لطفا منتظر باشید

حريص در عبادت و خدمت به خلق‏


 

به ما سفارش شده كه در امور الهى و ملكوتى اهل قناعت نباشيد. بلكه اهل حرص باشيد، شما در قرآن مجيد مى‏بينيد كه پروردگار پيغمبر عليه السلام را به عنوان يك انسان حريص معرفى كرده است. اين حرص حرام و شيطانى نيست، اين حرص در اينجا به جا است، چه طور رسول خود را معرفى مى‏كند:

«حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ»

يعنى به همه انسان‏ها حرص دارد، براى اينكه نگذارد انسان‏ها گرفتار عذاب فردا و دنياى فاسد و محروم از بهشت پروردگار شوند. اينجا جاى قناعت نيست.

چه چيز مردم مملكت ما از اويس كمتر است! مگر اويس انسان ويژه‏اى آفريده شده بود؟ اويس انسانى بود كه مسلمان نبود، بعد كه صداى دين پيغمبر صلى الله عليه و آله به او رسيد، با عقل، نگاه به اين دين و فرهنگ كرد و آن را قبول كرد، بعد هم حرص زد كه از همه حقايقى كه با آن در ارتباط است، ظرفش را پر كند و پر كرد.

همه چيز را از خدا گرفت، عمرش هم به زيباترين صورت تمام شد. در ركاب وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفّين به شهادت رسيد. اين هم پايان عمر و اول حيات آخرت بود، يعنى از مردن نهراسيد و مرگ را محكوم كرد، چون شهيد نمى‏ميرد.

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ»

مرگ را محكوم و دهن مرگ را بست، گفت: من در كام تو فرو نمى‏روم، من در آغوش رحمت و كرامت مى‏روم،

«يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ* بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ»

مرگ اگر مرد است آيد پيش من‏

 

تا كشم خوش در كنارش تنگ تنگ‏

من از او جانى برم بى‏رنگ بو

 

او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ‏

     

 

من با ضربه او فنا و متلاشى نمى‏شوم، او يك پيراهن و پوششى از من مى‏گيرد، من از كام او عمر جاودان و حيات الهى در مى‏آورم.

در پاسخ به اين مرد در بخش اول فرمود: «طلبت الرفعة»

در كجا انسان اوج مى‏گيرد و پرواز مى‏كند، كلمه رفعت در قرآن زياد استعمال شده است.

«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ» «رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ» ،

اين كلمه در روايات زياد آمده است. گفت: من در جستجوى رفعت، بلندى مقام و در جستجوى قلّه بزرگى بودم، راه و روش زندگى را از دين و فرهنگ پيغمبر صلى الله عليه و آله ياد گرفتم. اويس از اين راه عبور كرد و به قله نهايى رفعت رسيد. اگر نرسيده بود، بوى خدا را نمى‏گرفت. اويس براى ديدن پيغمبر صلى الله عليه و آله به مدينه آمد، اما پيغمبر صلى الله عليه و آله را زيارت نكرد، مادرش گفته بود، اجازه ندارى بيشتر از نصف روز در مدينه بمانى، از مدينه برگشت، سه روز بعد، پيغمبر صلى الله عليه و آله به مدينه آمد، وقتى كه به خانه رسيد جنب مسجد ديدند چهره پيغمبر صلى الله عليه و آله تغيير كرد و به يمن رو كرد، فرمود:

«انّى لاشمُّ رائحةَ الرحمن من جانب اليمن» بوى خدا از جانب يمن مى‏آيد. گفتند: يك شتر چران مى‏خواست تو را ببيند، مى‏گفت: مادرم فقط نصف روز اجازه ماندن در مدينه را داد، پيغمبر صلى الله عليه و آله آهى كشيد و فرمود: عجب رغبت و اشتياقى به قيافه تو دارم، و الّا در باطن كه با هم هستيم.

گفت احمد ز يمن بوى خدا مى‏شنوم‏

 

يمنى برقع من، بوى خدا بوى تو بود

     

 

منبع :
نظرات کاربران (0)
ارسال دیدگاه