
چهره ملكوتى يوسف عليه السلام-جلسه هجدھم (متن کامل +عناوین)
عنايت خاص خدا
گرفتن فيض از خدا
تهران، حسينيه همدانىها
رمضان 1385
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين
و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
فيوضاتى كه حضرت ربّ به عبد مخلَص خود، حضرت يوسف عليه السلام مرحمت فرمود، ميوه دو شاخه عظيم معنوى در وجود او بود. ابتدا حضرت يوسف عليه السلام اين دو شاخه معنوى را از درخت وجود خود ظهور و بروز داد و اين شاخهاى بود كه در طبع آن، تحقق فيوضات الهيه جاى داشت.
اگر در وجود هر انسانى اين دو شاخه معنوى و ملكوتى- البته با زحمت و انتخاب خودش- ظهور كند، فيوضات الهيه درياوار به سوى او جارى مىشوند و او نيز اين فيوضات رابه زندگى هر طالب، سالك و هر شايستهاى بىدريغ و بدون بخل جريان مىدهد.
انسانهايى مانند حضرت يوسف عليه السلام هم گيرنده فيض كامل هستند و هم دهنده فيض. به عبارت ديگر كانال بين حق و خلق هستند. مىكوشند و زحمت مىكشند كه از منبع بىنهايت، فيض بگيرند و تلاش خود را براى خير دنيا و آخرت و جذب فيوضات حق به كار بگيرند و هم بىدريغ فيوضات الهيه را در زندگى مردم جارى كنند. البته مردمى كه خواهان آن فيوضات باشند و خود را به سنگ تبديل نكرده باشند، بلكه مانند خاك پاك باشند كه فيوضات در آنها قابل روييدن باشد.
كاشت در زمين وجود
تعبير زيبايى در اين زمينه در قرآن وجود دارد كه مىفرمايد:
«وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ»
زمين پاك، به اراده و عنايت خدا، روييدنىهاى پاك و ملكوتى را در خود مىروياند.
«وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً» «1»
آن زمينى كه بىلياقت و سنگلاخ است، چيزى بيرون نمىدهد. اگر هم بيرون بدهد، نه ارزشى دارد و نه دردى را دوا مىكند. بلكه بر روى زمين خبيث مانند بارِ سنگينى است.
اين دو شاخه ملكوتى كه باعث شد تا تمكّن، حكمت، علم، مقام صدّيقى، مقام محسن و مخلَص و تأويل احاديث- كه در سوره يوسف مطرح است- يعنى راه يافتن به اسرار و حقايق، براى حضرت يوسف عليه السلام حاصل شود. گذشته از دو مقام مخلَص و نبوت حضرت، هر مقام ديگرى كه براى ايشان بيان شده است، براى هر مرد و زنى كه اين دو شاخه معنوى را در سرزمين وجود خود و به دست خود برويانند، همه آن مقامات، براى آنان نيز حاصل مىشود. دليل هم نمىخواهد؛ چون تاريخ زندگى پاكان عالم، اين معنا را ثابت كرده است.
اما اين دو واقعيت كه در قرآن مطرح است، ابتدا با ده برادرش مطرح شد. اين ده نفر فكر مىكردند در سفر اول كه از كنعان به مصر آمدند، به گدايى آمدهاند. اين
______________________________
(1)- اعراف (7): 58؛ «و زمين پاك است كه گياهش به اذن پروردگارش بيرون مىآيد، و زمينى كه ناپاك است، جز گياهى اندك و بىسود از آن بيرون نمىآيد.»
چهرههاى برجسته و به قول قرآن مجيد «عُصْبَةٌ» افراد توانمندى بودند كه روزگارى در دامدارى، كشاورزى و ثروت مىغلطيدند. اما بر اثر قحطى همه آنها نابود شد و حتّى براى خوراك روزمرّه خود نيز محتاج بودند.
شنيدند كه بزرگوارى در مصر است كه تمام انبارهاى كشور را از موادّ و آنچه را كه مردم به آن نيازمند هستند، پر كرده است. اين ده نفر با خوارى و ذلّت به مصر آمدند.
