جلسه بیست و هفتم _ شب 28 رمضان
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
توجه به ائمه طاهرین و گوش دل سپردن به روایات آنها و مطالب آنها طبق صریح قران واجب است. در سراسر کتاب خدا اطاعت کامل و مطلق از سه نفر واجب است خداوند پیغمبر و اولی الامر که بدون شک و تردید ائمه طاهرین هستند. اگر یک مقدار ادبیات عرب را خوانده باشید یک بخشی در ادبیات عرب هست بخش بسیار مهمی است به نام بخش معطوف و معطوف علیه، معطوف یعنی حقیقتی را که در ادبیات به حقیقت پیش از خودش عطف میکند یعنی ربط میدهند.
کار این ربط دادن به عهده یک واو است، وقتی که مسئله معطوف و معطوف علیه و واو عاطفه در میان میآید بیاستثنا تمام دانشمندان ادبیات عرب میگویند که این واو همه احکام معطوف علیه را که حقیقت قبل است جمله قبل است جاری میکند بر معطوف، و همین بحث ادبی مختصر برای ما کافی است که بگوییم اولی الامر کسانی هستند که شأن و هویت دو معطوف علیه قبل از خودش بر آنها جاری است.
اطیعوا الله، این امر است، همه این مسائل را هم گفتند برای تامین سعادت دنیا و آخرت مردم اگر دلشان بخواهد قبول بکنند نخواهند هم پروردگار اصلا اراده ندارد که کسی را به دایره اجبار بکشد، یعنی اختیارش از او بگیرد و بدون اینکه خودش اراده داشته باشد آزادی داشته باشد چیزی را بر او تحمیل بکند.
اگر اراده تحمیل و اجبار داشت در قرآن میفرماید فلَوْ شٰاءَ لَهَدٰاكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿الأنعام، 149﴾، یک بیدین یک کافر یک فاسق، یک منافق، یک فاجر یک بیعبادت، یک متکبر یک ظالم، یک خائن یک زناکار، یک دزد در این عالم پیدا نمیشود اما خداوند اجبار در خیر و عبادت و دین را برای احدی نخواسته است.
اینی هم که شما گاهی امر به معروف میکنید طرفتان میگوید لا اکراه فی الدین من دلم میخواهد این کارها را بکنم اصلا لا اکراه فی الدین ربطی به اینجا ندارد لا اکراه فی الدین مربوط به پروردگار است یعنی من اجبار را بر بندگانم حاکم نمیکنم، و کسی هم نمیتواند این اجبار را حاکم کند، جبر فقط دست خداست، آیه هیچ ارتباطی به رفتار و کردار و برخورد و امر به معروف ندارد.
آنی هم که به شما میگوید لا اکراه فی الدین اصلا معنایش را نمیفهمد لا اکراه فی الدین یعنی پروردگار سلبکننده آزادی و گیرنده اختیار نیست که بندهاش را بالاجبار وارد عبادت بکند، اگر بالاجبار وارد عبادت بکند بهشت معنی ندارد، برای اینکه خودش عمل نکرده که طلبکار مزد باشد عمل برای پروردگار است، ا ین مرد و زن یک ابزار دست خدا بودند که آن میچرخانده آچار میت دست خدا بودند آزادی نداشتند، اختیار نداشتند، انتخاب نداشتند، پس چه پاداشی را طلب دارند؟ همه بهشت پروردگار به زلف این آزادی گره خورده، که من آمدم با انتخاب خودم با تفکر خودم، دیدم اسلام قرآن و اهل بیت بر فراز همه مکتبهاست سعادت من با دینداری با اختیارم تامین میشود، آمدم انتخاب کردم خودم هم به زحمت انداختم روزی شانزده هفده ساعت روزه میگیرم، از خواب شیرین صبح بلند میشوم زمستان و تابستان نماز میخوانم، عرق میریزم جان میکنم بعد از یک سال از یک میلیون پول باقیماندهام میروم دویست هزار تومانش را میدهم به فقیه جامع الشرائط به عالم ربانی میگویم این خمس من است که حکم صریحش در سوره انفال است، خب این بهشت دارد، اما اگر اختیار را از من بگیرند، آزادی را از من بگیرند، من را کاملا مسلوب الاختیار بکنند این دیگر مزدی ندارد چون کار کار من نبوده کار مجبورکننده بوده آزادی یک امر تبعی است و جز خدا نمیتواند سلبش بکند، به هیچ عنوان.
