شنیدم ز گفتار کار آگهان
بزرگان گیتی، کِهان و مهان
که پیغمبر پاکِ والا نَسب
محمّد، سرِ سَروران عرب
چنین گفت روزی به اصحاب خود
به خاصان درگاه و احباب خود
که چون روز محشر، درآید همی
خلایق، سوی محشر آید همی
منادی بر آید به هفت آسمان
که: ای اهل محشر! کران تا کران
زن و مرد، چشمان به هم برنهید
دل از رنج گیتی به هم درنهید
که: خاتون محشر، گذر می کند
ز آب مژه، خاکْ تر می کند
یکی گفت کای پاکِ بی کین و خشم!
زنان از که پوشند باری دو چشم؟!
جوابش چنین داد، دارای دین
که بر جان پاکش، هزار آفرین!
که: فردا که چون بگذرد فاطمه
ز غم، جیب جان بر دَرَد فاطمه
ندارد کسی طاقت دیدنش
ز بس گریه و سوز و نالیدنش!
به یک دوش او بر، یکی پیرهن
به زهر آبِ آلوده، بهر حسن
ز خون حسینش، به دوش دگر
فرو هشته، آغشته دستار سر
بدین سان رود خسته، تا پای عرش
بنالد به درگاه دارای عرش
بگوید که: خون دو والا گهر
ازین ظالمان، هم تو خواهی مگر
ستم، کس ندیده ست از ین بیشتر
بدِه داد من! چون تویی دادگر
کند یاد، سوگند یزدان چنان
به دوزخ کنم بندشان جاودان
چه بد طالع، آن ظالم زشتخوی
که خصمان شوندش، شفیعان اوی!
اَلا ای خردمند پاکیزه رأی!
به نفرین ایشان، زبان برگشای
وز آن، تو ز یزدان جان آفرین
بیابی جزایش،بهشت برین
جز این، پند منیوش اگر مؤ منی
بدین راه رو، گرنه تر دامنی **زیرنویس=دیـوان اشعار ابن یمین فریومدی به تصحیح حسینعلی باستانی راد، ص 589 و 590.@.
منبع : راسخون