گستردگى ظرفيت انسان
تهـران، حسينيه هدايت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
حضرت يوسف زندگى اش با دوستان و ياران حقيقى، گره خورد و از اين دوستان و ياران، كه عالى ترين منابع سود و بركت بودند، بهره كامل را برد. از راه اين دوستان، ساختمان انسانيتى براى او ساخته شد كه كامل و جامع بود و بنابر فرموده قرآن، همه خير دنيا و آخرت، براى او طلوع كرد. او ثابت كرد كه ظرفيت انسان اين چنين گسترده است.
اين دوستان واقعى، عبارت از انبياى خدا به ويژه، پدر و جد و پدر جد او و نيز منبع درونى عقل او بودند. معلوم است كه وقتى انسان سر اين سفره قرار بگيرد و اين گونه تغذيه شود، يوسف مى شود. بنا نيست كه در عالم، فقط يك يوسف به وجود آيد. از نظر ظاهرى و چهره، همه انسان ها تك نسخه و منحصر به فرد هستند. سر انگشتان دو انسان، با هم مساوى نيستند ، ولى از نظر شخصيت انسانى مى توانند در عرض هم قرار گيرند و از نظر معنوى مى توانند يوسف شوند. و اگر يوسف نشوند، چه بسا گرگ يوسف شوند.
اقسام مردم
قرآن مجيد، مردم را به دو دسته تقسيم كرده است: مجرم و مسلم ـ و به معناى وسيع آن ـ مؤمن و فاسق، جاهل و عالم و اين مطلب را در ضمن آياتى به صورت پرسش مطرح كرده است :
« أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً »[1].[2]
« هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ و الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ »[3].[4]
« أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ »[5].[6]
« و أَصْحَابُ الْيَمِينِ مَآ أَصْحَابُ الْيَمِينِ »[7].[8]
اگر بگوييد: گروه سومى هم در اين سوره نام برده شده اند :
« و السَّـبِقُونَ السَّـبِقُونَ »[9]
پاسخ آن، اين است كه ايشان تكامل يافتگان همين اصحاب يمين هستند. هر دو در مدار يك حقيقت قرار دارند. «سابقون» انبيا و ائمه هستند و «اصحاب اليمين» پيروان ايشانند. با ارتباط با ايشان مى توان أصحاب اليمين شد. سرمايه هايى كه به ايشان داده شده است، براى انتقال به ديگران است. از خود ايشان چيزى كم نمى شود:
« يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ »[10]
اى حبيب من! سرمايه ات را به ديگران انتقال بده. انبيا آمده اند براى انتقال
فيوضات ربانى خود، كارِ خداوند براى انتقال فيض، هميشگى است :
«يا دائِمَ الفَضلِ عَلى البَرِيَّه»
اى كه فضل تو بر مخلوقات دائمى است.
تفسيرى لطيف از دوازده ستاره
اگر زلف كسى با خدا و انبيا و ائمه، گره بخورد، اين توان در او هست كه فيوضات ايشان را بگيرد. ايشان و ذات انسان از بهره گرفتن، بخلى ندارند، مگر اين كه انسان به خود بخل بورزد و اين فيوضات را از آنان نگيرد.
