جلسه نهم _ شب 10 رمضان
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
کلام در مسئله ورود نور به معنای جامعاش در قلب بود. یک نور است ولی این نور همان ایمان است، همان معرفت است، همان محبت به پروردگار است، محبت به انبیاء اوست، محبت به ائمه طاهرین و اولیاء الهی است، اگر بخواهید بدانید کاربرد این نور چیست باید به سوره مومن به داستان مومن آل فرعون به سوره یس به داستان حبیب نجار، به بخش آخر قرآن سوره تحریم به داستان آسیه و مریم، و در روزگار پیغمبر هم به داستان سلمان و مقداد و ابوذر و عمار و ابوالهیثم ابن تیهان، و اوج این مسئله را در هفتاد و دو نفر یاران ابی عبدالله الحسین علیه السلام مراجعه کنید.
در این منابع که انسان میفهمد این نور چه کاربرد عظیمی دارد، قلب را تصفیه میکند، پاک میکند، صاف میکند، حقایق در این قلب منعکس میشود. در کتابهای قرن هفتم میخواندم قرن هفتم هجری، پادشاه چین قبل از قرن هفتم یک سالن بزرگی را درست کرد که یک در بزرگ ورودی داشت، یک در بزرگ خروجی، دو تا دیوار هم در شمال و جنوب سالن بود پنجره نداشت، دو گروه نقاش دعوت کرد، یک گروه نقاشهای هنرمند ماهر چینی، و یک گروه نقاشان هنرمند ماهر رومی روم شرقی، بین این دو دیوار وسط سالن یک مانع ایجاد کرد که نقاشان چینی نقاشان رومی را نبینند، رومیها هم چینیها را نبینند، به هر دو گروه گفت مطابق با هنرتان به این دو تا دیوار بهترین نقاشی را بکشید، نقاشی چینیها هم مهم بود هنرمند بودند. یک سال این دو گروه کار میکردند، چینیها یک دیوار طولی را نقاشی میکردند رومیها هم روی دیوار روبرویی کار میکردند، بعد از پایان تاریخ تعیین شده به سلطان چین خبر دادند کار ما تمام است، هم کار چینیها تمام شده بود هم کار رومیها، گفت که این تیغه را یا پرده و مانع را جمع کنید جمع کردند، حالا دو تا دیوار نقاشی شده هنرمندانه پدید آمده که چشم بینندگان به شدت از تماشای این دو نقاشی لذت میبرد، خیلی زیبا بود هر دو، اما یک مسئلهای که بود این بود که با اینکه نقاشان رومی نقاشان چینی را ندیدند در این یک سال، و نقاشان چینی رومی را ندیدند هر دو دیوار عکسش یکی بود، هیچ تفاوتی بین نقاشی چینیها و رومیان دیده نمیشد، خیلی تعجب کردند که اولا این دو طایفه که همدیگر را نمیدیدند بعد هم نقش را ما بهشان ندادیم که از رویش نگاه کنند دیوار را نقاشی کنند ما به هر دو طایفه واگذار کردیم که هنر نقاشی خودتان را به بکار ببرید چطور شده این دو تا نقاشی اصلا با هم تفاوت ندارد.
سوال کردند، چینیها خیلی رنگ مصرف کرده بودند ده دوازده جور رنگ با قلم رنگ که ظرف خالی رنگها و قلمهایی که کار کرده شده بود یک جا جمع بود ولی رومیها نه یک دانه قلم داشتند نه یک ظرف رنگ هیچی، ولی اینقدر نقاشی این رومیها زیبا بود و برق میزد بهتر از نقاشی چینیها بود ولی اصلا با هم تفاوت نداشت به رومیها گفتند شما چی کار کردید قوطی رنگهایتان کجاست؟ قلمهای به کار برده کجاست؟ آشغالها کجاست؟ گفتند ما اینجانه رنگ به کار بردیم، نه قلم به کار بردیم کار ما در این یک سال فقط صیقل دادن و پرداخت دیوار بود، کاری با این دیوار کردیم دیوار شده عین آئینه کل نقاشی چینیها را در خودش منعکس کرده، بعد این مرد عالم قرن هفتم از این داستان این استفاده را میکند میگوید دلت را صیقل بده نقش صفات خدا، حقایق آفرینش، حقایق گذشته، حقایق آینده، با کمک نبوّت و امامت و وحی که مرتبا به تو هنر پرداخت میدهد در صفحه این دل منعکس شود، حالا یک مطلب جالب اینجا هست که این آقا در کتابی که در قرن هفتم نوشته است نفرموده این را من محضر مبارکتان عرض میکنم که این نقش حقایق ثابت است، یعنی نه خدا تغییر دارد، نه آنچه در گذشته به جریان افتاده تغییر میکند، نه نبوت انبیا، نه امامت امامان و نه حقایق بعد که یک بخشش برزخ است، و یک بخشش هم قیامت است. اینها وقتی که در دل منعکس شود چون اصل حقایق تغییر نمیپذیرد این دل هم که در سایه رحمت خدا صیقل خورده است تخریب نمیشود، تغییر پیدا نمیکند، نقشها از بین نمیرود، شما فردای قیامت با قلبی وارد میشوید که خودش را بردید برایش، نبوت انبیا را بردید، ائمه را بردید، وحی را بردید، همه را هم به صورت عمل، اخلاق، کار خیر و چون این نقش بیرون ثابت است و عکسش هم در دل ثابت میماند دلی که نور در آن وارد شده، تمام آثار این نقش که رضایت الله، لقاء الله، رحمت الله و جنت الله است اینها هم در قیامت برایتان ثابت میماند، يُثَبِّتُ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ اَلثّٰابِتِ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ فِي اَلْآخِرَةِ ﴿إبراهيم، 27﴾.
