
حسگرایى و ظاهربينى بنیاسرائيل

دور ماندن از حوزه نبوت و رهبرى معنوى صحيح كه فرهنگ پاكش جلوه علم و حكمت خداست و بر دلايل و براهين محكم و استوار تكيه دارد، و چيزى مخالف فطرت و عقل سليم و طبيعت هستى در آن وجود ندارد، و رشد كردن در محيط شرك و فضائى كه فرعونيت و شيطنت و حكومت صد در صد مادى بر آن حاكم است، و آزادى به معناى واقعى در آن وجود ندارد، و توجه صرف به گذراندن امور زندگى ظاهرى، و فقط گرداندن شكم و شهوت، و دست و پا زدن در لذتهاى بدنى، و تنها تحصيل دانشى كه كمك براى سوق دادن زندگى به ناحيه ظاهر آن است، بناچار انسان را دچار دو بيمارى خطرناك و ريشهدار مىكند:
فرو رفتن در ماديات محض، و دلباختگى شديد به لذائذ و امور حسى.
بنىاسرائيل كه ساليان طولانى و طى چند نسل در مصر كه فضائى آلوده به شرك و اوهام و گاو پرستى و مادىگرى داشت زندگى كردند به تدريج از درون رنگ محيط را به خود گرفتند و آثار نكبتبار و ظلمانى آن محيط و مردمش ريشه در نفوسشان دوانيد، و اختناق حاكم بر آنان و سلب آزادى از آن قوم، و شكنجههائى كه از طرف فرعونيان بر آنان تحميل شد از طرفى عقل و اراده و قدرت تفكر و انديشه را در آنان بسيار ضعيف كرد، و از طرف ديگر اكثر آنان را به مردمى فرو رفته در ماديات و كالاى دنيا و دلباخته لذائذ و امور حسى نمود.
كثرت معجزات موسى (ع) براى رام كردن بنىاسرائيل كه عقل و انديشهى آنان به شدت ضعيف شده بود، و از تفكر صحيح و تعقل درست بىبهره بودند و برهان و دليل و استدلال و حكمت در قلب و روان تيره و بيمار آنان راه نداشت امرى ضرورى بود.
آنان چنان كه بايد و شايد در برابر حقايق ماوراء طبيعت، و واقعيات ملكوتى، و اصول غيبى با اين كه همراه با دليل و برهان استوار بود فروتنى نكردند و به تعقل و تفكر صحيح براى دريافت آن حقايق تن ندادند، و تسليم تعاليم آسمانى موسى نگشتند و به مرحله يقين قدم ننهادند، و همه وجود و حالات و روحيات خود را در سيطرهى حكومت حس و مادّه نگاه داشتند، و هر آنچه را كه موافق حس و لذائذ و شهوات و ماديات بود به راحتى پذيرفتند، و از تسليم شدن در برابر دعوت موسى و صالحان و دانشمندانى كه جز خير دنيا و آخرتشان را نمىخواستند امتناع ورزيدند!!
آنچه در درگيرى با فرعون پس از سالها شكنجه ديدن به سود آنان تمام شد فقط و فقط از بركت فريادها و فعاليتها و معجزات موسى بود، آنان براى مبارزه با دشمنان و در هم شكستن فرعونيان و رفع و دفع خطر آنان هيچ اقدامى نكردند، و آئين حق را و توحيد ناب را با تعقل و تفكر به دست نياوردند و با پاى خود از محيط ذلتبار مصر و آن سرزمين آلوده به شرك و اوهام بيرون نيامدند و از ميان امواج رود نيل با تكيه بر ايمان و اعتماد به خدا نگذاشتند، بلكه معجزات موسى و قدرت معنوى او بود كه اين اسيران ذليل و فرو رفتگان در چاه استضعاف و غرق شدگان در ماديات و دلباختگان به لذائذ حسى و دور ماندگان از تعقل صحيح و انديشه درست را از محيط مصر خارج كرد و از ميان امواج سهمگين دريا بيرون برد و در منطقهاى امن كه خيال آنان را از هر خطر و شكنجهاى راحت مىداشت قرار داد.
اينان پس از بيرون آمدن از دريا چنان كه قرآن مجيد مىفرمايد بر قومى عبور كردند كه همواره با پرستش بتها و اصنام ملازمت داشتند، از باب ضعف در عقل و انديشه، و غرق بودن در امور مادى و حسى با كمال بىشرمى به موسى گفتند:
اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ
إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.
قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ.
وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ ......: «1»
اى موسى همان گونه كه براى آنان معبودانى است تو هم براى ما معبودى قرار ده!!
راستى اخلاق مادى و حسگرائى و تكيه نكردن بر دليل و برهان و منطق و عقل چه مىكند، و انسان را به چه ورطههائى از خطر و سقوط و هلاكت مىاندازد!
موسى گفت: بدون ترديد شما گروهى هستيد كه جهالت و نادانى ميورزيد و از عقل و منطق دور هستيد و به خاطر بىبصيرتى و كوردلى به امور محسوس محض روى داريد.
قطعاً آنچه اينان در آن قرار دارند و آن عقايد شركآلود و آئين بت پرستى است نابود شده و فاسد است و آنچه همواره انجام مىدهند باطل و برباد است.
و سپس با يك دنيا تعجب و شگفتى به بنىاسرائيل گفت: آيا غير خدا را كه هيچ گونه شايستگى براى پرستش ندارد به عنوان معبود برايتان طلب كنم، در حالى فقط خداست كه شما را بر جهانيان روزگارتان برترى داد؟!
اى بنىاسرائيل ياد كنيد هنگامى كه شما را از چنگال ظالمانه فرعونيان نجات داديم، آنان كه شما را به سختترين صورت شكنجه مىكردند و به شكلى گسترده پسرانتان را مىكشتند و زنانتان را براى كنيزى و بيگارى كشيدن و نشستن در مرگ فرزندان زندهمىگذاشتند و در اين امور براى شما از سوى پروردگارتان آزمايشى بزرگ بود.
و ما موسى را سىشب به ميعادگاه خوانديم و آن سىشب را به ده شب ديگر تمام و كامل نموديم.
