منابع:
کتاب : تفسير حكيم ج2
نوشتہ : استاد حسین انصاریان
مخلوط كردن حق به باطل براى اين كه توده مردم در تشخيص ميان حق و باطل دچار انحراف و اشتباه شوند از گناهان بسيار زشتى است كه كار آگاهان و عالمان به حق و باطل است، اين دانشمندان هستند كه حق و جايگاه آن را ميدانند، و به باطل و جايگاه آن آگاهاند.
اينان كه عهدهدار هدايت مردم و مسئول حفظ جامعه و ملت از كژى و انحرافاند، گاهى با تكيه بر آرزوها و خيالات، و به سبب ترسى كه به خاطر از دست رفتن رياست و مال و منال و متاع دنيا دارند با اغواى هواى نفس و شيطان درون و بردن از چهار چوب مسئوليت و تكليف الهى و انسانى خود بيرون ميآيند، و به جاى هدايت مردم به سوى حق، و حفظ آنان از كژى و انحراف با آميختن حق به باطل و به عبارت ديگر حق را باطل نشان دادن و باطل را به صورت حق جلوه دادن دست به اضلال و گمراه كردن مردم ميزنند، و جامعه و ملت را به كژى و انحراف ميكشانند، تا با مال اندكى كه از كيسه مردم غارت ميكنند شكمى سيرنمايند، و لذتى از شهوات ببرند!
اينان با اين كار زشتشان به خود و ديگران ضربه هولناك و خسارت سنگينى ميزنند كه تا ابد قابل جبران نيست. اينان گرگان و سگان در لباس ميش هستند كه با اين عمل منافقانه خود بيش از پيش بستر فساد را وسعت داده و بندگان حق را دستهدسته و گروهگروه تحويل ابليس و ابليسيان مىدهند.
اينان براى به وجود آمدن فرعونها و نمرودها و ابولهبها، و يزيدها و آتيلاها و نرونها و هيتلرها و صدامها و امثال اينان بسترسازى مىكنند و فقط خدا مىداند كه چه كوههائى از گناهان غير قابل بخشش در پرونده آنان ثبت است و بر دوش آنان بار است.
حق آن واقعيت ثابت و روشن و آشكار است كه از چشم عقل و از ديده انصاف پوشيده نمىماند و هر كمسواد و بىسوادى مىتواند آن را بفهمد و درك كند، ولى زمانى كه با هنرمندى مكارانه و منافقانه عالمان و دانشمندان با باطل مخلوط گردد از چشم عقل و ديده انصاف پنهان مىماند و تشخيص و يافتنش بسيار بسيار مشكل مىشود و شخص گمراه كه بايد با حق هدايت گردد در چاه گمراهى مىماند!
مسئله مخلوط كردن حق با باطل بر اساس تزوير و مكر و حيله و تدليس انجام مىگيرد و در حقيقت كارى ابليسى و شيطانى و عملى است ويژه خناسان و دشمنان خدا كه به خاطر كبر و حسدشان و به سبب فعال نگاه داشتن شهوات و هوا و هوسشان انجام مىگيرد.
در اين زمان هم دولتهاى آمريكا و اروپا كه قسمت عمدهاش به دست يهود صهيونيست مسلك اداره مىشود، با در دست داشتن ابزار مهمى چون راديو، تلويزيون، سايت، ماهواره، روزنامه، مجله، شبانهروز حق را به باطل مخلوط مىكنند و حق مخلوط شده به باطل را درياوار تبليغ مىنمايند تا تشخيص آن از باطل براى ملتهاى جهان دشوار و يا غير ممكن باشد و به اين خاطر در گمراهى و فساد بمانند و براى آنان نوكرى و عملگى كنند.
يقيناً اگر جمعيت ميليارد نفرى اروپا و آمريكا و آسيا و آفريقا و اقيانوسيه حق را در همه جلوههايش بيابند و باطل را در همه جايگاههايش بفهمند در مدتى بسيار اندك دمار از روزگار ستمگران وظالمان در آورده و ريشه آنان را قطع كرده و درخت وجود تكتك زورگويان و قلدران را مىخشكانند تا هر كسى در زندگى دنيا به هر حقى كه دارد، برسد.
در كتابهاى يهود به ويژه تورات مردم را از روى آوردن به مدعيان كاذب و دروغين رسالت و پيامبرى هشدار داده بودند و مژده ظهور رسولى از فرزندان اسماعيل با بيان اوصاف و خصوصياتش به آنان اعلام شده بود.