در اين جا اهل خدا گفتارى دارند كه من آن را در تفسيرى نوشته شده در قرن يازدهم ديدم و براى من بسيار اهميت داشت. ايشان فرموده بودند : شما داراى ده عضو هستيد و يك قلب داريد و يك عقل. اين دوازده عضو، دوازده برادر يوسف خانواده وجود شما هستند. عقل، يوسف است ، چون مكانت او از همه بالاتر است و اعتبار او از همه بيش تر و مقرّب تر به خداوند است. عقل شعاعى از خداوند است. قلب هم بنيامين است. ده عضو ديگر هم، ديگر برادران هستند. روح، يعقوب است و نفس، راحيل است:
« إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ و الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ »[11]
نتيجه پيوند عقل با انبياء
اگر اين عقل، به انبياى خدا پيوند بخورد، چون آن گونه كه موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد:
«إنَّ لِلّهِ عَلى الناسِ حُجَّتَين : حُجَّةٌ ظاهِرةٌ وحُجَّةٌ باطِنَةٌ ...»[12]
خداوند دو حجّت براى مردم قرار داده است ، حجت ظاهرى و حجت باطنى، اگر حجّت ظاهرى كه انبيا هستند و حجّت باطنى كه عقل انسان است با يكديگر پيوند بخورند انسان همانند يوسف رشد مى كند و در اين مملكت، اين يوسف، بر تخت عزيزى مصر وجود مى نشيند. يعقوب، راحيل و يازده برادر، با همه وجود، به سوى او حركت و تعظيم مى كنند و از انحراف هاى قبلى خود، در برابر اين يوسف، عذرخواهى مى كنند:
« يَـأَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا و أَهْلَنَا الضُّرُّ »[13]
به يوسف درون مى گويند: به ما صدقه بده. صدقه عقل هم ايمان و معرفت و انگيزه مثبت دادن به قلب است. قلب هم اين ها را به صورت اعمال حسنه، به اين يازده برادر مى رساند و همه از سر سفره يوسف تغذيه مى كنند.
اسير شهوت
اما اگر از اين منابع بريده شوند، ميدان دار اين زندگى شهوت مى شود. يوسف وجود را به چاه مى اندازند. حال آيا اين يوسف هاى به چاه افتاده، به كاروان توبه ماه رمضان، محرّم يا ايّام فاطميه و دوستان خوبى برمى خورند؟ همه يوسف ها به كاروان خوب برنمى خورند. ممكن است كاروانى بيايد و رد شود و اين چاه، آن قدر عميق باشد كه طناب اين كاروان ها به عمق آن نرسد. آيا ريسمانى قوى تر و مطمئن تر و طولانى تر از قرآن، كه از اللّه تا كره زمين كشيده شده است، وجود دارد؟ آن چاه چه قدر عميق است كه اين طناب به ته آن نمى رسد؟ خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: اين قدر خود را به زحمت نيانداز:
« ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ »[14]
چه چاهى است كه مى فرمايد:
« أُوْلَـئِكَ فِى ضَلَـلِ بَعِيدٍ »[15]
اين چاه شهوت، چه قدر عمق دارد كه «حبل اللّه » به آن نمى رسد، ائمه از صراط عبور مى كنند ، ولى دست پر قدرت آنان به عمق آن چاه نمى رسد. شعله جهنم به اندازه اى است كه مى فرمايد:
« فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّـفِعِينَ »[16]
همين دهانه و چاه نفس و شهوت است كه يوسفِ وجود انسان را كه عقل است، در چاه شهوت مى اندازند تا در محاق الى الابد برود. حال يا گرگ يوسف باطن و يا گرگ يوسف ظاهر مى شود. چه قدر گرگ در اين دنيا يوسف دريدند. آنان كه در كربلا، اين انسان ها را قطعه قطعه كردند، انسان بودند؟ در گفتار قمر بنى هاشم هست كه ايشان را در چه مرتبه اى آورده است.
در روز عاشورا در آن رويارويى بين حق و باطل ، قمر بنى هاشم خطاب به نفس خود فرمودند:
«يا نَفْسٌ لا تَخْشِى مِنَ الكُفّارِ»[17]
اى نفس از كافران هراس به خود راه مده.
بعضى از صفات ، انسان را به گرگ تبديل مى كند ، رباخوار يك گرگ است. رشوه خوار بى رحم، يك گرگ است. انسان بى رحم، گرگ است.
