جلسه نوزدهم _ شب 20 رمضان
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
تعابیر بسیار زیبای مثبتی در قرآن و روایات درباره قلب شده تعابیر بسیار سنگینی هم باز در قرآن و روایات درباره قلب شده، گاهی حملات در قرآن کریم به صاحبان قلبهایی که تعابیر شدید منفی از آنها شده حملات سختی است، ولی هیچکدام از این حملات دلالت ندارد که در رحمت یا در توبه بسته باشد. حمله به قلب است ولی تهدید به بسته بودن در رحمت یا در توبه نیست.
وقتی در ابتدای سوره مبارکه غافر از خودش حرف میزند در دو جملهاش میگوید غافر الذنب قابل التوب، خب غافر الذنب برای کی؟ برای اولیائش که نمیگوید برای انبیائش که نمیگوید برای ائمه که نمیگوید غافر الذنب، ذنب یعنی گناه، بالاترین گناه هم گناه قلب است، در قرآن این تعبیر هست آثم قلبه با ث سه نقطه یعنی قلبی که آلوده به گناه و غرق در گناه است و گناهش هم دوام دارد آثم اسم فاعل است، غافر اسم فاعل است، قابل اسم فاعل است، اسم فاعل مانند مضارعش غافر از یغفر گرفته شده، قابل از یقبل، یغفر فعل مضارع است دلالت بر دوام دارد یقبل فعل مضارع است دلالت بر دوام دارد، عزیزانی که خوب ادبیات عرب را خواندند میدانند که اسم فاعل معنی مضارعش را میدهد غافر الذنب یعنی آمرزندگی او دوام دارد.
تو نگذار بار منفی قلبت دوام داشته باشد وگرنه برای من که قطع شدنی نیست، اگر بخواهیم بگوییم آنجا هم بحث قطع شدنی هست یا باید بگوییم بخل وجود دارد یا باید بگوییم عجز وجود دارد یا باید بگوییم منبع ته کشیده است، خزانه ته کشیده است، هیچکدامش را درباره وجود مقدس او نمیشود گفت، نه در آن حریم بخل هست، نه ته کشیدن منبع و خزینه هست، و نه قطع شدن در کار است.
اما در ما هست ما دچار بخل میشویم، دچار ته کشیدن منبع ارزشهایمان میشویم، دچار قطع کردن هم میشویم. من اگر ادامه ندهم این بارهای منفی قلب را وسط راه جلویش را بگیرم، خب غافر الذنب او شامل حال من میشود، قابل التوب او شامل حال من میشود، وقتی من به حرفش گوش بدهم گناهان قلب را قطع کنم و به حرفش گوش بدهم توبوا الی الله توبه کنم، برای چی غافر الذنب و قابل التوب شامل حال من نشود به چه دلیل؟ این خیلی نکته مهمی است، وقتی من به حرفش گوش میدهم گناه را میبرم و قطع میکنم، وقتی به حرفش گوش میدهم توبه میکنم خب چرا نیامرزد؟ چرا توبهام را قبول نکند چه دلیلی دارد؟ باز باید همان حرف را زد بگوییم نیامرزیدن یا برای بخل است یا برای ته کشیدن منبع غفران است یا برای قطع کردن است که هیچکدامش کار او نیست، پس جا ندارد که من آمرزیده نشوم جا ندارد که توبه من پذیرفته نشود.