علامت ورود این نور به دل چیست؟ که دل را صیقلی میدهد البته قبلا دل شروع شده به دست صاحبش صیقل خوردن، ولی وقتی این نور داخل میشود ته ماندههای غیر صیقلی را هم از بین میبرد و با خودش حقایق الهیه را وارد میکند و بعد دل عین قطبنما میشود، هدایت میکند انسان را برای حل مشکلات خودش و برای حل مشکلات دیگران.
حضرت باقر میفرماید یک مرد متدینی یک همسری داشت که این همسر از شوهر قبلش دو تا پسر داشت، خانم هم خانم معمولی بود، عادی بود، خیلی خانم فوقالعاده و ارزشمند و قابل توجهی نبود، مثل خیلی از خانمها که معمولی هستند و عادی هستند این هم معمولی بود ولی شوهرمرده بود و جوان بود و دو تا پسر داشت به این آقا شوهر کرد، این آقا هم یک همسر داشت همسر باارزش، باتقوا، عفیفه، پاکدامن، بزرگوار، مومن به پروردگار خداوند یک پسر به این بزرگوار داد، به این خانم داد. دامن مادر است دیگر قدم مادر است قدمبرداری مادر است، آنها در بچه اثر شدیدی دارد، الجنة تحت الاقدام امهات، بهشت زیر پای مادران است یعنی قدمبرداری مادران بچهها را بهشتی میکند سلوک مادران، رفتار مادران، منش و کردار مادران، باطن مادران، حالا این مرد سه تا پسر دارد یکی برای خودش است از این زن باتقوای باکرامت، دو تا هم برای آن همسر طلاق گرفته است.
وقت مردن امام باقر میفرماید چشمش را باز کرد، گفت هر چی ثروت خدا به من داده برای یکی از شما سه نفر است و از دنیا رفت، معلوم نکرد که از این سه تا بچه ثروت برای کدامهایشان باشد گفت کل ثروت به جا مانده من برای یکی از شما سه نفر است، بعد از مراسم پدر آمدند دادگاه، پیش قاضی، داستانشان را گفتند امام باقر میفرماید قاضی گفت حل این جریان از عهده من خارج است، من نمیتوانم حکم بدهم بلد نیستم، این قاضی معلوم میشود خیلی آدم خوبی بوده خیلی. من حکم در این پرونده را بلد نیستم. باریک الله.
حالا تشریف ببرید ده روز دیگر بیایید فکر میکنم، نعوذ بالله ببینم خرج این پرونده چقدر برایتان بالا میآید نه، امیر المومنین میفرماید در شغلها تنها شغلی که لب لب جهنم است شغل قضاوت است، لب جهنم است، حالا شغل ما هم جهنمی درست میکند مثل اینکه من لباس بپوشم درس هم نخواندم بیایم یک عمری برای مردم سخنرانی کنم خودم هم نفهمم چون مایه ندارم دارم مردم را گمراه میکنم به قول یکی از علمای اهل هند ما لیس من الدین را فی الدین میکنم، چیزی که اصلا ربطی به دین ندارد به مردم به عنوان دین میقبولانم ولی دیگر نگفتند اهل لباسی که اینگونه است لب جهنم است، ما از جهنم یک خرده دور هستیم قیامت محاکمه داریم حالا یا از مردم رضایت میگیرند میبخشند یا نمیبخشند میگویند خذوع فغلوه دست و پایش را ببندید و بکشید طرف جهنم، اما قاضی امیر المومنین میفرماید بغل جهنم است، با علم حقی را ناحق امضا بکند رفته در جهنم، تمام است حالا سی سال دیگر هم میخواهد سر کار باشد، مگر اینکه تا نمرده است برود، که با نوک قلمش را حقی را ناحق کرده آن حق غارتشدهای که به قلمش غارت شده رفته سراغ ظالم برگرداند به مظلوم. خب حالا کجا به این راحتی میشود این کار را کرد.