اميرالمؤمنين عليه السلاممى فرمايد:
«فالصُورَةُ صُورَةُ اِنسان وَالقَلْبُ قَلْب حَيوان»[18]
صورت انسانى دارد ولى باطنش حيوانى است. خدا هم به صراحت در قرآن مى فرمايد:
« أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ »[19]
در كتاب «بحار الأنوار» ديدم كه موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: اين ده برادر، به يعقوب گفتند:
« أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً يَرْتَعْ و يَلْعَبْ »[20]
پدر! اين كودك را با ما بفرست تا در مراتع بازى كند. يعقوب به ده برادر گفت: دلم مى ترسد كه گرگ او را بخورد. يعقوب مى دانست كه گرگ يوسف را نمى خورد. از كجا مى دانست؟ از خوابى كه يوسف ديده بود. وقتى يوسف خواب خود را براى پدر گفت، يعقوب گفت :
« و كَذَالِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ »[21]
در آينده، خداوند تو را از ميان انسان ها به عنوان فرد شايسته انتخاب مى كند. او مى دانست كه گرگ او را نمى خورد. پس چرا فرمود:
« و أَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ »[22]
پيامبران كه معصومند. موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: او كنايه اى سرّى به بچه هايش گوشزد كرد و در دلش اين ده تا برادر را براى يوسف، گرگ مى ديد :[23]
شنيدم گوسفندى را بزرگى
رهانيدى از دهان و دست گرگى
شبانگه كارد بر حلقش بماليد
روان گوسفند از وى بناليد
كه از چنگال گرگم در ربودى
چو ديدم عاقبت خود گرگ بودى[24]
رباخوار گرگ است. كسى كه به ناموس مردم رحم نمى كند، گرگ است. كسى كه در مسير حل شدن مشكلات، چوب لاى چرخ ديگران مى گذارد، گرگ است. كسى كه لوازم آرايش توليد مى كند به قيمت ارزان و زن روستايى آن را تا مى خرد به لب و پوستش بزند براى اين كه براى همسرش جلوه اى كند ، اما دچار بيمارى مى شود كه درمان ندارد و از شكل و قيافه مى افتد، اين انسان اگر گرگ نيست، كيست؟ يك آمار بگيريد و ببينيد چه اندازه گرگ داريم. رئيس همه گرگ هاى دنيا هم يك انسان است. جهان در دست گرگ ها است.
يوسف چرا يوسف شد و زليخا چرا زليخا شد؟ زليخا يك گرگ است. تو كه شوهر دارى، به چه علت، دنبال يك جوان پاك دامن را گرفته اى تا از او كام جويى كنى، كه هم به او خيانت شود، هم به انسانيت و هم به شوهرت شود؟ چون او گرگ است. چرا يوسف را بى جرم، با اين همه پاكى و نزاهت، نه سال به زندان انداختى؟ تو گرگى، اگر چه قيافه ات قيافه زن است، با باطن تاريك و آلوده چه جنايت بزرگى را مرتكب شدى :
اى دريده پوستين يوسفان
كى تو برخيزى از اين خواب گران[25]
تو كه مى دانى يوسف پاك دامن است، چرا او را نه سال به زندان انداختى؟ چون گرگ هستى. هر يك از آيات، اگر دقيق بررسى شود، يك دريا معارف دارد و به گستردگى آفرينش، مطلب در آن است.
بدترين دوست زليخا و دشمن لجوج او، شهوت بى قيد است كه يوسف وجود او را به چاهى انداخته است كه دست يوسف هم براى نجات آن، به او نمى رسد :
« رَ وَدتُّهُ و عَن نَّفْسِهِ »[26]
اين جمله، از قرآن است. من فقط لذت بدن و شهوت را مى خواهم. اگر زلف زندگى به اين دشمنان گره بخورد، اين بلاها بر سر انسانيت مى آيد.
اقسام دشمنان
انبيا دشمنان را رده بندى كرده اند. گروهى دشمنان انسى هستند. اينان قلم به دست دارند، هنرپيشه دارند، هنرآموز دارند، و قيافه پر جاذبه دارند. گروهى هم دشمنان شيطانى اند. قرآن مى فرمايد:
« وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ »[27]
نمى گذارند نسل، مثل يوسف شود. بايد همه گرگ شوند. اين خواست شيطان است و در پيروى شيطان، در قيامت جز حسرت نصيب انسان نخواهد شد.
