فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

هدايت حضرت حق‏

هدايت حضرت حق‏

 

منابع:

کتاب : تفسير حكيم    ج‌2         

نوشتہ : استاد حسین انصاریان

 

هدايت چون خورشيد پرفروغ و نورى فروزان و سازنده است كه از جانب خداى عزيز «يأتينكم منى هدى‌» بخاطر ربوبيت و رحمت و لطفش و محبتى كه به انسانها دارد از جانب او همراه با توفيق و دليل و حكمت و برهان بر عقل كه سازمان آفرينشش اقتضاى قبول حقايق را دارد ميتابد و آدمى را نسبت به آن و آثارش آزادانه و با اختيار تسليم ميكند و راه هرگونه شك و ترديدى را به روى انسان ميبندد، زيرا حقيقتى است كه ابداً شك بردار نيست و جاى ترديد ندارد.

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ. «1»

هدايت زمينهاى براى شناخت صحيح خدا، و ايجاد باور نسبت به قيامت، و شعاعى از آن احكام و حقايق فقهى و بخش مهم از آن مسائل اخلاقى، و قسمتى از آن برنامه هاى عملى است.

آيات حق در طول بعثت پيامبران مايه هاى علمى مثبت نسبت به معرفت حضرت حق و شناخت قيامت و دليلى به سوى مسئوليت هاى حقيقى انسان در برابر خدا و جهان و مردم بوده و در فضاى نورانياش بيان حلال و حرام و مايه هاى تربيتى و قوانينى جهت رشد و ادب و كمال انسان بوده است.

قلب معارف هدايتى را از طريق عقل ميگيرد و به فهم عمق آن معارف نايل ميشود و سپس نفس را به حسنات اخلاقى سوق ميدهد، و نهايتاً اعضا و جوارح را براى اجراى فرامين الهى به كار ميگيرد.

انسان هدايت شده از جانب خدا و به عبادت ديگر قبولكننده هدايت حق به توفيق حضرت محبوب در كمال بيدارى و انصاف دلى پر از شور عشق خداى مهربان دارد، و نفس نفيس او منبع حسنات اخلاقى است، و اعضا و جوارحش در خدمت احكام و خواسته هاى خداست، به اين‌ خاطر منبعى از كرامت و مايهاى عظيم از خير، و اهل صدق و راستى و صفا و وفا، و كرم و جود، و ادب و فروتنى، و خيرخواه و دلسوز ديگران، و خلاصه بنده حق و خادم مخلص و بى رياى خلق و آراسته به فضايل و پيراسته از رذائل است.

رسول خدا (عليهما السلام) در اين كه انسان قبولكننده هدايت و به تعبير ديگر مؤمن چشمه جوشان منفعت است ميفرمايد:

«المؤمن منفعة، ان ما شيته نفعك وان شاورته نفعك، وان شاركته نفعك، وكل شيئى من امره منفعة:» «2»

مؤمن منعفت محض و عين منفعت است، اگر به سوى او بروى به تو سود ميرساند، و اگر با او مشورت كنى به تو نفع ميدهد، و اگر با او شريك شوى سودت ميدهد و هر چيزى از كار و زندگى مؤمن منفعت است.

از اميرالمؤمنين (ع) درباره مؤمن روايت شده است:

«المؤمن وقور عند الهزائز، ثبوت عند المكاره، صبور عند البلاء، شكور عند الرخا، قانع بما رزقه الله لايظلم الاعداء، ولايتحامل للاصدقاء، الناس منه فى راحة، ونفسه فى تعب:» «3»

مؤمن كنار فتنه هاى بنيان برانداز، و طوفان هاى اجتماعى، و گردباد فرهنگ هاى باطل و مخرب چون كوه با وقار و سنگين است، در براى پيش آمدهاى ناخوشايند پابرجاست و از اداى مسئوليتش خسته و درمانده نمى گردد، در برابر بلا و آزمايش و سختى و رنج صبور، و به هنگام رفاه و خوشى و نعمت بسيار سپاس گذار است، به آنچه خدا روزى او نموده قانع است، به دشمنان ستم نمى كند تا چه رسد به دوستان، بار و تحميل بر دوستان نيست، همه مردم از جانب او در امان و راحت اند، و خودش در مرحله عبادت و خدمت در رنج و تعب.

