منابع:
کتاب : تفسير حكيم ج2
نوشتہ : استاد حسین انصاریان
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ
آيا مردم را به نيكى فرمان مىدهيد و خود را در ارتباط با انجام نيكى فراموش مىكنيد در حالى كه كتاب تورات را كه به شدت به نيكى دعوتتان كرده قرائت مىكنيد آيا (به وضع زيانبار و خطرناك خود) نمىانديشيد؟
خطاب آيه شريفه در حقيقت به همه واعظان غير متّعظ و عالمان بىعمل است كه دچار بيمارى مهلك خود فراموشىاند.
انسانى كه به خود توجه دارد به اين معنا آگاه است كه در عرصهگاه وجود مملوكى بيش نيست و جز حضرت ربّالعزه مالكى و سرپرست و فرمانروائى ندارد.
اين مملوكيت ذاتى اقتضا دارد كه مملوك با همه وجودش در برابر مالك مسئول و مكلف باشد، و در انتخاب راه زندگى و منش و روش بايد تسليم مالك گردد، و مشتاقانه همه فرمانها و دستورات حضرت او را اجرا نمايد.
از عوارض بسيار بسيار زيانبار خود فراموشى بر طبل استقلال و استغنا و منيت كوبيدن است.
خود فراموش، به ديگران در برخى از امور توجه دارد، و شايد نسبت به هم نوع خود دلسوزى هم بنمايد، ولى هرگز به خود توجه ندارد، و به نفع و زيان واقعى خود فكر نمىكند، بلكه در همه حالات و همه امور جز به منافع نامشروع و شكم و شهوت توجهى نمىكند و در فضاى تاريك خود فراموشى از خسارتها و خطرات و زيانهائى كه هجوم به او دارد غافل است.
خود فراموش محكوم فرهنگى مخلوط از كفر و شرك و نفاق است، و از دايره انسانيت بيرون قرار دارد، و وجودش موجب فساد و افساد و سدّ راه رشد و كمال ديگران است.
خود فراموش در جايگاه حكومت فرعون و در كنار ثروت قارون و در كنار دانش و علم بلعم باعور است.
خود فراموش عالم به علم كتاب، و داناى به احكام شرع، و همراه شده قاتل انسانيت، و هويت ملكوتى خويش به دست خويش است، هنگامى كه از حضرت صادق دربارهآيه اتأمرون الناس بالبرو تنسون انفسكم پرسيدند حضرت فرمود:
«كالذابح نفسه»
خود فراموش، مانند كسى است كه خودكشى مىكند!
پيش از آن كه به وضع عالمان يهود در زمينه دعوتشان به نيكى و نيكوكارى از مردم و بىتوجهى به خودشان پرداخته شود، لازم است به اين نكته بسيار مهم اشاره شود كه لبه تيز توبيخ و سرزنش در آيه شريفه اصل استوار و حكم حكيمانه امر به معروف نيست تا گفته شود: كسى كه خود عمل كننده به معروف و آراسته به نيكى نيست حق امر به معروف ندارد، و اجراى اين قانون الهى بر او واجب نيست و به عبارت ديگر معناى آيه اين نيست كه چون خود عمل نمىكنى پس چرا از ديگران دعوت به عمل مىكنى، بلكه آيه كريمه به اين معناست: كه هنگامى كه ديگران را به معروف مىخوانى چرا خود آراسته به معروف نيستى، بنابراين كسى كه عامل به معروف نيست، نبايد امر به معروف را ترك كند، بلكه بايد امر بمعروف كند ولى قبل از ديگران خودش بايد عامل به معروف باشد.
از تفاسير مهم و ديگر كتابها و روايات استفاده ميشود كه علماى يهود مردم را به ده حقيقت دعوت ميكردند ولى خود آنان به خاطر هوا و هوسشان و به سبب فرهنگ پولپرستى و شهرت محوريشان عارى از آن ده حقيقت بودند.