یک توبههایی را پذیرفته واقعا آدم ماتش میبرد، یک توبههای عجیب را، این که حالا طبیعی است که یک توبههایی را پذیرفته آدم ماتش میبرد جاهایی گنهکار را پذیرفته که توبهای هم اصلا واقع نشده، کتاب شریف کافی این روایت را نقل میکند، جدا اگر در کتاب کافی نبود من یک خرده برایم سخت قبول کردنش، چون آدم در این گونه روایات در مرز باور نکردن است مگر یک منبع قوی مستند مورد تایید علمای بزرگ پانزده قرن ما باشد، امام صادق هم نقل میکنند که یک روزی شیطان ابلیس، یعنی بزرگشان، نوچههایش را جمع کرد، عابدی را به آنها معرفی کرد که از عبادت خسته نمیشد خیلی بانشاط است، گفت من هوس کردم سر این را کلاه بگذاریم منحرفش کنیم، از عبادتش بکاهیم، گمراهش کنیم، از خدا ببریم، کدامهایتان این کار را میکنید؟ پیشنهادهای متعددی حضرت صادق میفرماید دادند یکی گفت که عرقخورش میکنم، گفت خیلی بیهنر هستی نمیتوانی، یکی گفت رباخوار میکنم، گفت نمیتوانی، هر کسی یک گناهی را پیشنهاد کرد، یکیشان گفت من این را گمراهش میکنم گفت از چه طریقی؟ گفت دین، عبادت، گفت کار تو است. آخه با دین هم میشود سر دین را برید، با عبادت هم میشود سر عبادت را برید، با عبادت هم میشود کلاهبرداریهای بزرگی کرد، با پیرهن بییقه و چهار تا موی نجس هم میشود میلیاردی اختلاس کرد و روز روشن د زدی کرد، میشود. با این لباس میشود خیلی سر شماها کلاه گذاشت، میشود با سالوسبازی، با مقدس مآبی با اشک بغل مژه پول حسابی از شما درآورد میشود، گفت کار تو است باریک الله، تو شیطان بسیار هنرمندی هستی، برو.
امام صادق میفرماید آمد کنار این عابد چند برابر خودش باحال و با سجده و با رکوع و با قنوت، با گریه شروع کرد عبادت کردن، کلاه سرم نرود دل نور میخواهد که کلاه سرم نرود، دل روشنایی میخواهد که کلاه سرم نرود، هر چی میخواست با این حرف بزند این با قطع یک عبادت مهلت نمیداد وصل باز به عبادت میکرد خودش را، خوب که دل این را جذب کرد، حالا یک فرصت کوتاه گذاشت بهش گفت که چه کار کردی به این مقام رسیدی؟ گفت یک دانه گناه، گول نخور، با گناه که آدم به کمال نمیرسد، با گناه که آدم راه کمال را پیدا نمیکند، نخوانید شعرها را در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد، گر به طاعت نشود پس گنهی باید کرد، چی داری میگویی، می بخور منبر بسوزان مردمآزاری نکن، می خوردن که آدم را میکشد جهنم سوزاندن منبر که خیلی گناه بزرگی است، خب می نخور منبر هم نسوزان مردمآزاری هم نکن حرف را درستش کن، مطلب را حکیمانهاش کن، خیلی شعرا هم شعرهای خیلی جالبی دارند میگویند مثلا این عبادت را انجام نده تا کارت درست شود، راست هم میگویند، قاهانی اولین قصیده دیوانش که چهارصد پانصد صفحه است یک خط اول قصیدهاش به کل دیوانش میارزد. قصیده بلندی هم هست. قوی هم هست، میگوید دوشم این بله این خیلی عالی است این راهنمایی بسیار زیبا است، دوشم ندا رسید ز درگاه کبریا، کای بنده کبر بهتر از این عجز باریا، خب این درست است، من را داری عبادت میکنی یا نظر دیگران را داری جلب میکنی؟ در محاسبه توجیهگر نشو، صادقانه خودت را محاسبه کن، چی کار داری میکنی؟
علما نشسته بودند دور آیت الله العظمی بروجردی اواخر عمرش بود، جلسه را کشاندند در تعریف از آقای بروجردی، یکی گفت آقا زمان شما کتابهای چاپ نشده بزرگترین فقهای شیعه چاپ شد مثل خلاف برای شیخ طوسی، رسائل، قرب الاسناد، یکی گفت آقا اسلام را تا اروپا بردی، مسجد هامبورگ ساختی کجا چی کار کردی، کجا چی کار کردی یکی گفت حوزه وقتی شما آمدید هفتصد تا طلبه داشت الان رساندی به هفت هزار طلبه، هر کسی یک تعریفی کرد یک شیخ کهنه لباسی از یک شهرستان دوری آمده بود دیدن ایشان پیرمردی بود خیلی آرام نشسته بود در صف علما هیچی نمیگفت همه که حرفهایشان تمام شد آقای بروجردی فرمودند حاج شیخ شما هم مطلبی بفرمایید خیلی آقای بروجردی باادب بود گفت اجازه بدهید بگویم فرمود بگو، نیم خط شعر خواند آقای بروجردی را از گریه نمیتوانستند آرام کنند، گفت که بروجردی خلص العمل فان الناقد بصیر بصیر، پرونده عبادت و کارهای خیرت را خالص بیاور قیامت، چون زرگری که میخواهد اعمال تو را نقد بکند در کمال آگاهی است و تا عمق عملت را میبیند که قاطی دارد یا ندارد.
