فارسی
يكشنبه 02 دى 1403 - الاحد 19 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

تبديل خواسته حق به خواسته ديگر

تبديل خواسته حق به خواسته ديگر

منابع:

کتاب : تفسير حكيم    ج‌3        

نوشتہ : استاد حسین انصاریان


 

حضرت حق از بنى‌اسرائيل خواست كه فروتنانه وارد دروازه منطقه مقدس شوند يا به معناى ديگر از آنان خواست كه نسبت به توحيد و نبوت و تورات و خلاصه آئين الهى و فرهنگ حق كه دروازه ورود به رشد و كمال و تربيت و فلاح و سعادت دنيا و آخرت است نهايت فروتنى و تواضع نشان دهند و تواضع به آن هم در گرو پذيرفتن دين و ملزم بودن به لوازم آن و عمل به دستورات و فرمان‌ها آن با حالتى مخلصانه و عاشقانه است، و نيز از آنان خواست نسبت به گناهان گذشته خود توبه جدى كنند و غفران و آمرزش بخواهند تا خدا هم آنان را مورد مغفرت و آمرزش قرار دهد.

آنان عمل به آئين الهى و تن دادن به دستورات حق و توبه و رجوع به خدا را با گناه و معصيت و هوا و هوس و آرزوهاى بيجا و حرص و طمع كه در صورت قرار نداشتن در مدار تقوا بر اثر شهرنشينى و وسائل پر فريب و غرورش عارض انسان مى‌شود جابه‌جا كردند، اين جابه‌جائى و تبديل خوبى‌هاى اصيل به زشتى‌هاى خطرزا و مهلك از سنگين‌ترين گناهانى است كه به دست بشر انجام گرفته و مى‌گيرد و گاهى آثارش يك جامعه يا نسل‌هائى را در تاريخ تحت تأثير قرار مى‌دهد!

اين جابه‌جائى كار ستمكاران است و چون پس از اتمام حجت خدا و نزول وحى و بعثت پيامبران و ثبوت ولايت اوليا و با چشم باز انجام مى‌گيرد انجام دهنده را مستحق عذاب استيصال در دنيا و عذاب دردناك ابدى در آخرت‌ مى‌نمايد و از اين كه دو بار جمله ظَلَمُوا در آيه شريفه تكرار شده مى‌فهميم كه عذاب الهى چه در دنيا و چه در آخرت ويژه اين قبيل ستمكاران از مردم است، و اين قانون يعنى عذاب ستمكاران قانونى است كه استثنا نمى‌پذيرد و صيادى است كه در هر روزگاى صيد خود را به دام مى‌اندازد و هر گونه راه فرارى را به روى او مى‌بندد و روزنه‌اى براى دفع آن نمى‌گذارد.

وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ: «1»

و ستمكاران را به كيفر آن كه همواره نافرمانى مى‌كردند به عذابى سخت گرفتيم.

فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ: ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزِيهِمْ .... «2»

پس خدا بنيانشان را از پايه و اساس ويران كرد، و سقف خانه‌هايشان را از بالاى سرشان بر آنان فرو ريخت و از جائى كه درك نكردند عذاب به سويشان آمد سپس روز قيامت رسوايشان مى‌كند.

 

نزول عذاب به سبب نافرمانى پيوسته‌

گاهى انسان بر اثر جهل، غفلت، غلبه هوا و هوس، فريب كارى ديگران به معصيتى مبتلا مى‌شود ولى پس از پايان معصيت به پشيمانى و ندامت مى‌نشيند و از حضرت حق عذرخواهى مى‌كند و به جبران گناه بر مى‌خيزد و خلاصه به توبه و انابه و جلب رحمت و مغفرت موفق مى‌گردد، چنين گناهكارى البته از دايره‌ى استحقاق عذاب خارج مى‌شود و مورد لطف و محبت حق قرار مى‌گيرد.

