منابع:
کتاب : تفسير حكيم ج2
نوشتہ : استاد حسین انصاریان
قرآن مجيد حاوى همه حقايقى است كه انسان براى رشد كمال و تربيت خود لازم دارد، و كتابى است كه سعادت دنيا و آخرت مردم را تأمين مىكند و به زندگى مادى و معنوى آدميان نظم مىدهد.
عقل از پرتو هدايت قرآن به پختگى و كمال مىرسد و از حالت مطبوع به مسموع مىرسد، و زمينه ظهور كردن آثار شگفتانگيزش فراهم مىگردد.
وجدان از بركت ايمان به قرآن بيدار مىشود، و در محكمه باطن با صلابت و درستى و بدون اين كه تحت تأثير عوامل بيرونى قرار بگيرد به قضاوت صحيح مىنشيند و به جا و به موقع سرزنش مىكند و به جا و به موقع ايجاد آرامش مىنمايد فطرت از پرتو نوربخش و حرارت معنوى قرآن از نابالغى به بلوغ مىرسد و زمينه پذيرش حق را در همه امور براى صاحبش فراهم مىكند، و راه به سوى توحيد و گرايش به حقيقت را به روى انسان باز مىكند.
نفس و باطن در سايه ايمان به قرآن از رذائل اخلاقى پاك مىگردد، و به فضائل و ارزشهاى اخلاقى آراسته مىشود و به مقام اطمينان و آرامش و مرتبه با عظمت راضيه و مرضيه مىرسد.
اعضا و جوارح پس از گرويدن انسان به قرآن عرصه گاه عمل صالح و كردار پسنديده، و حركات الهى و عرشى مىشوند.
قلب كه پخش كننده انرژى و غذاى لازم به همه وجود آدمى است با اتصال به قرآن منبع نور و كرامت، مهر و مبحت، عشق و شرافت و نهايتاً تبديل به عرش حق و حرم الهى مىشود، و از نورانيت و كرامت و شرفش كه از طريق ايمان به قرآن به دست آورده همه وجود آدمى را تغذيه مىكند و از او انسان كامل و جامع مىسازد.
نزول قرآن كه حاوى حقايقى چون توحيد، قيامت، نبوت، امامت، احكام، اخلاق، موعظه، عبرتها، سرگذشت درسآموز گذشتگان و معارف حقه بود فرصتى براى همه به ويژه يهود بود كه با ايمان واقعى به آن به كمال انسانيت و به مرتبه انسان كامل برسند.
دعوت حق از بنىاسرائيل به ايمان به قرآن كه منبع همه حقايق و معارف است نهايت لطف و رحمت و عنايت حق به آنان بود، اگر اين قوم و ديگر مردم گمراه آن زمان و زمانهاى پس از ظهور اسلام خواسته خدا را در ايمان آوردن به قرآن اجابت مىكردند، متخلق به اخلاق حق مىشدند، و منبعى از عمل صالح مىگشتند و از حيات و زندگى خود در دنيا و آخرت بهره فراوان و سود ابدى مىبردند.
بدون ترديد بهترين و برترين و سودمندترين يارى و نصرتى كه از جانب حق انسان را بدرقه مىكند روشنگرى و هدايت اوست كه به وسيله قرآن صورت مىگيرد، و با اين مشعل فروزان است كه تاريكىها از خيمه حيات بشر رخت بسته و فرار را بر قرار ترجيح مىدهد، و براى انسان در برابر شرور و خطرات و شكنجهها و عذابها چه در دنيا و چه در آخرت امنيت و مصونيت حاصل مىشود.
ايمان به قرآن در حقيقت ايمان به خدا و توحيد، ايمان به قيامت و معاد، ايمان به ميزان و حساب، ايمان به بهشت و دوزخ، ايمان به نبوت و امامت، ايمان به كتابهاى آسمانى ديگر، ايمان به فرشتگان، و ايمان به احكام و حلال و حرام خداست.
ايمان به قرآن و باور كردن اين اقيانوس نور، فراهم آوردن زمينه براى تحقق حسنات اخلاقى، نيات پاك، افكار سالم، تعقل در حقايق، انديشه در واقعيات، و ظهور عمل صالح و هر كار خيرى است.
ايمان و عمل صالح كه از ارتباط قلبى با قرآن مجيد به دست مىآيد، انسان را تبديل به موجودى مىكند كه از همه جنبندگان هستى مقام و مرتبهاش برتر مىشود و فوق همه ارزشها مىگردد.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ: «1»
مسلماً آنان كه ايمان آوردند (ايمان به آيات حق كه در حقيقت ايمان به همه حقايق است) و كارهاى شايسته انجام دادند منحصراً اينانند كه بهترين مخلوقات عرصه هستى و آفرينشاند. آرى كمال و شرف و عزت و كرامت و آبرومندى انسان در دنيا و آخرت و پيروزىاش بر همه امور و خلاصه تبديل شدنش به انسان كامل در سايه ايمان به قرآن تحقق مىپذيرد.
