لطفا منتظر باشید

جلسه دوازدهم _ شب 13 رمضان

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1436 ه.ق - خرداد1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

کلام به اینجا رسید که خداوند مهربان به دو عضو از اعضای انسان نگاه خاص دارد، عنایت ویژه دارد، علتش هم این است که راه انسان را به بهشت از این دو عضو کشیده است. و در صورت تعطیل فعالیت مثبت این دو عضو انسان با اختیار خودش، با انتخاب خودش مستحق کیفر و عذاب می‌شود. یکی عضو عقل است که واسطه بین ما و حقایق عالم است که با مطالعه، با شنیدن، این حقایق الهیه طبیعیه انتقال به درون انسان پیدا می‌کند و انسان درک می‌کند حقایق را، وقتی درک  کرد حجت خدا به او تمام می‌شود. حجت خدا تمام می‌شود یعنی تمام درهای عذر در قیامت به روی او بسته خواهد شد. و وقتی همه درهای عذر بسته شود انسان محکوم می‌شود و با محکوم شدنش راهی جز تن دادن به کیفری که خودش برای خودش فراهم کرده  ندارد.

کسی از امام صادق سوال کرد ما العقل، این عقلی که اینقدر صحبتش شده در کتابهای آسمانی، زبان انبیا، زبان شما، چیست؟ امام ذات عقل را بیان نکردند چون به درد پرسش‌کننده هم نمی‌خورد، بیان هم می‌کردند به درد ما هم نمی‌خورد، امام به دو نتیجه به دو اثر، از نتایج و آثار عقل اشاره کردند، این دلال الهی که ما را باحقایق آشنا می‌کند چون نداشتیم هیچی را نمی‌فهمیدیم اما حالا که داریم وقتی حقایقی را مطالعه می‌کنیم یا از زبان یک انسان الهی می‌شنویم درک می‌کنیم که حقیقت چیست.

امام فرمودند العقل ما عبد به الرحمان این یک دلالی است که به وسیله او خدا عبادت می‌شود، چطور به وسیله او خدا عبادت می‌شود؟ خیلی ساده است، ما وقتی که در برابر احسان، عطا، محبت کسی قرار گرفتیم، وسط گرمای روز یکی یک لیوان آب خنک داد دستمان، در اوج گرسنگی یک کسی یک غذا به ما داد در برهنگی لباس به ما داد، در بدهکاری دین ما را عطا کرد، در شوهر دادن دختر چهار تا قطعه جنس به  ما کمک کرد، طبع ما خلقتش به گونه‌ای است که ما از عمل این عطاکنندگان، احسان‌کنندگان خوشحال می‌شویم تشکر می‌کنیم، سپاسگزاری می‌کنیم، عقل وقتی می‌نشیند  نعمت‌هایی که صاحبش دارد زمین است، آسمان است، دریاست، صحراست انواع میوه‌هاست، سبزی خورن‌هاست، حبوبات است سلامت بدن است، خورشید است روز است شب است می‌بیند کار یک عالم است، کار یک قادر است، کار یک بصیر است، کار یک رحیم است، حالا اسم اصلی‌اش هم اگر نداند می‌رود می‌پرسد نام آن کسی که این همه نعمت را سر سفره من گذاشته کیست خب انبیاء یا قرآن، یا عالم ربانی، معرفی می‌کند که نام مبارکش الله است، طبعش می‌گوید سپاسگذاری کن، انبیا راهنمایی می‌کنند سپاسگزاری از او این است که غیر از او را عبادت نکنیم، پرستش نکنیم وجود پرقیمت خود را هزینه غیر از او نکنیم، آن وقت آدم با اختیار با خوشحالی، با شادی، وارد مدار بندگی حضرت او می‌شود این کار عقل است، ما عبد به الرحمان.

وقتی عبد وارد عبادت رب شد حضرت رب نتیجه عبادتش را بهشت ابد قرار داده می‌شود اکتسب به الجنان، عقل دلال دادن بهشت به ما شد، خب این عضو واقعا مورد نگاه ویژه خدا و عنایت  مخصوص پروردگار است حالا آنهایی که از این عضو استفاده نکنند، عبدالله نشوند دستشان هم از بهشت خالی بماند، در حقیقت خودشان باعث جریمه شدن خودشان شدند به گناه  معطل کردن عقل، دنبال سبزی و میوه و آب و زمین و لانه و خانه و شکر و قند و پنیر و چایی رفتن که کار حیوانات هم هست، انسان با حیوانات در سفره مادی و فراهم کردن سفره مادی شیک است، هیچ امتیازی در زمینه دنبال کردن امور مادی بین ما و انسان‌ها نیست، ما با حیوانات ما به الاشتراکمان حیات مادی است، اگر در حیات مادی بمانیم و ما به الامتیاز پیدا نکنیم که ما را از صنف حیوانات جدا بکند، ما می‌شویم اولئک کالانعام، ما به الامتیاز ما آثار عقل است، عبادت بهشت، سوره مبارکه تبارک را ببینید، خیلی جالب است که پروردگار می‌فرماید قیامت کارگردانان دوزخ از اهل دوزخ سوال می‌کنند چی شد آمدید جهنم؟ برای چی اینجا؟