موسى پس از وعده خدا براى اين كه آن ملت را در سايه نظامى متين و استوار و رشد دهنده، و تضمين كننده خير دنيا و آخرت قرار دهد به ميعادگاه رفت، كه پس از پايان آن ضيافت ويژه به دريافت كتاب آسمانى تورات كه حاوى همه حقايق مربوط به هدايت است نايل آيد و به ميان جامعه خود باز گردد و آنان را با تعليم دادن تورات و وادار كردن به عمل به آن به سعادت دنيا و آخرت برساند.
مردى هوا پرست و گمراه كننده و تجسمى از شيطان كه كوتاه بينى بنىاسرائيل را در تقاضاى از موسى براى قرار دادن بتى براى آنها جهت پرستيدن ديده بود، و ضعف عقلى و فكرى و ارادى آنان براى او ثابت بود، و غرق بودن آن قوم در ماديات و دلباختگى آن بىخبران به امور حسى و لذائذ ظاهرى برايش ثابت بود در غيبت موسى با ساختن مجسمه گوسالهاى از زيور آلات و طلاجات كه وقتى در جهت باد قرار مىگرفت صداى گاو از آن بر مىخاست در معرض ديد و تماشاى آنان گذاشت و گفت:
هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى!! «2»
اين است معبود شما و معبود موسى!!
آن كم خردان پست، و سفيهان زشت باطن، و بىارادههاى جاهل، و غرق شدگان در ماديت، و دلباختههاى به امور حسى و لذائذ ظاهرى كه در حقيقت گوساله طلائى ساخت سامرى از باطن گوساله خوى و طلا جوى آنان بيرون آمده بود به گوساله به عنوان معبود روى آورده و به پرستيدن آن مشغول شدند و به ستمى عظيم و ظلمى بزرگ نسبت به توحيد خالص و نسبت به خود و خير و سعادتشان تن دادند و مصداق حقيقى أَنْتُمْ ظالِمُونَ شدند.
باور نكردن سخن صادقان، و گوش ندادن به موعظه و پند ناصحان، و فرار از علم و حكمت پيامبران، و بىتوجهى به دليل و برهان، و غرق بودن در ماديات و دلباختگى به حس و لذائذ قطعاً انسان را از خدا جدا و به گوساله پرستى در صورتهاى گوناگونش مىكشاند!
«پيروى و متابعت از حسّ و ماده [كه دو امر روبنائى و ظاهرى و محدود و از دست رفتنى هستند] و تسليم شدن در برابر آن دو انسانها را در يك تناقض ويژه از جهت قول و عمل و گرفتار مىكند، زيرا از طرفى پيروى از حس موجب مىشود كه مطلبى را جز آنچه حسّ بر آن دلالت دارد نپذيرند گرچه حق باشد، از طرف ديگر تسليم در برابر ماده ايجاب مىكند كه عملًا آنچه را شخصيتهاى بزرگ مادى مىخواهند يا مىپسندند بپذيرند!
آنان هر گونه تقليدى را در موضوعاتى كه دور از حس آنان است اگر چه خوب باشد به نام اين كه تقليد است مذمت مىكنند ولى همانها هر گونه تقليدى را كه موافق هوسهاى مادى است به نام بهرهبردارى از زندگى ستايش مىنمايند اگر چه عمل بدى باشد براى همين جهات است كه به سختى در برابر اوامر پيامبران و درستكاران و علماى ربانى كه آنان را به خير و صلاح دين و دنيايشان دعوت مىكنند تسليم مىشوند، و در برابر دعوت افراد مغرض و سركش را خيلى زود مىپذيرند!» «3»
متأسفانه محاكم تفتيش عقايد در قرون وسطى كه به وسيله كشيشان مسيحى برپا شد و علم و دين كليسائى را در برابر با يكديگر به جنگ و مبارزه سختى كشيد و در اين ميدان خصمانه و ظالمانه ميليونها نفر عاشق علم و عالم را به فرمان كشيشان محكوم به اعدام و نابودى كرد و به تدريج جامعه اروپائى را به تسليم شدن در براى حس و ماده وادار كرد و دانشمندان علوم مادى با قدرت تمام باعث شدند كه دين كليسائى به درون كليسا رانده شود و قلب همگان به سوى حس و ماده جهتگيرى نمايد و تمدن غرب بر اين دو پايه بنا گذارى شود و در قرن هيجدهم به بعد اين تمدن جداى از مسائل معنوى و اخلاقى با كمك به اصطلاح دانشمندانى چون داروين و فرويد و دركايم كه هر يك انسان را از يك بعد خاص آن هم به صورت افراط و تفريط نگريستند به اوج خود برسد و انسان در فضاى اين تمدن با همه وجودش حسگرا و مادهپرست گردد و دلايل و براهين مربوط به ماوراء حس را هر چند استوار و محكم و منطقى و عقلى باشد نپذيرد و از طرف ديگر هيچ برهان و دليلى در موضوعاتى كه متضمن لذائذ مادى حسى است مطالبه ننمايد و اين موضوع خط بطلان بر غرائز انسانيت و احكام آن و امور فطرى و يقينى كشيد و معارف عاليه و اخلاق فاضله را از ميان برداشت و انسانيت انسان را از او گرفت و جامعهها و ملتها را در معرض شديدترين مفاسد اخلاقى و خانوادگى و اجتماعى و سياسى قرار داد!!
