جلسه هفدهم _ شب 18 رمضان
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
از همه وجود انسان شنیدید آن عنصری که به شدت مورد توجه پروردگار است قلب است. ان الله لا ینظر الی صورکم و لا الی اموالکم و لکن ینظر الی قلوبکم، من نه به قیافتان نظر دارم نه به مالتان، نظر من فقط به دل شماست، به قلب شماست. و شنیدید کسی که خدا را بخواهد، که این خدا خواستن چگونه تحقق پیدا میکند درجلسه قبل مفصل علتش را، عاملش را، یا عللش را شنیدید، وقتی انسان معرفت به پروردگار پیدا بکند، که تنها راه معرفت درست و صحیح فهم صفات او در قرآن مجید و در دعاها و در روایات است. و از طریق این معرفت به این نتیجه میرسد که خزائن همه چیز فقط دست اوست، و نسبت به هزینه کردن این خزائن هم وجود مقدس او بخل ندارد. و هر چی دیگر را با حضرت او بعد از معرفت به او میسنجد میبیند مملوک است، فقیر است نیازمند است. کاری از دستش برای انسان د ر دنیا و آخرت برنمیآید میشود خداخواه. حتی در باب شفاعت هم در قرآن است هم در روایات که با رضایت دادن من شفاعت صورت میگیرد و با اذن من.
لا یشفع الا باذنه، خب با این معرفت، آدم میشود خداخواه یقینا میشود خداخواه، در این خداخواهی گفته شده که در دل به روی ده نور باز میشود، که این ده نور را خداوند توفیق بدهد عنایت بکند بلکه بشود تا ماه رمضان به آخر نرسیده هر ده تایش را من توضیح بدهم برایتان، خیلی بحث شیرین، لذتبخش، و راهگشایی است. امروز یا امشب در زمینه همین بحث که امشب شب هجدهم است منهای دو شب جمعه، داشتم روایات را نگاه میکردم که ببینم در رابطه با قلب یک روایت ناب چشم و چراغ روایات را میتوانم پیدا بکنم برایتان بیاورم، که برای خودم هم تعجب بود عنایت امیر المومنین بود، پیش از فردا شب من را به این روایت راهنمایی کرد. متن روایت را میخوانم برایتان آنی که در روایت محور است این است که تمام اعمال مثبت ما، عبادات ما، کار خیر ما، زلف ارزش پیدا کردنش و قبول شدنش به زلف قلب گره خورده، این روایت اولش نشان میدهد که برای منبرهای امیر المومنین نیست برای سخنرانیهایشان نیست، این را وقتی بیان میفرمودند مستمع یک نفر بود از ابتدای روایت فهمیده میشود که مستمع یک نفر بود، آن یک نفر هم از آن هشت نفری بوده که نوشتند صاحب اسرار امیر المومنین بوده، یعنی یک علمهای ویژهای امیر المومنین داشته این را نمیتوانسته عمومی کنه مشتری نداشته ظرفیت نبوده نمیفهمیدند، هشت نفر را که بهشان اعتماد صددرصد داشت انتخاب کرده بود، اسرار علمی را به آنها میگفت، اسرار ملکوتی را به آنها میگفت، آنها هم هیچ جا پخش نمیکردند جزو اسرار بود ائمه ما میفرمایند هر کسی اسرار ما را حفظ نکند شیعه ما نیست دشمن ماست، چون بسیاری از مردم تحمل این اسرار را ندارند شما را آزار میکنند یا میکشند یا نه ما را مسخره میکنند حالیشان نیست نمیفهمند، مسخره میکنند. خیلی هم در روایات میبینیم که از پیغمبر تا امام هادی را مسخره کردند، یک وقتهایی که یک چیزهایی را نمیفهمیدند، البته این روایت جزو اسرار نیست ولی شنونده از صاحبان سرّ امیر المومنین بود، اصالتا این شنونده اهل یمن بود، همین یمنی که الان دچار آل یهود است چون اینهایی که بر عربستان حکومت میکنند اینها اصالتا عرب نیستند، آباء و اجداد اینها برای یهودیهای خیبر هستند پنج شش نسل قبلشان در عربستان مسلمان شدند و با فتواهای کافرانه محمد ابن عبدالوهاب از طریق کشتار و قتل و غارت و آتش زدن و خراب کردن واقعا بدتر از مغول عربستان را اشغال کردند.