« و يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ »[28]
در قيامت، ده انگشت خود را با تيزى جلو دهانش مى جود :
« يَقُولُ يَالَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً »
اى كاش راه پيامبر را انتخاب كرده بودم.
« يَاوَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً »[29]
كاش دشمن را دوست نمى گرفتم. او رابطه من را با قرآن قطع كرد. اين شيطان، مرا خوار كرد.
دشمن ترين دشمنان[30]
بنابر اين، در انتخاب دوست هوشيار و مراقب باشيد. خداوند در سوره تغابن مى فرمايد :
« إِنَّ مِنْ أَزْو جِكُمْ و أَوْلاَدِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ »[31]
برخى از همسران و اولاد شما دشمن شما هستند. چگونه زن، دشمن انسان است؟ از اين طريق كه انسان را به اسراف و تبذير تشويق مى كند، كه اگر با من هماهنگ نباشى با تو قهر مى كنم. اين دشمن شما است. به او گوش ندهيد و دل شما نسوزد ، اما دشمن ترين دشمنان،
«اَعدى عَدوِّكَ نَفسُكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيكَ»[32]
نفس آزاد است. هر چه گناه به نفس مى دهى، معده اش بزرگ تر مى شود. دهان گرگ ها براى ربودن پاكى شما باز است. در مدرسه، پارك ها، اداره و هواپيماها پر از گرگ است. دل امام زمان عليه السلام به شما خوش است. انسان از جمال و سيرت يوسف خوشش مى آيد. كارى كنيد كه اگر شما را ديد، لذت ببرد و خوشحال شود. شما يوسف هستيد. قرآن و پيامبران، شما را يوسف مى بينند. ايران پر از يوسف است. خوشحالى او چه پشتوانه اى براى شما مردم است.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1] ـ سجده 32 : 18؛ «با اين حال آيا كسانى كه مؤمن اند مانند كسانى هستند كه فاسق اند ؟»
[2] ـ بحار الأنوار: 35/337، باب 13، حديث 2؛ «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ أَ فَمَنْ كانَ مُؤمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ قَالَ وَ ذَلِكَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلاموَ الْوَلِيدَ بْنَ عُقْبَةَ بْنِ أَبِي مُعَيْطٍ تَشَاجَرَا فَقَالَ الْفَاسِقُ الْوَلِيدُ بْنُ عُقْبَةَ أَنَا وَ اللَّهِ أَبْسَطُ مِنْكَ لِسَاناً وَ أَحَدُّ مِنْكَ سِنَاناً وَ أَمْثَلُ مِنْكَ حَشْواً فِي الْكَتِيبَةِ فَقَالَ عَلِيٌّاسْكُتْ فَإِنَّمَا أَنْتَ فَاسِقٌ فَأَنْزَلَ اللَّهُ أَ فَمَنْ كانَ مُؤمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنّاتُ الْمَأْوى نُزُلاً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ فَهُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النّارُ كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ.»
تفسير فرات الكوفي: 327، حديث 446؛ «عن ابن عباس [ رضي الله عنه ] في قوله [تعالى ] أَ فَمَنْ كانَ مُؤمِناً [ يعني علي بن أبي طالب عليه السلام] كَمَنْ كانَ فاسِقاً [ يعني ] الوليد بن عقبة بن أبي معيط ]لعنه الله لا يَسْتَوُونَ عند الله [و ]في [قوله ] تعالى ] أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنّاتُ الْمَأْوى نُزُلاً ]بِما كانُوا يَعْمَلُونَ [نزلت في علي ]بن أبي طالب عليه السلام] وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النّارُ نزلت في الوليد بن عقبة.»