لذا تمام دشمنان خدا که در دنیا مرید جمع کردند مریدها قیامت گناهان و فسادشان را میخواهند گردن اربابان کفر بیندازند که اینها ما را وادار کردند صریح قرآن مجید است اربابان کفر میگویند کفر شما، فسق شما، بیدینی شما و ظلم شما ابدا به ما ربطی ندارد گردن ما نیندازید ما کان لی علیکم من سلطان، ما هیچ قدرتی برای سلب اختیار شما نداشتیم تنها کاری که کردیم الاّ ان دعوتکم، شما را دعوت کردیم به زنا به لخت شدن، به بیحجاب شدن به مشروب خوردن به تابعیت فرهنگ مسیحیت و یهودیت، میخواستید بگویید نه به ما چه، خدا چی میگوید؟ خدا هم حرف اینها را تصدیق میکند درست است چون پروردگار عالم به اوباما چنین قدرتی را نداده که اختیار کارگردانان دولتهای یهودی مسلک عرب را سلب بکند و اینها را به اجبار وادار بکند یمن را درو کنند یک میلیون در عراق آدم بکشند، چند میلیون در افغانستان نابود بکنند و میلیاردها تومان اماراتیها پول به این گرگان خونخوار بدهند اوباما همچین قدرتی قرآن میگوید ندارد که اختیارتان را سلب بکند، آن فقط دعوت کرد میخواستید گوش ندهید.
این متینترین حرف است که شما در قرآن میبینید، بنابراین برادران خواهران، هیچ چیزتان را گردن هیچ کس نگذارید، یک دعوت در کار است برای کافران و شیاطین یک دعوت هم در کار است برای پروردگار همین، ما بین دو تا دعوت هستیم نه خدا ما را به اجرای دعوت اجبار میکند، یعنی اختیارمان را میگیرد نه اربابان کفر قدرت دارند ما را به اجبار دعوت به کفر بکنند، وادار به کفر بکنند، قرآن مجید در سوره بقره میگوید أُولٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى اَلنّٰارِ ﴿البقرة، 221﴾ اربابان کفر شما را دعوت به رفتن در آتش جهنم میکنند وَ اَللّٰهُ يَدْعُوا إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ خدا هم شما را دعوت میکند بیا بیامرزمت برو در بهشت شما در بین این دو دعوت هستید آزاد هم هستید اما شاکرا یک عدهای دعوت خدا را گوش میدهید و اما کفورا یک عدهای هم سرپیچی میکنید دعوت آنهایی که دعوت به جهنم میکنند گوش میدهید.
نه در کار خدا اجباری وجود دارد نه در کار اربابان کفر، خدا میتواند مجبور بکند اما اینها نمیتوانند ولی پروردگاری هم که میتواند مجبور بکند نمیکند، ولو شاء الله لو میگوید، لو یعنی مطلب بعدش ممتنع است، شما هر جا در قرآن لو دیدید یعنی بعد از لو انجام نمیگیرد، ولو شاء الله اگر میخواستم که نمیخواهم، لهداکم اجمعین، کل شما آفریدهشدهها را هدایت میکردم، اما نمیخواهم این کار را بکنم من فقط هدایت را ارائه میکنم، دشمنان من هم جهنم را ارائه میکنند شما بین دو تا ارائه و دعوت هستید، دعوت من را قبول کنید آمرزیده هستید و اهل بهشت هستید دعوت اربابان اهل کفر را قبول کنید اهل دوزخ هستید، این حرفها که در قرآن نهج البلاغه و روایات زیاد است برای سعادت ما طرح شده، وگرنه اگر پای سعادت و نجات ما در کار نبود نه پیغمبری میفرستاد که اینقدر مزاحمشان بشوند بکشند و حتی با اره دو سر نصفشان کنند، امامی نمیفرستاد، تورات و انجیل و قرآنی نمیفرستاد.
