و زمين سنگينتر است.
اميرالمؤمنين مثل بقية موجودات موجود ساكني نبوده و در حال حركت همينطور اين ايمان و عمل و اخلاق و ارزشها تا شب بيست و يكم رو به تزايد بوده. اين ايمان مال ايمان جواني او است كه هنوز نگفته بود
« لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا»
ببينيد انسان با اتصال به غيب و عمل به فرمانهاي غيب ميشود «خير البريه». حدود بيست تا تفسير را من نگاه كردم نديدم هم مسئله حسگرايي را قوي بحث كرده باشند هم اين كه پروردگار سبك بيان اعضا و جوارح انسان را در قرآن به شكلي نظام داده كه انسان با مطالعة خودش پي به ذات نه حقيقت ذات به اين كه عالم خدا دارد، كارگردان دارد، رب دارد ميبرد و هم از طريق خودش به صفات پروردگار پي ميبرد.
كليسا چون خدا را از اروپا گرفت آمريكا همان اروپا است اين كه من آمريكا را نميگويم چون آمريكا همان وحشيهاي اروپا است، آمدند آيات كتاب نفس را بسيار عالي بررسي كردند، ولي چون خدا ندارند همانجا پرونده را بستند گفتند: اين انگشت است اين چشم است، اين لب است، اين اعصاب است، اينقدر گسترده است كه رشتهها را تخصصي كردند؛ يعني يك نفر چهل سال ميخواند فقط فوق تخصص مغز ميشود و ديگر از چشم خبري ندارد. يا فوق تخصص حلق و گوش و بيني ميشود يا فوق تخصص خون ميشود. ولي سبك قرآن اين است كه فقط بيان نميكند اعضا و جوارح و پرونده را ببندد انسان را راهنمايي ميكند به اين كه در سرانگشت خودش
« بَلى قادِرينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَه»
كه همه را هم به خودش نسبت ميدهد
« بَلى قادِرينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَه»
« إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ»
«أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ»
وقتي انسان از طريق قرآن نه از طريق كتابهاي اروپاييها وارد آيات كتاب نفس ميشود، غير از اين كه دل نسبت به وجود حق جهتگيري ميكند، انديشه و عقل هم نسبت به صفات حق جهتگيري ميكند؛ يعني ميبيند در چشم علم دارد موج ميزند. اين علم علم چه كسي است؟ حكمت و عدل موج ميزند، چون چشم را كه ميبيند، ميبيند عدل در آن دارد موج ميزند. هر چيزي را به جاي خودش قرار داده با اين آيات يعني با نگاه كردن به آيات نفس انسان هم با خدا پيوند ميخورد، هم با صفات خدا و هم با فرمانهاي خدا از طريق قرآن پيوند ميخورد..
عنايت بفرماييد من فقط چشم را براي شما بگويم و بعد بروم سراغ عمل در مسئله عمل هم اين تقسيمبندي كه شده من در تفاسير نديدم من با توجه به آيات و روايات در رابطه با عمل نه تقسيم را آوردم تشكيلات اصلي چشم شش نهاد است: كاسه چشم، كرة چشم، عضلات خارجي چشم، پلكها، ملتحمه، و دستگاه اشكي.
و اما كاسه چشم، حفره مخروطي شكلي است كه جدارههاي اين حفرة مخروطي چون چشم را درآورند روي شيشه معلوم است مخروطي شكل ساخته شده است. جدارههايش با استخوان پيشاني، فك فوقاني، گونههاي شبپرهاي، پرويزني، و كامي و اشكي پوشيده شده است و اما كره چشم يك پنجم كاسه چشم را اشغال كرده، بقية كاسة چشم هم يعني كره است كه با چربي و نيامها و اعصاب و رگهاي خوني و عضلات و غدة اشكي پر شده. و اما عضلات چشم، يعني بخش سوم: چهار عضله راست موسوم به فوقاني و تحتاني و داخلي و خارجي و دو عضله مايل موسوم به مايل فوقاني و تحتاني. هستههاي مغز مياني، پل مغزي همة اينها حركات چشم را كنترل ميكنند در حالي كه عنايت ميكنيد و داريد ميشنويد فكر هم بكنيد كه در اين نهاد به اين كوچكي خداوند متعال با قدرتش، با علمش چه كار كرده؟ پلكها و مژهها كار شستشو و بسته شدن چشم در زمان خطر و زمان خواب را به عهده دارند كه فقط فكر بكنيم پلك از كار بيفتند و نتواند كار بكند يا بالا بماند كه هميشه چشم باز باشد يا بيفتد و هميشه چشم بسته باشد.
