ايمان و آثار آن - جلسه ششم (1) - (متن کامل + عناوین)
- تاریخ انتشار: 24 تير 1391
- تعداد بازدید: 468
ايمان و عدل
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلا و السلام على محمّد و اهلبيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين
از ابتداى آگاهى و بينايى انسان و تكيه كردنش بر علم، چه آن آگاهى و بينايىاى كه از مسير پيامبران و فرستادگان خدا به دست آورده، و چه آن آگاهى و بينايىاى كه با كمك معلوماتش از مسير آزمايشات و تجربيات كسب كرده، واقعيت بسيار مهمى براى او روشن شده كه امروز هم با پيشرفت علوم مختلفى كه هر روز مىتوان آن را در عالم زندگى ديد، او باز بر اين واقعيت دريافت شده امضاى صد در صد مىكند كه جهان آفرينش مبتنى بر عدل است، از كوچكترين جزء غير قابل ديدن آن تا بزرگترين شىءاش كه از نظر طول، عرض و حجم با ديگر اشيا قابل مقايسه نيست، اين طورى كه مىگويند، اين شىء هم عرش است و آنچه بين عرش و كوچكترين ذره وجودى اين عالم كه با هيچ اسلحه چشمى قابل ديدن و مشاهده و تجزيه نيست، هست.
در اين عالم، هر چيزى با وزن، عرض و حجمى معين، با سود و استفادهاى معين و در مكان و زمانى معين قرار گرفته است؛ چنانكه اگر پرسيده شود، آيا اگر تكيهگاه كوچكترين جزء تا بزرگترين شىء اين عالم، عدالت نبود، اين نظام شگفتانگيز، خانه خلقت و جهان آفرينش مىتوانست برپا باشد؟ جواب اين پرسش، منفى است، و اگر پرسيده شود، آيا بدون تكيه بر اصل عدالت و بر ريشه عدل، كوچكترين يا بزرگترين جزء عالم مىتوانست لياقت ادامه حيات داشته باشد؟ جواب باز منفى هست. همينطور اگر پرسيده شود، آيا منهاى عدالت و عدل، از كوچكترين جزء عالم تا بزرگترين جزء آن، مىتوانستيم توقّع سودى را داشته باشيم؟ در پاسخ گفته خواهد شد، خير، ما نمىتوانستيم.
بناگذارى هستى بر پاى عدل از نظرقرآن
قرآن كه مبيّن قوانين فرهنگ خدا و آيين پروردگار عزيز عالم است، وقتى جهان را به صورت كلى و تحت عنوان خانه خلقت نظام مورد توجّه قرار مىدهد، بر پا بودن آن را مبتنى بر اصل عدل مىداند، و همين قرآن هنگامى كه اجزاى منفرد عالم را تحت طرحبندى و بحث قرار مىدهد، نظام و ادامه حيات آن را متكى بر عدل و بر هدايت مىداند:
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى* الَّذى خَلَقَ فَسَوَّى* وَ الَّذى قَدَّرَ فَهَدى* وَ الَّذى أَخْرَجَ الْمَرْعى*. فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى* «1»
ابتناى عالم هستى بر عدل، اصلى كلى است كه هم از طريق نبوت؛ يعنى عالىترين طريقى كه در خور استعداد بشر بوده است، به او نمايانده شده، و هم از طريق دانش و علم نظرى كه بر روى مبانى براهين و استدلالات استوار هست، براى او اثبات گرديده و هم از طريق دانش تجربى و عملى كه بينايان و متفكران بنىآدم آن را در تجربه حسى به دست آوردهاند.
ارتباط عدل با عالم خلقت
عدل؛ يعنى حكومت مجموعه مقرراتى كه هماهنگ با وجود مخلوق و در محدوده مخلوقيت آن و در محدوده ارتباط آن به عنوان يك جزء عالم خلقت با كلّ اين عالم هست؛ چنان كه اگر سيطره و حكومت اين مقررات از حريم خلقت شىء و شيئيتش از آن گرفته شود، آن شىء جزءاى سرگردان خواهد شد و به طرف متلاشى شدن به حركت درخواهد آمد، و اگر اين حكومت از ارتباط اين شىء با عالم گرفته شود، آن شىء نسبت به عالم، موجودى بيگانه مىشود؛ يعنى نمىتوان بر آن، نه بار مثبت و نه بار منفى را ملاحظه كرد تا بشود آن را به عنوان يك جزء مربوط به عالم آفرينش مورد بحث قرار داد. روى هم رفته، جهان؛ يعنى خانه عدل، و آفرينش؛ يعنى خانه عدالت، و اجزاى خانه خلقت؛ يعنى محكومين به مقررات عدالت، و ارتباط شىء با جهان؛ يعنى سيطره مقررات قانونى بر آن شىء با ارتباطى كه با جهان آفرينش دارد، و اين مسأل ابتناى عالم بر عدل، نه براى اهل دين، و نه براى افراد بيرون از دين؛ نه براى انسان شرقى و نه براى انسان غربى؛ نه براى فرد وابسته به حريم ربوبيت، و نه براى فرد بريده از حريم ربوبيت، قابل انكار نيست.