دوشم ندا رسید ز درگاه کبریا، کای بنده کبر بهتر از این عجز باریا، چی کار کردی به این مقام رسیدی؟ گناه، گناه سکوی پرواز است، گناه سکوی رسیدن به خداست؟ عزیز دلم چرا گول این حرف را داری میخوری بزن در دهانش برود، عزیز من آنی که میگوید امشب را بیا خانه خالی است، دو تا سه تا دختر هم دعوت کردم، امشب پایکوبی داریم تا صبح، بهش میگویی نمیآیم میگوید میترسی؟ وقت داری توبه کنی، این تصویل است به قول قرآن بل صولت لکم انفسکم، یا دیگری دارد سر تو کلاه میگذارد یا خودت داری سر خودت را کلاه میگذاری، حالا اگر رفتی در آن جلسه در اوج عشرت وقتت تمام شد ملک الموت آمد در آغوش یک زن بدکاره جانت را گرفت خب کی میخواهی توبه کنی نیستی که، گول نزن خودت را.
بدترین کلاهگذاری کلاهگذاری انسان سر خودش است، در پول، در سیاست، در کار، در کسب، در عبادت، در رفاقت، واقعا خوش به حال آنهایی که خیلی صاف هستند، صاف، و دقیق هستند دقیق، یک رفیق داشتم پنجاه سالش بود محاسنش هم سفید شده بود، دوستان ما دوستان دورههای اول و دومم که از اولیاء خدا بودند یکیشان نیست همه رفتند اصرار کردند ازدواج کن، گفت گذشته از وقت ازدواج من، ولی شما مومن هستید، از من درخواست دارید پیغمبر فرموده درخواست مومن را رد نکن، کسی را ندارم با او ازدواج کنم، رفتند کرج یک دختر خانمی را خانمهایشان پیدا کردند بیست و دو سه ساله گفتند یک همچنین مردی هست از اولیا الهی است، که حالات عجیبی داشت یک سال برایتان گفتم حالاتش را، سالی یک بار هم میآمد پای منبر دو بار نمیشد، یک بار، آن یک بار هم که میآمد من یک دانه سوال بیشتر نمیکردم نمیآمد در مردم دم در مسجد یا حسینیه مینشست صبر میکرد تا من ببینم و برود میرفت در کوچه میایستاد، بهش میگفتم که من آدم شدم؟ طلبه قم بودم منبر میروم لباس پیغمبر تنم است خودم خودم را نمیبینم چشم میخواهد آدم خودش خودش را ببیند با کوری نمیشود، با کوردلی هم نمیشود قضیه برای چهل سال قبل است بیست و هفت هشت سالم بود من آنوقت، بهش گفتم من آدم شدم؟ یک نگاهی میکرد و به پهنای صورتش اشکش میریخت، میگفت تمام نه یک خرده، حالا حالاها این راه را باید بروی آدم، چی داری میگویی؟ الان هم اینجور افراد نیستند بپرسیم. همش آدم باید بپرسد، احوال خودش را از محرمان دستگاه ربوبی بپرسد، خود آدم دیر به احوال خودش پی میبرد چون آدم دچار حجاب خودیت است، من، جمعیت من، علم من، شعر من، احترام من، همه اینها حجاب است کور میکند آدم را نمیگذارد ببینیم.