هنگامى كه پيامبر بزرگوار اسلام مبعوث به رسالت شد و نزديك بود بسيارى از يهود كه او را مصداق همان اوصاف بيان شده در تورات مىديدند به اسلام گرايش پيدا كنند احبار و عالمان يهود با تدليس و خدعه و تزوير و فريبكارى به باور مردم دادند كه اين شخص يكى از مدعيان دروغين نبوت است و لازم است او را تكذيب كنيد و به اين صورت حق را در نظر مردم به باطل مشتبه ساختند و بر خود و ملت يهود جنايت و خيانتى عظيم نمودند و راه رحمت حق و صراط بهشت را به روى خود و پيروانشان مسدود كردند و بسيارى از جوامع ملتهاى پس از خود را نيز در مسير كژى و انحراف و ضلالت و گمراهى انداختند و مانع از نهى شدن سفره عدالت در سطح كره زمين شدند.
اگر اينان و گروهى از علماى مسيحيت زمان پيامبر به اين خيانت بزرگ و جنايت غير قابل جبران دست نمىآلودند، از آن روز تا امروز و از امروز تا قيامت چراغى جز چراغ اسلام و هدايت روشن نبود و اين همه فرهنگهاى باطل مادى، و ايسم هاى باطل پر زرق و برق و احزاب شيطانى و دار و دستههاى خناسى و راههاى ابليسى به وجود نمىآمد و اكثريت مردم جهان دچار اين همه انحراف و فساد و كژى نبودند و كره زمين از فساد و افساد و ظلم و ستم و آلوده بودن به شهوات حرام و انواع گناهان در امان بود.
اميرالمؤمنين (ع) در نهجالبلاغه مىفرمايد:
«فلوان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين، و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين، و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنا لك يستولى الشيطان على اوليائه و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى:» «1»
اگر باطل از آميزش با حق خالص مىشد، حق يك طرف و باطل هم يك طرف، يقيناً راه بر حقجويان پوشيده نمىماند.
و اگر حق از آميختگى به باطل خالص مىگشت و زير پوشش باطل پنهان نمىشد، زبان دشمنان ياوهگو از آن قطع مىگشت ولى مشتى از حق و مشتى از باطل گرفته و در هم آميخته شد در نتيجه در كنار اين حادثه تلخ كه دست خدعهگران و مكاران و دنيا پرستان به وجود آورد شيطان بر دوستانش دست تسلط مىاندازد و چيرهگىاش بر آنان پايدار مىشود و آنان كه لطف و رحمت ويژه حق شاملشان شده از اين طوفان خطرناك نجات مىيابند.
كتمان حق
از شگفتىهاى خباثت باطن و آلودگى درون برخى از عالم نمايان اين است كه با علم به حق و آگاهى از حقيقت، به خاطر به دست آوردن اندكى از مال دنيا يا حفظ رياست شيطانى و صندلى ابليسى حق را از مردم بپوشانند و به كتمان آن برخيزند و از بيان و اعلامش خوددارى كنند و با اين برنامه ظالمانه مردم را در گمراهى و ضلالت نگه دارند.
عالمان يهود حق را كه نبوت پيامبر اسلام بود از طريق آيات تورات و بشارتهاى انجيل مىشناختند و نيز به حقانيت قرآن آگاهى كامل داشتند ولى محض شكم و شهوت و چند روز رياست بر مردم حق را پنهان داشتند و به اين خاطر در گمراهى ماندند و ديگران را هم در گمراهى و ضلالت پا برجا نمودند
قرآن مجيد پيامبرشناسى آنان را بدين گونه بيان مىكند:
يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ: «2»
پيامبر اسلام را بر اساس اوصاف و ويژگىهايش كه در تورات و انجيل خواندهاند مىشناسند به صورتى كه فرزندان خود را مىشناسند.
شگفتا! عالمان يهود پيامبر اسلام را آنگونه كه بايد مىشناختند ولى بر اثر حسادت و خباثت باطن و روح مادىگرى و تمايل به شهوات آزاد حق را از ملت خود و جامعه يهود پنهان كردند.
قرآن مجيد نيز به قرآنشناسى آنان اشاره كرده مىفرمايد:
فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ: «3»
هنگامى كه قرآن (كه پيش از نزولش آن را با پيشگوئىهاى تورات) مىشناختند به سوى آنان آمد به آن كافر شدند، پس لعنت خدا بر كافران باد.
