لطفا منتظر باشید

الطاف حضرت حق به صابران‏

  • تاریخ انتشار:   12 آذر 1391
  • تعداد بازدید:   823

بدون ترديد انسانى كه با ظرفيتى معين در برابر حوادث سخت به خاطر خدا صبر مى‏كند، و قدم از صراط مستقيم الهى بيرون نمى‏گذارد، و عبادتش را چون‏ زمان رفاه و خدمتش را به بندگان چون زمان خوشى ادامه مى‏دهد، و پس از برطرف شدن حادثه باز هم به انتظار امتحان الهى مى‏نشيند، و هر جريانى را بر اساس مصلحت و حكمت از خدا مى‏داند، شايسته و لايق صلوات خدا و رحمت حضرت اوست، و اين گونه انسان‏ها هستند كه به هدايت الهى دست يافته و در مقام كرامت مقيم شده‏اند.

گويا با گوش جان شنيدند: هر كه وصل ما جويد و قرب ما خواهد، او را چاره‏اى نيست جز بار محنت كشيدن، و شربت اندوه چشيدن.

آسيه همسر فرعون همسايگى حق طلب كرد و قربت وى خواست گفت:

«رب ابن لى عندك بيتاً فى الجنة»

پروردگارا در همسايگى تو حجره‏اى خواهم كه در كوى دوست حجره نيكوست، آرى نيكوست ولى بهاى آن بس گران است، اگر چيزى به زر فروشند اين به جان و دل فروشند، آسيه گفت: باكى نيست اگر به جاى جانى هزار جان بودى دريغ نبودى، پس آسيه را به چهار ميخ كشيدند، و در چشم وى ميخ آهنين فرو بردند و او در آن شكنجه از دل مى‏خنديد و شادمانى داشت.

هر جا كه مراد دلبر آمد يك خار به از هزار خرماست‏

«بشر حافى و مستغرق عشق»

بشر حافى كه به دست موسى بن جفعر بنا به نقل عالم بزرگ ملا احمد نراقى در كتاب طاقديس توبه كرد و از اولياء خدا شد مى‏گويد: در بازار بغداد مى‏گذشتم، يكى را هزار تازيانه زدند ولى آه از نهادش برنيامد، آنگاه او را به زندان بردند، از پى او رفتم، پرسيدم كه اين زخم براى چه بود، گفت: از آن كه شيفته‏ى عشقم، گفتم چرا زارى نكردى تا تخفيف دهندت، گفت: بخاطر اين كه‏ معشوقم به نظاره بود، به مشاهده معشوق چنان مستغرق بودم كه پرواى زاريدن و آه كشيدن نداشتم! گفتم:

اگر به معشوق اكبر و محبوب ازل و ابد نظر مى‏كردى چون بودى؟ نعره‏اى كشيد و در برابر اين سخن جان نثار كرد!!

آرى چون عشق درست بود بلا و مصيبت به رنگ نعمت شود، دولتى بزرگ است اين، جمال معشوق تو را به خود راه دهد تا در مشاهده‏ى وى همه قهر به لطف برگيرى!

خدايا مرا از من آزاد كن‏

ضميرم به عشق خود آباد كن

سرم را به ياد خودت زنده كن

روان مرا منبع ياد كن‏

به روى خودت باز كن ديده‏ام‏

دلم را به نظاره‏ات شاد كن‏

خرابم كن از مستى و بى‏خودى‏

وجودم به ويرانى آباد كن‏

به فردوس اعلام راهى نما

به علم لدنى‏ام ارشاد كن‏

درونم به اسرار معمور دار

برونم به طاعات آباد كن

ز شيطان و نفسم پناهى بده‏

ز جور اعاديم آزاد كن‏

بس اندوه و غم بر سر هم نشست‏

گشادى بده سينه را شاد كن‏

بود فيض در بند خود تا به كى‏

خدايا دلى از من آزاد كن‏

 

 

منبع :
نظرات کاربران (0)
ارسال دیدگاه