ايمان به قرآن زمينه صعود انسان به حقايق و رسيدنش به كمالات و باز شدن راهش به سوى لقاءالله و تبديل فراقش به وصال محبوب است.
روى گردانى از قرآن زمينه هبوط و سقوط و حركت به سوى اسفل سافلين و رسيدن به پوچى و بىارزشى و نهايتاً دچار شدن به خزى و خوارى دنيا و عذاب شكننده دوزخ و اسارت ابدى است.
ايمان به قرآن مجيد شجره وجود انسان را تبديل به شجره طيبه مىكند كه ريشهاش ثابت و پايدار و شاخ و بركشيده به آسمان و ميوهاش هميشگى و جاويد است.
نگاه اميرالمؤمنين (ع) به اهل قرآن
از خطبههاى بسيار بسيار مهم و فوقالعاده اميرالمؤمنين (ع) كه در نهجالبلاغه و ساير كتابها نقل شده خطبه هشتاد و ششم «2» است كه در آن خطبه به نشانهها و علائم و آثار كسانى اشاره شده كه از بركت ايمان به قرآن و تقوا و عمل صالح واخلاق حسنه به مقامات و مراتب و منزلتهاى شگفتآورى رسيدهاند.
اگر در فرهنگ اميرالمؤمنين (ع) جز اين خطبه نبود به خدا سوگند براى اصلاح همه امور دنيا و آخرت مردم بس بود.
يقيناً شرح و تفسير اين خطبه آن گونه كه در خور خطبه است اگر به ميدان ظهور برسد از دهها جلد كتاب قطور علمى، روانكاوى، اخلاقى، اجتماعى، عرفانى، معنوى تجاوز خواهد كرد، روى اين حساب ناچارم به توضيح يا ترجمه مختصر جملاتش قناعت ورزم، باشد كه از طريق اين خطبه بتوانيم به اندكى از آثار ايمان به قرآن و عمل به آن كه در اين منبع عظيم منعكس است آگاهى يابيم.
«عبادالله ان من احب عبادالله اليه عبداً اعانه الله على نفسه:»
اى بندگان خدا، از محبوبترين بندگان در پيشگاه حضرت او بندهاى است كه خدا او را بر ضد تبهكارىهاى نفسش كه داراى حالت امّاره به سوء است يارى دهد.
برخى از شارحان آگاه و بيناى به كلمات حضرت مولىالموحدين در توضيح اعانه الله على نفسه گفتهاند: يارى خداوند به عبدش به اين است كه به او قدرت و قوتى در استعداد عنايت كند كه بوسيله آن قدرت و قوت عقلش را بر چيره شدن بر نفس امارّه كمك كند «3» تا بتواند با عقل نيرومندش كه با هدايت حق و به عبارت ديگر يارى خدا تغذيه شده به خودسازى كه از اعظم عبادات است نائل گردد.
در اين عرصه كه پاى عقل و قدرت و فعاليت او در ميان است بايد گفت تحليل مسئله به اين است كه اين يارى و كمك و نصرتى كه از جانب حضرت دوست به انسان مىرسد ظهورش در شناخت نفس و خويشتن خويش و ساختن آن با هدايت تشريعى حق است.
پيوند عقل با قرآن مجيد و دريافت حقايق از آيات عرشى و ملكوتىاش عامل شناخت جايگاه خويش در عالم هستى و ساختن آن به وسيله آيات كتاب حكيم است.
روشن است كه خودسازى كه بالاترين و والاترين هدف اساسى اولياء الهى و عباد خاص حضرت ربالعزه است بدون خودشناسى غير ممكن است.
خودشناسى هم بدون تحصيل دانش و علمى كه خود را آنچنان كه هست به ما بشناساند ميسر نمىباشد.
آيا آن علم و دانش كه عهدهدار اين حقيقت است جز قرآن علمى ديگر است؟
آيات قرآن در زمينه عقل، نفس، مسئوليت، تكاليف، شناخت، انديشه، تفكر، خودشناختى، خودسازى و .... آياتى است كه از سوى خالق انسان به عنوان مشعل نور كه در ظلمتكده دنيا همه حقايق را به انسان نشان مىدهد و راه را در تراكم تاريكىها به انسان مىنماياند نازل شده است.
در حقيقت اين خداست كه بوسيله قرآن وجود انسان را در همه ابعادش به انسان مىشناساند و او را به جايگاهش در عرصه هستى آشنا مىسازد، سپس راه خودسازى و رسيدن به اوج كمالات انسانى و معنوى را فرا روى او قرار مىدهد.
«خودشناسى به اين نيست كه انسان بايد اوّلًا يك روانشناس ماهر و يك فيلسوف در مسائل روانى باشد سپس به انسان شدن آغاز كند.
آنچه كه مهم است اين است كه نخست بايد به وسيله تعليم و تربيت و دروننگرى و مراقبتهاى روشنگر مقدارى به عظمت روح پى ببرد و تدريجا به يك عده اصول و فعاليتهاى عالى روح آشنائى پيدا كند و اين اعتقاد و يقين به او حاصل آيد كه برخوردارى روح از آن نيروها و استعدادها كه خداوند متعال به آن عنايت فرموده است قانون دارد و نظم دارد.