شما یک مدرک در قران و روایات بیاورید که خدا گفته باشد من انسان را برای دوزخ آفریدم هیچ جا نداریم، چرا گفته برای چی آفریدم، چند تا  مسأله را مطرح کرده یکیش این است در قرآن نیست حدیث قدسی است، یابن آدم خلقتک لاجلی، تو را برای خودم آفریدم تو موجود ویژه من هستی، یعنی با تمام حیوانات فرق می‌کنی، یا در قرآن می‌گوید ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون، شما را آفریدم نه برای کاه و یونجه خوردن و شکر و پنیر خوردن و شیر خوردن هدفم آن نبوده آنها را بخورید بدنتان سرپا بماند، من هدفم از آفرینش شما این بوده که این صنف از خلقت در گردانه بندگی خاص من قرار بگیرد. می‌خواستم عاشقتان بشوم، وگرنه بدن را که حیوانات هم دارند، قوی‌تر از بدن شما را کرگدن دارد، خرس دارد، گاو دارد من قوی‌تر از بدن شما را خیلی خلق کردم، من نظرم بدن نیست، بدن شما یک قالب است برای آن روحی که از جانب خودم در او دمیدم بدن شما یک ظرف است، چیز مهمی نیست چون همه حیوانات دارند. لانه را همه حیوانات دارند تو هم خانه داری، حیوانات قدرت دو آنها زیاد است تو قدرت دو نداری دوچرخه و موتور و ماشین درست کردی یا قبل از آن حیوانات را در اختیارت گذاشتم، لترکبوها، سوار شوی تاخت بکنی. اینها امتیاز شما نیست، امتیاز شما به این است که من شما را آفریدم در فضای عبادت من قرار بگیری وقتی در  فضای عبادت قرار گرفتید عاشقتان می‌شوم،  وقتی عاشقتان شدم قیامت هر چی دارم به تناسب وجود شما به شما می‌دهم، اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِينَ  ﴿الحجر، 46﴾ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْوٰارِثُونَ  ﴿المؤمنون‏، 10﴾ اَلَّذِينَ يَرِثُونَ اَلْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ  ﴿المؤمنون‏، 11﴾، خب دوزخیان، شما را که خدا برای جهنم آمدن خلق نکرده، شما را  هم صنف حیوانات هم که نیافریده بود اگر آفریده بود مکلف نبودید، پیغمبر لازم نداشتید، یک  حیوان دوپا بودید. برای چی آمدید جهنم؟

قابل توجه گنهکاران حرفه‌ای اگر یک وقتی  این جلسه را شنیدند از صدا و سیما، اتفاقی گاهی می‌شنوند، حوصله‌شان سر می‌رود دلشان تنگ است از گناه خسته می‌شوند می‌گویند فیشش را باز کنیم ببینیم آخوندی که حالی، کاری باری حرف خوبی داشته باشد نشان می‌دهند اتفاقی ممکن است بشنوند، قابل توجه گنهکاران حرفه‌ای. عشرت‌داران زن و مرد مخلوط شبانه، رباخور، رابطه‌داران نا مشروع، اختلاس‌کنندگان حق هفتاد میلیون نفر مظلوم، و گناهان دیگر.