اینها همه به خاطر ماست، حالا این یک قطعه بحث عاطفه و معطوف و معطوف علیه برای این است که به ما برساند که این اولی الامر چه کسانی هستند اطیعوا الله، اطاعت خدا واجب است چرا واجب است؟ چون اطاعت از او ما را سعادتمند میکند، و اطیعوا الرسول، اطاعت از پیغمبر هم واجب است، چرا واجب است؟ چون واو هست بین الله و رسول یعنی همه شئون هدایت پاکی خدا، انتقال و جریان در پیغمبر دارد، همین واو میگوید و اولی الامر منکم، یعنی این واو همان شأن پیغمبر و خدا پاکی پیغمبر و خدا، علم پیغمبر و خدا، هدایتگری پیغمبر و خدا، را در اولی الامر جریان میدهد، اگر به غیر از عالم، به غیر از معصوم به غیر از صادق، کسی را جای اولی الامر بگذاریم بگوییم معنی اولی الامر فلانی فلانی آن این این خیانت به قرآن مجید است، و خلاف ادبیات آیه است، و دشمنی با کتاب خدا.
جابر میگوید من به پیغمبر گفتم این آیهای که نازل شده این رااهل سنت نقل میکنند من در کتابهای خودمان ندیدم، حداقل برایتان ثابت است من پنجاه سال است شبانه روز با کتاب سروکار دارم، و بعضی از کارهای ناتمامم هم میآورم در ماشین از خانه که میآیم منبر ظهر، منبر شب، کارمیکنم برگشتنی هم کار میکنم تمام هم با کتاب سروکار دارم، ندیدم در کتابهای خودمان آنها نقل کردند که جابر به پیغمبر گفت این آیهای که جدید نازل شده اطیعوا الله این را من میفهمم عرف هستم میفهمم و اطیعوا الرسول عرب هستم میفهمم یعنی شما، اولی الامر را نمیفهمم. کیست؟
خب حالا پیغمبر بخواهد یک بحث حوزوی فیضیهای را برای جابر باز بکند، جا ندارد، جابر که ادبیات عرب نخوانده، که پیغمبر مثل امشب بنشاند بگوید یک باب مهم عربی باب عاطفه است در باب عاطفه سه چیز مطرح است معطوف، معطوف علیه، واو عاطفه، جایی که بحث معطوف معطوف علیه است جابر واو تمام هویت معطوف علیه یعنی جمله قبلش را رسول را، الله را، در معطوف جریان میدهد، حالا کی جابر این حرفها را حالی بشود. عرب کتاب نداشت، قلم نداشت اصلا مدرسه نداشت که کل عرب امیر المومنین میفرماید یک نفر هم در آنها پیدا نمیشد خط بنویسد. پیغمبر دیگر بحث ادبی آیه را به میان نیاورد، آن حقیقت در اولی الامر را به جابر نشان داد، دستش را گذاشت روی شانه امیر المومنین فرمود اولی الامر این است که در این آیه مطرح است چون شئون الله و رسول با واو عاطفه جریان در معطوف دارد، سلمان هم نیست، مقداد هم نیست، عمار هم نیست، ابوالهیثم ابن تیهان هم نیست چه برسد به کوچه بازاریهای مدینه، آن بزرگ بزرگترین یاران واقعی پیغمبر هم در اولی الامر نیستند خود آنها باید تابع اولی الامر باشند.
گفت جابر بعد از علی اولی الامر اسمش حسن است، بعدی اسمش حسین است، بعدی اسمش علی ابن الحسین است، بعدی اسمش باقر است تو تا آن وقت زنده میمانی میبینی سلام من را به او برسان، بعد او جعفر است، بعد موسی است، بعد علی است بعد جواد است بعد هادی است، بعد حسن است، دوازدهمی هم که اولی الامر مقام عصمت اولی الامری به او ختم است و خدا او را غایب میکند نهایتا وقتی دنیا پر از جور و ظلم بشود او میآید پر از عدل و داد میکند اینها اولی الامر هستند.
این بحث معلوم، این را من به عنوان مقدمه به محضر مبارکتان عرض کردم، بحث کلامی نداشتم منهای شبهای جمعه، حتی شبهای احیای امسال هم من وصل به اصل بحث هر شب کردم، در حدود بیست و هشت شب است منهای شبهای جمعه بحث درباره قلب است، خانه خدا در کشور وجود ما، یعنی این قلب واقعا خانه خداست، امام صادق میفرماید القلب حرم الله، حرم خداست فرقش با حرمی که در مکه است این است که بنای این حرم شخص خودش بوده، بنای آن حرم ابراهیم و اسماعیل بودند کدامها ارزششان بیشتر است؟ خب آنی که مستقیما خودش بنایی کرده، کی بنایی کرد؟ در رحم مادر چندمین عضو بوده که بنایی کرده اولین عضو، یعنی قبل از چشم و گوش و دست و پا و رگ و پی آمد سراغ حرم خودش، گفت اول جای خودم را درست بکنم بعد بقیه در و دیوارها، عذاب و جوارح ما در و دیوار چیزی نیستند که، اگر این اعضا و جوارح خادمان حرم الله در وجود ما باشند من آدم هستم، اگر خادم آن حرم باشند.