چند بار اين روايت بسيار مهم را كه از على (ع) درباره ويژگى هاى مؤمن تقل شده بخوانيد و در آن دقت كنيد ببينيد آيا تمدن امروز با همه عرض و طول مدرسهها و دانشگاهها و نهاد علمياش قدرت پرورش چنين موجود با بركتى را با اين ويژگيها دارد؟

خود قضاوت كند، و بنگريد كه آثار هدايت الهى و سازندگى اش، و به كنترل آوردن تربيت شدگانش چه شگفت آور و اعجابانگيز است!!

حضرت باقر درباره هدايت شده خدا ميفرمايد:

«انما المؤمن الذى اذا رضى لم يدخله رضاه فى اثم ولاباطل، واذا سخط لم يخرجه سخطه من قول الحق، والمؤمن الذى اذا قدرلم تخرجه قدرته الى التعدى والى ما ليس له بحق:» «4»

مؤمن كسى است كه هنگامى كه خوشنود و شاد باشد، خوشنودياش او را در گناه و باطن نمى اندازد، و زمانى كه خشمگين گردد خشمش او را از به حق سخن گفتن بيرون نمى آورد، مؤمن كسى است كه هنگامى كه قدرت يابد قدرتش او را به تجاوز و آنچه كه براى او حق نيست نمى كشاند.

يقين كنيد كه هدايت حق در ساختن انسان و تربيت كردن او، و در آراسته نمودنش به فضايل و ارزشها معجزه ميكند، و جز هدايت الهى چيزى و كسى و فرهنگى نمى تواند انسان را به چنين اوصافى متصف كند.

انسانى كه هدايت الهى را به خاطر شايستگياش و به سبب انصاف و خردمندى اش، و به اختيار و خواست مثبت خودش ميپذيرد عقلش كامل و پخته، و نفسش منور به نور اخلاق و اعضا و جوارحش مزين به عمل صالح ميشود، و چون هدايت الهى راهى به سوى معرفت به حقايق است، و متن هدايت علم و عرفان و دانش و بصيرت است قلبش پس از دريافت معرفت به ويژه معرفت حق كانون عشقى آتشين كه به منزله موتور حركت به سوى معشوق است ميشود، و اين عشق او را با مركب عمل صالح به سوى حضرت محبوب حركت ميدهد تا به لقاء حضرت او نايل گردد.

عشق حقيقتى زنده و مافوق حسّ وظيفه است، حس وظيفه دائرهاش محدود، و موانعش فراوان، و بدون ضامن اجراى درونى است، و چه بسا كه قدرت طلبى و افزون خواهى، و تعصبات قومى و قبيله اى، و ملاحظات، و شهوات سركش او را به اسارت درآورند و از تحقق آنچه مربوط به اوست جلوگيرى كنند، اما عشق به خدا كه در پيامبران و امامان و اولياء و مؤمنان حقيقى هم چون دريا در قلبشان موج ميزد، مهار حس وظيفه را در دست داشت و آنان را در هر مقامى و در هر جائى و در هر شرائطى به انجام مسئوليتها و اداى تكاليف و وظائف و عبادت رب و خدمت به خلق وا ميداشت، و آنان را حتى در ميان حوادث و طوفانها و بلاها با دنيائى از دلگرمى و علاقه و اشتياق به سوى حقايق و ارزشها و نهايتاً به طرف لقاء محبوب حركت ميداد.

 

عشق خدائى و حسّ وظيفه‌

عشق خدائى كه حاصل معرفت انسان به خدا و نتيجه شيرين هدايت ربانى است، غذاى حقيقى نفوس ناطقه و ارواح كامله است و ثابت كرده كه در برابر نور جهانتاب اين عشق نيروهاى ديگر حسّى و عقلى و روحى‌ و حتى وجدان وظيفهشناسى و «فرمان بى برگشت» يا قطعى كانت‌ «5» جز سايه و نمودى ندارند.

كسى كه در زندگى خود عشق خدائى را بر تخت سلطنت بنشاند، حسّ مسئوليت وظيفه يا وجدان اخلاقى يعنى آن فرمان درونى براى او خادم با وفا و بنده حلقه بگوش ميگردد.

اگر حس وظيفه به ستاره ميماند كه راه تاريك زندگى را چند قدم روشن ميسازد، عشق خدائى مانند آفتابى است كه شب هاى تاريك هستى ما را مبدل به روز روشن مينمايد.