ایشان اهل یمن بود، و یک توفیق ویژهای خدا به این مستمع عنایت کرد که شهرت تاریخی پیدا کرد یعنی این یمنی گمنام ماندگار در تاریخ شد به نام کمیل ابن زیاد نخعی، از قبیله مالک اشتر بود، پایان عمرش هم که نود سالش بود گرفتار حجاج ابن یوسف ثقفی شد بهش پیشنهاد کرد از علی ابن ابیطالب دست بردار آزادت میکنم، گفت دست برنمیدارم آزادم نکن گفت گردنش را بزنید سرش را جدا کردند. حضرت به کمیل فرمود، یا کمیل خیلی روایت پرقیمتی است، لیس الشأن ان تصلی و تصوم و تتصدق، خیلی عجیب است امیر المومنین میفرماید مهم نیست نماز بخوانی، فکر میکنی نماز خواندن خیلی کار مهمی است مهم نیست روزه بگیری کمیل، مهم نیست زکات بپردازی صدقه در اینجا به معنی زکات است، الشأن آنی که مهم است کمیل، ان تکون الصلاة فعلت بقلب نقی، این را که وقتی میخواهی نماز بخوانی دلت جنگل حیوانات درنده وحشی نجس نباشد، با یک جنگل پر حیوان نجس وحشی نروی، که این حیوانات نجس وحشی حسد است، حرص است، کبر در برابر حق است، نفاق است، بخل است، کینهورزی به این و آن است. کار مهم شأن این است که نمازت را با دل تصفیه شده بخوانی، وقتی این بدن را میبری رو به قبله قلبت را رو به خدا بگیری به شرطی که بین دلت و بین پروردگار حجاب نباشد.
خب من وارد نماز شوم با حسد، خدا به نمازم نگاه بکند، یا به اینکه به پیغمبر اسلام بگوید تو که من را میشناسی من شرّ حاسد اذا حسد به من پناه بیاور، اینقدر من از حسود متنفر هستم چون منبع ضرر است، میگویند جمع بین ضدین محال است، اولین بار علمایی که منطق را قاعدهبندی کردن حکمای یونان هستند و رئیسشان هم ارسطو بوده که منطق را نوشت منطق ارسطو، یک بحث در منطق این است جمع بین ضدین محال است که من هم به گل علاقه داشته باشم هم در همان حال کینه داشته باشم، در یک زمان معین هم روز باشد و هم شب، کار من در یک زمان هم حق باشد هم باطل، هم خوب باشد هم بد، ضدین ظرف جدا میخواهند زمان جدا هم میخواهند، نمیشود پروردگار عالم به پیغمبر بگوید به من پناه بیاور وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ ﴿الفلق، 5﴾، و در یک سوره دیگر قرآن بگوید تودهانی بزند به حسود أَمْ يَحْسُدُونَ اَلنّٰاسَ عَلىٰ مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ ﴿النساء، 54﴾ به احسان من به بندگانم حسادت میکنی؟ بعد محققین از قرآنشناسان بیایند بگویند حسد کفر است چون حسود ایراد به خدا دارد که چرا به این قیافه خوب دادی، داماد خوب دادی، پول دادی، شهرت دادی، علم دادی، خانه دادی جمعیت دادی، چون این با خدا جنگ دارد چون و چرا دارد چرا این کارها را کردی خب این کفر است.
بعد در عین دشمنی با حسود حسود بیاید وارد نماز شود پروردگار هم بگوید خب خیلی خب خیلی خوش آمدی باریک الله بنده من داری نماز میخوانی، این جمع بین ضدین است که محال است، نمیشود. کمیل نماز میخواهی بخوانی؟ فعلت بقلب نقی، در نماز دل تصفیه شده ببر، امیر المومنین در یک روایت زیبایی میفرماید به تعداد هر عیبی که دارید به همان تعداد در فیض خدا به رویتان بسته است، ده تا عیب داری ده تا در فیض به رویت بسته است کمتر داری در کمتری به رویت بسته است.