اين نابكاران خبيث و خائنان آلوده دامن، اگر از خدا مىترسيدند و از حضرتش پروا داشتند، يقيناً به دو گناه بسيار خطرناك مشتبه كردن حق به باطل و كتمان حق دست نمىزدند، ولى به جاى اين كه از خدا بترسند، از اين كه محروم از مال و منال و ثروت باده آورده شوند و رياست و حكومتشان بر يهود از دست برود ترسيدند و بىپروائى از خدا نشان دادند، لذا دچار آميخته كردن حق به باطل و كتمان حق شدند و خود و جامعه يهود را به خسران ابدى و عذاب دائمى و ذلت و خوارى دچار كردند.
آنان كه خائف از خدا هستند و روح پرهيزكارى بر آنان حاكم است و اسير شكم و شهوت نيستند و هر كارى را با لحاظ كردن مراقبت خدا و قيامت انجام مىدهند، هرگز از بيان حق و اعلام مردود بودن باطل و آشكار كردن حق در هر شرايطى كه باشند امتناع نمىورزند و اگر در اين زمينه احساس خطر و حتى از دست رفتن جان شيرين كنند، هراسى به خود راه نداده و با كمال اشتياق حاضرند جان را در راه محبوب به قيمت بيان حق فدا كنند و شربت گواراى شهادت را كه در مذاقشان شيرينتر از آن در همه هستى وجود ندارد بچشند.
من لازم مىدانم در زمينه بيان حق و آشكار كردن آن به وسيله اولياء الهى به ويژه در برابر ستمگران چند نمونه ذكر كنم باشد كه حركت الهى آنان سرمشق ما قرار گيرد و ما هم چون آنان گر چه بخاطر بيان حق در مضيقه و مشكل قرار گيريم، يا نهايتاً به شرف با عظمت شهادت كه خدا به حق خاصان درگاهش نصيب ما نمايد نائل گرديم و از اين راه به خير دنيا و آخرت برسيم.
سعيدبنجبير شهيدى بر بام سعادت
سعيدبنجبير از چهرههاى معروف علمى و دينى و از بزرگان تابعين و شاگرد جرامتابنعباس بود.
او در فقه و تفسير كتاب خدا و رشتههاى ديگر دينى متخصص و از اصحاب و عاشقان ويژه امام عارفان، پيشواى ساجدان حضرت زينالعابدين (ع) بود و از پنج عارف و آگاهى بود كه در زمانى كه تشيع دچار طوفانهاى كمرشكن و حملات سنگين امويان بود در مذهبش و ارادت به امام چهارم و ولايت ثابت قدم ماندند.
ايمان پابرجاى وى و پايدارى و استقامتش در عشق به اهلبيت به ويژه اميرالمؤمنين (ع) نمونه بود.
حضرت صادق (ع) سبب شهادت او را ارادت و محبت خالصانه و عشق شديدش به حضرت سجاد مىدانند.
حجاجبنيوسف كه در ظلم و ستم و جنايت و خيانت و فروختن دنيا به قيمت از دست دادن آخرت و خدمت به امويان ضربالمثل است، هنگامى كه از ايمان و عقيده سعيد و ارادتش به خاندان رسالت و اهل بيت پيامبر خبردار شد، به جاسوسانش فرمان داد تا او را تعقيب و دستگير و نزد وى آورند.
سعيد براى آن كه بتواند بيشتر به پيشگاه قرآن و اهل بيت خدمت كند به اصفهان رفت و به صورت ناشناس در آنجا قرار گرفت، حجاج كه از طريق جاسوسان از خدا بىخبر، و دين فروشان آلوده دامن از بودن سعيد در اصفهان آگاه شد به حكمران آنجا نوشت: سعيد را دستگير و نزد من بفرست.
حكمران اصفهان كه تكيه بر جمله سراسر دروغ المأمور معذور نداشت و نمىخواست دستش به خون سعيد آغشته شود و گناهى سنگين به گردن بگيرد، پنهانى به او پيام داد هر چه زودتر از اصفهان برود و در جاى امنى مسكن گزيند.
سعيد از اصفهان به اطراف قم و سپس به آذربايجان رفت و مدتى در آن مناطق ماند، ولى چون توقف طولانىاش در آن منطقه دور او را غصهدار كرد به ناچار به عراق آمد و در سپاه عبدالرحمنبناشعث كه بر ضد حجاج قيام نموده بود شركت كرد، هنگامى كه عبدالرحمن دچار شكست شد به مكه رفت و با گروهى كه مانند او از ترس حجاج متوارى بودند به طور ناشناس در جوار خانه امن اقامت گرفت، در آن ايام خالدبنعبدالله كه موجودى بىرحم و عنصرى خبيث بود از جانب وليدبنعبدالملك به حكمرانى مكه گماشته شد، پس از استقرار خالد در مكه وليد به او نوشت: مردان معروف عراق را كه در مكه پنهان شدهاند دستگير و به سوى حجاج روانه كن، حاكم مكه سعيد را بازداشت و به زنجير كشيد و به كوفه فرستاد.