انسان در فضاى تاريكى كه بر اروپا حاكم شد از مستقل بودن نوعش، و ريشه اصيلش كه از حضرت آدم و حوا كه داراى مقام خلافت اللهى بودند و هر دو به دست قدرت حق و اراده حكيمانه حضرت رب بىسابقه نر و مادهاى از گوهر پرارزش خاك آفريده شدند و به عنوان نوعى مستقل در ميان انواع جانداران ظهور كردند جدا شد و سر از ريشهاى به نام ميمون كه سمبل بازى و بازىگرى و دلقكى براى سرگرمى مردم است درآورد و در كنار او علمى به نام علم الانواع قرار داده شد و به دانشگاهها راه يافت و با استادى دانشمندان صهيونيست مسلك به باور دانشجويان و در نهايت به باور اكثر مردم داده شد كه ريشه شما ميمون و باطن و درون و روانتان كه ارث از اصل و ريشه وجودتان ميمون مىبريد ميمون صفت است و مسئله انسانيت و اخلاق و فضيلت و شرافت و كرامت و اصول انسانى امورى اعتبارى است و تكيه بر آنها غير منطقى و محدود شدن به آنها موجب محروميت از لذائذ و به كارگيرى غرائز به صورت آزاد است و سبب بىبهره شدن از شهوات مطلق و خواستههاى بىقيد و شرط است و پس از آن دوركايم به اين موج كمك كرد و انسان را در همه جهات و امور معلول اقتصاد دانست، و دانش او همچو هم پالكى سابقش به دانشگاهها و مراكز علمى راه يافت و اقتصاد و امور مادى محور و بنيان زندگى گشت و (لا اله الا الدلار) جاى لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* نشست و بشر را در سقوط عجيبى فرو برد و او را در لجنزار ماديت و پول و ابزار بدون ايمان و اخلاق به اسارت نشاند، و بدتر از هر دوى آنان هممسلك خطرناكشان فرويد بود كه چون هر دوى آنان از آئين تحريف شده يهوديت كه آئينى مادى و پولى بود پيروى مىكرد به عنوان روانكاو و روانشناس ميدان دار تمدن غرب شد و با نوشتن كتاب و به تحرير كشيدن مطالبى كه هيچ دليل عقلى و منطقى ندارد راه انسانيت و فضايل و اخلاق و حقيقت را مسدود نمود و افكارش با هزينههاى سنگين صهيونيستها به همه مراكز علمى حتى مجامع دانشگاهى كشورهاى اسلامى راه يافت و تا حدى توانست مسير ايمانى و عقلانى بسيارى از انسانها و شايد اكثريت آنان را در غرب و شرق عالم به سوى اسافل اعضا برگرداند و با چهرهاى كه كاشف از كمال آرامش درونى است! همه عظمتها و ارزشها به نحوى از انحاء به نام خردگرائى و حسگرائى تا حد پستترين مرحله حيوانيت پائين بياورد!!
البته قرنها پيش از فرويد، جلال الدين بلخى آن حكيم عارف تباه شدن موجوديت آدمى را و ساقط شدن همه ارزشها را با اين پديده حيوانى يعنى برگشتن از اوج صعود انسانى به پستترين نقطه نزول حيوانى كه محور قرار دادن اسافل اعضا در زندگى است گوشزد نموده مىگويد:
جز ذكرنى دين اونى ذكر او سوى اسفل برد او را فكر او «4»
نگاهى به وضع جوامع امروز بيندازيد و در حالات و اعمال و رفتار اكثر آنان به خصوص جوامع غربى و مقلدين كورشان دقت كنيد مىبينيد شهوترانى بىقيد و شرط، تجاوز به نواميس به عنف و غير عنف، روابط نامشروع زنان با زنان، مردان با مردان و زنان و مردان با يكديگر، موج گسترده عشقهاى مجازى، نيمه عريانى و عريانى زنان و مردان، فيلمهاى محرك سينمائى و تلويزيونى و ماهوارهاى، قتل و غارتگرى، تجاوز به حقوق، رشوه، فساد فكرى، فساد باطنى چون حسد و بخل و طمع و غرور و نفاق و ريا، زورگوئى، به استعمار كشيدن ملتها به وسيلهى زورمندان، آدم ربائى، آدم فروشى، جاسوسى، خيانت، جنايت، بلوغ زودرس بر اثر تحريك شهوات، متلاشى شدن نظام خانواده، فرار فرزندان از خانهها، اعتياد به انواع مواد مخدر كه هر ساعت نوعى از آن براى به دام انداختن نسل به بازار مىآيد و ....... ظاهر و باطن زندگى را گرفته و دريا و صحرا و جوّ را به فساد و تباهى كشيده و امنيت روانى مردم را در شرق و غرب به هم زده و فضائى از شديدترين نگرانىها را به وجود آورده و كوس رسوائى غرق بودن در ماديات و دلباختگى به حس و لذائذ آن را در هر كوى و برزن و بلكه در هر خانه و كاشانه به صدا در آورده است!! و نزديك است اين تمدن ماشينى كه بر دو پايه ماده و حس بنيانگذارى شده و به شدت از درون پوسيده بر سر
صاحبانش و مقلدان آنان خراب شود و همه زير آوار سنگين آن به ديار نيستى و نابودى رانده شوند و زمين براى زندگى صالحان و شايستگان كه در ميان اين حيوانات انساننما و متمدنان وحشى و ميمون صفتان و غرق شدگان در ماديات و دلباختگان به لذائذ حسى به شدت در غربت و تنهائىاند بدون مزاحم باقى بماند، و چنين زمانى به زودى فرا مىرسد و دور از دسترس نيست و حقيقتى است كه قرآن مجيد قاطعانه از آن خبر مىدهد:
أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ: «5»
يقيناً همه روى زمين را بندگان شايسته ام به ميراث مىبرند.
من با فروتنى و تواضع از شما مسلمانان و به ويژه پيروان مكتب اهل بيت مىخواهم كه از افتادن در دام تمدن غربى و فرهنگهاى شيطانى آن حذر كنيد و گول زرق و برق زندگى ظاهر آنان را كه مالامال از فساد و تباهى است نخوريد و دست از قرآن مجيد كه راهنماى انسان به هر خيرى است بر نداريد، و از اقتداى به اهل بيت پيامبر كه مصباح هدايت و كشتى نجات هستند غفلت ننمائيد و دامن حيات پرقيمت خود را از آلوده شدن به ماديات صرف، و درون خود را از اسير شدن به مكتب حسگرائى حفظ نمائيد كه خير دين و دنيا آخرت شما در تمسك به قرآن و اهل بيت است و بدانيد كه اين تمدن بدون معنويت و بريده از خدا و جداى از فرهنگ حق و خالى از حقايق و تهى از تعاليم انبياء و امامان به زودى نابود مىشود و دلبستگان به خود را هم نابود مىسازد و نهايتاً به عذاب استيصال در دنيا و عذاب ابد در آخرت گرفتار مىشود و جز روسياهى و افتضاح براى آن و پيروانش نخواهد ماند.
آرى براى محاربان با خدا و پيامبر و آنان كه در زمين در همه امور زندگى به فساد و تباهى مىكوشند جز رسوائى و خوارى در دنيا و عذاب بزرگ در آخرت نيست:
ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ: «6»
براى آنان به خاطر محاربه با خدا و پيامبر و كوششان براى گستردن فساد در زمين رسوائى و خوارى در دنيا و عذاب بزرگ در آخرت است.