اگر شما در این مسیر بمانید و بمیرید این حرف شما در روز قیامت در داخل جهنم است، نه در صحرای محشر، چرا آمدید جهنم؟ پاسخ می‌دهند به کارگردانان جهنم لو کنا نسمع اگر ما به حرف خدا و انبیا و ائمه گوش می‌دادیم، این را توجه بفرمایید نه صدای آنها را می‌شنیدیم، صدای قرآن را در تلویزیون و رادیو در باغها و در مناطق کشاورزی، در خرمن‌کوبی، گاو و گوسفندها و بزها هم می‌شنوند، تمام مناطق کشاورزی ایران گاوداری‌های ایران، آنهایی که کار می‌کنند یا رادیو روی تراکتور دارند یا در گاوداری تلویزیون دارند پانصد راس گاو صاحبش روزه است ظهر باز می‌کند اذانی بشنود، منبری بشنود خب همان صدا را پانصد تا گاو هم می‌شنوند، نه صدا اگر به گوشمان خورده بود، لو کنا  نسمع یعنی اگر حرفها را قبول می‌کردیم، نه شنیدن، صدا شنیدن که باز بین ما و حیوانات مشترک است، اگر می‌شنیدیم یعنی قبول می‌کردیم می‌پذیرفتیم، او نعقل یا یک ساعت می‌آمدیم تعقل می‌کردیم درباره این عالم، درباره این موجودات، درباره خودمان، درباره آفریننده  اگر عقل را به کار می‌گرفتیم یا اگر با گوش قبول می‌شنیدیم وضعمان عوض می‌شد ما کنا فی اصحاب السعیر، الان جزء آتشیان دوزخ نبودیم. تمام جرم ما قبول نکردن صدای حق بود و فکر نکردن اندیشه نکردن.

این عضو عقل است، و اما عضو دوم، اینجا کلام رسول خدا را بشنوید بالاترین کلام است، پاک‌ترین کلام است، اثرگذارترین کلام است، چقدر باحال است این حرفها، ان الله لا  ینظر الی صورکم، خدا برای یک بار هم به قیافه‌هایتان نگاه نمی‌کند، چون خوشگل رده اول عالم شما نیستید، بر فرض که بودید خداوند متعال مانده تماشا کردن و قیافه و خوش آمدن از قیافه نیست، لا ینظر الی صورکم، اگر عاشق قیافه‌تان بود قیافه‌تان را در بیست سالگی نگه می‌داشت  نمی‌گذاشت تکان بخورد دو روز قیافه زیبا بهتان می‌دهد بعد هم ازتان می‌گیرد، زلیخا به یوسف گفت چه چشم‌های زیبایی داری گفت می‌بینی چشم‌ها را، در قبر کرمهای خاک غذای خوشمزه‌ای است برایشان مثل چشم گوسفند که کله پاچه‌خورها خیلی دوست دارند گفت این چشم را می‌بینی؟ در قبر کرم‌های لای خاک غذای خوشمزه‌ای است برایشان زلیخا می‌خورند از حدقه درمی‌آورند، گفت ابروهای کمانی عالی داری، گفت یک خرده سنمان برود بالا خراب می‌شود چون صورت کج و کوله می‌شود از کمان بودن درمی‌آید، گفت لبهای خیلی زیبایی داری، گفت این هم غذای بدی نیست برای مار و مور قبر آنها هم از گوشت نرم خوششان می‌آید می‌خورند بیچاره عاشق چی هستی که دو روز دیگر همش به هم می‌پاشد و به باد می‌رود، چه نگاهی دارد خدا به قیافه ما بکند؟ چه نگاهی؟

لا ینظر الی صورکم و لا الی اموالکم، به پول شما هم نگاه  نمی‌کند چون خودش مالک کل عالم هستی است، مال شما مگر در مقابل کل عالم هستی چقدر است که بخواهد نگاه بکند؟ ولکن ینظر ا لی قلوبکم، اما خدا نگاه دائم به دل شما دارد، نیاورد روزی که دل شما رویش از خدا برگردد که خدا هم رویش از شما برمی‌گردد، این نگه داشتن توجه پروردگار به این است که شما دلتان را سالم نگه دارید، اگر دل خراب بشود، خدا هم نگاهش از آن دل برداشته می‌شود، شما این چند تا آیه را که من می‌خوانم دقت کنید وحشتناک است نه برای  من و شما، من و شما که اینجور خرابی دل را نداریم، به پیغمبر می‌گوید به من پناه بیاور، یعنی بیا زیر پر قدرت من حفظت کنم، ضربه نخوری از چی؟ وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ  ﴿الفلق‏، 5﴾، نفرت خدا را ببینید از دلی که حسود است، چون حسد در چشم و گوش و پوست و مو و استخوان و ناخن ما که نیست، مرکز حسد که می‌گردد برای اینکه در آنجا جا خوش بکند قلب است، قلب است. وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ  ﴿الفلق‏، 5﴾ چه نگاهی خدا به این قلب دارد که اگر حسود به پیغمبر بخورد می‌زند پیغمبر را، چه محبتی خدا به این دل داشته باشد که یک ذره رحم در صورتی که دستش بند به پیغمبر بشود ندارد. این یک آیه.