یکی به عیسی ابن مریم گفت حضرت باقر میفرماید من چهل شب است گریه میکنم یالله میگویم، یا رب میگویم، دعا میکنم، سجده میکنم برای اینکه یک گرهی دارم در کارم گره باز شود، خدا هم که خودش گفته ادعونی استجب لکم، دعا کنید من مستجاب میکنم به عیسی گفت نمیشنود دعا را؟ گفت چرا میشنود، قدرت اجابت ندارد؟ گفت قدرت اجابت هم دارد، گفت من کارم خیلی سخت است، گرهام خیلی سنگین است، پس چرا جواب نمیدهد؟ عیسی گفت من باید از خودش بپرسم، من نمیدانم چرا جوابت را نمیدهد گفت خدایا این بندهات اینجوری میگوید چی شده جوابش را نمیدهی؟ خطاب رسید تا آخر دنیا هم شبها بیدار بمانی یارب بگوید، یا الله بگوید، سجده کند، دعایش را مستجاب نمیکنم، گفت خدایا چرا؟ آخه ما نمیآییم مسائل را بسنجیم چون نمیسنجیم خبر نداریم چون و چرا در وجودمان خیلی است، چرا اینجا زمین خوردم؟ چرا؟ خب جاده که صاف بود و ما هم داشتیم میرفتیم و نمیشد خدا یک کاری نکند ما زمین نخوریم چرا میشد خدا یک کاری نکند، امام صادق میفرماید زمین میخوری رگت پاره میشود، استخوانت میشکند، سردرد شدید میگیری، روایت در اصول کافی است برای گناه است، تازه خوشحال هم باش خوردی زمین استخوانت شکست وگرنه کیفر آن گناه را میگذاشت قیامت جد و آبادت درمیآید اینجا فقط یک استخوانت شکست اما اگر معرفت به حقایق داشته باشید نسبت به پروردگار ساکت هستید، آرام هستید، و همه تقصیرها را میاندازیم گردن خودمان هیچ کینه هم پیدا نمیکنیم.
میگویم خوردم زمین سرم شکست تقصیر خودم است، تقصیر خودم است، یک آخوندی بود تهران آخوند بود، تربیت شدههایش کمنظیر بودند نسل تربیت شدهاش را من دیده بودم ده پانزدهتایشان هم ده دوازده پانزده سال من با آنها رفیق بودم، طلبههای خوبی را هم تربیت کرد، یکی از طلبههای تربیت شدهاش مرحوم آیت الله آقا میرزا کریم حقشناس بود، که گاهی سحرها جملاتی را ازش میگذارند یک آدم فوق العادهای بود تربیت شده او بود، ایشان در محل ما هم زندگی میکرد خودش میفرمود، خب محل فقیرنشین بود، پول خیلی کم بود، مردم به زحمت زندگی میکردند اما مردم بسیار خوبی بودند، همانهایی که نداشتند بخورند، همانهایی که بهشان سخت میگذشت، ایشان فرمودند یک شب کسی ما را یک جا دعوت کرد رسم هم نبود مردم پول نداشتند اما آنی که ما را دعوت کرده بود یک خورده پول داشت به مهمانها یکی یک دانه بستنی داد، من یادم است در همین خیابان بهترین بستنی دنیا واقعا یک ظرف پر پنج ریال بود، پنج قران بود، حالا آن بستنی که آن بنده خدا داده بود فکر کنم دو زار بود، گفت ما هم بستنی نمیدیدیم پولی هم نداشتیم بستنی بخریم من یادم است در خانواده خود ما لباسهای رو یعنی کت شلوار ما خود من، کهنه که میشد پدرم پانزده هزار یک تومان میداد به خیاط محل میگفت این را پشت و رو کن دوباره بدوز پنج شش سال تنمان بود تا برایمان کوچک شود، جرات میکردیم کفشمان را پاره کنیم چهار سال باید کفشمان را میپوشیدیم، پول نبود، بعضی