عزت يوسف عليه السلام در برابر برادران
خدا بىجهت هيچ عزيزى را ذليل و متكبّرى را حقير نمىكند. هر كس كه سينه جلو مىدهد، بنا نيست كه خدا سينهاش را بشكند و او را بر سر جاى خود بنشاند.
خدا از متكبّران انتقامگير است، ولى يار و ناصر دوستان و عباد خود است.
مدتى عباد خود را در امتحان قرار مىدهد كه مانند كوره طلاساز است. طلاساز، طلايى كه از معدن مىآورند در كوره مىگدازند و آتش زيادى به آن مىدمد كه ناخالصىهايش گرفته شود. سلسلهاى از تعلّقات و قيود كه در وجود پاكان عالم نيز نمىتواند ذرّهاى انحراف ايجاد كند، ولى در عين حال، در امتحانات اين ناخالصىها و گرد و غبارها را پاك مىكند و طلاى بيست و چهار عيار از آن در مىآورد كه تا ابد اين طلا، ناب مىماند.
امتحان خدا براى اين نيست كه از حال عبدش خبردار نشود، بلكه او را در گردونه امتحان مىآورد كه ببيند تا چه حدّى صداقت دارد. آگاهى او به همه موجودات تا ابد، قبل از به وجود آوردن موجودات در علم او بوده؛ چون علم او ازلى و ابدى است. هيچ چيزى به او اضافه و از او كم نمىشود.
او نمىخواهد با امتحان معلوم كند كه من چه كاره هستم و شما چه كاره هستيد، بلكه مىخواهد ما را از ناخالصىها در بياورد، اما اگر تحمّل نكنيم و از كوره امتحان فرار كنيم، ناخالصىها در ما مىماند و او بعد از فرار ما، ديگر به ما كارى ندارد، مگر اين كه ما دوباره برگرديم و بگوييم: ما اشتباه كرديم و واقعاً تو را مىخواهيم، او هم مىگويد: اگر مرا مىخواهى بدان كه در بارگاه ربوبى من، ناخالصىها راه ندارد، پس دوباره تو را امتحان مىكنم.
همه مؤمنان در معرض آزمايش «1»
خدا در قرآن مىفرمايد:
«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» «2»
مردم گمان مىكنند كه وقتى بگويند ما مؤمن هستيم، ما به قول آنان اكتفا مىكنيم و بدون امتحان آنها را رها مىكنيم و مىگوييم راست مىگوييد؟ مؤمن انسانى است كه ناخالصىهاى او بايد پاك شود، چه در يك مرحله، يا چند مرحله.
پروردگار در امتحان، اميدهاى پوچ به ديگران را از ما مىگيرد و به يك اميد
______________________________
(1)- الكافى: 2/ 61، حديث 7؛ وسائل الشيعة: 3/ 252، باب 75، حديث 3552؛ «درباره آزمايش در روايات آمده: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام أَنَّ فِيمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عليه السلام يَا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ فَإِنِّي إِنَّمَا أَبْتَلِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أُعَافِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَزْوِي عَنْهُ مَا هُوَ شَرٌّ لَهُ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا يَصْلُحُ عَلَيْهِ عَبْدِي فَلْيَصْبِرْ عَلَى بَلَائِي وَ لْيَشْكُرْ نَعْمَائِي وَ لْيَرْضَ بِقَضَائِي أَكْتُبْهُ فِي الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي إِذَا عَمِلَ بِرِضَائِي وَ أَطَاعَ أَمْرِي.» هم چنين آمده: الكافى: 2/ 259، حديث 29؛ علل الشرائع: 1/ 44، باب 40، حديث 1؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ إِنَّ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً النَّبِيُّونَ ثُمَّ الْوَصِيُّونَ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ إِنَّمَا يُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ عَلَى قَدْرِ أَعْمَالِهِ الْحَسَنَةِ فَمَنْ صَحَّ دِينُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلَاؤُهُ وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عز و جل لَمْ يَجْعَلِ الدُّنْيَا ثَوَاباً لِمُؤْمِنٍ وَ لَاعُقُوبَةً لِكَافِرٍ وَ مَنْ سَخُفَ دِينُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلَاؤُهُ وَ أَنَّ الْبَلَاءَ أَسْرَعُ إِلَى الْمُؤْمِنِ التَّقِيِّ مِنَ الْمَطَرِ إِلَى قَرَارِ الْأَرْضِ.»