دليل بر لزوم چنين اعتقاد و يقين اين است كه وقتى اين انسان آگاه مىبيند يك موجود كوچك و محقر و ساده مانند يك عدد كاه، يك برگ در روى درخت يا افتاده بر زمين بدان جهت كه واقعيت دارد بر كنار از نظم و قانون نيست آيا روح با آن عظمت خيره كنندهاش مىتواند چيزى بىنظم و قانون باشد؟!
اين آگاهىها و معارف ابتدائى به شرط آن كه پيگيرى شوند و عملى را كه اقتضا مىكنند با كمال خلوص بجا آورده شود در اين موقع سالك سبيل عرفان به راه افتاده است.»
«فاستشعرالحزن»
پس او پس از يارى خدا و تقويت عقلش بر شناخت نفس و خودسازى از درون و باطن شعارش اندوه است.
اين اندوه، اندوه مثبت و پاكى است كه ملازمت با آن عين عبادت و بندگى است و آتشى است كه هر لحظه انسان را به پخته شدن در انسانيت نزديك مىكند و فعاليت و حركت آدمى را به سوى كمالات سرعت مىبخشد و اين حزن و اندوه منشأش بيدارى و توجه دقيق به آن سرمايههاى عظيمى از قبيل عقل و فطرت و استعداد و حالات معنوى است كه خدا به انسان عطا فرموده، كه اين دقت و جستجو و كنجكاوى را به دنبال خود مىآورد كه آيا من از اين سرمايهها در اين فرصت اندكى كه در اختيار دارم آن چنان كه بايد بهرهبردارى مىكنم يا نه؟
«وتجلبب الخوف»
و لباسى از خوف و بيم بر خود پوشيده.
آرى اين بنده يارى شده از خطرات سنگين و مهلكى كه چون هوا و هوس، شياطين، طواغيت، آمال بىاساس، آرزوهاى پوچ در برابرش دارد مىترسد.
و مىترسد كه نكند تقصيرى در اداى تكليف گريبانگير او گردد و مىترسد كه كششهاى مادى او را از فضاى معنويت دور كند و مىترسد كه كوشش و فعاليتش آن گونه كه بايد خالص نباشد، و نهايتاً مىترسد كه فرداى قيامت در دادگاههاى الهى از پاسخ پرسشها عاجز بماند و مىترسد كه با عذاب دوزخ روبرو شود و در يك كلمه خائف از مقام خداست و به همين خاطر خود را از همه خطراتى كه متوجه انسانيت او و رابطه وى با خداست در كمال بيدارى و هشيارى حفظ مىكند و تا جائى كه ميسر است به بندگى حق و خدمت به خلق اشتغال مىيابد و از ضايع كردن حتى يك لحظه عمر دريغ مىورزد.
«فزهرمصباح الهدى فى قلبه واعدى القرى ليومه النازل به:»
بر اساس توجه حق به او و شايستگى رسيدن يارى خدا بر وى به توفيق خاص الهى از طريق قرآن چراغ هدايت و مشعل راهنمائى در دلش روشن گشته و عمل و طاعت براى روز مرگش آماده نموده.
زمانى كه چراغ هدايت در دل روشن گردد، دل با همه هستى و وجودش عاشق خدا و پيامبران و امامان و قرآن مىشود و انسان را در حوزه جاذبه ملكوت قرار ميدهد و او را براى رسيدن به مقام قرب آماده مىسازد و هر عشق و محبتى را زير مجموعه آن عشق پاك و پر جاذبه قرار مىدهد و تحرك شگفتآورى براى انجام هر كار مثبت و هر عمل صالحى در انسان به وجود مىآورد تا جائى كه انسان به هنگام نزول روز مرگ با دستى پر از طاعت و عمل و خدمت و كرامت با مرگ روبرو مىشود، و با ديدن چهره پر نور سروش مرگ كه انعكاسى از فعاليت مثبت و طاعت خالصانه خود اوست فرياد برمىدارد:
«فزت ورب الكعبه «
به پروردگار و مالك كعبه رستگار و فائز شدم
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى جج
تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ ججمن ز او عمرى ستانم جاودان جاو زمن دلقى ستاند رنگ رنگ جدر اين موقعيت والا و استثنائى كه چراغ هدايت در دل روشن است، وظيفهاى خطير و مسئوليتى عظيم بر عهده انسان مىباشد و آن اين كه بايد اين مشعل پر فروغ را در برابر طوفانهاى بسيار خطرناك درونى كه از هوا و هوس برمىخيزد، و طوفانهاى سهمگين برونى كه از ناحيه ماديات و زرق و برق ظاهرى و فرهنگهاى شيطانى مىوزد حفظ كرد و با ادامه حركت و سلوك در راه محبوب و تداوم عبادت و خدمت به فروغ و روشنائى آن و آثارش افزود.
إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً: «4»
اصحاب كهف جوان مردانى بودند كه در يكى از طوفانىترين زمانها و در كنار حكومت پر قدرت بت پرستان چراغ ايمان به پروردگارشان را در قلبشان برافروختند و ما به نور آن چراغ و ايمان پر فروغشان افزوديم.
«فقّرب على نفسه بعيد و هوّن الشديد»
خودشناس خودساز امتداد و كميت و حال و آينده ابداً برايش مطرح نيست، او كه دايرهاى از ايمان و عمل صالح و اخلاق پاك قرار دارد قيامت را كه همه دور مىبينند چنان با كشش ايمان و عمل صالحش به خود نزديك كرده كه گويا در مرز ورود به آن زندگى مىكند يا در عرصه گاه آن قرار دارد.
«فهم والجنه كمن قدرآها فهم فيها منعمون هم والناركمن قدرآها فهم فيها معذبون:» «5»
آنان با بهشت چناناند كه گوئى آن را مشاهده كرده در فضايش غرق نعمتاند و با آتش دوزخ چنانند كه گوئى آن را مشاهده نموده و در آن معذبند.
آنان رحمت حضرت حق را كه از ناشايستگان دور است با جاذبه ايمان و طاعت و عبادت و خدمتشان به خود نزديك كردهاند و آن را با باطن آراسته به عرفان و معرفتشان لمس مىكنند و به آن دل خوش و اميدوارند و در كنار آن براى هر فعاليت مثبتى غرق نشاط و شادىاند.
إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ: «6»
بىترديد رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.
آنان آرزوهاى طول و دراز و دور از دسترس را به خود نزديك كرده و آن حالات هوس برانگيز را با تكيه بر خدا و اميد به عنايات و الطاف او درهم شكسته و همه را تبديل به آرزوها و اميدهاى مثبت كه با ايمان و عمل به سرعت و به آسانى در دسترس قرار مىگيرند تبديل كردهاند.
سالك با نورى كه به وسيله هدايت الهى كسب كرده هه حقايق، و واقعيات را پيوسته به يكديگر بدون فاصله زمانى مشاهده مىكند و آنها را به خود نزديك مىبيند.
عظمت روح و گستردگى قلب، و قدرت نفس و قوت جان او آنچنان است كه شدائد و سختىها و بلاها و مصائب هرگز نمىتوانند او را شكست دهند و به ضعف و ناتوانى بنشانند، صلابت ايمان، و نور يقين، و خلوص در عمل و اعتقاد ريشهدارش به پاداشهاى آخرت در برابر صبر و استقامت بر سختىها او را در كوران مشكلات و رنجها و شدايد هم چون كوه راسخ قرار مىدهد وهمه مشكلات را در كنارش آسان و سهل مىكند.
اعتماد به خدا و توكل به او و احساس وابستگىاش به قدرت بىنهايت و لايزال حق توانائى عجيبى به او داده، آن چنان كه در ميدانهاى مردافكن سختىها و مصائب و بلاها نه اين كه ذرهاى از عبادت و خدمت و كارهاى مثبتش نمىكاهد بلكه همه آلام و مصائب و سختىها را به عنوان امتحان و آزمايش حق مىبيند و از همه آنها بنفع خود و براى افزودن به ارزش و كرامت و شرف خود بهرهبردارى مىكند و هر بلائى را نردبانى براى رساندن خويش به مقام قرب حق مىسازد.
«نظر فابصر و ذكر فاستكثر:»
با دقت عقلى به همه برنامههاى عبرتآموز اعم از طبيعى و تاريخى و انسانى نظر كرد و از آنها درس عملى گرفت در نتيجه به مقام با عظمت بينائى و بصيرت رسيد، و با همه وجود و با عمق قلب به خدا توجه نمود و با ياد او زيست در نتيجه غرق درياى ذكر كثير شد.
«آن نور هدايت كه در دل سالك سبيل حق برافروخته شده است اختيار همه حواس را به دست گرفته، چنان كه گوش را از وارد شدن هر صدا و سخنى جز نغمه الهى و سخن حق باز مىدارد، ذائقه را از چشيدن طعم هر گونه حرامى ممنوع مىسازد، چشم را نيز از لمس كردن نمودهاى واقعيات هستى كه مانند دست ماليدن كوران بر سطح اجسام است جلوگيرى مىنمايد، نگاه عارف ربانى در حقيقت پيش از آن كه با نور فيزيكى براى ديدن نمودهاى هستى ارتباط برقرار كند، با نور هدايت درونى اشباع مىشود و به وسيله همان نور، اول شكوه و جلال هستى وابسته به هستى آفرين را مىبيند، سپس با نور فيزيكى نمودهاى اجزاء هستى را.