غرق شدگان در ماديت، و دلباختگان به لذائذ حسى، و مريدان مكتب حسگرائى كه از زندگى و حيات جز خانه و كارگاهى براى تأمين اقتصاد و معيشت نمىبينند، و پر كردن شكم و شهوترانى و كام جوئى را اصيلترين لذتها مىشمارند، و چشمى براى تماشاى اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود ندارند، و گوشى براى شنيدن صداى حق و برهان و دليل و حكمت براى خود باقى نگذاشتهاند، و وجودشان نيروى دفعى براى حقايق و واقعيات و امور ملكوتى و عرشى و اصول ماوراء طبيعت و حوزه جذبى براى انواع مفاسد و شهوات و خيالات و اوهام گشته و براى مسخره كردن انبيا و اولياء و محتويات كتابهاى آسمانى و علماى ربانى و احكام الهى و عبادات دهانى به پهناى فلك باز كرده و به خاطر اوج بىخردى و دچار بودن به بيمارى غفلت و بىخبرى، خود را ميزان حق و باطل هر چيزى قرار داده و يجوز و لايجوز خود را در همه امور ملاك و اصل مىدانند، بدون شك و ترديد گرفتار دو بيمارى بسيار مهلك و بر باد دهنده دنيا و آخرت و مخرب همه ارزشها شدهاند و به خاطر جهل مركبشان نسبت به اين دو بيمارى هم در غفلت كامل به سر مىبرند از اين جهت به علاج و درمان خود اقدام نمىكنند، بلكه خود و كوشش و كاركردشان را سالم و صحيح و خوب مىدانند، و توجه ندارند كه همه ارزيابىهاى آنان نسبت به همه امور بىپايه و پوچ و غلط و باطل است آن دو بيمارى يكى خود فراموشى و ديگر خودپرستى است.
«قل هل ننبئكم بالاخرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا، اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا، ذلك جزاءهم جهنم، بما كفروا و اتخذوا.»
بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم از جهت عمل و فعاليت آگاه كنم؟ آن مردم كسانى هستند كه كوششان در زندگى دنيا تباه شده و به هدر رفته در حالى كه خيال مىكنند خوب و درست عمل مىنمايند، اينان كسانى هستند كه آيات پروردگارشان و ديدار قيامت و محاسبه اعمال را به وسيله او منكر شدند و در نتيجه اعمالشان تباه و بىاثر است و چون همه كوششان بر باد رفته روز قيامت ميزانى براى آن برپا نمىكنيم، اين است وضع و حال زيانكاران به سبب آن كه كفر ورزيدند و آيات من و پيامبرانم را به مسخره گرفتند!
اينان به اين خاطر به چنين وضع خطرزا و مهلكى دچارند كه خود را از ياد بردهاند كه انسان هستند، و مملوك حضرت ربالعزه مىباشند، و مقامشان مقام خلافتاللهى است و از نظر استعداد و شخصيت ذاتى از همه موجودات برترند و دنيا و متاعش و شكم و شهوت و بدن و اعضايش ابزارى براى رشد و كمال آنان به كمك هدايت الهى و آئين و فرهنگ خدائى است.
آنان بر اثر اين خود فراموشى خود را بنىآدم نمىدانند آدم ابوالبشرى كه به عنوان خليفة الله در زمين قرار داده شد، و ظرف علم الاسماء حضرت محبوب بود، و در ملكوت اعلا مسجود فرشتگان قرارش دادند، بلكه خود را بر اساس بافتههاى داروين يهودى كه با هزينههاى سنگين صهيونيست به باورشان دادند بنىميمون مىدانند و اصل و ريشهاى به عنوان انسانيت براى خويش قائل نيستند.
آنان بر اثر اين خود فراموشى اساس همه امور را و محور همه جهات زندگى را، و ستون خيمه حيات را به تعليم دركايم يهودى كه با هزينههاى بىدريغانه صهيونيست به باورشان دادند اقتصاد مىدانند و كار و پول را ملاك و اصل مىشناسند، و حركات و اعمال خود و اخلاق و سياست و جنگ و حكومت را بر اساس اقتصاد و دلار نظام مىدهند.
آنان بر اثر اين خود فراموشى، محور همه لذتها و اصل همه خوشىها و عشرتها را بر اساس تعاليم فرويد يهودى كه با هزينههاى سخاوتمندانه صهيونيست به عنوان دانشى اصيل به باورشان دادند غريزه جنسى و عريانى و فرو رفتن در شهوات و خوش بودن به وسيله اسافل اعضا به هر شكلى كه بخواهند مىدانند، و پس از هشت ساعت كار براى تجديد قوا و تامين شهوات و غرائز با دوستان مرد و زنشان ساندويچى را به نيش مىكشند، و گوشت پخته هر حيوان نجس العينى چون خوك و سگ و مار و بوزينه و خرچنگ و سوسمار را به شكم مىريزند، و به جاى آب اين نعمت بزرگ الهى و سيد همه نعمتها آب جو و مشروبى نجس و موادى همراه با الكل را عربده جويان مىنوشند و سپس در هم مىلولند و هر گناه زشتى را مرتكب مىشوند و هيچ توجهى هم به عواقب سوء اينگونه زندگى كه محصولاتش از هم پاشيدن نظام خانواده، و همجنس بازى، و زناى محصنه و غير محصنه و تجاوز جنسى به حيوانات و حتى به فرزندان خودشان مىباشد ندارند، و به ذهنشان هم خطور نمىدهند كه اينگونه غرق بودن در ماديات و دلباختگى به لذائذ حسى و زندگى را در همين امور خلاصه كردن سبب انواع بيمارىهاى جسمى و روانى و عامل عقب ماندگى ذهنى و بىميلى به تحصيل، و علت پوك شدن بناى جامعه و نهايتاً فرو ريختن ساختمان تمدن و نابودى حيات و زندگى و بر باد رفتن سرمايه انسانيت است.
اينان در دنياى خود فراموشى كه خوديت انسانى را از دست داده، و ارزشهاى اعتقادى و اخلاقى را در فضاى بسيار تاريك خود فراموشى لگدكوب كردهاند و از خوديت خويش جز انسانى حيواننما و حيوان صفت و موجودى
مسخ شده باقى نگذاشتهاند و به خودپرستى كه در حقيقت همين خوديت مسخ شده است نيز مشغولاند و خود و هر كس را در حول و حوش خود و حيطه تصرف خويش دارند قربانى تبهكارى خود مىنمايند و از اين شكل زندگى هم لذت برده و احساس خوشى مىكنند!!