سعيد را در غل و زنجير وارد كوفه كردند و به درخواست خودش به خانه مسكونىاش منتقل نمودند، با ورود او همه قاريان و عالمان كوفه به ديدارش شتافتند، سعيد هم فرصت را غنيمت شمرده در حالى كه تبسم بر لب داشت به نقل احاديث همت گماشت، سپس او را به شهر واسط در اقامتگاه حجاج بردند، حجاج از ديدن سعيد كه مدتها متوارى بود و مأموران در جستجوى او سختكوش بودند به شدت برآشفت و پرسيد: نامت چيست؟
گفت: سعيدبنجبير
حجاج: نه تو شقىبنكسيرى، سعيد: مادرم بهتر مىدانست كه نام مرا سعيد نهاد.
حجاج: تو و مادرت هر دو شقى هستيد، سعيد فقط ذات پاك حق آگاه به غيب است.
حجاج: من تو را در همين دنيا به آتش دوزخ در مىاندازم.
سعيد: اگر مىدانستم چنين قدرتى دارى و اين كار به دست تو انجام گرفتنى است تو را به خدائى مىپذيرفتم!
حجاج: عقيده تو درباره محمد چيست؟
سعيد محمد پيامبر مهر و رحمت است.
حجاج: درباره خلفا ابوبكر و عمر و عثمان چه عقيدهاى دارى
سعيد: تو را به آنان چه كار مگر وكيل آنان هستى؟
حجاج: على را بيشتر دوست دارى يا خلفا را؟
سعيد: هر كدام نزد حضرت حق پسنديدهتر باشد.
حجاج: كدام يك از آنان نزد خدا پسنديدهترند؟
سعيد: اين را كسى آگاه است كه از درون آنان خبر دارد. حجاج: قصد ندارى راستش را به من بگوئى؟
سعيد: نمىخواهم به تو دروغ بگويم.
حجاج: چرا نمىخندى؟ سعيد: كسى كه از خاك آفريده شده و ميداند خاك هم در آتش مىسوزد چرا بخندد؟!
حجاج: پس چرا ما مىخنديم؟
سعيد: براى آن كه دلهايتان با هم صاف نيست.
حجاج: يقين بدان كه من تو را در هر حال خواهم كشت.
سعيد: در اين صورت من سعادتمند خواهم بود، چنان كه مادرم مرا سعيد ناميده.
حجاج: دوست دارى چگونه و به چه صورت تو را به قتل رسانم؟
سعيد: اى بدبخت! تو خود بايد چگونگى آن را انتخاب نمائى، به خدا سوگند امروز مرا به هر شكلى كه به قتل برسانى فرداى قيامت به همان صورت كيفرش را مىچشى.
حجاج: مىخواهى از تو گذشت كنم؟
سعيد: اين عفو و گذشت اگر از جانب خداست مىخواهم ولى از تو ابداً انتظار ندارم!
حجاج جلاد بىرحم را طلبيد و فرمان داد سعيد را در برابر ديدگانش سر از بدن جدا كنند، جلاد دستهاى سعيد را از پشت بست چون خواست او را گردن بزند سعيد اين آيه شريفه را قرائت كرد:
إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ: «4»
من همه وجود خود را به سوى كسى قرار دادم كه آسمانها و زمين را آفريد، در حالى كه حق گرايم و از مشركان نيستم.
حجاج گفت صورتش را از قبله بر گردانده به سوى ديگر كنيد، هنگامى كه رويش را برگرداندند اين آيه را خواند:
فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ: «5»
بس كه هست از همه سو و ز همه رو راه به تو
به تو برگردد اگر راهروى برگردد
حجاج گفت: او را به صورت روى زمين بخوابانيد، چون خوابانيدند گفت: مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى: «6»
شما را از خاك آفريديم و به خاك بر مىگردانيم، و دوباره از خاك بيرون مىآوريم.
حجاج گفت: زودتر او را به قتل برسانيد، سعيد كه لحظات آخر خود را مىگذرانيد خالصانه اظهار داشت:
«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد عبده و رسوله» سپس به حضرت حق عرضه داشت: پروردگارا به حجاج مهلت مده كه پس از من كسى را به قتل برساند، پس از اين درخواست سر از بدنش جدا شد در حالى كه چهل و نه سال بيشتر از عمرش نگذشته بود.