1- از مردم دعوت ميكردند كه به آيات تورات مؤن باشند، و احكام خدا را كه در آن كتاب آسمانى بيان شده عمل كنند ولى خود در باطنشان نه اين كه مؤمن به تورات نبودند، و احكام ان را اجرا نميكردند بلكه بر كفر و تكذيب آن اصرار داشتند!!
2- پيش از بعثت پيامبر اسلام به همه يهود اعم از فقير و غنى بيسواد و باسواد تأكيد ميكردند كه چون محمّد مبعوث به رسالت شد براى تأمين خير دنيا و آخرشان و براى پيروزى بر دشمناشان به او ايمان بياورديد، ولى هنگامى كه رسول اسلام ظهور كرد خودشان از ايمان آوردن به پيامبر امتناع كرده و در برابر حضرتش صف آرائى نموده و ايستادگى كردند.
3- به فقيران و تهيدستان يهود كه از آنان منافعى نصيب سردمداران علماى يهود نمىشد فرمان ايمان به پيامبر مىدادند ولى حق را از ثروتمندان كه بوسيله آنان جيب خود را پر مىكردند و سفره شكم و شهوتشان را آباد نگاه مىداشتند پنهان مىداشتند و مىگفتند و به باور آنان مىدادند كه اين محمد پيامبر معرفى شده و تورات نيست!
4- مردم را به طاعت و عبادت خدا مىخواندند، و آنان را تشويق به بندگى حق مىنمودند ولى خودشان به ويژه در پنهان اهل معصيت و گناه بودند.
5- مردم را به راستى و درستى و صدق و صداقت مىخواندند اما لجن دروغ و تهمت و افترا از سراسر وجود خودشان سرازير بود.
6- مردم را به وفاى به عهد، و داشتن تعهد، و عمل به پيمان و قرارداد دعوت مىكردند، ولى خودشان در خيانت به عهد و پيمان و وفا نكردن به قرارداد اعم از قرارداد با خدا يا با مردم حرف اول را مىزدند.
7- از مردم دعوت مىكردند كه قلباً و قولا به حق اقرار كنند ولى خودشان منكر حق و تكذيب كننده آن بودند.
8- از مردم مىخواستند كه در هر كجا و در هر شرايطى نسبت به حق گواهى و شهادت دهند و از پنهان داشتن آن جداً بپرهيزند ولى خودشان با همه وجود حق را كتمان مىكردند.
9- مردم را به نماز كه از اركان دين موسى و از احكام تورات بود فرمان مىدادند ولى خودشان يا نماز نمىخواندند يا اگر مىخواندند نمازشان از روى ريا و نفاق بود كه در حقيقت نمىتوان چنين نمازى را نماز به حساب آورد.
10- از مردم مىخواستند بخشى از اموالشان را به عنوان زكات، صدقه، انفاق بپردازند، و در كار خير هزينه كنند، ولى خودشان از طرفى دچار حرص بودند و از طرف ديگر گرفتار بخل!
روايات مربوط به عالم بى عمل و واعظ غير متّعظ
از رسول خدا روايتى به دو صورت در مهمترين كتابهاى تفسير و حديث در اين زمينه نقل شده كه يكى از آن دو روايت به اين مضمون است:
«مررت ليلة اسرى بى على قوم تغرض سفاههم بمقاريض من نار فقلت من هؤلاء يا جبرئيل؟ قال هؤلاء الخطباء من امتك يأمرون الناس بالبر و ينسون انفسهم:» «1»
شبى كه مرا به معراج بردند به قومى گذشتم كه با قيچىهائى از آتش لبهاى آنان را مىبريدند، به جبرئيل گفتم اينان كيستند؟
گفت واعظان و گويندگان امتت، مردم را به نيكى دعوت مىكردند ولى خود را از آراسته شدن به نيكى در ظلمت خود فراموشى داشتند.