گفت من بلد نیستم، بارک الله آنهایی که هر چی ازشان میپرسند بلد نیستند میگویند آقا نمیدانیم، عذاب گردن نمیگیرند که یک باطلی را به عنوان حق به مردم انتقال بدهند، یک شهادت ناحق بدهند و حق مظلومی را با آن شهادت ببرند طرف ظالم، قرآن میگوید اگر شما را دادگاه خواست شهادت بدهید واقعا برایتان ثابت شد که شهادت باید بر علیه پدر یا مادر یا دایی یا عمو یا قوم و خویشهای دیگر بدهید که حق از حلقوم اینها بیرون کشیده شود به صاحب حق برسد علیه پدر و مادر و قوم و خویشهایتان شهادت بدهید، علنی قرآن میگوید. خب حالا من علیه پدرم شهادت بدهم کلی ممکن است برود مشهد در حرم بنشیند ده شب گریه کند من را نفرین کند، صد شب بنشیند نفرین کند مهم نیست، مهم داستان این است که من حکم پروردگار را عمل کردم گفته میدانی حق به جانب این غریبه است پدر یا مادر یا عمو یا برادرت رفتند و با بازیگری کاری کردند که قاضی به نفع آنها حکم بدهد قاضی هم آدم متدینی است نداده حکم را، گفته بروید شاهد بیاورید پدر و مادر و عمو و خاله و عمه گفتند کی بهتر از بچه خودمان، برادرزاده خودمان، خواهرزاده خودمان پروردگار میگوید میروی در دادگاه علیه اینها شهادت بده که لقمه مظلوم را از حلقوم ظالم بکشی بیرون بدهی به مظلوم و اگر همه دنیا شهادتها و قضاوتها به این سبک بود ذرهای حق پایمال نمیشد و از جانب ظالم دیگر آدم خیالش راحت میشد که ظالم بیخودی شکمش پر نمیشود و حق مظلوم هم به مظلوم میرسد حق ذی حق به حقدار میرسد.
قاضی گفت من خیلی پیچیده است این وصیت، بلد نیستم حکم بدهم، گفتند خب چی کار بکنیم، اصلا دادگاه و دادگستری برای چی درست شده برای اینکه حق مظلوم را از ظالم بگیرد به مظلوم پس بدهد، قدرت کمی نیست قدرت دادگستری و قدرت قاضی، جریمه در اختیارش است زندان در اختیارش است، تازیانه در اختیارش است قدرت در اختیارش است ولی گفت من بلد نیستم، چی کار بکنیم، خداوند متعال هم که رضایت ندارد حق مظلوم پایمال بشود. خب شما مراجعه بکنید به بنی قنان سه تا برادر هستند آنها کار شما را حل میکنند. خب اینجا برای حل این مشکل که ارث برای کدام یکی از این سه نفر است، یک دل قطبنمایی میخواهد اینجا دیگر کار علم و قانون و تبصره و ماده نیست. اینجا کار یک دلی است که در تصرف پروردگار است رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ ﴿آلعمران، 8﴾.
اینجا یک همچنین دلی لازم است قطبنمای الهی لازم است، که فقط در سینه بیکینه بیآلودگی اهل خداست و قاضی این قطبنما را نداشت. سه نفری آمدند پیش برادر اول، بنی قنام فرزندان قنام، دیدند یک مرد باوقار باعظمت بزرگوار چهره نشان میدهد، قرآن به پیغمبر میگوید خیلی پیشانیها نشانت میدهند که صاحبانش کی هستند، نشانی دارد، قرآن به پیغمبر میگوید بدانی که خودشان را پنهان میکنند زیر بدی یعرف المجرمون بسیماهم، نشانههایی دارند که همه نمیتوانند بشناسند آن نشانهها را، اما قلبهایی که قطبنماست میشناسند.
