فارسی
سه شنبه 02 مرداد 1403 - الثلاثاء 15 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

شهادت فرزندان سيدالشهدا

شهادت فرزندان سيدالشهدا

على اکبر


از نفاق فلک و گردش اختر زینب

هدف تیر بلا گشت مکرر زینب

دید چون عازم میدان شده اکبر مى گفت

سوخت از این ستم اى چرخ ستمگر زینب

گاه مى کرد شکایت به سوى قبر رسول

گاه مى کرد فغان بر در داور زینب

کاى خدا گر به اسیرى رود از کوفه به شام

دستگیر ستم فرقه کافر زینب

به از آنست که بیند بدن اکبر را

پاره پاره به دم نیزه و خنجر زینب

حسین بن على چون على اکبر را آماده نبرد، دید فرمود:
((اى پروردگار یکتا! مگر این جهان آغاز جهان آخرت نیست ، و این اعمال جز آزمایشى بس کوچک نیست ، که ما را به آنها مى آزمایى پس تو را به آن ذات اقدس یگانه ات سوگند مى دهم که اعمال ما را نیک بدان و ما را ببخش ‍ و بیامرز، که قادر نبودیم آنطور که باید و شاید، از عهده شکر نعم تو در آییم . پروردگارا! خواست تو خواسته ماست و هر چه تو بخواهى آن خوب است ، نه هر چه ما بخواهیم . خدایا رضاییم به رضاى تو، من بنده حقیر به درگاهت آمده ام که هر چه دارم در راه عشق تو ایثار نمایم ، تنها تو براى من کافى هستى و لاغیر... . )).
براى فرزند پیامبر بسى سخت و ناگوار است ، یک طرف شماتت دشمن ، یک سو قتل برادران به تیر جفا، از سوى دیگر لشکر دشمن در کینه توزى و قساوت قلب ، و این بار نوجوانى دیگر چون على اکبر! آماده جانبازى . آن نوجوان سعادتمند، با گیسوان چون کمند خویش ، به پاى پدر بزرگوارش ‍ افتاده و استدعاى رفتن به میدان کارزار را مى نماید.
سرور شهیدان فرزند خویش را در آغوش کشید و فرمود:
((اى فرزند من اى على اکبر! حجله عیش براى تو نبستم و براى پیوند زناشویى تو در کنارت ننشستم ، فرزندم ! مى خواستم براى دامادیت شهر را چراغانى کنم و مادرم فاطمه زهرا براى جشن عروسیت لباس خلعت دامادى بیاورد، و مادرت ام لیلا حجله دامادیت را آرایش کند و عمه ات زینب به تماشایت آید)).
على اکبر پاسخ داد:
اى پدر بزرگوار! صبرم به سر رسیده است ، صحبت از شادى مکن ، صحبت از شهادت است . عباس عموى با وفایم شهید شده ؛ اکنون دیگر چه زمان شادى است ، بعد از شهادت قاسم چگونه توانم به شادى اندیشم ؟
چون آن یعقوب بیت الاحزان ، یوسف خورشید سان را مهیا و مصمم معرکه کارزار دید، فرمود: به خیمه هاى اهل بیت براى دیدار آخر برو، لحظه اى مونس عمه هایت باش و به آغوش مادرت برو.
على اکبر با دلى گریان ، به سوى خیمه هاى عترت طهارت آمد و گفت :
اى اهل پیامبر! اکنون نوبت کارزار على اکبر رسیده است ، و در آن آرزویم که سر در خاکپاى پدرم حسین (علیه السلام ) نهم ، و در خون خود غوطه ور در کوى حسین گردم . اى مادر و اى عزیزانم ! اراده سفر به کوى شهادت دارم .
اهل بیت چون صداى روح افزاى على اکبر را شنیدند، همچنون ستارگان شب ، بمانند درخشش دانه هاى الماس ، در آسمان یاران امام ، سر از خیمه ها بیرون آوردند، و پروانه وار به دور شمع رخسار على اکبر گردیدند.
ام لیلا دست در گردن على اکبر گفت :
این بیابان بلاخیز است و این وادى خطرناک، و صیاد قضا و قدر در کمین، و این سفرى است که بازگشتى در آن نیست، از این سفر حذر کن .
على اکبر مادرش را چنین جواب گفت :
مرا از این نوجوانى چه حاصل ؟ که امروز پدر بى یار و یاور، در برابر دشمن بیداد ستمگر، اگر که در راه پدر خود را قربانى نکنم .
سکینه آن طفل ناز پرورده و داغ و هجر برادر، و طعم تلخ اسارت نچشیده ، با لبانى پژمرده از تشنگى ، و چهره اى مهتابى ، از بى آبى ، خود را در دامان برادر انداخت ، و گویى که فراق و شهادت برادر را احساس کرده ، به برادرش ‍ چنین مى گفت :
بگفتا: مى رود روح از تنم اى جان فداى تو