شارح نهجالبلاغه علامه جعفرى كه براى تربيت نفوس دغدغه عجيب داشت و اين فقير كراراً دلسوزى او را نسبت به انسانهاى اين زمان و پس از آن حس كرده بودم و بارها نزد من از اوضاع اسفناك انسان در غرب و شرق شكايت داشت در شرح نهجالبلاغه در ضمن توضيح مباحثه و گفتگوى عالم نحوى و ملاح كشتى اوضاع خطرناك و خطرزاى اين گرفتاران به بيمارى خودپرستى را توضيح مىدهد:
«شايد به جرئت بتوان گفت كه: در ميان انواع جنايات نتوان جنايتى را پيدا كرد كه در عين حال كه ديگران را از هستى ساقط مىنمايد و خود جنايتكار را قربانى تبهكارى خود مىسازد، لذيذ و خوش آيند تلقى شود مگر خودپرستى كه به جهت پايمال كردن همه اصول و ارزشهاى انسانى، تمامى سطوح و ابعاد خويشتن را مسموم و متورم مىسازد.
آن يكى نحوى به كشتى در نشست، و در جاى خود قرار گرفت و كشتى تديجاً ساحل را پشت سر گذاشته و سطح پهناور دريا را پيش گرفت.
درست است كه سپهر لاجوردين با ستارههاى زرينش و دريا با آن شكوه و ديدگاه بىكرانهاش دو تماشاگهى بس عظيماند كه مىتوانند انسان آگاه را به درون خود رهسپار سازند و در آن فضاى بىكران تماشاگهى عظيمتر از هر دو را در ديدگاه او قرار بدهند اما براى چه كسى؟ براى كسى كه در پشت گردنش كورك در نياورده باشد، كه نتواند سر بلند كرده و به بالا بنگرد، و براى كسى كه از حرفه زندگىاش حجابى ضخيم كه تار و پودش از خودپرستىها رشته شده است، در برابر ديدگانش قرار نگيرد كه مانع ديدن جز خود محدودش بوده باشد، براى اين گونه اشخاص چه آسمانى! و كدامين دريائى و كدامين درونى؟!
مرد نحوى به جاى تفكرات والا درباره بيكرانگىهاى فضا و آسمان و دريا و به جاى انديشه درباره قطراتى كه دريا را تشكيل دادهاند و خواه روزى به شكل بخار در آيند و جزئى از ابرها گردند و فضاها را براى انجام قانون هستى درنوردند، و يا جزئى از جويبارى شوند و روئيدنىها را سيراب نمايند و نهايتاً مشغول كارى بس بزرگ هستند، و به جاى تامل و تحسين كشتيبان كه عمرى را در آموزش دريانوردى و تلاش در درياها و گلاويزى با خطرات مرگبار سپرى كرده و امروز با كمال دقت و جديت و اهتمام انسانهائى را در پهنه بسيار وسيع دريا به مقصد مىبرد، آرى به جاى اين همه تفكرات كه فقط سراغ مغز انسانهاى بيدار را مىگيرند، نخست نگاههاى سطحى به دريا و امواج كوچك و بزرگ و فضا و آسمان انداخت، و تا حدودى با چشمانى محروم از ديدن، آنها را لمس كرد و به طور مبهم و ناچيز آنها را به رسميت شناخت و در صدد بر آمد كه لطف فرموده بپذيرد كه «آسمان لاجوردين محير العقول هست»! «دريا هم هست»! «ستارگان بىشمار فضائى هم وجود دارند»! «ضمناً كشتيبان هم كه او و افرادى ديگر از انسانها را به مقصد مىبرد هستند»! و پيش از آن كه آن همه «هستها» او را به خود جلب كنند و از ديدگاه آن خودپرست اهميتى پيدا كنند ناگهان به ياد خويشتن افتاد، يعنى هستى خويشتن در ديدگاهش قرار گرفت و نخست اثبات خود را براى خويشتن آغاز كرد! مگر من نيستم؟! آرى من هستم، چه فايده از اين كه همه كائنات عالم هستى موجوديت مرا پذيرفتهاند و وجود من يكى از معلومات خداوندى است در حالى كه اين كشتيبان و كشتى نشينان نمىدانند كه «من هستم» و «من كيستم» كه در اين كشتى براى مدتى تا وصول به مقصد با آنان دمساز گشتهام، لذا هنوز كشتى راهى را سپرى نكرده بود كه مرد نحوى براى اثبات وجود خويشتن به هيجان در آمد و رو به كشتيبان نمود آن خودپرست، كشتيبان با همه قواى مغزى و ارادهى بارور شده كه متوجه كشتى و كشتىنشينان و پديدههاى دريائى و مشغول كار و كوشش خود بود از مرد نحوى صدائى ناآشنا بگوشش رسيد كه گفت هيچ از نحو خواندى؟ گفت لا شايد هم اصلا بيچاره كشتيبان نفهيمد كه معناى نحو چيست؟ او با كمال صداقت و صراحت گفت: نه من نحو نخواندهام و آنگاه چند لحظه در فكر فرو رفت و با خويشتن چنين گفت: نحو، نحو چيست؟ چون نمىتوانست بيش از چند لحظه فكر خود را با ضرورت تمركز قواى دفاعى براى كار كشتىرانى خود مشغول سازد، لذا فوراً اختيار ذهن خود را به دست گرفت و مشغول كار اصلى خود گشت كه ناگهان بانگ شومى از نحوى شنيد كه با كبر و نخوت تهوع آورى- گفت نيم عمر و شد بر فنا بينوا كشتيبان! مرد نحوى براى اثبات وجود خويشتن از راه علم نحو، نيم عمر وى را بر باد فنا داد در اينجا شما چه فكر مىكنيد؟! اگر كشتيبان مردى بود كه نحو خوانده و از علوم ادبى اطلاعات مفيدى داشت و در پاسخ نحوى ميگفت: آرى پيش از آن كه اقدام به آموزش دريانوردى و كشتيبانى نمايم از الكتاب سيبويه گرفته تا الفيه ابنمالك را نزد جلال الدين سيوطى خوانده و خوشبختانه همه آنچه را كه خواندهام هم اكنون در حفظ دارم آيا فكر مىكنيد مرد نحوى مىگفت: آفرين، سپاس خداى را كه در سفر دريا با انسانى روياروى شدهام كه در عين حال كه با فن كشتيبانى خدماتى براى مردم انجام مىدهد در علم شريف نحو هم عالم و صاحب نظر است؟!