ملتحمه يك پردة نازك مخاطي است كه فرش پلكهاست. دستگاه بعدي دستگاه اشكي است شبيه يك بادام است كه از راه يك استخوان به بيني راه دارد و پيوسته اين جاده چشم را مرطوب، شفاف و تميز نگاه ميدارد. كرة چشم از سه پرده صلبيه و مشيميه و شبكيه ساخته شده. صلبيه سفيدي چشم است و پوشش خارجي براي حفاظت كرة چشم. اين سفيدي از جلو به قرنيه تبديل ميشود. مشيميه پردة مياني است كه بخشي از آن تشكيل جسم مژگاني را داده كارش هم تنظيم عدسي چشم است براي ديدن دور و نزديك و طرف راست و طرف چپ خودش هم فاصلهها را به طور اتوماتيك ميزان ميكند.
عنبيه قسمت رنگي چشم است. سوراخي در مركز اين عنبيه انجام گرفته (حالا با چه متهاي نميدانيم) مردمك نام دارد. عمل مردمك تنظيم نور است. به موازات نور عضلات تنگكننده و گشادكننده دارد، والا اگر همين نور آفتاب به همين شكل ميخواست وارد چشم بشود خيلي زود ما را كور ميكرد. اما تنظيم نور اتوماتيك انجام ميدهد. عدسي كارش انكسار اشعة نور است. نور را ميشكند و براي تنظيم تصوير روي شبكيه است. شبكيه اندام گيرندة نور است.
در نهج البلاغه باب حكمتها اميرالمؤمنين از خلقت چشم به شدت اظهار شگفتي ميكند كه ميگويد: شگفتزده هستم كه با يك مقدار كم گوشت، نوك زبان به انواع لغات حرف ميزند با يك ذره استخوان انواع صداها را ميشنود با يك ذره پي نه دنبه، انواع ديدنيها را ميبيند. علي آگاه به اين مسائل بوده. اين چشم را براي چه به ما دادهاند؟ كارهايي كه چشم ميتواند بكند: كار مثبت، ديدن كعبه هر يك بار نگاه كعبه؛ صد هزار حسنه، صد هزار محو سيئه، صد هزار بالا رفتن درجه دارد، يعني اين نهاد به اين كوچكي چه منافع عظيمي را ميتواند به ما برگرداند. نگاه به پيغمبر و امام، ابوبكر نقل ميكند از قول پيغمبر«ان نظر الي وجه عليٍ عبادة»
عالم رباني، نظر به قرآن، گريه با معرفت، سوره مائده آيه هشتاد و سه
« تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُون»
گريه در نماز شب «وَ كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا ثَلَاثَ أَعْيُنٍ عَيْنٌ بَكَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللَّه»
يعني يك كاربرد تا قيامت را چشم دارد. گريه براي اهلبيت و به ويژه براي حضرت ابيعبدالله الحسين كه از خود حضرت هم نقل شده «قال كان حسين بن علي ع يقول من دمعت عيناه فينا دمعة» اگر كسي به خاطر ما يك قطره اشك بريزد «أو قطرت عيناه فينا قطرة» يا يك ذره آب چشمش به خاطر تأثر قلبياش بيايد بيرون «بوأه الله عز و جل الجنة» .
اين يكي از آيات كتاب نفس است كه البته اين آيه را ناشكرها و ناسپاسها هزينه ديدن نامحرم هم ميكنند و با اين ديدنها به كارهاي ديگر هم كشيده ميشوند؛ يعني با اين چشمشان غضب خدا را و عذاب الهي را براي خود فراهم ميكنند. اگر همين محدودهاي كه من عرض كردم انسان دقيق بشود دريايي از موج علم و حكمت و رحمت و عدالت را ميبيند. آن زمان است كه فقط با مطالعه چشم تنها، چشم دل هم براي تماشاي جمال ازل و ابد باز ميشود. وقتي ديدة دل زيبايي را ميبيند عاشق ميشود، وقتي عاشق ميشود فرمانبر معشوق ميشود، وقتي فرمانبر معشوق شد خيرالبريه ميشود. يعني يك چنين سيري براي انسان پيش ميآيد.
آيات كتاب سوم هم خود قرآن است كه ديگر در اختيار شما عزيزان است و ميبينيد كه آيه به آيه آن معجزه است. يكي از دانشمندان فرانسه ميگويد: اگر مسلمانان غير از آية نود سورة نحل:
« إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون»
را نداشتند؛ يعني قرآنشان همين يك آيه بود، از زمان پيغمبر تا حالا عمل ميكردند كل دنيا را گرفته بودند و هيچ مكتبي در كره زمين جز مكتب اسلام پرچمدار زندگي نبود.