بگفتا: مى روم تا آورم آب از براى تو

بگفتا: اضطرابى دارى و من ، دیده بر دارم

بگفتا:اضطراب از بى کسى پدر دارم

بگفتا: ترسم از میدان نیایى ، زان فغان دارم

بگفت :ار صبر خواهى کرد منهم این گمان دارم

گفتگوى على اکبر و سکینه ، دل دردمند یاران حسین بن على (علیه السلام ) را در آزمون ایمان خداوندى ، قرار داد، و مشیتشان را که بر شهادت و اسارت قرار گرفته بود، به یادشان آورد، و سرور شهیدان بى تابانه ، بر در خیمه گاه آمد و اهل بیت را به صبر و شکیبایى امر فرمود. فرزند ارجمند خود را چون جان شیرین ، در بر کشیده ، و دستار رسول خدا را بر سر وى پیچید، و قامت چون سرو او را به جوشن داود، و سپر حمزه ، و ذوالفقار حیدر کرار آراست ، و زینب با قامتى خمیده در دستى سلاح جنگ و کفن در دستى دگر، به خدمت امام آمد. آن ابر مرد چون خورشید، در اوج شرف و افتخار، بر مرکب عقاب سوار گردید، و راهى میدان کارزار با کفار شد.
اى خدا شد بر جوانم کار تنگ

دشمنان خونخوار و اکبر تازه جنگ

گر به خون غلطد ز رمح و تیر و تیغ

زین جوانى حیف ، زین عارض دریغ

نور عینم ، از نظر مفقود شد

یارب ! آن گیسو غبار آلود شد

جسم او را تاب تیغ و تیر نیست

آن بدن شایسته شمشیر نیست

ام لیلا از این جهان سیر شده است ، خدایا! نور چشمم از نظرم ناپدید شده ، و دست روزگار او را به میان لشکر دشمن برده ، آیا از حیطه خونخوار آنان چگونه رهایى خواهد یافت ؟ زندگیم بدون دیدار على اکبر ممکن نیست ، و صبح وصالم بمانند شبى تیره و تار گشته ، خداوند! خودت آگاهى که سرو بوستان ، در برابر قامتش شرمسار است ، و خوف آن دارم که این قامت رعنا، سایه گونه بر زمین افتد، و چهره اش از گرماى سوزنده این وادى ، برنگ مهتاب شود، و آن سرخى لبهایش که از شیره جان بود، از بى تابى ، در بى آبى و عطش کبود گردد، و جسمش که از صد جان پاکتر است ، و از تیغ ستم دشمن ، چاک چاک گردد، و تنش که از برگ گل نازکتر است ، کجا سزاوار نیزه و خنجر دشمن است ؟
این سپهر! عنان اختیار از کفم ربوده، بسببى ناشناخته بر من فتنه ها و نیرنگها برانگیخته گردید، و خون فرزندان پیامبر را بریخت.
بناگاه ندایى از عالم غیب به گوش لیلا رسید که مى گفت:
مادر! انس و جن را آتش بر جان مزن، و چون آتش بر دلها زدى، آن را دامن مزن. على اکبر آن جنگاور تنومند میدان نبرد، بر مرکب عقاب، رو به مقابله با دشمنان سرور آزادگان و شفیع روز قیامت حضرت حسین (ع) در برابر لشکر کفر آمد. سپاه مخالف با ملاحظه نوجوانى و آراستگى و کمال و فصاحت على اکبر، ناخواسته به ذکر فتبارک الله احسن الخالقین پرداختند و از عمر سعد پرسیدند: کیست این جوان هاشمى؟ که شباهت زیادى به پیامبر دارد. ابن سعد گفت على اکبر حسین است .
آن یادگار حیدر کرار ذوالفقار بر کشید، و خود را به قلب لشکر مخالف زده و قلب لشکر را شکافته و شجاعتش را در، به هلاکت رسانیدن دهها نفر از لشکر مخالف به آنان نشان داد، و به خدمت پدر برگشت و از تشنگى اظهار نگرانى داشت .
حسین (علیه السلام) فرزند غیور خود را در آغوش گرفتند و فرمود:
بخدا قسم بر جد و پدرت دشوار است که ترا در این حال ببیند، و به روایتى خاتم رسول خدا را در دهان او نهاد، و به زبان حال فرمود: برو، جد بزرگوارت چشم براه توست، و فاطمه (علیها السلام) مشتاق دیدارت، و رفع تشنگى از دست ساقى کوثر مى اطهر بنوش .
على اکبر بوسه زنان بر دست پدر راهى میدان نبرد گردید و ضمن ابراز دلیرى و شهامت ، با بر هم زدن قلب سپاه دشمن ، موجب خشم لشکریان گردید، و ناگاه شخصى بنام ((منفد بن مره عبدى )) و به روایتى ((هانى )) ناجوانمردانه ضربتى بر فرق همایونش وارد نمود، و على اکبر بر مرکب عقاب افتاد، و پدر را صدا کرد.
امام ذوالجناح را سوار شد، و به دنبال فرزند خویش لشکر دشمن را بر هم زد، و ناگاه نگاهش بر مرکب عقاب افتاد و فرزند خود را سوار بر اسب ندید، و عقاب را دید که رو به بادیه مى رود، و کنار پیکر مبارک على اکبر رسید و ایستاد، امام بزرگوار بر بالین فرزند آمد، و دست ملاطفت بر سر و گیسوان على اکبر کشید و فرمود:
اى روشنى چشم بیناى حسین ! اى مونس شبهاى زینب و کلثوم ، اى یادگار و شبیه رسول خدا! اى عزیز فاطمه زهرا، اى ماه سان مکه و مدینه ! و اى دلنواز فاطمه و سکینه و اى قوت و پشتبانى سید سجاد! و اى میوه قلب لیلاى نامراد! و مایه امیدوارى آل پیغمبر، خورشید حیات پدرت رو به افول است ، و مطیع مقدارت و تسلیم و رضا به رضایتمندى خداوند هستم .
على اکبر، با چشم اشکبار از سخنان پدر، در پاسخ پدر بزرگوارش عرض ‍ کردند:
اى خلیل آتشکده نمرود، و اى مسیح گرفتار فرقه یهود! اى کشتى شکسته طوفان کربلا، و اى وارث میراث نبوت ، و اى عزیز مریم امت ! رفیقان به منزل رسیده و همراهان از زحمت راه آرمیده ... و با تبسمى بر لب مرغ روحش ، به تقدیر قلم زده شده ، به شاخسار فردوس پرواز نمود.

