لطفا منتظر باشید

جلسه بیست و ششم _ شب 27 رمضان

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1436 ه.ق - خرداد1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

پیش از آنکه درباره نور هدایت از ده نوری که بیان شده و چراغدان این نور قلب است، آیاتی از قرآن مجید خوانده شود بیان بسیار مهمی را درباره قلب از وجود مبارک رسول خدا برایتان عرض می‌کنم که در این بیان پیغمبری که آگاه به همه حقایق است، می‌فرماید قلب می‌تواند یکی از محبوب‌ترین‌ها در پیشگاه خدا باشد، بیان حضرت این است ان لله فی الارض اوانی، یک ملک‌هایی خدا در زمین دارد که این ملک‌ها ظرف‌هایی هستند که ملکیتش ویژه اوست، علی و هی القلوب، آن ظرف‌ها که ملک ویژه خدا در زمین هستند دلها هستند، فاحبها الی الله، در میان این میلیاردها دلی که در روی زمین است، و در سینه انسان‌هاست، محبوب‌ترین دلها اصلحها و اسفاها و عرقها، سخت‌ترین آنها، نرم‌ترین آنها، و صاف‌ترین آنهاست.

قلب سخت هم داریم، در همین زمینه‌ای که پیغمبر می‌فرماید نرم هم داریم، صاف هم داریم، اما پیغمبر می‌فرماید محبوب‌ترین این قلب‌ها سخت‌ترین آنهاست، نرم‌ترین آنهاست صاف‌ترین آنهاست، اسلبها للایمان، قلبی که  نسبت به ایمان سختی فوق العاده دارد به عبارت بهتر قلبی است که با ایمان یکی شده، و با هیچ برنامه‌ای، با هیچ هجومی، با  هیچ طوفانی، با هیچ پولی، با هیچ نوع شهوتی ایمان را از آن قلب نمی‌شود گرفت اسلبها للایمان.

در جلد پنجم تفسیر فوق العاده مهم نور الثقلین که پنج جلد هم بیشتر نیست این مطلب نقل شده  که عثمان به غلامش گفت ابوذر از نظر اقتصادی به شدت در مذیقه است، با ما هم مخالف است، قبول ندارد ما را، من سه هزار دینار طلا بهت می‌دهم ببر در خانه‌اش، بهش بقبولان آزادت می‌کنم، غلام عثمان هم آمد در زد در ایامی که رنج ابوذر به خاطر کمبود امور مادی سنگین بود، سه هزار دینار را تعارف کرد، گفت از کجا آوردی این پول را؟ گفت حاکم داده، گفت حاکم از ملک خودش داده؟ گفت نه، ارث بهش رسیده؟ گفت نه، از کجا داده؟ وزارت دارایی بیت المال، گفت حالا برای من فرقی نمی‌کند برای وزارت دارایی باشد برای خودش باشد برای ارثش باشد برو این پول را پس بده و بهش بگو آنی که از من می‌خواهی بخری با این پول خیلی ارزان می‌خواهی بخری، دنیا را می‌فرستادی در خانه من کل دنیا را تا باز هم بهت می‌گفتم که من که به نظر تو تهیدست هستم و محتاج، تهیدستی‌ام دروغ آمده به نظرت، من سرمایه‌ای در دلم چون ولایت امیر المومنین را دارم این هم قابل فروش با هیچ قیمتی نیست، برو گمشو، این را می‌گویند اسلبها للایمان.

اینها هم عجیب ارزیاب بودند، اینها ارزیابی‌شان این بود که عمرم محدود است، عمر دنیایم محدود است، من محدود در این دنیای محدود زودتر از خود دنیا مردنی هستم، بعد از مردنم باید وارد عالم بعد بشوم توان شنیدن عتاب و سرزنش و چون و چرای خدا را ندارم، این چند روز محدود را می‌گذرانم تاجر نشدم نشدم می‌روم دست‌فروشی، نشدم می‌روم کارگری، برای من مهم نیست من باید لقمه حلال به دست بیاورم حالا می‌خواهد بشود از تجارت به دست بیاورد می‌روم تجارت، نشد دست‌فروشی، نشد دوره‌گردی، نشد کارگری.