و نيز از پيامبر اسلام روايت شده:
«يطلع قوم من اهل الجنة الى قوم من اهل النار، فيقولون لهم ما ادخلكم النار و انما ادخلنا الله الجنة بفضل تأديبكم و تعليمكم قالوا: انا كنا نامر بالخير و لا نفعله:» «2»
گروهى از اهل بهشت به گروهى از اهل دوزخ نظر مىكنند و به آنان مىگويند: خدا ما را از بركت تأديب و تعليم شما وارد بهشت كرد، چه چيزى عامل ورود شما به دوزخ شد؟ پاسخ مىدهند: ما همگان را به خير و نيكى و طاعت و عبادت دعوت كرديم ولى خود به انجام آن برنخاستيم!
حضرت صادق (ع) مىفرمايد:
«من لم ينسلخ من هواجه، و لم يتخلص من آفات نفسه و شهواتها، و لم يهزم الشيطان و لم يدخل فى كنف الله تعالى و توحيده و امان عصمته لا يصلح له الامر بالمعروف و النهى عن المنكر لانه اذا لم يكن بهذه الصفة فكلما اظهر امراً يكون حجةعليه و لا ينتفع الناس به قال الله تعالى أتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و يقال له: يا خائن اتطالب خلقى بما خنت به نفسك و ارخيت عنه عنانك:» «3»
كسى كه از خيالات فاسدى كه بر درونش مىگذرد كنده نشود، و از آفات نفس و خواستههاى بىمهارش خلاصى نيابد، و شيطان را فرارى ندهد، و در پناه خداى متعال و توحيدش و حصار حفظش وارد نگردد، صلاحيت امر به معروف و نهى از منكر در او نيست، زيرا وقتى انسان شايستهاى براى اين كار نباشد هرگاه وارد اين برنامه گردد حجتى بر ضد خود اوست.
و مردم از او بهره نمىبرند، خدا مىفرمايد: آيا مردم را دعوت به نيكى مىكنيد ولى خود را در اين زمينه فراموش مىنمائيد و به او گفته مىشود:
اى خائن بندگانم را به چيزى دعوت مىكنى كه خود در اين زمينه به خود خيانت ورزيدى، و زمام زندگىات را از آن رها ساختهاى!!
خثيمه مىگويد حضرت باقر (ع) به من فرمود:
«ابلغ شيعتنا ان اعظم الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلا ثم خالفه الى غيره:» «4»
به شيعيان ما ابلاغ كن كه در قيامت شديدترين مردم از نظر حسرت و اندوه كسى است كه عدالت را براى مردم وصف كرده ولى خود نسبت به ديگران ظلم و ستم نموده است.
حضرت صادق (ع) فرموده:
«من اشد الناس عذاباً يوم القيمة من وصف عدلا و عمل بغيره:» «5»
از ميان مردم سختترين عذاب براى كسى است كه عدل را براى مردم ستوده و خود به مردم ظلم و ستم كرده است.
اميرالمؤمنين (ع) در روايت بسيار مهمى مىفرمايد:
«العلماء رجلان: رجل عالم آخذ بعلمه فهذا ناج، و عالم تارك لعلمه فهذا هالك و ان اهل النار ليتأذون من ريح العالم التارك لعلمه، و ان اشد اهل النار ندامة و حسرة رجل دعا عبداً الى الله فاستجاب له و قبل منه فاطاع الله فادخله الله الجنة و ادخل الداعى النار بتركه علمه و ابتاعه الهوى و طول الامل اما ابتاع الهوى فيصد عن الحق، و طول الامل ينسى الآخرة:» «6»
دانشمندان دو نفرند، دانشمندى كه دانشش را بكار بسته پس او اهل نجات است، و عالمى كه به علمش عمل ننموده پس او اهل هلاكت است، اهل دوزخ از بوى بسيار زننده عالم بىعمل پيوسته آزار مىبينند، سختترين اهل دوزخ از نظر پشيمانى و اندوه كسى است كه انسانى را به خدا دعوت نموده و او هم پذيرفته و به اطاعت از خدا اقدام كرده و خدايش او را به بهشت برده، و آن دعوت كننده را بخاطر اين كه به علمش عمل نكرده و پيرو هواى نفس بوده، و آرزوهاى دور از دسترس بر او حكومت داشته به دوزخ انداخته، اما پيروى از هوا سدّى در برابر حق است، و آرزوهاى دور از دسترس فراموش دهنده آخرت است.