نه بلكه مرد نحوى كه در مقابل خود، انسانى مساوى يا برتر از خود را ميديد فوراً به مغزش فشار مىآورد كه يكى از مسائل مشكل نحو را بياد آورد و كشتيبان را با طرح آن مسئله به زانو اندازد مثلًا مىگفت:
حالا كه تو نحو خواندهاى بگو ببينم: در پاسخ آن مسئله زنبوريه بايد اذا هو هى بخوانيم يا اذا هو اياها؟ همان مسئلهاى كه سيبويه را به ديار عدم فرستاد.
اگر در اين مورد هم كشتيبان پاسخ صحيحى مىداد و مىگفت: بايد اذا هو هى بخوانيم چنان كه در قرآن مجيد آمده است: فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى مرد نحوى توانائى ديدن وجود كشتيبان را به كلى از دست مىداد و پيش از آن كه در گرداب مهلكى كه فضا و دريا براى او تهيه ديده بود دست از جان بشويد خود را به دريا مىانداخت و از شكنجه ديدن قيافه كشتيبان كه به خوبى «هستى خود» را اثبات كرده بود راحت مىگشت!
آرى قانون نحس خودپرستى همين است كه به ابراز هستى خويشتن قناعت نمىورزد و نمىگويد: من نحو خواندهام پس هستم، كه هيچ منافاتى با اين ندارد كه كشتيبان هم بگويد: من كشتى مىرانم پس هستم، و آن يكى بيل مىزند پس هست، و آن ديگرى هم به وسيله علم و معرفت آيات الهى را در اين دنيا مىخواند پس او هم موجود است.
ولى چنان كه بر همه روشن است در آن هنگام كه يكى از وسائل زندگى جاى هدف اعلاى «حيات معقول» آدمى را بگيرد شناخت اين كه ضرب در جمله ضرب زيد عمر فعل ماضى مفرد و مذكر و غايب و زيد فاعل و عمر و مفعول آن است، تفسير عالم هستى را به عهده مىگيرد و براى حيات آدمى معنا مىبخشد. كشتيبان از شنيدن اين بانگ دلخراش كه چون نحو نخواندهاى پس نيم عمرت بر فناست ضربه شديدى خورد، زيرا تا آن روز چنين جملهاى را نه از عقل و وجدانش شنيده بود و نه از پيامبران الهى و اوصياء و اوليا چنين هدفى براى حيات سراغ گرفته بود، و نه از قوانين عالم وجود كه هستى او را در خود جاى داده و در آهنگ بزرگى كه در آن قوانين نواخته مىشود شركت دادهاند.
ضربهاى كه بر كشتيبان خورده بود، شكننده و يأسآور بود در نتيجه- دل شكسته گشت كشتيبان زتاب شگفتا! نكند اين مرد نحوى راست مىگويد كه چون من نحو نخواندهام نيمى از عمرم بر باد فنا رفته است؟ اما اين يك انديشه باطل است كه ذهنم را در اين پهنه اقيانوس به خود مشغول داشته است زيرا براى اعلان بطلان و فناى يك لحظه از زندگى كه جلوهگاه عظمت خداوندى است، ندائى از وجدان و عقل و منطقى بالاتر از منطقى اين مرد نحوى مورد نياز است مردى كه همه هستى و عظمتها و قوانين و ارزشها و هدف اعلاى آن را در تنظيم قالبهاى قراردادى الفاظ مىجويد و نمىداند كه:
او چو خود را در سخن آغشته است
از حكايت او حكايت گشته است.
ججضربه «نيم عمر تو شد بر فنا» كه نحوى بر او وارد كرده و دل او را شكسته بود لحظاتى چند كشتيبان را در خود فرو برد، و او جز سكوت در برابر امواج طوفانى آن خود پرست چارهاى نديد، چونان سكوت و آرامشى كه وى همواره مىبايست در برابر امواج طوفانى دريا از خود نشان دهد دريغا! كه طوفان دريا جسم آدمى را به بازى مىگيرد، ولى طوفان درون خود پرستان ارواح انسانها را شكنجه مىدهد، او مىتوانست پاسخى قانع كننده به مرد نحوى بگويد ليك ضربه سئوال تندتر از آن بود كه با گفتگو منتفى گردد. ليك آن دم گشت خاموش از جواب و به جاى مرد نحوى خويشتن را مخاطب قرار داد كه
بنشينم و صبر پيش گيرم
دنباله كار خويش گيرم
وانگهى اگر من در اينجا براى خاموش كردن شعلههاى آتش خودپرستى اين مرد حقير و كوتهبين به نزاع و جدال بپردازم و او را به خطائى كه در اثبات هستى خود و نفى هستى ديگران مرتكب شده است آگاه سازم، شايد كشتى زمام از دست من بربايد و در نتيجه اين مناقشه و بگو مگو كه به بركت «نحو خواندهام پس هستم و تو نخواندهاى پس نيستى» به راه افتاده است كشتى و كشتى نشينان و حتى خود من كه كشتيبانم و بالاتر از همه اين مرد نحوى را كه با علم به فعل و فاعل به هدف اعلاى حيات خود رسيده است به كام مرگ بسپارد پس بهتر اين است كه:
بنشينم و صبر پيش گيرم
دنباله كار خويش گيرم جهيچ سئوالى در اين دنيا بىپاسخ نخواهد ماند، اگر عامل طرح سئوال واقع جوئى و واقعيابى باشد حكمت و عنايت خداوندى بر اين است كهچون تو مىخواهى خدا خواهد چنين جججج
حق برآرد آرزوى متقين جو به هر وسيله و مشكلى باشد خداوند به وسيله معلمان و مربيان و آيات الهى خود، انسان واقع جو را به مقصد خود خواهد رساند اگر چه با فهماندن اين حقيقت به او باشد كه در مسير واقع جوئى قرار گرفتن، خود گامى بزرگ در حقيقت است و اگر سئوال براى زدن ضربه و آزار روحى يك انسان مطرح شود چنان كه مرد نحوى مرتكب شد و نيم عمر كشتيبان را بدان جهت كه نحو نخوانده بود به باد فنا سپرد، اگر انسان دل شكسته و رنجديده از آن سئوال غرضآلود نتواند پاسخ آن را با زبان بدهد، دير يا زود قانون پايدار انتقام از ستمكاران كه اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا
شارح امين آن است، از راه ميرسد و پاسخ عملى را با ضربه شكنندهتر از سئوال غرضآلود بر هستى او مىكوبد لذا آن كشتى مقدار زياد راه نرفته بود كه- باد كشتى را به گردابى فكند- كشتى در آن گرداب به دور خود چرخيدن گرفت، از اين پهلو به آن پهلو، گاهى بالا و گاهى پائين، هر لحضه به كام گرداب كه بدون سر و صدا درس يموت النحوى را مىخواند نزديكتر مىگشت.