[3] ـ زمر 39 : 9؛ «آيا كسانى كه معرفت و دانش دارند و كسانى كه بى بهره از معرفت و دانش اند ، يكسانند ؟»
[4] ـ الكافي: 1/212، حديث 1؛ «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ عز و جل هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍإِنَّمَا نَحْنُ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ عَدُوُّنَا وَ شِيعَتُنَا أُولُو الْأَلْبَابِ.»
الكافي: 1/26، حديث 29؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ يَا مُفَضَّلُ لاَ يُفْلِحُ مَنْ لاَ يَعْقِلُ وَ لاَ يَعْقِلُ مَنْ لاَ يَعْلَمُ وَ سَوْفَ يَنْجُبُ مَنْ يَفْهَمُ وَ يَظْفَرُ مَنْ يَحْلُمُ وَ الْعِلْمُ جُنَّةٌ وَ الصِّدْقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ وَ الْفَهْمُ مَجْدٌ وَ الْجُودُ نُجْحٌ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ مَجْلَبَةٌ لِلْمَوَدَّةِ وَ الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لاَ تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِسُ وَ الْحَزْمُ مَسَاءَةُ الظَّنِّ وَ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ الْحِكْمَةِ نِعْمَةُ الْعَالِمِ وَ الْجَاهِلُ شَقِيٌّ بَيْنَهُمَا وَ اللَّهُ وَلِيُّ مَنْ عَرَفَهُ وَ عَدُوُّ مَنْ تَكَلَّفَهُ وَ الْعَاقِلُ غَفُورٌ وَ الْجَاهِلُ خَتُورٌ وَ إِنْ شِئْتَ أَنْ تُكْرَمَ فَلِنْ وَ إِنْ شِئْتَ أَنْ تُهَانَ فَاخْشُنْ وَ مَنْ كَرُمَ أَصْلُهُ لاَنَ قَلْبُهُ وَ مَنْ خَشُنَ عُنْصُرُهُ غَلُظَ كَبِدُهُ وَ مَنْ فَرَّطَ تَوَرَّطَ وَ مَنْ خَافَ الْعَاقِبَةَ تَثَبَّتَ عَنِ التَّوَغُّلِ فِيمَا لاَ يَعْلَمُ وَ مَنْ هَجَمَ عَلَى أَمْرٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ جَدَعَ أَنْفَ نَفْسِهِ وَ مَنْ لَمْ يَعْلَمْ لَمْ يَفْهَمْ وَ مَنْ لَمْ يَفْهَمْ لَمْ يَسْلَمْ وَ مَنْ لَمْ يَسْلَمْ لَمْ يُكْرَمْ وَ مَنْ لَمْ يُكْرَمْ يُهْضَمْ وَ مَنْ يُهْضَمْ كَانَ أَلْوَمَ وَ مَنْ كَانَ كَذَلِكَ كَانَ أَحْرَى أَنْ يَنْدَمَ.»