از مسأله جهان و نسبتش با عدل كه فارغ شديم، سخن را متوجّه بنىآدم مىكنيم.
نياز انسان به عدالت
______________________________
(1) پىنوشت
1. اعلى: 1- 5: نام پروردگار برتر و بلند مرتبهات را [از هرچه رنگ شرك خفى و جلى دارد] منزّه و پاك بدار. آن كه آفريد، پس درست و نيكو گردانيد. و آن كه اندازه قرار داد و هدايت كرد، و آن كه چراگاه را رويانيد، و آن را خاشاكى سياه گردانيد ....
انسان، يعنى موجودى بزرگ، شريف، لايق، مستعد، و بزرگوار؛ يعنى وجودى كه آفرينش تمامى قدرت ابداع خود را به كار گرفت تا او به وجود آيد؛ يعنى همان وجودى كه همت خود را به كار گرفت تا اين تمدّن و زندگى را براى اداره امور حيات به وجود آورد؛ يعنى موجودى كه جزءاى از اين پيكره بزرگ عالم خلقت هست.
تمام بينايان عالم كه مىگويند: اساس جهان بر عدل و عدالت مبتنى است، آيا مىتوانند بگويند: زندگى و نظام خلقت با اين برنامه منظم در صورتى برپاست كه تكيه بر عدل داشته باشد، به جز نظام حيات انسان؟ آنها نمىتوانند بگويند، از كوچكترين جزء عالم تا بزرگترين شىء عالم، عدل را مىخواهد، ولى انسان عدل را نمىخواهد!
تعبير را گستردهتر كنيم: آنها نمىتوانند بگويند جهان هستى، حكومتِ مقررات عادلانه مىخواهد، ولى انسان چنين مقرّراتى را نمىخواهد! مىپرسيم مگر انسان موجودى بريده از اين عالم است؟ مگر انسان موجودى وابسته به اجزاى اين عالم نيست؟ مگر بدن انسان از زمان نطفه بودن تا هنگام مرگ، محكوم به مقررات عدل نيست؟ مگر دستگاه تنفّس به اندازه عادلانه هوا نمىگيرد؟ مگر بدن به اندازه عادلانه نور نمىگيرد؟ مگر بدن به اندازه عادلانه استعدادش رشد نمىكند؟ مگر بدن به اندازه استعداد عدالتش گلبول قرمز و گلبول سفيد نمىسازد؛ سلول درست نمىكند؛ به مبارزه با نابسامانىهاى كشور بدن و برقرارى حكومت عدل در آن برنمىخيزد؟ بله. تمام اين واقعيات مسلم است. اگر مزاج انسان از جاده عدالت منحرف شود، صاحبش مريض مىشود؛ اگر چشم از جاده عدالت منحرف شود، صاحبش به طرف كورى مىرود؛ اگر گوش از جاده عدالت منحرف شود، او به طرف كرى مىرود؛ حيات كه از جاده عدالت منحرف شود، به طرف مرگ مىرود. براى همين بايد گفت، بنيان بدن هماهنگ با بنيان عالم، متكى بر عدل است.
حاكم بودن عدل بر روابط انسانها
امّا اگر بشر حكومت عدل را بر بدن قبول كند، در مسأله جامعه انسانى و زندگى همگانى و وابستگى انسانها به يكديگر كه از بدن مهمتر است و از نظر بينش الهى هم از جهان گستردهتر مىباشد، در اين جا نيز بايد به طريق اولى حكومت عدل را بر روابط انسانها در جامعه قبول كند. اگر بشر در اين جا عدالت را قبول نكند، جامعه به جامعهاى كه افرادش به يكديگر تجاوز مىكنند، تبديل مىشود؛ يعنى روابط طبيعى و سالم بين افراد جامعه برقرار نخواهد بود؛ برخوردها مستقيم نخواهد بود. بنابراين، دراين جا هم بشر، نيازمند به وضع مقررات است، و براى پياده شدن اين مقررات، حكومت لازم دارد، و براى پديد آمدن سلامت در همه شؤون زندگى اجتماعى، مقرراتى جهانى و انسانى لازم دارد تا بزرگترين منطقه شهرنشين تا دورترين نقطه دهنشينى كه جزء پيكره جامعه انسانى است، بتواند از خانه خلقت عادلانه بهرهمند شود؛ يعنى اولًا حكومت لازم دارد؛ چون بدون حكومت، قانون اجرا نمىشود، و ثانياً قانون لازم دارد، قانونى كه لايق و سازنده سلامت در همه شؤون اجتماعى باشد كه بزرگترين فرد جامعه تا كوچكترين فرد آن بتواند بنا بر ملاك استعداد انسانى خود از عالم بهرهمند شود، و ثالثاً اين قانون بايد جهانى باشد، و اين قانون نمىتواند جهانى باشد، مگر اين كه سازنده و طراحش داراى دو جنبه باشد.