من یک عالمی را سراغ داشتم گاهی می‌آمد پای منبر من، نمی‌خواهم جایش بگویم اسم هم نمی‌خواهم ببرم در رده مرجعیت بود، در یک شهری زندگی می‌کرد اولا مردم آن شهر از مایه‌های شدید علمی او بی‌خبر بودند، آدم فوق العاده‌ای بود خیلی، پول هم از کسی قبول نمی‌کرد، به هیچ عنوان با آن والایی علمش کتاب تصحیح می‌کرد برای چاپخانه‌ها و کتاب‌فروشی‌ها پول تصحیح می‌گرفت و به خرجش هم نمی‌رسید، من یک بار به دوستان آن شهر که می‌شناختند گفتم خب ایشان با این دریای علمش که با تصحیح کتابها یک درآمد بخور و نمیری دارد بقیه زندگی‌اش را چی کار می‌کند؟ این درآمد تصحیح کفاف خودش و زن و بچه‌اش را نمی‌دهد هر کسی هم پول ببرد پیشش می‌گوید نیاز ندارم زیر بار نمی‌رود،  نمی‌دانیم چرا، گفتند برای تامین  کمبود خرجش خیلی از روزها می‌رود عملگی، عبا و عمامه را تا می‌کند و می‌گذارد کنا ر، یا گل می‌کشد می‌برد پیش بنا یا آجر می‌دهد بالا یا گچ درست می‌کند، واقعا غلام همت آنم که زیر چرخ کبود، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.

خب این دیده رفته درس خوانده مجتهد شده، در رده مرجعیت شده، ولی جلو نیفتاده، از نظر مقام ظاهری عقب افتاده جا هم ندارد جلو بیفتد، می‌رود عملگی خیلی هم خوشحال است یعنی یک ذره نسبت به پروردگار عالم در قلبش دغدغه نمی‌آید می‌گوید ما دو روز باید در این دنیای محدود باشیم خودمان هم محدود هستیم دلشان نخواست نوبت مرجعیت به ما دهند، مهم نیست، دلشان نخواست ما چهره معروفی شویم خب نشویم عیبی ندارد، اینها خیلی ارزیاب‌های دقیقی هستند، اینها با همه وجود می‌پایند دل را که به ایمان لطمه نخورد، پاسدار دل هستند، نه پاسدار مال.

قوی هم هستند در پاسداری دل، این قلب محبوب‌ترین قلب است، و عرقها للاخوان، همین‌ها  که قلبشان نسبت به ایمان اینقدر سخت است، نسبت به مردم فوق العاده قلب نرمی دارند، فوق العاده، این است که تحمل مشکلات و دردهای مردم را  ندارند بتوانند خودشان حل بکنند یا درمان بکنند می‌کنند نتوانند هم دست هنرمند گدایی قوی دارند آبرویشان را خرج می‌کنند به مردم می‌گویند پول بدهید، جنس بدهید، روغن و برنج بدهید، اصلا راه می‌افتند پیش ثروتمندها و پیه همه چیز را هم به خودشان می‌مالند عقب نمی‌نشینند. برای مشکل چند نفر یکوقت به من گفتند فلان ثروتمند خیلی وقت پیش شاید بیش از سی سال پیش هزار نفر هم بخواهد خرج سالشان بدهد آن‌وقت برنمی‌خورد بهش دورادور می‌شناختم روبرو نشده بودم.