موسی ابن عمران خیلی آدم بامحبتی بود، من چند تا روایت درباره مهربانی موسی دیدم خیلی روایات جالبی است که پروردگار بهش می‌گوید به خاطر این محبت‌هایت من تو را به پیغمبری انتخاب کردم، همه فکر می‌کنند موسی چون درگیر با فرعون بود از آن بزن بهادرها و از آنهایی بود که خلاصه اسلحه به دست عصبانی و تخته‌اش را گذاشته بود در مبارزه و جنگ وسط گود، خیلی مهربان بود. چند سال پشت سر هم به قارون که قوم و خویشش بود گفت زکات مالت را بده، این نعمت عظیم ثروتی که خدا بهت داده فقط برای تو نیست، چون همش را که نمی‌توانی بخوری، همش را  که نمی‌توانی بپوشی، این را به آنی هم که گرسنه است برهنه است بده، به موسی می‌گفت أُوتِيتُهُ عَلىٰ عِلْمٍ عِنْدِي ﴿القصص‏، 78﴾ من این ثروت را با علم و دانش خود به دست آوردم زکات هم نمی‌دهم، طول هم کشید، آخرش پروردگار عالم دید که این اهل دست برداشتن از بخل نیست، فَخَسَفْنٰا بِهِ وَ بِدٰارِهِ  ﴿القصص‏، 81﴾، قرآن می‌گوید به زمین گفتم دهان را باز کن خودش و خانه‌اش و هر چی ثروت در خانه‌اش است ببر پایین رفت جهنم.

خدا به دلی که با کلنگ بخل خراب شده نگاه نمی‌کند چون دیگر دلی نمانده، می‌گوید ینظر الی قلوبکم، وقتی قلب ساختمان معنوی‌اش تخریب شده خدا به چی نگاه بکند؟ با آیات دیگر، فی قلوبهم مرضا، این بیماری یعنی بیماری نفاق، دودلی، دوروئی، به این قلب چه نگاه بکند، با عقل سالم و به کار گرفته شده خدا عبادت می‌شود بهشت به دست می‌آید، با قلب سالم و مومن خدا به دست می‌آید و رضای خدا، با عقل معطل راه آدم می‌افتد به دوزخ، با قلب خراب راه آدم می‌افتد به جهنم، تا زنده هستیم این دو تا عضو را باید بپائیم.

خب برویم سراغ روایت رسول خدا، النور اذا دخل القلب انفصح له و انشرح، النور نور وقتی که وارد دل می‌شود دل خودش را برای گنجایش آن نور باز می‌کند، گسترده می‌کند، خب این نور چه نوری است؟ من دیروز بعدازظهر آیات کتاب خدا را که می‌دیدم، به انضمام بعضی از روایات دیدم اینقدر این نور را از قرآن جالب رده‌بندی کردند که آدم اصل رده‌بندی را می‌خواند مست می‌کند چه برسد به اینکه این نوری که اینها از قرآن درآوردند به قلب وارد بشود و این ده تا نور است. نور یک دانه است ولی با ده تا ویژگی است، ولی با ده تا خصوصیت، ولی با ده صورت، وگرنه باطن یک نور است نور الله است، یک جوانی داشت رد می‌شد پیغمبر نشسته بودند در مسجد، هنوز مسجد دیوارهای بلندی نداشت یک دیوار کوتاهی دور زمین کشیده بودند اسمش را گذاشته بودند مسجد  همین مسجد النبی که ا لان که قبر خودشان هم داخل این مسجد است، چشمشان که به این جوان افتاد به بیست و پنج سال نرسیده بود، چون هجده سالش بود در مکه به پیغمبر ایمان آورد، پدر و مادرش هم مشرک بودند، بت‌پرست بودند، تا پیغمبر مکه بود مومن نشدند، پیغمبر به این جوان دین را یاد داد، فرستاد مدینه بیشتر مردم مدینه را در آن زمان این جوان با منبرهایش، مسلمان کرد، و مدینه را آماده آمدن پیغمبر کرد، تک پسر هم بود.