دو جنب لازم در طرّاح قانون عادلان جهانى
جنب اول طراح، اين است كه بينايى و بينش او به تمام جوانب حيات بشر باشد؛ يعنى او بايد در محدود بشريت، نسبت به تمام جوانب روابط انسان با عالم، بينايى داشته باشد. كسى كه مىخواهد طرح قانون جهانى بدهد، بايد بينشى مافوق جهان و مافوق انسان داشته باشد تا بتواند در هنگام طرح قانون به همه انسانها بنگرد، و همچنين بتواند روابط انسانها را با آفرينش ببيند.
جنبه دوم اين طراح، آن است كه شخص قانونگذار بايد قانونگذارى باشد كه از جميع اغراض شخصى، شهوانى، هوايى، مادى، منطقهاى و طبيعى دور باشد.
به راستى، غير از خدا چه كسى مىتواند اين جنبهها را داشته باشد؟ اگر انسان تنها آفريده شده بود، قانونى فردى بر او حاكم مىشد و او مثل گوزن در بيابان مىگشت، و يا مثل خرس در جنگل، و يا مثل شتر وحشى در بيابان، امّا بنىآدم مرتبط به يكديگر آفريده شدهاند. شما انسانيد و فردى كه در آمريكا زندگى مىكند، انسان است؛ كسى هم كه در شوروى هست، انسان است؛ فردى هم كه در آفريقا هست، انسان است. شما نبايد گرسنه باشيد؛ چون انسان هستيد؛ آفريقايى هم نبايد گرسنه باشد؛ چون انسان است؛ بنگلادشى نبايد گرسنه باشد؛ چون انسان است. عالَم متعلّق به انسان است، و انسان متعلّق به عالَم؛ عالَم با بشر رابطه دارد و بشر هم با بشر ديگر رابطه دارد.
لزوم قانون در زندگى انسانها
اگر قانون فعلى جهان قانون جهانى بود، يك گرسنه هم پيدا نمىشد؛ چون پيدا شدن اين انسان گرسنه، براى آن است كه قانون ناقص است. او هم انسانى مانند ما، از ما، متعلّق به ما و براى ما هست؛ ما هم براى اويم، و او هم براى ماست، و زمين متعلّق به انسان است. انسان حكومت لازم دارد و براى سلامت قانون مىخواهد، هم در روابطش با انسانهاى ديگر و هم در ارتباط با شخصيت خودش، و اين قانون بايد جهانى باشد، قانون در صورتى مىتواند جهانى باشد كه قانونگذارش بينشى جهانى و انسانى داشته باشد، علاوه بر اين، از همه اغراض بيرون باشد؛ براى اين كه اگر غرضى داشته باشد، ممكن است قانون را به نفع خودش وضع بكند؛ براى اين كه اگر غرض داشته باشد، ممكن است قانون را به نفع مردم خودش وضع كند و تنها در صدد اين باشد كه زندگى مردم خودش آباد باشد، هر چند چنين آباد شدنى منجر به بيچارگى ديگران شود. به طور مثال، چهارصد سال بود كه انگلستان داشت در مجلس عوام خود قانون وضع مىكرد و مردم انگلستان با اين قانونگذارى كاملًا در امنيت و آسايش و راحتى بودند، ولى همين قانونگذارى موجب مىشد قاره آسيا از دست انگلستان خون گريه كند. چرا؟ چون قانونگذار غرض شخصى و منطقهاى داشت و مىگفت: من بايد زنده بمانم و ديگرى بايد پايمال بشود: «الحكم لمن غلب.» تاريخ هند را مطالعه كنيد تا بدانيد چگونه به خاطر ظلم و ستم دويست ساله انگلستان در هندوستان، چند صد ميليون انسان هندى با داشتن كشورى با آن همه سرمايههاى طبيعى، در خيابانها گرسنه از دنيا رفتند.