[5] ـ قلم 68 : 35؛ «آيا ما تسليم شدگان [ به فرمان ها و احكام خود ]را چون مجرمان قرار مى دهيم ؟»
[6] ـ الكافي: 8/11، حديث 1؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ خَرَجَتْ هَذِهِ الرِّسَالَةُ مِنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام إِلَى أَصْحَابِه ... وَ اعْلَمُوا أَنَّ الاْءِسْلاَمَ هُوَ التَّسْلِيمُ وَ التَّسْلِيمَ هُوَ الاْءِسْلاَمُ فَمَنْ سَلَّمَ فَقَدْ أَسْلَمَ وَ مَنْ لَمْ يُسَلِّمْ فَلاَ إِسْلاَمَ لَهُ وَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُبْلِغَ إِلَى نَفْسِهِ فِي الاْءِحْسَانِ فَلْيُطِعِ اللَّهَ فَإِنَّهُ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ فَقَدْ أَبْلَغَ إِلَى نَفْسِهِ فِي الاْءِحْسَانِ وَ إِيَّاكُمْ وَ مَعَاصِيَ اللَّهِ أَنْ تَرْكَبُوهَا فَإِنَّهُ مَنِ انْتَهَكَ مَعَاصِيَ اللَّهِ فَرَكِبَهَا فَقَدْ أَبْلَغَ فِي الاْءِسَاءَةِ إِلَى نَفْسِهِ وَ لَيْسَ بَيْنَ الاْءِحْسَانِ وَ الاْءِسَاءَةِ مَنْزِلَةٌ فَلِأَهْلِ الاْءِحْسَانِ عِنْدَ رَبِّهِمُ الْجَنَّةُ وَ لَأَهْلِ الاْءِسَاءَةِ عِنْدَ رَبِّهِمُ النَّارُ فَاعْمَلُوا بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ اجْتَنِبُوا مَعَاصِيَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ يُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ شَيْئاً لاَ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لاَ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لاَ مَنْ دُونَ ذَلِكَ فَمَنْ سَرَّهُ أَنْ تَنْفَعَهُ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ عِنْدَ اللَّهِ فَلْيَطْلُبْ إِلَى اللَّهِ أَنْ يَرْضَى عَنْهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ أَحَداً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ لَمْ يُصِبْ رِضَا اللَّهِ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةِ وُلاَةِ أَمْرِهِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ مَعْصِيَتُهُمْ مِنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ وَ لَمْ يُنْكِرْ لَهُمْ فَضْلاً عَظُمَ أَوْ صَغُرَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْمُنْكِرِينَ هُمُ الْمُكَذِّبُونَ وَ أَنَّ الْمُكَذِّبِينَ هُمُ الْمُنَافِقُونَ وَ أَنَّ اللَّهَ عز و جل قَالَ لِلْمُنَافِقِينَ وَ قَوْلُهُ الْحَقُّ إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرا... .»
[7] ـ واقعه 56 : 27؛ «و سعادتمندان چه بلند مرتبه اند سعادتمندان !»
[8] ـ الكافي: 2/8، حديث 1؛ «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حَيْثُ خَلَقَ الْخَلْقَ خَلَقَ مَاءً عَذْباً وَ مَاءً مَالِحاً أُجَاجاً فَامْتَزَجَ الْمَاءَانِ فَأَخَذَ طِيناً مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ فَعَرَكَهُ عَرْكاً شَدِيداً فَقَالَ لَأَصْحَابِ الْيَمِينِ وَ هُمْ كَالذَّرِّ يَدِبُّونَ إِلَى الْجَنَّةِ بِسَلاَمٍ وَ قَالَ لَأَصْحَابِ الشِّمَالِ إِلَى النَّارِ وَ لاَ أُبَالِي ثُمَّ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ ثُمَّ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى النَّبِيِّينَ فَقَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَ أَنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِي وَ أَنَّ هَذَا عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ قَالُوا بَلَى فَثَبَتَتْ لَهُمُ النُّبُوَّةُ وَ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى أُولِي الْعَزْمِ أَنَّنِي رَبُّكُمْ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولِي وَ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ وَ أَوْصِيَاؤهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلاَةُ أَمْرِي وَ خُزَّانُ عِلْمِيوَ أَنَّ الْمَهْدِيَّ أَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِي وَ أُظْهِرُ بِهِ دَوْلَتِي وَ أَنْتَقِمُ بِهِ مِنْ أَعْدَائِي وَ أُعْبَدُ بِهِ طَوْعاً وَ كَرْهاً قَالُوا أَقْرَرْنَا يَا رَبِّ وَ شَهِدْنَا وَ لَمْ يَجْحَدْ آدَمُ وَ لَمْ يُقِرَّ فَثَبَتَتِ الْعَزِيمَةُ لِهَؤلاَءِ الْخَمْسَةِ فِي الْمَهْدِيِّ وَ لَمْ يَكُنْ لآِدَمَ عَزْمٌ عَلَى الاْءِقْرَارِ بِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عز و جل وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً قَالَ إِنَّمَا هُوَ فَتَرَكَ ثُمَّ أَمَرَ نَاراً فَأُجِّجَتْ فَقَالَ لَأَصْحَابِ الشِّمَالِ ادْخُلُوهَا فَهَابُوهَا وَ قَالَ لَأَصْحَابِ الْيَمِينِ ادْخُلُوهَا فَدَخَلُوهَا فَكَانَتْ عَلَيْهِمْ بَرْداً وَ سَلاَماً فَقَالَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ يَا رَبِّ أَقِلْنَا فَقَالَ قَدْ أَقَلْتُكُمُ اذْهَبُوا فَادْخُلُوا فَهَابُوهَا فَثَمَّ ثَبَتَتِ الطَّاعَةُ وَ الْوَلاَيَةُ وَ الْمَعْصِيَةُ.»