(2)- عنكبوت (29): 2؛ «آيا مردم گمان كردهاند، همين كه بگويند: ايمان آورديم، رها مىشوند و آنان [به وسيله جان، مال، اولاد و حوادث] مورد آزمايش قرار نمىگيرند؟»
حقيقى تبديل مىكند كه آن اميد فقط به زلف اميد به خودش گره مىخورد.
آرزوهاى دور و دراز را از ما مىگيرد و يك آرزو براى ما قرار دهد كه خودِ خدا را آرزو كند.
در امتحان، بندگىها و تعظيمهاى ما نسبت به ديگران را از ما مىگيرد و فقط يك رشته عبادت پاك مىگذارد كه در مقابل خودش تعظيم كنيم. رابطه ما را با كسانى كه خيلى روى آنان حساب باز مىكرديم قطع مىكند تا به رابطه ما با خودش اضافه كند.
ما را با همه چيز امتحان مىكند؛ با جوانى، زيبايى، نگاه، لبخند، آبرو، پول، تلفن، نامه، صندلىِ مقام، مردم، اقوام و قدرت ما را امتحان مىكند و به قدرى در كوره مىسوزاند كه ناخالصىهاى ما برطرف شود.
آنها نمىدانند: آن كسى كه عزيز مصر شده است، طلاى بيست و چهار عيار خدا است و همان كسى است كه آنها او را زدند، تحقير كردند، در چاه انداختند و واقعاً فكر مىكردند كه نابود شده و بيش از سى سال است كه مرده است.
كشور مصر نيز داراى تمدّن قديمى نزديك به شش هزار سال است. تمدّن، علم، مدرسه، نويسنده، رشتههاى علمى، فلسفه و حكمت قويى در اسكندريه داشته و دانشمندان بزرگى نظير فلوطين را داشت.
درخواست عاجزانه برادران از يوسف عليه السلام
اين ده نفر، گرسنه و فقير به دربار مصر آمدند. دربارى با عظمت و با قدرت و با مقام و از دربارهايى بوده كه در توان و علم و تمدن حرف اول را مىزد. با زحمت خود را به مصر رسانده بودند. خدا در قرآن مىفرمايد: اين ده برادر در مقابل عزيز مصر چه گردنى كج كردند و چه خوارى و ذلّتى نشان دادند:
«يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ»
به ما و خانواده ما مصيبت فقر، ندارى و تهيدستى رسيده است:
«وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» «1»
ما مىدانيم كه هر كيل از غذايى كه به ما بدهى، خيلى ارزش دارد. اما تو اين غذاها را به اندازه توان ما با ما حساب كن. فرض كنيد به آن روزگار هر كيلى ده تومان مىشود، اينها مىگفتند: ما براى هر كيل يك تومان پول داريم و نُه تومان بقيه را ما از تو گدايى مىكنيم.
با خدا باش، پادشاه باش
چقدر حافظ عالى مىگويد: اين در زندگى خودم نيز تجربه شده و راست و حقيقت است:
تو با خداى خود انداز كار و دل خوش دار |
كه رحم نكند اگر مدعى، خدا بكند |
|
ز ملك تو ملكوتش حجاب بردارند |
هر آنكه خدمت جام جهان نما بكند |
|
طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليك |
چو درد در تو نبيند كه را دوا بكند «2» |
|
آيا با او سر و كار پيدا كردهايد كه براى شما كار كند؟ پولى در راهش خرج كردهايد كه به شما چند برابرش را برگرداند؟ من خودم كارى نكردهام، اما اين را با چشم
______________________________
(1)- يوسف (12): 88؛ «عزيزا! از سختى [قحطى و خشكسالى] به ما و خانواده ما گزند و آسيب رسيده و [براى دريافت آذوقه] مال ناچيزى آوردهايم.»
(2)- حافظ شيرازى.
خودم ديدهام.