سالك سبيل حق به زندگى مىنگرد، نه مانند ساير زندگان كه رويدادهائى را لمس مىكنند و با هدفگيرى لذت جوئى و خودخواهى، آنها را براى خود تنظيم مىنمايند و در پايان كار هم مىگويند:
افسوس كه مرغ عمر را دانه نماند
اميد به هيچ خويش و بيگانه نماند ججدردا و دريغا كه در اين مدت عمر ججاز هر چه بگفتيم جز افسانه نماند جج
بلكه او با اشراف به معناى حيات وابسته به هستى بزرگ كه با آهنگى ربانى روانه هدف اعلاى خود مىباشد به حيات مىنگرد، از قناعت به شناخت محدودى از ظاهر زندگى كه
يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا
آن سطحنگران، ظاهرى از حيات اين دنيا را مىدانند
بيزار شده و به اعماق و اسرار حيات وارد مىشود و با آن بينائى كه به دست آورده لحظات آن را سپرى مىنمايد، اين بينائى است كه آنان را به ذكر دائمى خداوندى وادار مىكند حتى مىتوان گفت: لحظهاى در غفلت از خدا به سر نمىبرند.
آيا يك انسان آگاه از اهميت هستى خود مىتواند در غفلت از خويشتن به سر ببرد؟ معناى غفلت از خويشتن از يك نظر مساوى كاهش و نقص شخصيت به همان اندازه غفلت مىباشد. «7»»
«وارتوى من عذب فرات سهلت له موارده فشرب نهلًا و سلك سبيلا جدداً:»
از نهرى خوشگوار و شيرين و زلال و صاف سيراب شد، كه جايگاههاى ورود به آن نهر برايش آسان شده بود، پس آب خوشگوار را با شتابى كه به سوى آن داشت حريصانه آشاميد و در راهى روشن و مستقيم حركت كرد.
اينان از شراب طهورى كه پروردگار مهربان از چشمه وحى و چشمه قلب و عقل پيامبران و اولياء خاصش جوشانيد نوشيدند و از پى آن نوشيدن همه حجابهاى ظلمانى كه مانع از ديدن حقايق و به دست آوردن واقعيات، و حركت به سوى كمالات بود از برابر ديده جانشان كنار رفت، تا جائى كه از اسير بودن در تنيدهاى كرم خودبينى و گرفتار بودن در زندان بسيار خطرناك هوا و هوس رهيدند و به فضاى نور و نورانيت درآمده به توحيد خالص و خدابينى رسيدند و بقاياى خوديت و منيت را برباد دادند.
مايه عشق واقعى نسبت به معشوق مثبت ازلى و ابدى در آنان حرارت گرفت و تا اعماق وجود آنان را گرمى بخشيد، و چنان وجد و نشاطى به آنان داد كه ديگر خزانى براى شكوفههاى شكفته در دنياى باطنشان از پى نخواهد داشت.
با آن حالت مستى كه از آن شراب طهور به آنان دست داد پاىكوبان به سوى بارگاه كمالات و رساندن وجودشان به پيشگاه قرب ربوبى بدون اين كه تحت تأثير صداهاى غير محبوب قرار گيرند به راه افتادند و سر از گنبد دوار بيرون آورده به تماشاى حقايق پشت پرده هستى نايل شدند.
با پذيرفتن بارهاى سنگين مسئوليت و تكليف و قبول آزمايشها و ابتلائات و نشان دادن شايستگى براى جذب توفيق حق جايگاهاى ورود به چشمه شراب طهور براى آنان آسان شد، روى اين حساب بىتوجه به سختىها و مشكلات و بىتوجه به غوغاهاى زندگى مادى و بازيگرىهاى كران و كوران كه از شرترين مزاحمان زندگى انسانهاى بيدار هستند همانند شتران تشنهاى كه با سرعت و شتاب از ديگر شتران براى ورود به چشمه آب پيشى مىگيرند خود را به جايگاههاى ورود به آن چشمهالهى و ملكوتى رساندند و با ولع و حرص از آن شراب طهور كه مستىاش ابدى و لذتش سرمدى است نوشيدند.
در اين مسير انجام تكاليف و مسئوليتهاى مشقتبار، و تحمل تلاشهاى مثبت براى آنان سهل و آسان گشت، چرا كه عشق به حقايق و كمالات و حركات مثبت از جانب انسان و توفيق از سوى خدا همه سختىها را سهل و آسان مىكند.
اينان با توجه به همه اين امور در راه مستقيم و جاده پاك از افراط و تفريط براى رسيدن به رضا و لقا و قرب محبوب راه افتادند و ديگر تشنگان زلال ملكوت را هم به دنبال خود به راه انداختند.
«قد خلع سرابيل الشهوات، و تخلى من الهموم الا هما واحداً انفرد به:»
در اين مسير همه امكانات و ابزار مصرف مىشود و آدمى با آن همه همّ و غم به درصدى اندك از خواستهها و شهواتش نمىرسد، عمرگرانمايه به سر مىآيد و جز كوهى سنگين از حسرت و پشيمانى نسبت به گذشته و از دست رفتن فرصتها و خاكستر باقى مانده از سوختن درخت عمر چيزى باقى نمىماند!