آن هم که مستقیم جواب ما را نمیدهد بنا هم ندارد مستقیم فقط با موسی حرف میزد، با انبیا دیگر هم حرف نمیزد که اقلا این شبهای به این باعظمتی از خودش بپرسیم که حالا ما آدم شدیم؟ که بگوید کم، کم هم بگوید برای ما یک دنیاست، یک عالم است، یک جهان است، چرا گوش میدهی، چرا نمیسنجی، چرا هر دعوتی را قبول میکنی چرا؟ چرا هر چی تعارفت میکنند میگیری، چرا تو جوان عزیزی که تا حالا دود به حلقت نکردی سیگار تعارفت میکنند چرا میگیری؟ این تعارفکنندگان بعد نوبت سیگار را میدهند به حشیش بعد میدهند به تریاک، بعد میدهند به هروئین، بعد میدهند به شیشه بعد هم به کراک و بعد هم میفرستند جهنم چرا گوش میدهی؟ تو که اینقدر قشنگ گوش میدهی خب بیا به خدا گوش بده مگر تو گوش نمیدهی؟ خب داری گوش میدهی که ، الان میگوید بیا یک پتک بزن به این خوبی گوش میدهی خب به آن گوش نه به خدا گوش بده، خدا میگوید بیا به جای سیگار دود تلخ یک بوی خوشی بهت بدهم آن را بکش، خب این را گوش بده.
نصف شب آنجا نه خانهای بود نه دیواری بود نه اتاقی بود، بیابان بود بیابان هم شخم زده بودند، دو تا در تاریکی اول ماه هم بود ماه نمیتابید به هم برخوردند سایه همدیگر را دیدند، یکیشان خیلی با احتیاط گفت کجا میروی؟ گفت چه کاره هستی؟ گفت والله من عطرفروش هستم ترسیدی مامور باشم از طرف متوکل من را اینجا گذاشتند، راست بگویی میکشمت، من عطرفروش میروم دارم میروم سر قبر ابی عبدالله گفت اینها که شخم زدند بیابان را، گفتم خب شخم زده باشند، تو چی؟ گفت من هم تاجر هستم من هم دارم میروم زیارت، روز که نمیتوانم اما در این زمین شیارزده قبر را از کجا پیدا کنیم؟ گفت من پیدا میکنم بیا برویم من دستت را میگذارم روی قبر، در تاریکی آمدند آمدند دستش را گذاشت روی قبر گفت اینجاست، گفت از کجا فهمیدی؟ گفت برای اینکه حسین بوی بهشت میدهد، من بو را استشمام میکنم. تو که میخواهی دود بخوری بیا این عطر را بو بکش هروئین را چرا بو میکشی؟ کراک را چرا بو میکشی؟ بیا یک بویی بکش دنیا و آخرت زندهات کند، دنیا و آخرت مقامت را بالا ببرد که کسی بهت نرسد، تو که گوش بده هستی عزیزم به این راحتی گوش میدهی، میگوید بیا برویم من دو تا دختر پیدا کردم با آنها صحبت کردم تو که به این خوبی گوش میدهی خب بیا به حرف خدا گوش بده که در قران میگوی وَ حُورٌ عِينٌ ﴿الواقعة، 22﴾ كَأَمْثٰالِ اَللُّؤْلُؤِ اَلْمَكْنُونِ ﴿الواقعة، 23﴾ جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ﴿الواقعة، 24﴾ من برایت حور العین گذاشتم که کل دخترهای دنیا به گرد پایشان از بدن و خوشگلی و زیبایی نمیرسند، کامثال لولو المکنون جزاء بما کانوا یعملون اینها را مزد اعمال خوب خودت قرار دادم تو میخواهی بیعقد بروی زنا کنی، تو بیا با عبادتت حور العین عقد میشود برایت خود نمازت عقد است، خود روزهات عقد است خود گریهات برای ابی عبدالله عقد است دیگر خواندنی نیست عمل کردنی است.