على اصغر
بر خاکیان اگر چه قضا، کم ستم نکرد

بر آل احمد، آنچه توانست ، کم نکرد

نگذاشت تیشه ستم ، از دست روزگار

تا نخلهاى گلشن دین را قلم نکرد

آه از دمى ، که دید سلیمان کربلا

دیو زمانه ، یارى او یک قدم نکرد

شد چون سوار، غیر على اصغر صغیر

کس همرهى به آن ملک بى حشم نکرد

گفتا به ابن سعد تراگر چه کلک صنع

بر لوح سینه آیه رحمت رقم نکرد

جرم حسین چیست اگر همچو بت پرست

رو، از صمد نیافت سجود صنم نکرد

آبى بده به اصغر من ، از خدا بترس

کس ظلم ، بر کبوتر بام حرم نکرد

جز تیر ظلم حرمله زان قوم هیچکس

زان طفل رفع تشنگى و درد و غم نکرد

نشنیده کس ، چنین ستم ، و هیچ ظالمى

نسبت به دودمان یهود، آن ستم نکرد

بر دوش باب کیست بجز اصغر صغیر

صیدى که تیر خورد و ز صیاد رم نکرد

در برابرش ؛ عباس برادر، با دستهاى بریده ، و على اکبر به شهادت رسیده ، و حسرت جوانى را به شهادت رسانده ؛ مظلوم آل عبا، گلشنش را از نخلهاى سرفراز تهى دید، و به آواز بلند ندا در داد: آیا مرد مبارز میدانى هست که اولاد احمد مختار را یارى کند، و آیا پرهیزکارى هست که امیدوار به شفاعت جد و پدر و مادر من ، و فریاد رسى روز قیامت ، که ما را یارى کند. از هیچ طرف آوازى بر نیامد مگر از خیمه هاى اهل حرم ، و از آن داغ دیدگان یکباره فریاد ((واحسینا)) بلند به گوش رسید. در آن حال حضرت سجاد (علیه السلام ) با جسمى از آتش تب سوزان ، و چشمى چون ابر بهاران اشک ریزان ، افتان و خیزان ، از خیمه گاه بیرون آمد، ام کلثوم او را دید و با او همراه شد، و فرمود:
اى برادرزاده رنجور به کجا مى روى ؟
حضرت سجاد فرمود: اى عمه ! مگر نمى بینى فرزند رسول خدا، غمگین است و طلب یارى مى نماید، اما کس به یاریش نمى رود، بگذار که نیمه جانم را فداى پدر بزرگوارنمایم .
ام کلثوم و حضرت سجاد در حال گفتگو بودند، که ناگاه امام بر حق فرمود:
فرمود کاى عزیز پدر، زین عابدین