آنچه واجب است نسبت به آن هم و غم داشت و از هر چه جز آن چشم پوشيد فقط و فقط جلب رضاى معشوق و باز كردن راه رسيدن به مقام قرب و وصال محبوب است، كه در اين زمينه به كار گرفتن تعقل و انديشه و همه ابزرها و نعمتها عين عبادت و بندگى و سبب ثواب عظيم و پاداش فراوان الهى است.
«فخرج من صفته العمى، و مشاركه اهل الهوى و صار من مفاتيح ابواب الهدى و مغاليق ابواب الردى:»
اين انسان والا و با معرفت، اين تشنه سيراب گشته از شراب طهور، اين دارنده يك هم و غم نهايتاً از صفت كوردلى و شركت در هواى نفس اهل هوى نجات يافت و از چاه شهوات بيرون آمد و وجودش كليدهائى براى گشودن درهاى هدايت به روى خود و ديگران، و قفلهائى براى بستن درهاى گمراهى و ضلالت به روى خود و ديگران شد.
بىترديد چنين انسانى كه از شراب طهور نوشيده، و دست در دست مستان ميخانه الست و مدهوشان پيمانه ازل و ابد گذاشته، و پيراهن شهوات از بدن وجودش بركنده، و همى و غمى جز رسيدن به وصال معشوق ابدى ندارد، و همه امكانات و ابزار را براى يافتن چنين هدف مقدسى به كار گرفته از كور دلى در مىآيد و به وادى بصيرت و بينائى قدم مىگذارد، و هرگز در اين فضاى پر از نور و سرور و شوق و اشتياق و شور مستى كه بر اثر عرفان به حيات و معرفت نسبت به حضرت رب به دست آورده نمىتواند در زندگى هوا پرستان و خواستهها و ايدههاى آنان كه هيچ استقرارى در جاده حقيقت ندارند و در تاريكىهاى متراكم سرگردانند، و به تباه كردن سرمايه وجودشان سرگرماند مشاركت داشته باشد و براى آنان كه از حزب شيطاناند يار و ياور باشد.
اينان با فراهم آوردن همه زمينههاى نور و با نشان دادن شايستگى لياقت، به توفيق حضرت دوست همه نواحى وجودشان به مثابه كليدهاى ملكوتى براى باز كردن درهاى هدايت و قفلها براى بستن درهاى ضلالت شده است.
«قد البصرطريقه، سلك سبيله و عرف مناره و قطع غماره و استمسك من العرى باوثقها و من الجبال بامتنها:»
به راه متصل به فطرت و انسانيتش كه همان صراط مستقيم الهى و راه همه موجودات جهان هستى كه به صورت تكوينىاش به روى آنان باز شده بينا و بصير شده و هر چه جز آن راه و طريق است گمراهى و ضلالت و حركت در آن را موجب هلاكت و خسارت مىبيند.
در آن راهى كه درست بودنش را با توفيق حق تشخيص داده و حق بودنش را به همه وجود لمس كرده و نسبت به آن هيچ شك و ترديدى ندارد به حركت آمده و مىداند و بلكه يقين دارد كه پايان اين راه قرار گرفتن در مقعد صدق عند مليك مقتدر است. «8»
با دلائل و براهينى كه از طريق مطالعه در حقايق وحى و حيات پاكان و نگاه حكيمانه به هستى به دست آورد نشانهها و علائم راه حق را شناخت و نسبت به حركت در آن با تكيه بر آن دلائل آرامش و اطمينان يافت.
از درياهاى پر خطر مشتقات دنيا و جاذبههاى فريبنده آن و حوزه كششهاى اهل هوا و هوس و آتش شهوات و فرهنگهاى مادىگرى و شيطانى به سلامت عبور كرد و آگاهانه گذشت و ابراهيموار همه شعلههاى سوزنده و خاكستر كننده صفات انسانى و ملكوتى را تبديل گلستان نمود.
از دستگيرههاى نجات به محكمترينشان كه قرآن مجيد واهلبيت نبوت و رسالتاند چنگ زد تا به سعادت دنيا و آخرت و خوشبختى امروز و فردا برسد و از طنابهاى نگهدارنده از حوادث مملك به استوارترينشان متوسل شد، تا از افتادن در چاه ضلالت و اهوال روز قيامت مصونيت يابد.
«فهو من اليقين على مثل ضوء الشمس، قد نصب نفسه لله سبحانه فى ارفع الامور من اصرار كل وارد عليه و تصيير كل فرع الى اصله:»
او به خاطر چنگ زدنش به محكمترين دستگيره و تمسكّش به استوارترين طناب نجات بخش با تابيدن انوار ملكوت به قلبش از جهت يقين به حقايق مثل اين است كه ميان نور خورشيد مشغول به تماشاى نور خورشيد است، او با ديده دل نائل به ديدن ملكوت و حقايق ماوراء پرده دنيا شده با آن چشم پر قدرت باطن قيامت و بهشت و دوزخ و حساب و ميزان و صراط را مشاهده ميكند، چنان كه با چشم نور خورشيد را ميبيند.