توانائى عشق خدائى قابل مقايسه با قدرت حس وظيفه نيست، توانائى عشق خدائى برتر و بالاتر و فوق هر قدرتى است كه از منبع فيض بى كران به نفس ناطقه انسانى عطا شده است، حس وظيفه از عشق زائيده است و نه برعكس، هيچ كس از روى حس وظيفه يا وجدان اخلاقى نمى تواند عاشق شود و عشق ورزد، لكن از روى عشق هركس موظف ميشود كه همه چيز را براى خاطر عشق تحمل كند و فدا سازد.

حس وظيفه ما را فرمان به خدمت ميدهد، ولى عشق ما را دستور به فداى جان مينمايد، حس وظيفه تابع شرطها و قيدهاست، اما عشق، آزاد از هرگونه شرط و قيد است، عشق خدائى شرطى و قيدى نمى شناسد چنان كه آفتاب براى درخشيدن و پخش انوار خود شرطى نمى گذارد بلكه اين كار خودِ ذات او و صفت فطرى اوست.

عشق فرمان رواى حسّ وظيفه و عقل و همه قوه هاى ديگر است، حس وظيفه توليد غيرت و كوشش و چالاكى ميتواند نمود، ولى قدرت عشق بالاترين درجه شجاعت و مردانگى و فداكارى از خود ميزايد.

حس وظيفه رنگ و بوى اجبار دارد، اما عشق وجود خود را هرگز زيربار جبر نمى گذارد زيرا كه او زاده آزادى و شهريار كشور آزادى است، حس وظيفه اكثر اوقات با دلتنگى و خستگى همراه است لكن عشق خدائى پيوسته شادى و شوق و توانائى ميافزايد.

حس وظيفه مانند پروانه از پيش شعله شمع فداى نفس ميگريزد، اما عشق خدائى مانند شمع در مقام فداى نفس آنقدر پافشارى ميكند تا سرا پاى هستى او بسوزد، حس وظيفه هميشه آغاز و انجامى دارد لكن عشق خدائى را نه بدايت و نه نهايت پيداست او نه آغاز دارد و نه انجام بلكه خود آغاز و انجام همه چيزهاست.

اگر حس وظيفه را به رودى تشبيه كنيم كه پيوسته در جريان است، عشق خدائى دريائى است خروشان و بى پايان.

حس وظيفه نفس ما را با آب اطاعت و فرمان برى غسل ميدهد اما عشق خدائى با آتش جان سپارى با ما معامله ميكند چنان كه خواجه فرموده:

بحرى است بحرعشق كه هيچش كناره نيست‌

آنجا جز آن كه جان بسپارند چاره نيست‌

اكنون يك دم بينديشيد و تصور كنيد كه اگر مادرى هيچ محبت نميداشت و فرزندان خود را فقط از روى حس وظيفه شناسى پرورش ميداد آن فرزندان چه حالى پيدا ميكردند و زندگى آن خانواده چه شكلى به خود ميگرفت و چه ميوهاى ميبخشيد!

بگذاريد نگاهى به تاريخ ترقى و تكامل بشر در روى زمين بيندازيم و از خود بپرسيم كه آيا اين توده خاك چه صورتى و چه حالى نشان ميداد اگر پرتو عشق دل هاى موجودات آن را گرم و روشن نمى ساخت؟ اگر آفتاب عشق انوار زندگى بخش خود را به روى زادگان اين خاك نمى پاشيد و اگر پروردگان سينه عشق خدائى يعنى مردان دانا و توانا و بينا دل جان هاى خود را در راه عشق به نجات و تربيت بشر فدا نمى كردند زندگى نوع بشر در چه گرداب هولناك ظلمت و جهالت و اختلال ميافتاد و غرق ميشد.

حسّ وظيفه شناسى و اطاعت و فرمان برى از قانون و نظم «ديسيپلين» البته براى حُسن جريان امور و تأمين آسايش و امن و امان هر ملت و هر مملكتى از ضروريات و شرايط اساسى است، لكن اين حسن وظيفه شناسى وقتى ميوه شيرين و فيض و بهره ميدهد كه قوت خود را از قدرت عشق خدائى بگيرد، يعنى هركارى را كه انجام ميدهد از روى عشق و به نور عشق و براى عشق بجا بياورد.

آن ديسيپلين آهنين كه زاده ترس ميباشد افراد بشر را به حال عروسك هاى چوبين مياندازد و نفرت و خودخواهى و پستى و زبونى بار ميآورد، لكن آن ديسيپلينى كه براساس محبت و عشق باشد و خود را از قوّه اين مائده آسمانى سير سازد و همواره مردمان شيردل و با شرافت و قهرمانان فداكار ميزايد و مايه خوشبختى و نيرومندى و كاميابى جاودانى جامعه گردد.