[9] ـ واقعه 56 : 10؛ «و پيشى گيرندگان [ به اعمال نيك ] كه پيشى گيرندگان [ به رحمت و آمرزش ]اند.»
[10] ـ مائده 5 : 67؛ «اى پيامبر ! آنچه از سوى پروردگارت [ درباره ولايت و رهبرى على بن أبى طالب اميرالمؤمنين عليه السلام ] بر تو نازل شده ابلاغ كن.»
[11] ـ يوسف 12 : 4؛ «[ ياد كن ] آن گاه كه يوسف به پدرش گفت : پدرم ! من در خواب ديدم يازده ستاره و خورشيد و ماه برايم سجده كردند !»
[12] ـ الكافي: 1/16، حديث 12؛ «عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع.. . .
يَا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ عليه السلام وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ يَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ الَّذِي لاَ يَشْغَلُ الْحَلاَلُ شُكْرَهُ وَ لاَ يَغْلِبُ الْحَرَامُ صَبْرَهُ ... .»
[13] ـ يوسف 12 : 88؛ «عزيزا ! از سختى [ قحطى و خشكسالى ] به ما و خانواده ما گزند و آسيب رسيده.»
[14] ـ انعام 6 : 91؛ «آنان را رها كن تا در باطل گويى و خرافاتشان بازى كنند .»
[15] ـ ابراهيم 14 : 3؛ «اينان در گمراهى دورى هستند .»
[16] ـ مدثر 74 : 48؛ «پس آنان را شفاعت شفيعان سودى نمى دهد.»
[17] ـ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/108؛ «و كان العباس السقاء قمر بني هاشم صاحب لواء الحسين و هو أكبر الإخوان مضى بطلب الماء فحملوا عليه و حمل هو عليهم و جعل يقول لا أرهب الموت إذ الموت رقى حتى أوارى في المصاليت لقى نفسي لنفس المصطفى الطهر وقا إني أنا العباس أغدو بالسقا و لا أخاف الشر يوم الملتقى ففرقهم فكمن له زيد بن ورقاء الجهني من وراء نخلة و عاونه حكيم بن طفيل السنبسي فضربه على يمينه فأخذ السيف بشماله و حمل عليهم و هو يرتجز و الله إن قطعتم يميني إني أحامي أبدا عن ديني و عن إمام صادق اليقين نجل النبي الطاهر الأمين فقاتل حتى ضعف فكمن له الحكيم بن الطفيل الطائي من وراء نخلة فضربه على شماله فقال يا نفس لا تخشي من الكفار و أبشري برحمة الجبار مع النبي السيد المختار قد قطعوا ببغيهم يساري فأصلهم يا رب حر النار فقتله الملعون بعمود من حديد.»
[18] ـ نهج البلاغه: خطبؤ 86؛ «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لاَ يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ.»
[19] ـ اعراف 7 : 179؛ «آنان مانند حيوان و بلكه پست تر از حيوان اند.»
[20] ـ يوسف 12 : 12؛ «فردا او را با ما روانه كن تا [ در دشت و صحرا ] بگردد و بازى كند ، قطعاً ما حافظ ونگهبان او خواهيم بود .»