رفتم پیشش، کارخانه‌دار مهمی بود، تلخ هم برخورد نکرد حرفهایم را همه را گوش داد، فقط به من گفت ما از این پولها نداریم بدهیم، من از کارم دلسرد نشدم، چون از آن وقت که چهل سال پیش است تا حالا باز هم دارم ادامه می‌دهم یعنی مشکلی ندارم بروم آبرو خرج بکنم بگویند نداریم یا بگویند بی‌خود آمدی یا بگویند به تو چه یا بگویند دولت مشکل اینها را حل کند به ما چه اینها را همه را می‌گویند، اما شما دل مهربانت را تعطیل نکن پیش ده نفر که می‌روی شش تا می‌گویند نه چهار تا جواب می‌دهند همانها هم مشکل مردم را حل می‌کنند.

عادت هم بکنیم برای حل مشکل مردم، چون هر چی ما اینجا مشکل مردم را حل کنیم قیامت بی‌مشکل می‌شویم، یقینا. چرا که الدنیا مزرعة الآخرة، هر کسی آن برود عاقبت کار که کشت، شما  اینجا برای بندگان خدا آبرو خرج کنید یقینا قیامت پیغمبر و اهل بیت هم برای شما پیش خدا آبرو خرج می‌کنند خودتان ندارید دیگران را تشویق کنید. آبرو پیش دیگران مایه بگذارید عیبی ندارد حالا دو تا فحش بدهند غرورمان می‌شکند بادمان خالی می‌شود، آخه یک وقت آدم یادش می‌رود که کیست، برعکس خیال می‌کند کسی است خیلی هم برای خودش شأن قائل است بعد بلند می‌شود می‌رود پیش یکی اندازه یک مورچه هم آدم را تحویل نمی‌گیردو محل هم نمی‌گذارد و سربالا هم جواب آدم را می‌دهد این خوب است  این سوزن خداست باد آدم را خالی کند عیبی ندارد، من هیچیم نشد وقتی به من گفت ما از این پولها نداریم کی گفته بیایی اینجا؟ خودمان آمدیم خداحافظ.

سی و هشت سال بعد یکی به من تلفن زد، گفت فلان آقا را می‌شناسی؟ گفتم بله می‌شناسم، گفت خیلی به شما ارادت دارد در دلم گفتم خیلی چون سی و هشت سال پیش به من گفت کی گفته بیایی اینجا ما از این پولها نداریم به تو بدهیم بلند شو برو آقا گفتم می‌شناسم، گفت کارش گیر افتاده محتاج شام شب است می‌توانی کاری برایش بکنی؟ گفتم آره می‌توانم، چی کار باید برایش بکنم؟ گفت باید این کار را بکنی اگر تو پادرمیانی بکنی اندکی کارش حل می‌شود حالا به آن ثروت قدیمش برنمی‌گردد ولی تا حدی حل می‌شود، ولی من نگفتم کی گفته به  من  تلفن بزنی؟ ما از این هنرها نداریم که مشکل کسی را حل کنیم نه، پیغمبر به ما گفته عزیزی اگر ذلیل شد دنبال کارش برو خب برو، این قلب را پیغمبر  می‌گوید محبوبترین قلب است، عرقها الی الاخوان، حالا در این برادران هم‌کیش‌مان چهار تا هم قبلا با ما دعوا کردند دو تا هم فحش دادند شش تا هم آبرویمان را بردند، حالا گرفتار شدم، اگر من ردّشان کنم محبت نکنم نرمی نکنم خب من هم که مثل او هستم چه فرقی دارد چه امتیازی دارم؟ امتیاز شما مردم پاک به این است که در مقابل بدی دیگران و ردّ دیگران نرمی کنید با آنها، احسان کنید. حالا چرا واسطه قرار داد چون رویش نمی‌شد بیاید پیش من چون می‌دانست من همانی هستم که بهش مراجعه کردم ردم کرد من هم اصلا د لم نمی‌خواست چهره به چهره شویم  که شرمنده شود، گفتم بگو یقین کن راحت باش من به خواست خدا مشکل تو را حل می‌کنم. این دو ویژگی برای قلبی که محبوب‌ترین است.