از بچههای مدرسه مشقشان را روی حلبی مینوشتند، بعد میبردند میشستند مشق فردا را مینوشتند واقعا پدرهایشان پول دفترچه نداشتند، در گیر و دار این زندگی آدم باید به یاد همه باشد، تک نپرد، تک هم نچرخد، گفت ما بستنی را خوردیم عجب چیز خوشمزهای، چراغ هم محل ما برق نداشت بعدا برق محلی آمد، ایشان از اتاقش که میخواست بیاید در حیاط چهار تا پله میخورد، پلهها هم آجری بود اتاق هم تیر چوبی اولاد هم نداشت، گفت نیمه شب ساعت سه برای نماز شب بلند شدم از پلهها بیایم پایین آدم سالم پلههای پهن اما از پله خوردم تا ته پله زمین پیشانیام شکست، خانمم آمد و جمع و جورم کرد و پیشانی را دوا گذاشت و بست و ما هم وضو را جبیره گرفتیم و آمدیم نشستیم یک خستگی درکنیم درد هم شدید، چرتم برد، در چرت یک نفر آمد روبرویم گفت آقا شیخ تو را به بستنی چه؟ آن شیرینی بستنی را چشیدی جریمهاش را هم بکش، که یاد همه باشی خیلیها در محل بستنی نمیتوانند بخورند تو که آخوند هستی باید سطح زندگیات یا مساوی همه باشد یا پایینتر نمیشود بالاتر باشد، اگر بالاتر باشد دیگر روحانی نیستی مادی هستی نه روحانی.
من حالا بروم یک عبا بخرم عبا هست سه میلیون، میگویند بافت خاصی هم دارد، خب با عبای سه میلیونی میتوانم زندگی کنم الا اینکه قیامت باید بروم دادگاه، اما با عبای پنجاه شصت تومانی هم میشود چهار پنج سال زندگی کرد، میتوانم به مردم مستحق افطاری بدهم نه اینکه پانصد تا را در هتل شرایتون دعوت کنم ا فطاری بدهم اینها کدامهایشان گرسنه هستند که دعوتشان کردی افطاری بدهی؟ بعد هم اضافه غذاها چی میشود؟ بعد هم سر میزها شش جور غذا و زبان گاو و زبان خر و انواع کبابهای کوبیده و برگ و جوجه کباب و اینها جواب دارد، اینها جریمه دارد، گاهی جریمهاش بدنی نیست از دین آدم خدا کم میکند، از حال آدم خدا کم میکند، موسی ابن عمران به پروردگار گفت این ثروتمند میلیاردر را چرا جریمه نمیکنی؟ دائم سر و مر گنده لپهایش خون افتاده در مردم دارد میچرخد، خطاب رسید موسی جریمه سنگینی کردم نمیفهمد گفت خدایا چی کارش کردی این که هیچیش نیست، خطاب رسید لذت مناجاتم را از دلش به کل گرفتم.
الشان ان تکون الصلاة بقلب نقی، مهم است که کمیل نماز را با قلب تصفیه شده بخوانی، پرسید از خد این چرا دعایت را مستجاب نمیکنی؟ میگوید چهل شبانه روز است دارم جون میکنم خطاب رسید دلش آلودگی دارد، گفت چه آلودگی دارد؟ گفت چند سال است من تو را مبعوث به رسالت کردم بین این مردم هنوز در نبوت تو شک دارد، من دعایش را مستجاب نمیکنم، حالا دعا که مستحب است برادرانم، خواهرانم، شما را به خدا شما را به صاحب فردا شب، این نمازهایتان را بپائید، روزههایتان را بپائید، این کارهای خیرتان را بپائید، با قلب تصفیه شده انجام بگیرد حیف است، که روز قیامت بیاییم پرونده شصت سال هفتاد سال عبادتمان را باز کند بگوید بنده من قاطی کل عباداتت و کار خیرت قلب نجس بوده آنها هم نجس است من قبول نمیکنم.