[21] ـ يوسف 12 : 6؛ «و اين چنين پروردگارت تو را برمى گزيند.»
[22] ـ يوسف 12 : 13؛ «ومى ترسم شما از او غفلت كنيد و گرگ ، او را بخورد .»
[23] ـ بحار الأنوار: 12/217، باب 9، ذيل حديث 1؛ «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام أَنَّهُ كَانَ مِنْ خَبَرِ يُوسُفَ أَنَّهُ كَانَ لَهُ أَحَدَ عَشَرَ أَخاً وَ كَانَ لَهُ مِنْ أُمِّهِ أَخٌ وَاحِدٌ يُسَمَّى بِنْيَامِينَ وَ كَانَ يَعْقُوبُ إِسْرَائِيلَ اللَّهِ وَ مَعْنَى إِسْرَائِيلِ اللَّهِ أَيْ خَالِصَ اللَّهِ ابْنَ إِسْحَاقَ نَبِيِّ اللَّهِ ابْنِ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ فَرَأَى يُوسُفُ هَذِهِ الرُّؤيَا وَ لَهُ تِسْعُ سِنِينَ فَقَصَّهَا عَلَى أَبِيهِ فَقَالَ يَعْقُوبُ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلاْءِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ قَوْلُهُ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً أَيْ يَحْتَالُوا عَلَيْكَ فَقَالَ يَعْقُوبُ لِيُوسُفَ وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. . . . فَأَجْرَى اللَّهُ عَلَى لِسَانِ يَعْقُوبَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ فَقَالُوا كَمَا حَكَى اللَّهُ لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ الْعُصْبَةُ عَشَرَةٌ إِلَى ثَلاَثَةَ عَشَرَ فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ أَيْ تُخْبِرُهُمْ بِمَا هَمُّوا بِهِ.»
[24] ـ گلستان سعدى شيرازى.
[25] ـ مولوى.
[26] ـ يوسف 12، آيه 32؛ «ولى او در برابر خواست من به شدت خوددارى كرد.»
[27] ـ بقره 2 : 205؛ «و زراعت و نسل را نابود كند.»
[28] ـ فرقان 25 : 27؛ «و روزى كه ستمكار ، دو دست خود را [ از شدت اندوه و حسرت به داندان ] مى گزد.»
[29] ـ فرقان 25 : 28؛ «اى واى ، كاش من فلانى را [ كه سبب بدبختى من شد ] به دوستى نمى گرفتم.»
[30] ـ الأمالي، شيخ صدوق: 393، حديث 4؛ «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ عليه السلام مَنْ لَمْ يَتَعَاهَدِ النَّقْصَ مِنْ نَفْسِهِ غَلَبَ عَلَيْهِ الْهَوَى وَ مَنْ كَانَ فِي نَقْصٍ فَالْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ.»
الأمالى، شيخ مفيد: 274، حديث 1؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ أَلاَ فَحَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا فَإِنَّ فِي الْقِيَامَةِ خَمْسِينَ مَوْقِفاً كُلُّ مَوْقِفٍ مُقَامُ أَلْفِ سَنَةٍ ثُمَّ تَلاَ هَذِهِ الآْيَةَ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ.»
بحار الأنوار: 67/68، باب 45؛ «وَ نَرْوِي أَنَّ الْهُمُومَ سَاعَاتُ الْكَفَّارَاتِ وَ سَأَلَنِي رَجُلٌ عَمَّا يَجْمَعُ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ فَقُلْتُ خَالِفْ نَفْسَكَ.»
[31] ـ تغابن 64 : 14؛ «اى اهل ايمان ! به راستى برخى از همسران و فرزندانتان [ به علت بازداشتن شما ازاجراى فرمان هاى خدا و پيامبر ]دشمن شمايند.»
[32] ـ بحار الأنوار: 67/64، باب 45، حديث 1؛ عوالى اللآلى: 4/118، حديث 187.
منبع : پایگاه عرفان