آيا غنچه هاى شادى در سينه افراد انسانى چگونه ميتوانستند شكفته شوند اگر حرارت زندگى بخش عشق سرماى سخت عقل خود بين و يخ هاى هوس هاى نفس خودپرست را نمى گذاخت و زايل نمى كرد.

بر هر صاحبدلى مانند آفتاب روشن است كه گلبن شادى تنها از پرتو نور عشق خدائى سرسبز ميشود و شادى رونق و جمال به زندگانى ميبخشد و بلكه‌ شادى خود ريشه زندگى است، پس عشق خدائى است كه زندگى را زنده نگاه ميدارد و نهال آن را ميوه شادى ميبخشد و كام جان مخلوقات را با آن ميوه شيرين ميسازد بگفته لسان الغيب‌

به عشق زنده بود جان مرد صاحبدل‌

اگر تو عشق ندارى برو كه معذورى‌

روح انسانى اقيانوسى است موج انگيز و بى كران و پر از گوهرها و صدف هاى درخشان و ماهيت ذاتى او عشق خدائى است.

قوه تفكر و تصور و اراده و وجدان و حس وظيفه و جز آنها همه به جاى موج هاى اين اقيانوش عشقاند و در خطها و استقامت هاى مختلف در زمان هاى مختلف و با قوت هاى مختلف به حركت ميآيند، اين قوه درونى اقيانون روح يعنى عشق خدائى است كه آن موج هاى قوا را بر ميانگيزاند، پس هيچ يك از اين موج هاى قواى روحى، خود اقيانوس نيست بلكه تظاهر و نمايشى است از قدرت آن.

از اين جهت كسانى كه به يكى از اين موجهاى اقيانوس روح اهميت و اصليت يگانه داده و آن را قوى ترين قوه محرك اراده و فعاليت نفس انسانى شمردهاند پاى بند جزء شده از حضرت كل بى خبر ماندهاند و چنان كه در يك مثل اروپائى گفته شده: با ديدن درختان انبوه خود جنگل را فراموش كرده و وجود آن را نكار نمودهاند!!

و پذيرش اين هدايت ويژه و شئون آن است كه ميدان زندگى را از ترس و حزن و ناامنى و اضطراب و افراط و تفريط، و جنايت و خيانت، وظلم و ستم، و كينه و نفاق، و غرور و مستى و كبر و خودپرستى و ... پاك ميكند.

فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ. «6»

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

(1)- بقره، آيه 2.

(2)- ميزان الحكمه، ج 1، ص 207.

(3)- ميزان الحكمه، ج 1، ص 206.

(4)- بحار، ج 71، ص 358.

(5)- سير حكمت در اروپا، ج 2، ص 158 ببعد.

(6)- بقره، آيه 38.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
  • هدایت
  • هدایت بی واسطه
  • هدایت کننده
  • هدایت الهی
  • هدایت حضرت حق
  • 0
    0% (نفر 0)
     
    نظر شما در مورد این مطلب ؟
     
    امتیاز شما به این مطلب ؟
    اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب

    دفاع ام کلثوم علیهاالسلام از پدر بزرگوارش علی ...
    سالم مولى عامر بن مسلم‏
    عمير بن كنّاد
    عزاداری حضرت عیسی (علیه‌السلام)
    اهميت و نقش عزادارى در احياى اسلام و مكتب ...
    ذكر مقتل عبدالله بن عفيف ازدی رحمه الله تعالی
    صبر در اندیشه و سیره امام سجاد (علیه السلام)
    برخيز از آب از سودابه مهيجي
    دو کشتی نجات
    سيف بن حارث جابرى

    بیشترین بازدید این مجموعه

    امام علی(ع) و لقب امیرالمومنین
    دشمنان اهل بیت(ع) و خسران ابدی آنان
    هفت نمونه‌ از احیای مردگان در کلام قرآن
    مال حلال و حرام در قرآن و روايات‏
    قابل توجه زنان آزاردهنده به همسر
    اسم اعظمی که خضر نبی به علی(ع) آموخت
    گذری بر فضایل حضرت زهرا سلام الله علیها
    سوره ای از قران جهت عشق و محبت
    کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
    متن دعای معراج + ترجمه

     
    نظرات کاربر

    پر بازدید ترین مطالب سال
    پر بازدید ترین مطالب ماه
    پر بازدید ترین مطالب روز



    گزارش خطا  

    ^