اى طلعت تو، شمع شب تار کربلا

چشم از خزان مرگ بپوش اى پسر تویى

یک گل که باز مانده ز گلزار کربلا

در کربلا چو قافله بندند، بار شام

غیر از تو کیست ؟ قافله سالار کربلا

اى بى کس پدر، پدرى کن به اهل بیت

بعد از پدر،به وادى خونخوار کربلا

پس ام کلثوم بنا بفرمایش امام مبین ، حضرت سیدالساجدین را به خیمه بر گردانید.
امام حسین (علیه السلام ) فرزند، دلبند خود را که بیمار بود، در بر کشید و فرمود:
اى نور دیده ! بعد از من اهل حرم ، محرمى جز تو ندارند، مرا داغ على اکبر و عباس کافیست ، مصلحت در شهادت تو نیست ، نسل امامت از تو باقى خواهد ماند، بازماندگان من به محبتهاى تو، نیاز دارند و تو به صبر؛ شکیباى را پیشه خود کن .
در آن هنگام که هر یک از اهل حرم ، به دور مولاى خویش حلقه زده ، و درد دل خود را عرض مى کردند، ناگاه خروش و غوغا از خیمه مادر على اصغر بلند شد. سرور شهیدان از ماجرا پرسید؟ عرض کردند:
از بى آبى شیر در سینه هاى مادر على اکبر خشکیده ، و على اصغر در حال هلاکت است .
امام فرمود: طفل معصوم مرا بیاورید، بلکه قطره آبى براى او بدست بیاورم .
مادر على اصغر نوزاد را بر روى دست به خدمت پدر آورد، و سیدالشهدا بر ذوالجناح سوار شده ، و طفل معصوم خود را بر دست گرفته مقابل لشکر دشمن آمد و فرمود:
اى دشمنان خدا و رسول او! اگر به گمان شما من گنهکارم و طاعت یزید نمى کنم ، این طفل صغیر و بى گناه است ، فردى از قبیله بنى اسد که او را حرمله بن کامل مى نامیدند، تیرى به جانب حضرت انداخت ، که مهر خاموشى بر لب آن طفل تشنه ، نهاد و زخمى دگر بر دل پدر.
امام دست پر خون خود را که زیر گلوى فرزندش بود، به جانب آسمان افشاند، و بسوى خیمه گاه برگشت و فرمود:
بیا بستان که برد اصغر بروى دست من خوابش

بیا بستان که جدش ز آب کوثر کرد سیرابش

بیا بستان که غیر از من نکرده ، هیچ پیغمبر

بیک ساعت ، دو قربانى یکى اکبر یکى اصغر

با شنیدن صداى امام اهل بیت عصمت و طهارت از خیمه ها بیرون دویدند، و على اصغر را گرفته ، و براى از دست دادن گلى دیگر، به فغان در آمدند. مادر على اصغر فرزند شیر خوارش را در آغوش گرفت ، و گفت :
((اى اصغر اى فرزند دلبندم ! از آغوشم گریختى ، و در مهد حوریان بهشتى جاى گرفتى ، آیا از آغوش مادر ملول گشتى یا اینکه هواى دیدار برادر بر سر داشتى ، که این چنین افتاده ، به سویش شتافتى )).

نویسنده: دکتر عباس علاقه بندیان

 


منبع : کتاب از مدینه تا نینوا
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

اصول و مباني قرآني نهضت عاشورا (1)
پيام هشدار دهنده
عزيمت امام حسین (علیه السلام) از مدينه به مكه‏
آغاز نهضت عاشورا ـ مرگ معاویه
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه الفرقان : آيه 20
تحريفات معنوى حادثه كربلا
حریت و آزادگی در مکتب حسینی
زیارت ناحیه مقدسه
فرهنگ عاشورا(13)
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه مريم: آيه 7

بیشترین بازدید این مجموعه

قیام عاشورا از دیدگاه شهید مطهری
علماء و توسل به امام حسین (علیه‏‌السلام)
اهل بيت جلو دروازه كوفه (و مسلم جصاص)
آغاز نهضت عاشورا ـ مرگ معاویه
زيارت سيدالشهداء بر مرد و زن لازم است
حریت و آزادگی در مکتب حسینی
نتایج خواندن زیارت عاشورا
چرا برای امام حسين (عليه السلام) گريه می کنیم ؟
نوحه
قیام امام حسین علیه السلام از دیدگاه طبری

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^