اگر هم این حرف را نپایم خیلی زود بتخانه میشود، اگر نپایم، الان ما چقدر جوان در مملکت داریم عاشق دختران نامحرم هستند رابطه نامشروع هم دارند چقدر دختر داریم عاشق پسران نامحرم هستند رابطه نامشروع هم دارند، نپایم میشود بتخانه من مجبور هستم همان بتی که به صورت صورت دختر یا پسر وارد این حرم کردم بپرستم، و دری وریهای عجیبی بگویم، بیایم به مادرم بگویم این دختر را برای من بگیر میگوید نه این مناسب خانواده ما نیست میگویم اگر این نباشد میخواهم همه دنیا نباشد، کی به تو گفته چنین قیمتگذاری بکنی، مگر دختر بدحجاب بیعفت چقدر میارزد که به مادرت میگویی اگراین نشد میخواهم دنیا نباشد، خودت نباش، چرا دنیا نباشد؟ در این دنیا امام زمان دارد زندگی میکند، اولیاء الهی دارند زندگی میکنند چی داری میگویی کجا هستی؟
بتپرست، حرم از دست رفته چیزیت هم باقی است هنوز، اول خانه خودش را بنا کرد، خب این بیست و هشت شبی که درباره قلب شنیدید با توجه به اولی الامری که قرآن مطرح کرده، اولی الامر یعنی آنی که علمش شخصیتش، عصمتش، هویتش، پاکیاش، مثل پیغمبر است، یکی از این اولی الامرها که پیغمبر برای جابر گفت وجود مبارک حضرت باقر است روایتش در اصول کافی جلد دوم عربی است امام باقر میفرماید کلنگ و تیشه و آتش و تخریب و نابودی و تیرگی و به مرز هلاکت افتادن قلب فقط و فقط به دست گناهان پی در پی و مداوم است، این را اولی الامری که خدا اطاعتش را واجب کرده میگوید. میگوید یک دانه گناه که میکنی یک نقطه سیاه میافتد روی قلبت بخواهی یا نخواهی گناه دوم نقطه را بزرگتر میکند گناه سوم بزرگتر میکند، وقتی کل چهره قلب را پوشاند و سیاه کرد آن وقت تو به بدترین کوری، که کوردلی است، دچار شدی آنوقت با این وزن هفتاد هشتاد کیلویی همه جا میپری وسط وقتی که دل به کل تیره شده خیلی راحت شانهات هم بالا میاندازی میگویی عالم خدا ندارد، پیغمبرها مسئلهای نیستند امام مطلبی نیست حلال و حرام یعنی چی، نماز یعنی چی، روزه یعنی چی، همه چیز تکذیب میشود. این خطر کوری قلب است و کوری دل، هیچی را دیگر آدم نمیبیند حتی خودش هم نمیبیند که دارد میرود جهنم وگرنه اگر من خودم را ببینم دارم میروم جهنم خب از جادهاش برمیگردم توانش را ندارم بروم جهنم اما او دیگر خودش را نمیبیند.
اما بینادلان، روشندلان، من بعضیهایشان را دیدم در دوره عمرم، چنان جهتگیریهای درستی دلشان میکند که حساب ندارد، این را برای دوستانم گفتم برای شماها و به خصوص آنهایی که اصلا نشنیدند بگویم، در اعیاد ائمه آدم خیلی شاد است، تولد امام عصر است، تولد حضرت رضا است، تولد زینب کبری،تولید پیغمبر، امام مجتبی، من دهم تا بیستم شعبان یک شهری منبر میرفتم روز پانزده شعبان ده صبح به شدت حالت قبض بهم دست داد یعنی فوقالعاده افسرده کسل، و بدحال شدم، نمیدانم هم چه بود، کسی که من را دعوت کرده بود آدم حسابی بود خیلی آدم حسابی بود، نمونه آنها که مردند کم شده خیلی، به من گفت چه شده؟ گفتم نمیدانم، گفت روز عید است گفتم میدانم من نمیدانم چه شده، گفت چی کار بکنم در این شهر برایت که دلت شاد شود، گفتم چند سال پیش مشهد یک پیرمردی را دیدم که این پیرمرد چشمه نور بود، پنج بعدازظهر دیدمش چهار صبح از هم جدا شدیم، بیدار هم بودیم، غوغایی بود در گریه، در حال در مناجات، در یک مسافرخانه، بهش گفتم اهل کجا هستی این شهر را اسم برد، و گفت یک دهی در غرب این شهر است به این نام من در آن ده زندگی میکنم، همین، گفتم اسم ده هم گفت این است، میشود ماشینت را برداری خودت هم بیایی من را سوار کنی برویم پیش او، گفت بله، میشود چرا نمیشود.