ابنعباس به عالمان و واعظان سفارش ارزندهاى دارد، «7» مىگويد: اگر مىخواهى از فضاحت و رسوائى در امان باشى سه آيه از قرآن را نسبت به كار و وظيفهات نصب العين خود قرار ده:
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ «8»
آيا مردم را به نيكى فرمان مىدهيد و خود را فراموش مىكنيد.
لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ: «9»
چرا آنچه را مىگوئيد خود عمل نمىكنيد.
وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ: «10»
شعيب به مردم مدين گفت: من نمىخواهم آنچه كه شما را از آن نهى مىكنم خود مرتكب شوم.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ:
گويا عالمان بىعمل و واعظان غير متّعظ در عين داشتن دانش از عقل و خرد و نهايتاً تعقل و انديشه عارى و بىبهرهاند.
در روايتى آمده:
«مر رسول الله بمجنون فقال ماله؟ فقيل انه مجنون فقال بل هو مصاب انما المجنون من آثر الدنيا على الآخرة:» «11»
رسول خدا به ديوانهاى گذشت، فرمود: او را چه شده؟ گفتند: ديوانه است، فرمود نه حادثهاى ضربه زننده به روان به او رسيده، ديوانه فقط كسى است كه دنيا را به قيمت از دست دادن آخرت انتخاب كرده است!
على (ع) فرمود:
«العاقل من غلب هواه و لم يبع آخرته بدنياه:»
خردمند كسى است كه بر خواستههاى بىمهارش پيروز است و آخرتش را به خاطر دنيايش نفروخته.
از حضرت صادق (ع) روايت شده:
«كمال العقل فى ثلاث: التواضع لله، و حسن اليقين، والصمت الامن خير:»
كمال عقل در سه حقيقت است: فروتنى براى خدا، و يقين نيكو، و سكوت مگر در سخن مفيد.
از آنجا كه عالمان يهود، از هوا و هوس خود پيروى كردند، و در خيالات و اوهام خويش دست و پا مىزدند، و آخرت را در برابر به دست آوردن اندكى از مال دنيا فروختند، و در برابر حق فروتنى نكردند، و يقين به خدا و آخرت نداشتند، حضرت حق آنان را به جمله كوبنده أَ فَلا تَعْقِلُونَ: توبيخ و شماتت و سرزنش مىكند، گويا مىخواهد بگويد وجود شما از عقل و خرد خالى است كه در عاقبت كارتان و كار آنان كه با كتمان حق به گمراهى كشيديد تعقل نمىكنيد، و زشتى اعمال خود را با انديشه صحيح ارزيابى نمىنمائيد، آرى عالم بىعمل، و دانشمندى كه به دانشش عمل نمىكند جاهل بىخرد است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- كشفالاسرار ج 1، ص 171، و صورت ديگر روايت نوراالثقلين ج 1، ص 63 حديث 170.
(2)- كشفالاسرار ج 1، ص 171.
(3)- نورالثقلين ج 1، ص 63 حديث 171.
(4)- نورالثقلين ج 1، ص 63، حديث 174.
(5)- نورالثقلين ج 1، ص 64، حديث 176.
(6)- كافى، ج 1، ص 78.
(7)- كشفالاسرار، ج 1، ص 171.
(8)- بقره، آيه 44.
(9)- صف، آيه 2.
(10)- هود، آيه 88.
(11)- مشكاه الانوار، ص 270.
منبع : پایگاه عرفان