اما ویژگی سوم، این خیلی مهم است، که اگر خدا لطف کند لطف که کرده  ما لطف را قبول بکنیم، ما هم گاهی از تنگی قافیه شعر را خلاصه مجبور هستیم غلط بگوییم، می‌گوییم اگر خدا لطف کند نه خدا لطف کرده من قبول بکنم، محبوب‌ترین این قلب‌ها صاف‌ترین و پاک‌ترینشان از گناهان است، یک دلی در سینه‌اش آماده کرده دو روز دیگر می‌خواهد ببرد آنور که این دل از حسد و کبر و ریا و دوروئی و حرص و بخل و کینه‌ورزی ناحق پاک است. صاف است. اسفاها للذنوب.

خب یک مورد دیگر از آن اسلبها للایمانش را بگویم، این‌گونه بچه‌ها در طول تاریخ نشان داده شده کم نبودند، پدر کافر بوده، پسر مومن درجه یک، پدر بی‌رحم بوده، پسر نرم‌ترین قلب را داشته، پدر ظالم بوده بچه عادل بوده در قرآن هم که خواندید یخرج الحی من المیت، من از مرده زنده بیرون می‌کشم، یک تاویل آیه هم این است که از کافر مومن درمی‌آید، از بی‌دین دیندار درمی‌آید.

یک وقتی در یک شهری به یک روحانی برخوردم خیلی دیدم آدم تمیز درست و حسابی خوبی است، مایه‌دار هم بود می‌آمد پای منبرم شبها در آن شهر، یک شب بعد از منبر بهش گفتم پدر شما جزو آیت‌الله است؟ گفت نه، گفتم جزو حجت الاسلام‌های آخوندی است گفت نه، از اولیا خداست؟ گفت نه، از کاسب‌های متدین این کشور است؟ گفت نه، گفتم پدرت کیست؟ گفت از عرقخورهای حرفه‌ای، گفت یخچال خانه‌اش پر است شیشه‌ها را چیده انواع مشروبات، گفتم شما چرا اینجوری شد؟ گفت شما می‌گویید در قرآن خدا گفته یخرج الحی من المیت، گفتم نصیحتش نمی‌کنی که الان روحانی وارسته‌ای شدی؟ گفت هر وقت می‌روم دیدنش می‌گوید راجع به من غلط نکنی‌ها این حرام است و این حلال است به تو چه، من را ببین و گورت را گم کن، گفت گوش نمی‌دهد.

وقتی قلب را هدایت کند، و این هدایت را برای قلب نگه دارد، آیه شب اول جلسه را بخوانم که شب دوم ماه رمضان، یا شب سوم، در سوره آل عمران رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً  ﴿آل‏عمران‏، 8﴾، تقاضای اولیا خداست این دل ما را بعد از هدایت نگذار منحرف بشود، خودت مواظبش باش ما که زورمان نمی‌رسد این قلب را نگه داریم که منحرف نشود، إِنَّكَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ تو خدای بسیار بخشنده‌ای هستی، دائما تا ما زنده هستیم به این دل ما هدایت سرازیر است.

حالا حداقل من این قطعه را در دو تا کتاب دیدم یکیش برای دویست سال پیش است آن هم الان یادم نیست از کجا نقل کرده بود یکیش هم حدودا برای صد و ده بیست سال پیش است، داستان در بصره اتفاق افتاده، شخصی که حادثه را در جریانش ا فتاد نوشتند عبدالله بصری، می‌گوید خانه‌ام نیاز به تعمیر داشت، رفتم سر همین چهارراههای که کارگرهای محترم می‌ایستند که ببرندشان کار، یک جوانی را دیدم دیدم یک چهره دیگری دارد، یک شکل دیگری دارد، پیداست.