ديوار زندگى كشتى نشينان كه تا لحظاتى قبل اگر گرگ هم بودند اكنون همه آنان ميش شده بودند شكاف برداشته بود، هيچ كس سخن ديگرى را نمىنشيند، نگاهها تمركز خود را از دست داده بودند، هر لحظه به سرعت چرخيدن كشتى به دور خود افزوده مىگشت، نوبت پاسخ كشتيبان به آن مرد نحوى فرا رسيده بود ولى آن نحوى بينوا با سكوتى مرگبار و اضطرابى كه كمكم حواسش را از كار كردن باز مىداشت در مرز زندگى و مرگ به وسيله كشتى به دور خود مىپيچيد كه گفت كشتيبان بدان نحوى بلند- اى مرد نحوى اى آشنا با نحو و بيگانه از خويشتن، اى برباد دهنده نيمى از عمر من، اى خلاصه كننده همه دانستنىها و كردارها در نحو و قواعد آن هيچ ميدانى شنا كردن بگو آيا شنا كردن را مىدانى، آيا ميتوانى با علم شناگرى هستى خود را از اين گرداب مهلك نجات بدهى؟ آماده باش، چنان كه همه كشتى نشينان و خود من هم آماده مىشويم به خود بيا و دست از كشتى بردار، لباسهايت را تا آنجا كه بتوانى سبك كن و چشم از بار و توشهاى كه با خود آوردهاى بپوش، حركت كن، برخيز، آيا شناگرى ميدانى؟ مرد نحوى بدون مراعات قوانين نحو و صرف و معانى و بيان و بديع و اشتقاق و عروض و قافيه و فقهاللغه و غير ذلك.
گفت نى از من تو سباحى مجو- نه اى كشتيبان عزيز كه واقعاً از زندگى خود بهترين بهرهها را بردهاى، اى كشتيبان عزيز كه حتى يك لحظه از عمرت را به باد فنا ندادهاى من شناگرى نمىدانم آيا راهى، چارهاى دارى براى من ارائه كن؟! اگر از اين گرداب مرگ و غرقاب فنا نجات پيدا كنم، براى هميشه هستى خود را مرهون تو خواهم بود اكنون چه كنم و چه خواهد شد؟!
كشتيبان كشتى آرام نمىگيرد و تدريجاً امواج طوفانى پيرامون گرداب وارد كشتى مىشوند بگو اى كشتيبان عزيز چه كنم؟
كشتيبان كه بنا به فتواى مرد نحوى نيم عمرش بخاطر نخواندن نحو بر باد فنا رفته بود با صدائى رسا
گفت كل عمرت اى نحوى فناست
زان كه كشتى غرق در گردابهاست جاگر نيمى از عمر من بجهت نخواندن نحو فانى شده است اكنون كل عمر تو اى نحوى به جهت جهل تو به شنا و شناگرى به پايانش رسيده است. اگر در يكى از آن روزهاى گذشته لحظهاى از عشق به آشنائى با مسائل و قواعد نحو كه فقط وسيله خوبى براى ابراز معانى است به خود مىآمدى و عقل خود را باز مىيافتى و با تحريك اين احتمال كه شايد روزى گذارت به دريا خواهد افتاد علم شناگرى مىآموختى و تمرين مىكردى نه تنها حكم به فناى عمر انسانهائى كه نحو نمىدانند نمىكردى بلكه امروز كه گرداب براى فرو بردن تو كام باز كرده است حيات خود را از مرگ نجات مىدادى ولى هيهات كه آب از سر گذشته و پيك اجل از در درآمده است» «7»
آرى غرق شدن در ماديات و دلباخته شدن به حسيّات به تدريج انسان را در گرداب خود فراموشى و خود پرستى قرار مىدهد و معبودانى هم چون گوساله سامرى چون علم و دلار و قدرت و ... در قلب انسان به جاى خدا مىنشاند و از درون انسان را به پوچى و پوكى مىبرد و زمينه افتادن او را در چاه هلاكت و تيره بختى فراهم مىآورد و دنيا و آخرت و وجود خود انسان را بر باد مىدهد و براى آدمى چيزى جز حسرت و اندوه و پشيمانى و خزى دنيا و عذاب آخرت باقى مىگذارد و روزى انسان را بيدار مىكند كه آن بيدارى براى او كمترين سودى ندارد!
گذشت و عفو حق
راستى چه عجيب و شگفتآور است عظمت عفو و گذشت حق، ملتى را از چنگال ظالمانه فرعونيان و شكنجههاى سخت آنان و قتل فرزندانشان و به بيگارى گرفتن زنانشان نجات داده، و با عنايت ويژهاش از ميان امواج رود نيل بدون اين كه كمترين آسيبى به كسى برسد به سلامت به منطقه امن آورده، و اين ملت از اين همه نعمت چشم پوشيده و ظالمانه به بدترين انتخاب تن داده به اين صورت كه از خداى رحمان دست برداشته، و از الطاف و كرامات او غفلت ورزيده و به جاى او گوسالهاى را كه مجسمهاى بيش نيست و اندكى باد در او صدا ايجاد مىكند به عنوان معبود برگزيده و آن را پرستش و بندگى مىكند و قيافه كريه مادىگرى و حسگرائى و اقناع آروزها و شهوات بيجاى خود را نشان مىدهد و در حالى كه به خاطر انتخاب گوساله آن هم در برابر حضرت ربالعزه و آلوده شدن به شرك كه ظلم عظيم است بايد به سختترين عذاب دنيا و آخرت دچار شود ولى از سوى حضرت حق با انجام مقدماتى كه به صلاح آنان بود مورد عفو و گذشت قرار مىگيرد تا پس از اين عفو عملًا به شكر آن همه نعمت برخيزد و در راه سپاسگزارى قدم بگذارد! مسئله شكر كه از اهم مسائل الهى و حقيقتى واجب بر همه بندگان است به خواست حضرت حق در آيات بعد به طور مفصل مورد بحث و تحقيق قرار خواهد گرفت.