گاهى گروهى با هم متحد شدند و نيّت آنها اين بوده كه من به ناحق و بىتقصير، با خاك سياه يكسان شوم. آمدند و به من گفتند: اين طور طرح و نقشه و مكر و حيله دارند. من به كسانى كه خبر آوردند اطمينان داشتم و آثار ظلم را مىديدم، فقط مىگفتم: در اين حادثه وكيل من خدا است:
«عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» «1»
آنها گروه چند نفرى بودند و با تمام توان مىتاختند و من در سكوتم مىديدم كه در هر قدمى، چه ضررهاى سنگينى دارند مىكنند و نمىفهمند:
«مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ» «2»
ضرر مىكنند.
اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى |
نبرد رگى گر نخواهد خداى |
|
اگر واقعاً به اين حقيقت مطمئمن شويم، با اطمينان كار ما جلو مىرود. چقدر باباطاهر زيبا مىگويد:
شب تاريك و سنگستان و من مست |
قدح از دست من افتاد و نشكست |
|
نگهدارندهاش نيكو نگه داشت |
وگرنه صد قدح نفتاده بشكست «3» |
|
دفاع خدا از مؤمنان
اگر واقعاً به اين آيه پيوند بخوريد، من شما را مؤمن مىدانم، حتى اگر شما خود
______________________________
(1)- آل عمران (3): 122؛ «مؤمنان بايد فقط بر خدا توكل كنند.»
(2)- نحل (16): 26؛ «از جايى كه پى نبردند.»
(3)- باباطاهر.
را مؤمن ندانيد؛ چون شما ممكن است به خود علم نداشته باشيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد:
«رُبَّ حامِل فقهٍ الى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنه» «1» ممكن است ديگرى كه از بيرون به شما نگاه مىكند، بداند كه شما مؤمن هستيد، اما شما از مؤمن بودن خود نااميد باشيد. شما مؤمن هستيد، پس به اين آيه دلخوش باشيد:
«إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا» «2»
من دفاع كننده از مؤمنين هستم. همين كافى است. هر كسى هر چقدر مىتواند، عليه شما بتازد. شما نسبت به تاخت و تاز آنها گناه و غيبت نكنيد، تهمت نزنيد، معصيت را مانند اسلحه نكنيد، آن وقت ببينيد پروردگار چگونه از شما دفاع مىكند.
به ذلت كشيده شدن برادران يوسف
آن ده نفر مىگفتند:
______________________________
(1)- مستدرك الوسائل: 17/ 285، باب 8، حديث 21361؛ عوالى اللآلى: 4/ 66، حديث 25؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله نَصَرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَيْرِ فَقِيهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ.
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده: خدا تر و تازه و نيكو گرداند بندهاى را كه مقاله و گفتار مرا بشنود و آن را حفظ و نگهدارى نمايد و (آنچنان كه شنيده و نگهدارى نموده بديگرى) پس دهد (آن را تغيير نداده و دگرگون نكند) پس بسا حامل و بردارنده (داناى به) فقه و علم باحكام شرعيّه كه خود فقيه و داناى بآن احكام نيست، و بسا كسى كه حامل فقه است براى كسى كه او افقه و داناتر از او است باحكام شرعيّه.»
(2)- حج (22): 38؛ «مسلماً خدا از مؤمنان دفاع مىكند.»
«نَحْنُ عُصْبَةٌ» «1»
ما نيرومند و قدرتمند هستيم. يوسف و يعقوب كيستند؟ در قرآن مجيد آمده است كه آنها در پرده كبر، به حضرت يعقوب پيغمبر عليه السلام مىگفتند: عقلش كم است.
در حالى كه بايد افتخار مىكردند كه پدر ما پيغمبر و عالم ربّانى است.
آن روزى كه در سفر سوم حضرت يعقوب عليه السلام به آن ده نفر فرمود:
«يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» «2»
آنها گفتند: نگفتيم اين پدر ما عقلش را از دست داده است! اى بيچاره! سى سال قبل فرزندت در چاه عميق افتاده و همانجا از بين رفته است، حال تو مىگويى:
برويد به دنبال يوسف بگرديد؟
اما اكنون آنهايى كه مىگفتند: قدرت و نيروى ما چنين و چنان است، با گدايى دست دراز كردهاند و گردن كج آمدهاند، مىگويند:
«يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» «3»
به ما و خانواده ما صدمه فقر خورده و براى لقمهاى نان نزد تو آمديم. در مقابل قيمت واقعى، با ما طورى حساب كن كه «تَصَدَّقْ عَلَيْنا» صدقه به حساب بياور. تو
______________________________
(1)- يوسف (12): 8؛ «ما گروه نيرومنديم.»