ما گناهانمان را کم بکنیم چهره‌شناس هم می‌شویم، نور خدا را می‌بینیم یا تاریکی می‌بینیم البته تاریکی ببینیم دم نمی‌زنیم چون اجازه نداریم شاید دو روز دیگر تاریکی این هم برطرف شد روشن شد، قضاوت هم نمی‌کنیم حتی پیغمبر می‌گوید تا آخر عمرش صبر کنید ببینید چطوری می‌میرد یک وقت دیدی مومن شد و مرد توبه کرد و مرد الان چیزی ندارد عجله نکنیم در قضاوت. بهش گفتم آقا کار می‌کنی؟ گفت هفته‌ای یک روز، اول صبح همین، چقدر می‌گیری؟ گفت عرف عملگی در بصره دو درهم است، می‌خواهی من را ببری می‌آیم تا  غروب هم کار می‌کنم دو درهم هم می‌گیرم  اما اول اذان ظهر باید به من اجازه بدهی بروم نماز بخوانم نگو کارم را ادامه بده بعد برو نماز بخوان گفتم بیا، آمد، غروب شد چهار درهم بهش دادم گفت ببین من صبح با تو قرار دو درهم گذاشتم، گفتم آخه  اندازه دو نفر سه نفر کار کردی، گفت خب کار بکنم، من با دو درهم زندگی‌ام تا هفته دیگر که بیایی دنبالم ادامه پیدا می‌کند. کارم می‌گذرد.

هفته دیگر هم رفتم دنبالش باز هم همان دو درهم را گرفت، کارم هم به کس دیگر ندادم دیدم خیلی قشنگ کار می‌کند من هم سه چهار روز کار داشتم، هفته سوم  که رفتم همان کارگرها گفتند یک خانه خرابه‌ای است که مالک هم ندارد از بس که خرابه شده ول کردند رفتند رفیقت مریض است آنجاست، گفت آمدم، دیدم روی خاک افتاده، گفت خوب شد آمدی گفتم اجازه می‌دهی سرت را از روی خاک بردارم بگذارم روی دامنم؟ گفت یک زنبیل و یک تیشه و یک بیل داد به من گفت این خرج کفن و دفن من بفروش، یک ا نگشتر  هم به من داد من در دستش ندیده بودم گفت این برای پدرم است گران هم هست اگر سفری به بغداد رفتی برو بده به پدرم بگو این را هم بگذار روی بقیه ثروتت گفتم پدرت کیست؟ گفت هارون الرشید، اصلا لرزه به بدن من افتاد، بچه اعلی حضرت شاهنشاه ابرقدرت مملکت این گوشه بصره عملگی اگر بفهمند من این را بردم که تیکه بزرگم گوشم است، گفت اصلا  دغدغه نداشته باش، چه نیازی داری بگو من آن را بردم عملگی، عملگی شغل من بود جواب این انگشتر را پیش خدا  نمی‌توانم بدهم قلب را وقتی هدایت می‌کند اصلا آدم دلش از همه حرام‌ها می‌برد، از دربار می‌برّد، از صندلی می‌برّد، از پول کلان هارونی می‌برد. گریه‌ام گرفت گفت خودت همه  کارهای من را بکن و خودت هم من را دفن کن دیگر کم کم چشمش می‌خواست از حال برود گفت عبدالله بلندم کن، بنشان من را، مولایم امیر المومنین وارد شد، این قلب‌ها علی را می‌کشد، رحمت خدا را می‌کشد، لطف خدا را می‌کشد، قلب است دیگر گیرندگی و جاذبه‌اش غوغاست، خدایا سه شب دیگر مانده، از آن نگاه‌هایی که به آن قلب‌ها  کردی به قلب ما هم بکن، به قول لات‌های قدیم تهران آخه  ما هم دل داریم. نکند سه شب دیگر همانی که قبل از ماه رمضان بودم به آن شکل از ماه رمضان بروم بیرون. نه نمی‌گذاری، ما هکذا الظن بک.

 

برچسب ها :