پس از شهادت او حجاج حالش دگرگون گشت و گرفتار اختلال حواس شد، پانزده روز بيشتر زنده نماند و در اين مدت فرصت كشتن كسى را پيدا نكرد، پيوسته در خواب مىديد كه سعيد با حالتى خشمگين به او حمله مىكند و مىگويد: اى دشمن خدا گناه من چه بود، چرا مرا كشتى، حجاج زمان مرگ به سختى جان داد، گاهى از هوش مىرفت و زمانى به هوش مىآمد و پيوسته مىگفت: مرا با سعيدبنجبير چه كار؟! «7»
شجاعت در ابلاغ وحى
اهل مكه در برابر پيامبر و قرآن موضعى بسيار سخت گرفتند، از هيچ آزار و ظلمى نسبت به پيامبر و ياران وفادارش دريغ نداشتند، مىكشتند، مىبستند، شكنجه مىكردند، تبعيد مىنمودند، به غارت اموال مسلمان شدهها مىپرداختند، محاصره اقتصادى مىكردند، و در گوش مسافران و زائران حرم خدا پنبه مىگذاشتند تا قرآن را از زبان پيامبر نشنوند!
در اين غوغاى عجيب و طوفان همه جانبه سوره مباركه الرحمن نازل شد، پيامبر رو به ياران كرد و فرمود: كدام يك از شما اين سوره را به گوش رؤساى مكه مىرساند؟ حاضران كه از آزار و شكنجههاى سران مكه بيمناك بودند و جان خود را در اين زمينه در خطر مىديدند سكوت كردند، عبداللهبنمسعود كه در آن زمان سنين جوانى را پشت سر مىگذاشت برخاست و عرضه داشت: اى پيامبر الهى اى فرستاده خدا من اين سوره را بر آنان قرائت مىكنم، او با جثه كوچك و بدن ضعيفش نزد سران قريش آمد در حالى كه كنار كعبه جمع بودند، با كمال شجاعت و به هدف ابلاغ حق قرائت سوره الرحمن را شروع كرد، ابوجهل كه نسبتاً از قدرت جسمانى و جرأت و جسارت برخوردار بود، از جاى برخاست و چنان سيلى محكمى به صورت عبدالله زد كه گوشش پاره و خون جارى شد.
عبدالله با همان حال به محضر مبارك رسول خدا آمد، پيامبر با ديدن وضع قارى قرآن و مبلغ وحى ناراحت شد، سر به زير انداخت و در غصه و اندوه قرار گرفت. در اين هنگام امين وحى نازل شد در حالى كه شاد و مسرور بود، پيامبر به او فرمود: چرا مسرورى در حالى كه پسر مسعود ناراحت و نالان است؟ جبرئيل گفت: به زودى دليل آن را خواهى دانست. از اين داستان مدتى گذشت، زمانى كه مؤمنان در جنگ بدر به پيروزى رسيدند عبداللهبنمسعود در ميان جنازههاى دشمن مىگشت، بناگاه چشمش به ابوجهل افتاد در حالى كه لحظات آخر عمرش را سپرى مىكرد، عبدالله روى سينه او نشست هنگامى كه چشم ابوجهل به او افتاد، گفت: اى چوپان ناچيز بر جايگاه بلندى نشستهاى! پسر مسعود گفت:
«الاسلام يعلو و لا يعلى عليه:»
اسلام برتر از هر چيزى است و چيزى بر اسلام برتر نيست. آنگاه به پسر مسعود گفت: سرم را با اين شمشير قطع كن كه تيزتر است، عبدالله سر دشمن را از بدن جدا كرد و چون سنگين بود موى سر را گرفت و روى زمين كشيد تا خدمت رسول خدا آورد، هنگامى كه پيامبر ماجرا را شنيد فرمود: فرعون زمان من از فرعون زمان موسى بدتر بود، زيرا فرعون زمان موسى در آخرين لحظات عمرش گفت: من ايمان آوردم ولى اين فرعون طغيانش بيشتر شد. «8»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهجالبلاغه، خطبه 50.
(2)- بقره، آيه 146.
(3)- بقره، آيه 89.
(4)- انعام، آيه 79.
(5)- بقره، آيه 115.
(6)- طه، آيه 55.
(7)- مروج الذهب، ج 3، ص 173.
(8)- نمونه، ج 27، ص 170.
منبع : پایگاه عرفان