خیلی حیف است چقدر من غصه میخورم، گاهی دکتر میروم میگویند که آرامش برایت واجب است، میگویم آقای دکتر چطوری آرامش؟ آدم میبیند عباد خدا فوج فوج دسته دسته دختر و پسر یخرجون من دین الله افواجا، چطور آدم غصه نخورد که جلوی چشمش ببیند هم نوعش، هم خونش برادر و خواهرش دسته دسته دارند میروند جهنم خب آدم غصه میخورد، میگوید خب آنها که به شماها فحش میدهند میگویم خب فحش بدهند ما باید راضی باشیم که با فحش دادن به ما قیامت گیر نیفتند ما راضی هستیم، فحش بدهند فحش میدهند که خودشان گناه میکنند کاری به ما نکنند گوش نده خوب گوش میدهی خب بیا اینطرف گوش بده.
گفت چه گناهی کردی؟ گفت زنا، گفت آدرس به من میدهی یک جا را؟ گفت آره یک خانمی هست آدرسش این است خیلی هم خرج ندارد مثلا ده تومان میگیرد، نداری بهت بدهم، گفت نه دارم رفت، امام ششم میفرماید در زد زن جوان بدکاره مرگ آدم را خبر ندادند کی است، در را باز کرد، دید یک عرقچینی ریشدار بییقه پالتویی عبا به دوش گفت اشتباه نیامدی؟ گفت نه این آدرست است، برای چی آمدی؟ یک پولی آوردم یک ساعت میخواهم با تو باشم، کی آدرس من را به تو داد؟ گفت یکی مثل خودم گفت فکر نکردی که او شیطان باشد؟ اگر آمدی و وارد زنا شدی و در آغوش همدیگر مردی، برگرد اگر باشد شیطان نیست اگر نباشد شیطان است، برگرد از خدا خجالت بکش با این قیافه، با این ریش، با این آثار سجده، امام صادق میفرماید آنجا یکه خورد برگشت دید نیست، خب معلوم شد شیطان است خدا هم اینجوری بنده را یاری میکند اینجا یاری خدا بود که یک فاحشه آدم را نجات بدهم فدایت شوم که چطوری دست بندههایت را میگیری، چقدر بندههایت را دوست داری.
یک رفیق داشتم خدا رحمتش کند، خیلی پرگریه بود، نه در روضه گاهی که پیش هم مینشستیم اصلا پرگریه بود گاهی به من میگفت من از دست خدا دارم میمیرم یک کاری بکن، گفتم چی کارت کرده؟ گفت از بس محبت میکند، حس میکرد محبت خدا را، میشناختی حاج محمد رزاقی چه گریهای، میگفت حسین از دست خدا دارم میمیرم یک کاری بکن، چی کارت کرده که از دستش داری میمیری؟ از بس که خوبی در حقم میکند، زن خوب، بچه خوب، مغازه خوب، درآمد خوب، عبادت خوب، کربلای خوب، میگفت چی کار کنم طاقتم دارد تمام میشود.
بعد از ظهر امام صادق میگوید عمر آن زن بدکاره تمام شد مرد، خدا به پیغمبری که در آن شهر زندگی میکرد خطاب کرد یک بندهام مرده است این هم آدرسش است رفیقهایت را بردار و برو تشییع جنازه، گفت خدایا بندهات این زن را که همه میشناسند این زن بدکاره، خطاب رسید یک بنده گمراه من را هدایت کرد، تمام گناهان گذشتهاش را بخشیدم، معطل نکن بروید با احترام تشییعش کنید و کنار قبر خوبان دفنش کنید، همین است، میگفت از دست خدا دارم میمیرم. واقعا آدم گاهی میخواهد داد بکشد، فریاد بزند، ناله کند از دست خدا، این ناله چقدر پرقیمت است، آدم از دست خدا ناله کند، از دست محبتهایش خوبیهایش، آمرزشش توفیقاتش، آخه این وقت شب وقت بیداری ما نیست،