آن وقت وقتی حسود نباشم، متکبر نباشم، دورو نباشم، کینهای نباشم، اینقدر راحت زندگی میکنم، انبیاء خدا و ائمه طاهرین کینهای نبودند، خیلی قلب پاکی داشتند، و هیچ کاری را از کسی از نظر دور نمیداشتند، ولو یک کار خوب کینه نداشتند، که با دشمن هم برخوردشان برخورد نیکو بود یدرعون السیئة بالحسنه، با نیکی بدی دیگران را دفع میکردند، یک خان عرب غیرشیعه یک ظلمی در حق یک شیعه ناتوان کرد، ظلمش هم سخت بود، این هم گفت که من میروم به مولایم علی ابن ابیطالب شکایت میکنم گفت برو خدا پدرت را بیامرزد، علی ابن ابیطالب دویست سال است از دنیا رفته زیر خاکهای قبرش در نجف است مگر علی قاضی الان زنده دادگاه است، برو سریع شکایت کن برو، آمد حرم امیر المومنین گریه کرد، شکایت کرد، گفت من هم ظلم کشیدم هم مسخره کردند من را به خاطر تو، تلافی کن، ای شجاع ای بیدار، خبری نشد. یک بار دیگر آمد حرم خبری نشد، بار سوم آمد گریه کرد گفت تو هم بنا نداری به شیعههایت محل بگذاری دیگر حالا تو ظلم نمیکنی اما او ظلم کرد و مسخره تو هم محل نمیگذاری، اینقدر گریه کرد بغل ضریح خوابش برد حضرت را دید، فرمود من قدرت تلافی کردن دارم اما آن یک حقی به گردن من دارد نمیخواهم تلافی کنم تو گذشت کن، گفت کی به گردن تو حق دارد؟ فرمود آن شیعه نیست یک روز از نخلستانها داشت رد میشد چشمش به گنبد من افتاد روی اسب احترام کرد و به من سلام کرد من به خاطر احترامش و سلامش کاری نمیکنم. اینقدر قلب پاک، این هم فردایش رفت سراغ ده، خان دید گفت پیدایت نبود رفتی شکایت کردی؟ علی هم خوب تلافی کرد آره؟ گفت آرام برو مسخره نکن امیر المومنین به من گفت من قدرت تلافی دارم اما تو یک بار روی اسبت داشتی رد میشدی چون غیر از خودش هیچ کس خبر نداشت برگشتی سلام کردی احترام کردی، علی گفت به خاطر آن سلامش و احترامش من نمیزنم تو ازش گذشت کن، از اسب آمد پایین، گفت دست من را بگیر عین یک گدا تا دم حرم علی ببر دل وقتی بیکینه باشد کار از دستش برمیآید، کلید حل مشکل دیگران و خودت میشود. فعلت بقلب نقی و عمل عند الله مرضی کمیل عملی را انجام بده که یقین کنی این عمل مورد رضای خداست، و خشوع سوی، کمیل با دل متواضع مستقیم عمل انجام بده دل را در هر عملت بگذار جهتگیریاش به طرف پروردگار مهربان عالم باشد.
یک جمله از پروردگار دیدم این هم برایتان بگویم و حرفم تمام، خیلی جمله جالبی است، میگوید فرزند آدم به من بگو به من خدا، مریض میشوی چی کار میکنی؟ بعد خود پروردگار جواب میدهد مریض میشوی برای معالجه میروی طبیب، خب تو این همه بیماری گناه داری طبیبش هم که من هستم چرا نمیآیی؟ این را دارد خودش یاد ما میدهد، خودش یاد ما میدهد که این دلهایی که شما دارید اصلاحش کار شما نیست، به خودم متوسل بشوید، به قلبمان دعا بکنیم، به خصوص فردا شب. اگر زنده ماندیم. به دلمان دعا بکنیم.
اینجور که معلوم است از حرف خودش بنا نیست ما فردا شب برویم در خانهاش بناست او بیاید عیادت ما، دیدید وقتی به مریض میگویند دکتر میخواهد بیاید میگوید بلند شو ملحفه تشک را عوض کن تخت را درست بگذار جارو کنید طبیب میخواهد بیاید، ما از امشب غبار دیده، غبار دل، به اشک دیده شویم کنم پاکیزه تا جای تو باشم.