خیلی پیر بود این برادر، به این سه تا برادر گفت عزیزان من درست فرستادند، اما شما باید بروید پیش بهتر از من، این دیگر چه انصافی است، که آقا از من بهتر در آخوندها ده هزار تا بیشتر است، از من عالمتر بیشتر است، از من معمار متخصصتر بیشتر است، از من تاجر متخصصتر بیشتر است، از من دکتر متخصصتر بیشتر است، این را اگر در خودم بفهمم خب معلوم است آدم خودبینی نیستم خدابین هستم، وقتی راستش را دارم آقا جنابعالی باسوادتر هستی یا این روحانی خب من میدانم آن باسوادتر است، وقتی خیلی آرام بگویم او باسوادتر است خب معلوم است که من دل نورانی دارم اگر دلم در حجاب باشد میگویم بیچاره بدبخت پیش این دنبال سواد میگردی این ه را از ب تشخیص نمیدهد.
این رباعی از پرقیمتترین رباعیات ادبیات ایران است کلاس هفتم دبیرستان دبیر ما گفت، من آن وقت حفظ هستم این را، گر بر سر نفس خود امیری مردی، ور بر دیگران خرده نگیری مردی، مردی نبود فتاده را پای زدن، که بیشتر لهاش کنی، گر دست فتادهای بگیری مردی، اینها فراموش شده در جامعه، گفت شما باید بروید پیش بالاتر از من، بالاتر از تو کیست؟ گفت برادرم، آمدند پیش برادر دومی دیدند یک خرده از آن جوانتر است سرحالتر است، گفتند ما قضاوتی میخواهیم گفت باید بروید پیش برادر سوم، آمدند پیش برادر سوم دیدند یک برادر شاد بانشاط شادابی است، گفتند آقا چرا برادر بزرگترتان و برادر بعد از بزرگترتان ما را به شما راهنمایی کردند آن پیر چرا مشکل ما را حل نکرد؟ گفت آن از من کوچکتر است دومی هم از من کوچکتر است، برادر بزرگتر من هستم، آن مشکلی که شما میخواهید حل شود قطبنمایش پیش من است، گفتند اگر شما از آن دو تا بزرگتر هستید چرا اینقدر سرزنده و بانشاط و باحال هستید؟ گفت اولی یک همسر دارد روز و شب بلای عالم را سرش میاورد ولی تحمل کرده، زن بددهان، بداخلاق، بدرفتار، تلخ، خب چرا طلاقش نمیدهد؟ زن کسی را ندارد دلش میسوزد این را طلاق بدهد دربه در میشود از دست زن پیر شده. اگر زنی شوهرش را در جوانی کمرش را بشکند مویش را سفید کند، پیرش را کند فکر کند آن خانم قیامت خدا با او چه خواهد کرد، یعنی اگر بخواهد انتقام این ظلم سی چهل ساله را از آن زن بگیرد و در برابر انتقام زن مظلومهای را از مرد بداخلاق تلخ بدعنق بددین بگیرد چه خواهد کرد. آرامش خانهها برای چی به هم خورده تلخیها برای چی به جای شیرینیها به میدان آمده، آغوش باز چرا مثل خنجر و شمشیر و نیزه شده؟ چی شده؟ چه بلائی سر جنس دوپا آمده است؟
اصلا به این جنس دوپا باید گفت تو که از انسانیت دور بودی، اخلاق نداشتی، تلخ بودی برای چی زن گرفتی؟ و برای چی باعث شدی چهار تا بچه به دنیا بیایند، چه جنایتی بوده کردی؟ یک نسل را له کردی معلوم نیست نسل بعد هم وضعشان چی شود، یک مرتبه قیامت میآورند در دادگاه ده میلیون مرد و زن را ردیف میکنند میگویند اینها همه نوه و نتیجهها و نسل تو هستند که بر اثر بدعملی تو نسل اول بیدین شدند، دومیها هم با آنها بیدین شدند، سومیها هم با آنها و تو این چند میلیون بیدین را در دنیا آوردی. اینها را هم مردم حسابگری نمیکنند. خیال میکنند همه چیز همین الان است، آثار هر چیزی ادامه دارد تا قیامت. از مدتها قبل من در مجلات علمی میخواندم دارند یک چیزهایی را دنبالش هستند کشف کنند که صدای کوزهگران را که در کوزهگری میخواندند و گل نرم را بالا میاوردند به شکل کوزه درست بکنند از روی شیارها کوزه صدای آنها را بگیرند، در مقام این هم میگویند خوش صداترین مرد دنیا داود بوده میگویند آن صدا نابود نشده چون هیچ چیزی در عالم نابود نمیشود بتوانیم میخواهیم صدای داود را از فضا که ثابت مانده ضبط بکنیم، کار ما با الان تمام نمیشود کار ما ماندگا راست، تلخی ما، بیدینی ما، بددینی ما وقتی به بچههای ما منتقل میشود از آنها هم به آنها منتقل میشود شدیدتر به بعدیها شدیدتر، چهار نسل بعدمان هم میشوند کافر و مشرک و نجس و قیامت هم تاوان کل را باید ما پس بدهیم.