(2)- يوسف (12): 87؛ «اى پسرانم! برويد آن گاه از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مأيوس نباشيد؛ زيرا جز مردم كافر از رحمت خدا مأيوس نمىشوند.»
(3)- يوسف (12): 88؛ «عزيزا! از سختى [قحطى و خشكسالى] به ما و خانواده ما گزند و آسيب رسيده و [براى دريافت آذوقه] مال ناچيزى آوردهايم، پس پيمانه ما را كامل بده و بر ما صدقه بخش.»
عزيز مصر هستى و در حق ما مىدانى كه چه كار بايد بكنى؟ ببينيد چگونه خدا دشمن را ذليل كرد؟
گرفتارى يونس عليه السلام در شكم ماهى
حضرت يونس عليه السلام در شكم ماهى افتاد، هر نوع ماهيى بود، مىگويند: نهنگى عظيم بوده است. بايد معدهاى داشته باشد كه حضرت يونس عليه السلام را جا بدهد.
نهنگ درون دريا رفت. بعد قرآن مىفرمايد: نهنگ در جايى بود كه نور به آنجا نمىرفت، لذا دلِ نهنگ تاريك شد.
حال چه كسى مىتوانست حضرت يونس عليه السلام را پيدا كند و او را نجات بدهد؟
هيچ كس. يعنى نجات حضرت به اين بود كه نهنگ را پيدا كنند، بعد از تاريكى دريا بيرون بياورند، بعد آن را به تور بياندازند و بعد به ساحل بياورند، شخصى متخصص بيايد، طورى شكم نهنگ را پاره كند كه حضرت يونس عليه السلام صدمه نبيند.
اصلًا كسى به فكرش نمىرسيد كه حضرت زنده باشد.
اما خدا حضرت يونس عليه السلام را دوست داشت. يار او بود و نبايد بندگان خود را رها كند. اگر رها كرد، براى جريمه كردن او بود. جريمهاش اين بود كه در شكم نهنگ برود. كسى فكر نمىكرد كه او در معده نهنگ زنده بماند.
استجابت دعاى يونس عليه السلام
قرآن مىفرمايد: ما به معده نهنگ گفتيم: حضرت يونس عليه السلام را سالم نگهدار، اما غذاهايى كه مىخورى، هضم كن تا او سالم بماند و هضم نشود. معده در آن واحد هم كار بكند و هم كار نكند.
«فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ
الظَّالِمِينَ» «1»
حضرت يونس عليه السلام شكم ماهى را محل مناجات كرد. گفت: خدا كه همه جا يار همه ما است. شكم ماهى كه از يارى او خالى نيست. چنان در اين كوره معده نهنگ او را سوزاند و خالص كرد كه گفت: خدا فقط تويى؛ يعنى به هر چه اميد ببنديم، غلط است. اگر من در معده نهنگ به همه دنيا اميد ببندم، چه كسى مىداند من كجا هستم و هيچ كسى فكر نمىكند كه من زنده هستم؟ اين اميد چه فايدهاى دارد؟
كسى در تاريكى دريا و درون معده نهنگ مرا صدا بزند و من جوابش را ندهم؟
يعنى من خداى بىرحمى هستم؟
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» «2»
پروردگار مىفرمايد: من جواب او را دادم و به نهنگ گفتم: بيرون بيا و به ساحل برو و ميهمان مرا آرام روى ساحل بگذار. در كنار ساحل به بوته كدو گفتم: سريع رشد كن و سايه بان درست كن؛ چون بدن ميهمان من چند شبانه روز است كه در معده نهنگ نرم شده و آفتاب ممكن است بدن او را بيازارد. اى كدو! غذاى او را تأمين كن.
نجات مؤمنان با التجا به درگاه خدا
______________________________
(1)- انبياء (21): 87؛ «پس در تاريكىها [ى شب، زير آب، و دل ماهى] ندا داد كه معبودى جز تو نيست تو از هر عيب و نقصى منزّهى، همانا من از ستمكارانم.»
