علل تجدید نبوّتهای تشریعی و تبلیغی و ظهور پیامبران پیاپی و متوقف شدن همة آنها بعد از ظهور خاتم الانبیاء، این است که:
اوّلاً بشر قدیم به علت عدم رشد و عدم بلوغ فکری، قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبود؛ معمولاً کتب آسمانی مورد تحریف و تبدیل قرار میگرفت و یا بکلّی از بین میرفت؛ از این رو لازم میشد که این پیام تجدید شود. زمان نزول قرآن، یعنی چهارده قرن پیش مقارن است با دوره ای که بشریّت، کودکی خود را پشت سر گذاشته و مواریث علمی و دینی خود را میتواند حفظ کند و لهذا در آخرین کتاب مقدّس آسمانی، یعنی قرآن تحریفی رخ نداده. مسلمین از ساعت نزول هر آیه عموماً آن را در دلها و در نوشته ها حفظ میکردند به گونه ای که امکان هرگونه تغییر و تبدیل و تحریف و حذف و اضافه از بین میرفت؛ لهذا دیگر تحریف و نابودی در کتاب آسمانی رخ نداد و این علّت که یکی از علل تجدید نبوّت بود منتفی گشت.
ثانیاً در دوره های پیش، بشریّت به واسطة عدم بلوغ و رشد، قادر نبود که یک نقشة کلّی برای مسیر خود دریافت کند و با راهنمایی آن نقشه، راه خویش را ادامه دهد؛ لازم بود مرحله به مرحله و منزل به منزل راهنمایی شود و راهنمایانی همیشه او را همراهی کنند. ولی مقارن با دورة رسالت ختمیّه و از آن به بعد، این توانایی که نقشة کلّی دریافت کند برای بشر پیدا شده است و برنامة دریافت راهنماییهای منزل به منزل و مرحله به مرحله متوقّف گشت. علت تجدید شریعتها علاوه بر علت پیشین ـ نابودی یا وقوع تحریف در کتب آسمانی ـ این بود که بشر قادر نبود برنامة کلّی و جامع خود را دریافت نماید. با پیدایش این امکان و این استعداد، طرح کلی و جامع در اختیار بشر قرار گرفت و این علت تجدید نبوّتها و شرایع نیز منتفی گشت. علمای امّت متخصّصانی هستند که با استفاده از نقشة کلی راهنمایی که اسلام به دست میدهد و با تدوین و تنظیم آییننامه ها و تاکتیکهای موقّت، راه را مینمایانند.
ثالثاً اغلب پیامبران، بلکه اکثریّت قریب به اتفاق آنها پیامبر تبلیغی بوده اند نه تشریعی، پیامبران تشریعی شاید از انگشتان یک دست تجاوز نکنند. کار پیامبران تبلیغی، ترویج و تبلیغ و اجرا و تفسیر شریعتی بود که حاکم بر زمان آنها بوده است. علمای امّت در عصر خاتمیّت که عصر علم است، قادرند با معرفت به اصول کلی اسلام و شناخت شرایط زمان و مکان، آن کلّیات را با شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی تطبیق دهند و حکم الهی را استخراج و استنباط نمایند. نام این عمل «اجتهاد» است.