كتاب و فرقان
منظور از كتاب كه پس از پايان مواعده چهل شب به حضرت موسى عطا شد قطعا تورات است كه حاوى همه مسائل لازم براى هدايت بنىاسرائيل بود.
قرآن مجيد به طور مكرر تورات نازل شده بر موسى را كه بخش اعظمى از آياتش تا زمان ظهور اسلام دست نخورده باقى ماند بود و در آن آيات بشارت به ظهور رسول اسلام موج ميزد مورد تصديق قرار داد و راه هر گونه عذر و بهانهاى را در ايمان نياوردن به پيامبر اسلام به روى يهود بست.
حضرت حق كه نازل كننده توارت بر موسى است تورات را حاوى هدايت و نور مىداند و آن را تا زمان مسيح كه زمان نزول انجيل بود ملاك داورى همه پيامبران پس از موسى در شئون زندگى مردم مىداند.
إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا: «8»
بىترديد ما تورات را كه در آن هدايت و نور است نازل كرديم، پيامبرانى كه تا زمان مسيح تسليم تورات بودند بر اساس آن در ميان يهود داورى مىكردند.
قرآن مجيد به منافع عمل به كتابهاى آسمانى اشاره مىكند آنجا كه مىفرمايد:
وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ: «9»
اگر آنان به تورات و انجيل و قرآن عمل مىكردند بىترديد از بركات آسمان و زمين بهرهمند مىشدند.
عمل به تورات و انجيل با بشارتهائى كه هر دو كتاب به رسالت پيامبر اسلام داده بودند به اين بود كه همه يهود و همه نصرانىها نسبت به قرآن مجيد كه كاملتر از هر دو كتاب و آخرين كتاب آسمانى بود ايمان مىآوردند تا با ايمان به قرآن به حقيقت به تورات و انجيل عمل مىشد ولى متأسفانه احبار و رهبان و سردمداران يهود و نصرانيت از ايمان به قرآن امتناع كردند و زير مجموعههاى خود را نيز از ايمان آوردن به قرآن منع كردند و در نتيجه نه به تورات عمل كردند و نه به انجيل و علاوه بر آن به تكذيب قرآن هم برخاستند و سد راه آيندگان هم در ايمان به قرآن شدند و جهان را به وضعى كه در اين زمان دارد كه هر گونه فسادى در آن موج مىزند و زور قدرت ناحق به دست حكومتهاى مسيحى و پول و اقتصاد در جهان و حكومت نامشروع اسرائيل در سرزمين غصب شده فلسطين به دست صهيونيسم است دچار كردند.
قرآن مجيد ملت يهود و جامعه نصرانى را بدون عمل به تورات و انجيل كه آياتش آنان را به ايمان آوردن به قرآن و پذيرفتن رسالت پيامبر دلالت مىكند و بدون عمل به قرآن بىارزش و بىمايه مىداند، و مسلك آنان را صحيح و درست نمىداند.
قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ... «10»
بگو: اى اهل كتاب شما هيچ ارزشى نداريد و بر مسلك صحيح و درستى نيستيد تا زمانى كه به تورات و انجيل و قرآنى كه از سوى پروردگارتان نازل شده عمل كنيد.
فرقان را اهل تفسير و تحقيق و عالمان علم لغت و ادب به چند صورت معنا كردهاند:
دليل قانع كننده و قطعى، «11» شكافتن دريا براى بنىاسرائيل «12» تورات كتاب آسمانى حق، «13» معجزات موسى كه از همه پيامبران به خاطر رام كردن دل يهود نسبت به فرهنگ حق بيشتر بود مانند اژدها شدن عصا، تابش نور سپيد از سر انگشتان موسى، مسلط كردن طوفان و ملخ و شپش و قورباقه به فرعونيان و آلوده كردن همه متاع و وسايلشان به خون «14» كه همه آنها فاصل بين حق و باطل و مايه تميز كار درست از نادرست، و صدق از كذب، و كفر از ايمان، و معجزه از سحر بود، تورات و معجزات موسى حجت حق را بر ملت يهود تمام و كامل كرد و راه هر عذر و بهانهاى را در ايمان به خدا و قيامت و موسى و پيامبران پس از او بست ولى اين ملت لجوج و معاند و سنگدل قدر نعمتهاى مادى و معنوى خدا را ندانستند، و از موسى و فرهنگ الهىاش استقبال ننمودند و او را و برادرش را به شكنجههاى عظيم روحى دچار كردند كه آيات بعد به گوشهاى از ستمها و جنايات و لجاجتهاى آنان چه در زمان موسى و چه در زمان مسيح و چه در زمان پيامبران ميان موسى و مسيح و به ويژه در زمان ظهور اسلام نسبت به پيامبر اشاره مىكند.
آنان به جاى اينكه به وسيله تورات و فرقان هدايت الهى را كه فلسفه نزول تورات و تجلى فرقان بود بپذيرند، لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ و از آثار و بركات هدايت در همه شئون زندگى در دنيا و برزخ و قيامت بهرهمند شوند، و سعادت و خوشبختى ابدى خود را تأمين نمايند، بر اثر بيمارى خطرناك مادىگرى و دلبستگى به امور حسى، و غرق بودن در آمال و آرزوها و خيالات خام راه گمراهى و ضلالت را برگزيدند و مهر شقاوت و تيرهبختى را بر پيشانى حيات خود زدند، و خزى دنيا و عذاب ابدى را براى خود خريدند!!
پی نوشت ها:
(1)- اعراف 138- 141.
(2)- طه 88.
(3)- الميزان ج 1 ص 280.
(4)- تفسير نهجالبلاغه جعفرى ج 14 ص 226.
(5)- انبياء 105.
(6)- مائده 33.
(7)- تفسير نهجالبلاغه ج 14، ص 226.
(8)- مائده 44.
(9)- مائده 66.
(10)- مائده 68.
(11)- فرهنگ نوين.
(12)- مختصر نهج البيان.
(13)- اغلب مفسرين.
(14)- اعراف 133.
منابع:
کتاب : تفسير حكيم ج3
نوشتہ : استاد حسین انصاریان