وجودش را براى خدا بپا داشته آن هم در بدترين امور كه هدايت خلق به سوى خدا و حقيقت و رساندن قوانين و احكام الهى به مردم و نشان دادن راه بهشت به آنان است او با انديشه و تعقل تابناكى كه دارد و اتصالى كه به چشمههاى علم و حكمت براى او فراهم است پاسخ هر شبهه و سئوالى را كه حقيقتش براى سئوال كنندگان مبهم است با برگرداندن هر فرعى به اصلش كه نشان از اجتهاد او در حقايق قرآنيه و واقعيات فقهيه و علميه دارد، مىدهد و تشنگان معارف را با پاسخهايش سيراب مىسازد و دغدغهداران را به فضاى آرامش و طمأنينه رهنمون مىگردد و در حقيقت وجودش براى مردم چراغى پرفروغ در مسير حيات است.
«مصباح ظلمات، كشاف عشوات، مفتاح مبهمات، دفاع معضلات:»
چراغ تاريكىهاست كه به وسيله وجود او هر گمراهى راه را مىيابد و از تاريكىها به درمىآيد و به سوى وادى نور كه صراط مستقيم خداست به راه مىافتد برطرف كننده پردههاى ضخيم شبهات و ترديدها و شكها از چهره حق در همه موارد است تا براى مردم در اين زمينه عذر و بهانهاى نماند، كليد رفع مبهمات از اذهان مردم است، تا نسبت به حقايق روشن شوند و آنچه را از حق بايد درك كنند به درك آن نائل گردند.
هر مشكل و معضل فكرى و روانى و دينى و علمى و دنيائى را از مردم دفع مىكنند به صورتى كه زندگى مردم براى مردم سهل و آسان و بدون پيچيدگى شود.
او و امثال او نمىتوانند با بصيرت و مسئوليتى كه دارند نسبت به مشكلات و مضيقهها و پيچيدگىهاى زندگى مردم بىتفاوت باشند، غم مردم غم خود آنان و مشكل مردم گويا مشكل خود آنان است.
در بيابانهاى حيرت و سرگردانى و سردرگمىها و آنجا كه فرهنگهاى شيطانى افكار را در هم مىريزد و حق را به باطل مشتبه مىسازد و راه تشخيص درست را از نادرست پيچيده و سخت مىكند دليل و راهنما هستند، تا افتادگان در وادى حيرت و گرفتاران چاه سرگردانى و ضلالت و بيماران شبهه و ترديد را نجات داده به راه مستقيم الهى رهنمون گردند و آنان را به سعادت دنيا و آخرت برسانند.
«يقول فيفهم، و يسكت فيسلم، قد اخلص لله فاستخلصه، فهو من معادن دينه و اوتاد ارضه:»
او كه با كوشش و فعاليت و با امتداد دادن عبادت رب و انجام هر كار خير و با پاك نگاه داشتن دامن زندگى از عيوب و با حركت در مسير تقوا و ورع به مشاهده حق و حقيقت نائل شده در سخن گفتن از لفظ بازى و پيچيدهگوئى و مبهم سخن گفتن عارى و دور است، حكمت مىگويد، وحى را بيان مىكند، حقايق را بازگو مىنمايد و در اين زمينه چنان صراحت و روشن گوئى دارد كه آنچه را براى هدايت مستمع مفيد است به مستمع مىفهماند و او را به راه حق و حقيقت دلالت مىكند، از آفات زبان و گفتار لغو و بيهوده و مدح و ذم نابجا و اغراقگوئى و سخن بىفكر و انديشه در هر جا و در هر شرايطى ساكت است و در نتيجه از افتادن در خطر و دچار شدن به بازىگرىهاى اشرار و ضربه ديدن از دست دشمنان سالم مىماند.
در همه امور و همه اعمال و همه حركات و نهايتاً در عبادت و خدمتش به خلق به خاطر خدا اخلاص نشان داده و از جلب توجه مردم به كوششهايش و افتادن در امور اعتبارى و موهوم مىپرهيزد و در همه حركات و سكنات و حالاتش جز خدا را در نظر ندارد و خدا هم از ميان همه مردم او را ويژه خود ساخته انواع فيوضات و كمالات و عنايات و الطاف را چون باران ابر بهارى بر سرزمين وجودش مىبارد، آن وقت است كه از معادن دين خدا شده، گوهرهاى ملكوتى و حقايق الهى و واردات غيبى و الهامات عرشى در جان و قلبش قرار مىگيرد و چون كوههايى كه به عنوان ميخهاى زمين، اين كره خاكى را از اضطراب و خروج از آرامش و سكونت حفظ مىكنند خانواده و جامعه خود را تا آنجا كه قدرت و استطاعتش اقتضا مىكند از اضطراب و ناامنى كه محصول وزش طوفانهاى فكرى و روانى و فرهنگهاى باطل شيطانى است حفظ مىنمايد.