سوار شدیم، آن هم آن ده اسم تکراری داشت با یک ده دیگر گفت حالامن نمیدانم ده بالاست ده پایین است بالاخره پرسید و ده را پیدا کردیم تمام کوچهها خاکی، لولهکشی آب هم نداشت، همان کشاورزی بود، به آن ده رسیدیم از یکی از اهالی ده در کوچه پرسید خانه فلانی؟ گفت یک خرده جلوتر یک کوچه پهن است ته کوچه دست راست، رفتیم، خدایا شب بیست و هشتم ماه است، مسجد است، منبر پیغمبر است، خب من در این لحظه نیمه شب به این بندگان خوبت راست نگویم به کی راست بگویم؟ بعد هم برای چی دروغ بگویم یکی دروغ میگوید که در دروغگوییاش منفعتی برایش باشد من که بعد از منبر میخواهم بیایم پایین و بروم، با این دروغ اگر دروغ بگویم جز گناه چیزی گیرمن نمیآید رسیدیم دم در، خب یک در دهاتی بود و بسته بود، آن مرد در زد، خانه زیرش طویله بود برای گاو و گوسفندش، بالایش هم اتاقهای زندگی بود خودش هم هشتاد سالش بود چشمش که صددرصد سالم بود گلویش هم فرق نکرده بود در صدا، یک چفت بود دیگر به در زد، همین چفت اول را که زد ما نمیدیدیم در ساختمان را باید در بزرگ باز میشد میرفتیم در حیاط ازپلههای گلی میرفتیم بالا، در زد در کوچه پیدا نبود از بالای ایوان اسم من را برد گفت الان در را باز میکنم خب ما دوتایی ماتمان برد، تا یک بار به در زد گفت حسین آمدی وایسا بیایم در را باز کنم.
در را باز کرد، دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی، دیوانه تو هر دو جهان را چه کند، یک دعای پیغمبر این بود خدایا من را به سوی آنهایی که هدایتشان کردی راهنمایی کن، اولیائت را به من نشان بده، از پلهها رفتیم بالا، دیدیم سماور روشن است چایی حاضر است میوه چیده شده است یعنی کاملا منتظر بود که ما بیاییم، بهش گفتم که کی بهت گفت ماامروز میآییم اینجا؟ که تا ما در زدیم اسم من را بردی؟ گفت من صبح در این ایوان راه میرفتم دیدم روز پانزده شعبان است به وجود مبارک امام زمان گفتم امروز نهار فلانی را میفرستی خانه من جای دیگر هم حق ندارد برود، گفت من تو را دعوت نکردم تو دعوت صاحب این عالم هستی بشین. این قلب، این قلب.
این بهترین قلب است، قلب کور هم بدترین قلب است، بدترین قلب. خدایا ما مستحق هستیم، اینجا هم نیامدیم بهت بگوییم پول به ما بده و زمین بده و کارخانه بده به آنهایی که دادی که خیلیشان خراب شدند ما میخواهیم چی کار، ما آمدیم بگوییم خودت، پیغمبرت، اولیائت، دل ما را به اینها وصل کن همین، چون دل ما به اینها وصل شود ما دنیا و آخرت پیدا کردیم ما دیگر چیزی نمیخواهیم.
زین العابدین به تو عرض کرده اگر بخواهی فقط با خوبهای عالم معامله کنی خب پس تکلیف ما چیست؟ یک پارچه فقط خوبها را بخری نمیشود که، ما هم میدانی هنوز خودمان را به غیر از تو نفروختیم اما به تو هم نفروختیم، متحیر هستیم، سر بازار دنیا بخر ما را، گر میپذیری خسته ما سخت خستهایم.