
تقواى فاضل اردكانى
يكى از بزرگان دين ما فاضل اردكانى بوده است . ايشان در نجف ، زمانى كه رسيدن به مرز مرجعيت خيلى كار مشكلى بود ، تقريباً به مرز مرجعيت رسيده بود .
كمتر اتفاق مىافتاد كه بزرگى خودش را در معرض قرار بدهد . روزگارى بر شيعه گذشت كه از شدّت تقوا ، از مقام فرار مىكردند . آن روزگار عجيب روزگار نورانى براى شيعه بوده است . فاضل اردكانى كه خيلىها او را اعلم مىدانستند ، كمبودى كه در زندگى داشت اين بود كه مراجعه پولى نداشت ، چون كسى كه مرجع مىشود ، بالاخره بايد حقوق حوزه علميه را بدهد ، ولى كسى به ايشان مراجعه نمىكرد ، تا خمس و وجوهات خود را بدهد . هر چه پول از ايران و هند و پاكستانبه عنوان سهم امام مىرسيد خدمت آيت اللّه العظمى اصفهانى مىبردند.
روزگارى اعلم علماى شيعه در نجف كه مركز پهلوانهاى علمى شيعه بوده ، مرحوم آيت الله العظمى آقا ضياء الدين عراقى بود . شاگردهاى ايشان معلوم است ، كسانى كه نزد ايشان درس خواندند ، آيات عظامى مانند حكيم ، بروجردى ، سيد عبدالهادى شيرازى ، خويى ، شيخ حسين حلّى ، بجنوردى ، سيد عبدالله شيرازى ، همه اينها از شاگردان آقا ضياء بودند .
مرحوم آقا ضياء تعريف مىكردند كه روزى خيلى دستم خالى بود و اصلاً پول نداشتم كه به طلبهها بدهم . تنها در صحن مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام مىرفتم . مىخواستم از در بيرون بروم ، ديدم شخصى با حرصى كه دارد به طرف من مىدود . گفتم : خدايا ! اين شخص مرا شناخته است كه من آقاضياء عراقى ، اعلم علماى نجف هستم ، او نيز حتماً شيعه است و مىخواهد بيايد به ما پول بدهد . ما خودمان را آماده كرديم تا پول را بگيريم . به من كه رسيد گفت : آقا ! دستشويى كجا است ؟
اين مرحوم فاضل اردكانى نيز همين طور بود و پول به دستش نمىآمد . نوشتهاند كه روزى درب خانهاش را زدند ، خادمش آمد در را باز كرد ، ديد يكى از آن خانها و پولدارهاى اردكان است ، با بار و نصف گونى پول آمده است . آن زمانها اسكناس نبود و همه پولها فلزى بود . خادم نيز تا به حال اين همه پول نديده بود . خيلى او را تحويل گرفت و احوالپرسى كرد و براى او چايى آورد . آمد به فاضل اردكانى گفت : ديگر خدا به شما رو كرده و تا چند ماه مىتوانى پول حوزه نجف را بدهى . خود همين حقوق دادن موانع را برطرف مىكند و شما مرجع تقليد مىشويد .
مرحوم فاضل خيلى اين مسأله را معمولى گرفت . خادم به ايشان گفت : آقا ! قدرى زودتر برويد ، لباسهاى نو و عباى خوبى بپوشيد . مرحوم فاضل طبق اخلاق هميشگى معمولى آمد ، سلام كرد و نشست . اين خان دو سه مسأله پرسيد ، مرحوم فاضل اردكانى نيز بدون اين كه جواب بدهد ، چند دقيقه نگاهش كرد و كارى كرد كه اين خان پولدار خيلى بدش آمد . گونى پول را برداشت و بدون خداحافظى رفت .
خادم حرص مىخورد . وقتى اين خان رفت ، گفت : آقا ! اين چه كارى بود كه كرديد ؟ گفت : او مىخواست دين مرا ببرد ، اما من پول او را به باد دادم . دينم را نگاه داشتم ، هر چند مرجع نشويم .