پدرش عمویش را فرستاد مدینه، یعنی عموی پسر را برادر خودش را که ما دیگر مردیم از فراق این بچه من و مادرش، برو این را بردار و بیاور، آمدند پیش پیغمبر بت‌پرست هم بود عمویش، گفت آقا پدر و مادر این بچه از دوری‌اش دارند دق می‌کنند دستور بده با من برگردد مکه، پیغمبر به مسعد ابن عمیر این جوان  فرمودند چی کار می‌خواهی بکنی دل پدر و مادرت خیلی تنگ شده می‌روی؟ می‌مانی؟ گفت آقا من جوان‌ها دقت می‌کنید، کوه را داغون می‌کند این ایمان، گفت من برای خودم تصمیم‌گیرنده نیستم، من منتظر می‌مانم هر چی خدا بگوید بروم یا بمانم، باور داشتن خدا به این کیفیت هم خیلی لذت دارد، جبرئیل نازل شد، گفت آقا خدا می‌فرماید مسعد برای ماست بماند، به عمویش گفت برو خدا می‌گوید نه، قشنگ است خدا برای آدم تصمیم بگیرد یک وقت تصمیم گرفت آدم بچه‌دار نشود، یک وقت تصمیم گرفت بچه آدم را ببرد، یک وقت تصمیم گرفت به آدم پول اضافی بدهد، یک وقت تصمیم گرفت تا آخر عمر آدم را در دایره قناعت نگه داشت یک وقت تصمیم گرفت آدم سی سال برود درس بخواند مجتهد شود، فیلسوف بشود، حکیم شود سی نفر نیایند پای منبر، ده نفر نیایند به آدم اقتدا بکنند، رساله هم چاپ بکند سی نفر از آدم تقلید نکنند، یک وقت هم تصمیم می‌گیرد من بی‌سواد را بگذارد بالای منبر این همه دلها را متوجه منبر بکند بیایند، ما در تصمیمات خداچه حالی داریم؟ چه تصمیم زیاد گرفتنش و چه تصمیم کم گرفتنش، اگر هر دو طرف حالمان یکی باشد بنده هستیم وگرنه هنوز در باخت هستیم.

اولیاء الهی می‌گفتند هر چه آن خسرو کند شیرین بود هر تصمیمی می‌خواهی بگیر، یک وقت می‌بینید خوشش آمد تصمیم بگیرد یا مقلب القلوب است دیگر همه دلها را زیر و رو کند بگوید یکی‌تان فردا شب پای این منبر نیایید بعد من خودم باید بیایم بشینم بالای منبر، آن آقای بزرگواری که زحمت می‌کشد چایی دم می‌کند، آنی که چایی می‌دهد آن دو تا را هم با التماس صدا کنم بگویم بیایید بشینید با هم دو کلمه حرف خدا را بزنیم، اگر فردا شب اینجور شود من حالم من بد شود اصلا هنوز مزه توحید را نچشیدم ول معطل بودم. محاسبه کنیم خودمان را، کلاه هم سر خودمان نگذاریم، مصعب داشت رد می‌شد پیغمبر به یاران فرمودند به اهل مسجد هذا رجل روایت در اصول کافی جلد اول یا دوم است، هذا رجل نور الله قلبه للایمان، این یک مرد است نگفت فتی جوان، فرمود این یک مرد است که خدا دل او را برای نور ظرف قرار داده، نوّر الله قلبه للایمان.

در رختخواب هم نمرد مثل اینکه او هم مثل شماها شبها گریه می‌کرد که خدایا مرگ ما را در بیمارستان و قاطی این نرس‌های نامحرم و در خانه و در لجن بدن قرار نده، در جنگ احد با حمزه یک جا شهید شد، این نور خیلی کار می‌کند، حالا فردا شب به بعد اگر خدا بخواهد ببینیم این ده تا نور چیست و آثار هر کدامش هم چیست.

خب چقدر دیگر از ماه رمضان مانده، بالاخره کاری کردیم نکردیم، سبک شدیم پرونده را تمیزش کردیم، با صفحات سیاه فردا  نرویم خود سرزنش خدای عاشق خیلی سنگین است، حالا یک غریبه آدم را سرزنش می‌کند برمی‌گردد می‌گوید که چیه این اوضاع، می‌گویم به تو چه، غریبه است، اما یک وقت عاشق یکی هستم معشوق به من می‌گوید که درست است؟ سرم را می‌اندازم پایین هر چی فکر می‌کنم می‌بینم جواب ندارم. اما یادم هم داده عشق معشوق که اگر معشوق گفت با محبت درست است من سرم را می‌اندازم پایین زیر لب می‌گویم ببخش من را، حرفم با او مثل حرفم با غریبه نیست، اگر چیزی نداریم یا اگر کم داریم ولی یک چیزی برایمان مانده که به کل هیکل و عمر ودنیا و آخرت و عبادات ما می‌ارزد و آن این است که معشوق رو از ما برنگرداند، این برای ما مانده عجب چیزی هم مانده.

 

برچسب ها :