(2)- انبياء (21): 88؛ «پس ندايش را اجابت كرديم.»
اين جمله در قرآن فقط يك بار آمده است؛ يعنى داستان پيچيده حضرت يونس عليه السلام را تماماً مىگويد، افتادن در معده نهنگ، تاريكى دريا، دل نهنگ و شب، كسى فكر نمىكند كه او هنوز زنده است، بر فرض كه فكر كنند او زنده است، در دريا ميليونها نهنگ وجود دارد كدام نهنگ حضرت يونس عليه السلام را گرفته است؟ همه نهنگها را بكشند تا او پيدا شود؟ تا بخواهند اين كار را بكنند، صد سال طول مىكشد.
آن وقت به شما مردم مؤمن مىفرمايد: اين حادثه پيچيده را در اقيانوس، معده نهنگ و حضرت يونس عليه السلام ديديد، قرآن وحى الله است، ديديد من حضرت يونس عليه السلام را چگونه نجات دادم.
«كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ» «1»
شما مردم مؤمن را اين گونه نجات مىدهم، اما شما بايد با من باشيد.
نشانهاى از رحمت خدا در يوسف عليه السلام
برادران حضرت يوسف عليه السلام با ذلت و خوارى گفتند:
«تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ» «2»
اى عزيز مصر! به ما صدقه بده. خيال مىكردند او مانند فرعون مصر است و دين ندارد. گفتند: به ما صدقه بده، خدا به تو مزد دهد. ما را گرسنه و دست خالى برنگردان. ما با اميدى آمديم.
حضرت يوسف عليه السلام به كارگردانان انبارهاى مواد غذايى گفت: هر چه ظرف آوردند پر كنيد و هر چه پول دادند، روى ظرفهاى آنان بگذاريد و درب ظرفها را ببنديد كه نفهمند.
اين نشانهاى از رحمت خدا است؛ چون آنها كتك زدند، اما حضرت محبت كرد.
______________________________
(1)- انبياء (21): 88؛ «اين گونه مؤمنان را نجات مىدهيم.»
(2)- يوسف (12): 88؛ «بر ما صدقه بخش؛ زيرا خدا صدقه دهندگان را پاداش مىدهد.»
آنها پيراهن او را درآوردند، او ظرفهاى آنان را پر كرد. آنها پول دادند، اما او پول را برگرداند و جنسها را به رايگان داد.
آنها برگشتند، وقتى سر ظرفها را باز كردند، ديدند كه همه پولها را پس دادهاند.
به پدر خود گفتند: عجب انسانى است. او ديگر كيست؟ او كجا تربيت شده است؟
سفر دوم نيز آمدند.
در سفر سوم كه ظرفهاى آنان را پر كرد، بعد خيلى با محبت به آنها گفت:
«هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» «1»
شما آن وقتى كه از حقايق خبر نداشتيد، جوان بوديد و حال و هواى منيّت داشتيد، آيا به ياد داريد كه با يوسف چه كرديد؟ اينها به هم نگاه كردند كه او يوسف را از كجا مىشناسد؟ يوسف كه سى سال قبل در چاه نابود شد. عاقلترين آنان كه يهودا بود، گفت:
«إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ» «2»
تو يوسف نيستى؟ گفت:
«أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا» «3»
خدا به ما منت گذشت و ما را از چاه نجات داد و بعد توضيح داد كه چه جرياناتى در اين كاخ به او گذشته كه يك اتفاق آن اين بود كه نُه سال در زندان بودم.
______________________________
(1)- يوسف (12): 89؛ «آيا زمانى كه نادان بوديد، دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد؟»
(2)- يوسف (12): 90؛ «شگفتا! آيا تو خود يوسفى؟»
(3)- يوسف (12): 90؛ «من يوسفم و اين برادر من است، همانا خدا بر ما منت نهاده است.»
دو شاخه عظيم معنوى در يوسف عليه السلام
ولى برادران! منِ در چاه افتاده و زندان رفته، چرا عزيز مصر شدم؟ به دو علت:
«مَنْ يَتَّقِ» «1» يكى: تقوا. «2» دامنم را از گناه، آلودگى و كثافت كارى نگهداشتم. تلخ است؟ بله، تلخ و سخت است كه انسان در معرض شهوت بسيار لذيذ قرار بگيرد، آن هم رايگان، با چهره زيباى غمّاز، طنّاز و عشوهگر رو به رو شود، تازه خود طرف التماس كند و انسان به او بگويد: محبوب من نمىپسندد كه با تو باشم.