انسان حكومت لازم دارد؛ قانون لازم دارد؛ به دليل اين كه جهان متكى بر قانون است و انسان جزء جهان مىباشد و جهان متعلّق به انسان. اين قانون در صورتى مىتواند سلامتى ايجاد بكند و عدل را در همه شؤون بگستراند كه واضع و مقنّن آن، جهانبينى و انسانبينى داشته باشد، و از اغراض هم به دور باشد.
دينداران و كسانى كه با حريم انبيا مربوط بودند، مىگفتند: بشر قانون مىخواهد. از طرفى، از زمان آدم تا الان، بىدينها هم مىگفتند، بشر قانون و حكومت مىخواهد، امّا چه قانونى و چه حكومتى؟ تمام محلّ نزاع و بحث همين جا است. بىدين و بادين هر دو فرياد قانون مىزنند، و الان مىبينيد جهان مىگويد، قانون و مقررات، و به خداهم كارى ندارد؛ به انبيا هم كارى ندارد؛ به قرآن هم كارى ندارد؛ به دين هم كارى ندارد. قارههاى بزرگ عالم، اصلًا قرآن را نمىشناسند؛ دين را نمىشناسند؛ خدا را نمىشناسند، اما مرتّب مىگويند، قانون؛ جهان مىگويد: قانون؛ انبيا هم مىگفتند: قانون. خدا هم مىگويد: قانون. على هم مىگفت: قانون. معاويه هم مىگفت: قانون. يزيد هم مىگفت: قانون. چرا؟ چون همه درك مىكردند كه بدون حكومت و بدون قانون بشر نمىتواند زندگى كند. قوانينى كه انبيا براى زندگى دادند، چون به بينش وجود مقدس لايزال متكى بود، خارج از اغراض و هوى بود؛ زيرا خدا نمىتواند غرض داشته باشد؛ چنان كه خدا هوى ندارد؛ خدا شهوت ندارد؛ خدا منطقهاى نيست؛ خدا يك ملت خاص ندارد؛ خدا براى سير كردن ديگران لازم ندارد كه ديگران را بكشد و زمين ديگران را ببلعد؛ خدا حاكم بر مقدّرات عالم است، و خالى از اغراض، قوانينى جهانى دارد.
دين جهان شمول
إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً «1»
؛ يعنى نه براى عربستان، بلكه براى همه.
وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّهً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ «2»
؛ يعنى ما تو را براى انسان و همه مردم جهان فرستاديم. مردمى كه از سرچشمه مقررات الهى بهرهمند شدند، مانند: سلمان، ابوذر، على عليه السلام، زهرا عليها السلام و مريم عليها السلام. آنها كه در اين راه برنده شدند، در دنيا، نه نسبت به خود آلوده تجاوز شدند، و نه به حقوق ديگران تجاوز كردند. از جمل اين برندگان، على، زهرا، و مريم عليهم السلام است. هيچ كدام از حوادث جهان، چيزى از عليعليه السلام نگرفت، هر چند على عليه السلام از جهان چيزها گرفت و بزرگ شد و رفت؛ چنانكه زهرا و مريم عليهما السلام هم از اين جهان چيزها گرفتند؛ بزرگ شدند و رفتند. كسانى كه چه در دنيا از اين جهان استفاده كردند، و چه الان كه منتقل به آخرت شدهاند، از آن بهره بردند و دارند بهره مىبرند:
وَ لاتَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ «3»
؛ يعنى شهيدان هم كشته نشدند و از بين نرفتند؛ بلكه آنها آزاد از دنيا رفتند و پيروز شدند.
إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ «4»
______________________________
(1) 2. فتح: 8: ما تو را گواه [بر اعمال امت] و مژدهرسان و بيمدهنده فرستاديم.
(2) 3. سبأ: 28: و ما تو را براى همه مردم جز مژدهرسان و بيمدهنده نفرستاديم، ولى بيشتر مردم [به اين واقعيت] معرفت و آگاهى ندارند.
(3) 4. آلعمران: 169: و هرگز گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شدند مردهاند، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
(4) 5. فصلت: 30: بىترديد كسانى كه گفتند: پروردگار ما خدا است، سپس [در ميدان عمل بر اين حقيقت] استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان نازل مىشوند [و مىگويند:] مترسيد و اندوهگين نباشيد و شما را به بهشتى كه وعده مىدادند، بشارت باد.
؛ همينطور كسانى كه بر اعتقاد خودشان استقامت نمودند، آزاد از دنيا رخت سفر بربستند و پيروز شدند.