«قد الزم نفسه العدل، فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه:»
او وجودش را ملزم به عدالت نموده، عدالتى كه ميوه شيرين حكمت و معرفت و عفت و شجاعت است، روحيه پرمنفعتى كه انسان را از دچار شدن به افراط و تفريط حفظ مىكند، حقيقتى كه از شناخت خويش و عرفان به رب و عبادت صحيح به دست مىآيد، و نخستين عدل وى نسبت به خودش كه دور ساختن و نفى هوا و هوس از وجودش مىباشد ظهور مىكند، چنين انسانى است كه با آراسته بودن درون و برونش به ملكه عظيم عدالت و هم اخلاقىاش در اين زمينه با حضرت حق، مىتواند نسبت به ديگران عدالت بورزد و گرنه از كسى كه متصف به عدالت نيست انتظار داشتن عدالت انتظار به تمام معنا بيجائى است.
«يصف الحق و يعمل به لا يدع للخير غايه الا امها و لامظنة الا قصدها:»
او عالم بىعمل نيست، و انسانى نمىباشد كه تنها زبانش با توصيف حق گوش مردم را بنوازد و خود آراسته به حق نباشد، حق را در همه زمينهها بيان مىكند و خودش پيش از هر مستمعى به آن عمل مىكند.
از توصيف حق معلوم مىشود كه حق را شناخته و از عمل به حق روشن مىگردد، كه عاشق و مشتاق حركت به سوى مقصد اعلا يعنى لقاء پروردگار است.
در انجام خير در هر زمينهاى كه باشد به اندك و برخى از آن قناعت نمىكند، سعىاش در اين است كه به هر خيرى برسد، و هر كار خيرى را انجام دهد.
اگر در امرى، در جائى احتمال خير دهد، و گمان خوبى برد، همين احتمال و گمان سبب حركت و فعاليتش مىشود، و به سوى آن مورد كه مىداند براى دنيا و آخرتش مفيد است چون ديدار با آگاهان، نشستن با عارفان واقعى، معاشرت با نيكان، شركت در مجلس علم و ذكر مىشتابد و سعى مىكند كه در اين زمينه چيزى را از دست ندهد.
«قد امكن الكتاب من زمامه، فهو قائده و امامه، يحل حيث حل ثقله و ينزل حيث كان منزله:»
همه حقيقت و واقعيت در عمق اين جملات جمع است، ظهور كمالاتى كه در سطور گذشته توضيح داده شد از اين افق و مطلع است.
زمام عقل و نفس و قلب و اعضا و جوارح را به دست قرآن مجيد سپرده، و اين منبع حقايق و درياى معارف، و اقيانوس واقعيات، و معدن نور را بر مهار و زمام همه حقايق وجودىاش حكومت داده و چون مرده ميان دست غسال خود را تسليم قرآن نموده، و خواستهاى جز آراسته شدن به آيات قرآن و نهايتاً تبديل شدن به قرآن مصداقى ندارد، در تمام امور زندگى و در همه حركات و سكنات، و در هر شرايطى قرآن كريم رهبر و پيشواى اوست و در هر كجا و تحت هر جوّ و فضائى مشتاقانه بار احكام قرآنى و دستورات فرقانى را به دوش مىكشد و به مقتضاى آياتش عمل مىكند و در راه سلوك به سوى خدا از قرآن فرمان مىبرد، و در هر زمينهاى كه آياتش نزول كند همانجا منزل مىگيرد و لحظهاى و آنى از اين كتاب هدايتگر كه راهنماى به سوى كمالات توضيح داده شده است جدا نمىگردد.
اگر در آيه شريفه مورد شرح و توضيح آيه چهل و يكم سوره مباركهبقره پروردگار مهربان فرمان لازم و واجب مىدهد كه به قرآن ايمان بياوريد و با جان و دل آن را بپذيريد، و آياتش را عمل كنيد به خاطر اين است كه چهل كمال و حقيقتى كه در خطبه هشتاد و ششم نهجالبلاغه درباره اهل ايمان و تقوا و عارفان واقعى بيان شده فقط و فقط از طريق ايمان به قرآن و عمل به آياتش به دست مىآيد، و اين قرآن است كه انسان را به فضاى نورانى و پربركت خودشناسى و خودسازى رهنمون مىگردد، و از انسان موجودى عارف، عادل، كامل، و آراسته به صفات انسانى و الهى و معدنى از خير و بركت و افقى براى طلوع سعادت دنيا و آخرت مىسازد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بينه، آيه 7.
(2)- نهجالبلاغه ترجمه اينحقير خطبه 86، ص 174.
(3)- شرح ابنميثم، ج 2، ص 290.
(4)- كهف، آيه 13.
(5)- نهجالبلاغه خطبه 183 ص 425 ترجمه مؤلف.
(6)- اعراف، آيه 56.
(7)- تفسير نهجالبلاغه جعفرى، ج 14، ص 94.
(8)- قمر، آيه 55.
منبع : پایگاه عرفان