خيلى سخت است. ما خيلى ساده مىگوييم، اما همين تحمّل سختى است كه او را عزيز مصر و درهاى فيوضات را باز مىكند. اين دليل اول است.
دليل دوم عزيز شدن من: «وَ يَصْبِرْ» «3» است يعنى صبر كردن و قهر نكردن چون من زير بار انواع سختىها قرار گرفتم، اما با خدا قهر نكردم. گفتم: خدايا! در كنار تو مىمانم. هر تلخيى كه مىخواهى به من بچشانى، بچشان. تازيانه هر بلا و امتحانى كه مىخواهى به من بزنى، بزن. من تو را رها نمىكنم. «4»
______________________________
(1)- يوسف (12): 90؛ «هر كس پرهيزكارى كند.»
(2)- غرر الحكم: 274، حديث 6012؛ «إِنَّ التَّقْوَى فِي الْيَوْمِ الْحِرْزُ وَ الْجُنَّةُ وَ فِي غَدٍ الطَّرِيقُ إِلَى الْجَنَّةِ مَسْلَكُهَا وَاضِحٌ وَ سَالِكُهَا رَابِح.»
و نيز آمده: غرر الحكم: 272، حديث 5942؛ «إِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ وَ ذَخِيرَةُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ كُلِّ مَلَكَةٍ وَ نَجَاةٌ مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ بِهَا يَنْجُو الْهَارِبُ وَ تُنْجَحُ الْمَطَالِبُ وَ تُنَالُ الرَّغَائِبُ.»
(3)- يوسف (12): 90؛ «شكيبايى ورزد.»
(4)- الكافى: 2/ 91، حديث 15؛ وسائل الشيعة: 15/ 237، باب 19، حديث 20373؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله الصَّبْرُ ثَلَاثَةٌ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ وَ صَبْرٌ عَلَى الطَّاعَةِ وَ صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِيَةِ فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمُصِيبَةِ حَتَّى يَرُدَّهَا بِحُسْنِ عَزَائِهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ ثَلَاثَمِائَةِ دَرَجَةٍ مَا بَيْنَ الدَّرَجَةِ إِلَى الدَّرَجَةِ كَمَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ مَنْ صَبَرَ عَلَى الطَّاعَةِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ سِتَّمِائَةِ دَرَجَةٍ مَا بَيْنَ الدَّرَجَةِ إِلَى الدَّرَجَةِ كَمَا بَيْنَ تُخُومِ الْأَرْضِ إِلَى الْعَرْشِ وَ مَنْ صَبَرَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ تِسْعَمِائَةِ دَرَجَةٍ مَا بَيْنَ الدَّرَجَةِ إِلَى الدَّرَجَةِ كَمَا بَيْنَ تُخُومِ الْأَرْضِ إِلَى مُنْتَهَى الْعَرْشِ.»
و هم چنين آمده: الكافى: 2/ 90، حديث 9؛ بحار الانوار: 42/ 188، باب 125، حديث 6؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ دَخَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام الْمَسْجِدَ فَإِذَا هُوَ بِرَجُلٍ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ كَئِيبٍ حَزِينٍ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مَا لَكَ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أُصِبْتُ بِأَبِي [وَ أُمِّي] وَ أَخِي وَ أَخْشَى أَنْ أَكُونَ قَدْ وَجِلْتُ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام عَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الصَّبْرِ تَقْدَمْ عَلَيْهِ غَداً وَ الصَّبْرُ فِي الْأُمُورِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ فَإِذَا فَارَقَ الرَّأْسُ الْجَسَدَ فَسَدَ الْجَسَدُ وَ إِذَا فَارَقَ الصَّبْرُ الْأُمُورَ فَسَدَتِ الْأُمُورُ.»
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند |
فرزند و عيال و خانمان را چه كند |
|
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى |
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند «1» |
|
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
______________________________
(1)- مولوى.