گفت آن برادر از همه کوچکتر است از دست زنش خورد شده، پیر شده، یک دوستی داشتم یقین دارم از اولیاء خدا بود، یک شب من را تک و تنها صدا زد در خانهاش تک، گفت من چیزی به عمرم نمانده دکتر گفته سه ماه دیگر میمیری، نه به زنم گفتم نه به رفیقهایم به تو دارم میگویم اگر من مردم از دست بدیهای پسرم دارم میمیرم، خب جوان چرا قاتل پدرت میشوی؟ قیامت چی جواب خدا را میخواهی بدهی؟ بعضی از عروسها خانه و خانواده را به آتش میکشند، بعضی از دامادها یک خانه و خانواده را به آتش میکشند چرا؟ مگر عالم صاحب ندارد، گفت برادر دومم یک زن دارد گاهی بداخلاق است گاهی خوش اخلاق است، او یک خرده جوانتر مانده از آن برادرم اما برادر بزرگ من هستم که خدا یک همسری نصیب من کرده از بس این زن خوب است من کنار او غصه ندارم، رنج ندارم، اعصاب خوردکنی ندارم، من سنم بیشتر از آن دوتاست زنم من را جوان نگه داشته، حالا مشکلتان را بگویید، گفتند پدر ما داشت میمرد وصیت کرد مال من هر چی بود برای یک از شما سه نفر است برای کدام است؟ این برادر سوم قلبش قطبنما بود نور وقتی باشد همه چیز در زندگی آدم والله حل است، گفت که شما سه تا اول بروید سر قبر پدرتان کلنگ ببرید قبر را بشکافید اسکلتش را دربیاورید، کنار قبر آتش بزنید خاکستر نرمش را بریزید در یک ظرف برای من بیاورید من قضاوت بکنم، پسر آن زن باتقوای عفیفه گفت آقای قاضی نیازی نیست ما پدرمان را بسوزانیم من هر چی حق برای من بوده گذشتم برای این دو تا گفت نه من قضاوت نمیکنم، کشور قاضی دارد برگردید به آن قاضی که شما را به من راهنمایی کرده به ما، او حکم بدهد امضا کند، آمدند پیش قاضی داستان را گفتند گفت تمام مال برای این تک پسر زن عفیفه است که حرمت پدر را میخواست حفظ بکند، گفت پدرم را آتش نزنید، اما آن دو تا این پدر اصلیشان که نبود دلشان نمیسوخت، گفت باشد میرویم استخوانهایش را درمیآوریم آتش میزنیم. قلب هدایت شده، قلبی که نور واردش شده. قیل یا رسول الله فما علامت ذلک دلی که نور واردش شده چه نشانههایی دارد؟ چهار تا نشانه حضرت فرمود سه تا را دیشب پریشب مختصر شرح دادم اگر خدا توفیق بدهد لطف کند فردا شب با یک روایت و سه آیه مطلب را بیشتر توضیح میدهم.
خب خدایا هر شب و روز قلب ما را داری نگاه میکنی، قلب ما در محضر تو است، همان قلبی است که تو میخواهی؟ نور دارد؟ روشنایی دارد؟ قطبنماست، مولای ما داری قلب ما را نگاه میکنی در قلب ما نامحرم نمیبینی؟ یعنی خانه خودت را به دست ما خراب شده نمیبینی؟ خدایا اگر یک کسی دیوار خانهاش خراب شود برود پیش یک معمار و یک بنا که کارش این است، بگوید بیا دیوار خانه ما را درست کن نمیآید؟ میآید ما هم خانه خراب را آوردیم پیش تو قبول نمیکنی تعمیرش کنی؟ از خرابی دربیاوری، الان هم این کار را در حق ما بکن، عقب نینداز، چون زین العابدین هر شب سحر میگوید یک عدهای را با عذاب بیدار میکنی که دیگر فایدهای ندارد. با عذاب دلشان را صاف میکنی دیگر فایدهای ندارد.