ولى گاهى انسانى يا خانواده‌اى يا جامعه‌اى آلوده به گناه مى‌گردد، و در معاصى و فسق و فجور غرق مى‌شود و بر تداوم گناهش و مخالفت با حق اصرار مى‌ورزد و انديشه و فكرى نسبت به عواقب خطرناك گناه نمى‌كند، و نيتى هم‌ براى قرار گرفتن در فضاى توبه ندارد، و با غرور و كبر در برابر حق مى‌ايستد و حتى انحراف فكرى‌اش به جائى مى‌رسد كه كارهاى زشت خود را خوب و پسنديده مى‌انگارد، چنين فردى يا خانواده‌اى يا جامعه‌اى پس از پايان مهلت الهى كه در آن مهلت مى‌توانستند در مقام توبه و انابه در آيند و به تدارك گذشته برخيزند و آينده را به صورت آينده‌اى پاك و نورانى پى‌ريزى كنند مستحق كيفر و عذاب الهى در دنيا و آخرت مى‌شوند.

در ميان امت‌هاى گذشته بسيارى از امت‌ها فقط و فقط بخاطر تداوم دادن به گناهانشان و روى‌گردانى از توبه و اصلاح نفوسشان و توجه ننمودن به موعظه و پند و نصيحت دلسوزانشان هم‌چون بنى‌اسرائيل زمان موسى و پس از او مستحق عذاب استيصال شدند، عذابى كه براى دفع و رفع آن چاره‌اى نيافتند و بناچار در گردونه عذاب افتادند عذابى كه نظم و انضباط زندگى آنان را به هم ريخت و آرامش و سكونت باطن آنان را نابود كرد و قدرت و قوتشان را بر باد داد و نگرانى و ضعف و دلهره بر آنان حاكم كرد و گاهى ساليانى طولانى در آن عذاب و به فرموده قرآن و رجزى كه از ناحيه حق به عنوان كيفر گناهان مداومشان بر آنان نازل شد دست و پا زدند، و فرياد و ناله كشيدند، ولى از آن خلاصى نيافتند و احدى را هم براى يارى خود پيدا نكردند، تا با ذلت و خوارى و ضعف و زبونى و افتضاح و رسوائى به كام مرگ در افتادند و از گلوى مرگ به معده دوزخ و عذاب ابد رهسپار شدند.

 

جابجا كردن و تبديل حق به باطل در امت اسلام‌

در آيات مورد بحث خوانديد كه بنى‌اسرائيل توجه به خدا و عبادت معبود حق را به توجه به گوساله و عبادت معبود باطل تغيير دادند كه براى اين جابجائى و تغيير و تبديل كه محصول پستى روح و ضعف عقل و حس‌گرائى مستحق كيفرى سخت چون كشتن يكديگر شدند، و نيز خوانديد كه پس از ورود به شهر براى شهرنشينى بعد از چهل سال سرگردانى در بيابان فرهنگ خدا و توحيد ناب و توبه و استغفار را به فرهنگ هوا و هوس و عصيان و معصيت و كبر و طغيان در برابر حق تغيير داده و جابه‌جا كردند و بر آن هم اصرار ورزيدند تا دچار نزول رجز شدند يعنى عذابى كه شيرازه زندگى آنان را از هم گسيخت و صفا و صميميت را نابود كرد، و وحدت آنان را از ميان برد و ستمكاران از آن قوم را به ضعف و زبونى و دلهره و ناآرامى و بيمارى و ناتوانى نشانيد و به تدريج آنان را دل‌مرده و خسته و نااميد و بدبخت نمود و از رسيدن به آنچه كه در سايه فرهنگ الهى مى‌توانستند به آن برسند مأيوس و نااميد كرد.

چنين تبديل و تغييرى هم در صدر اول اسلام براى امت اسلام با دستيارى منافقين مكه و مدينه، و اهل هوا و هوس و آنان كه حق را در هيچ زمينه‌اى تحمل نداشتند و هنوز عادات و رسوم جاهليت و روش و منش پدران بت‌پرستشان از درونشان ريشه‌كن نشده بود و خصلت و خوى جاه‌طلبى و كبر و غرور بر قلبشان حكومت داشت پديد آمد و امت را از آن روز تا به امروز گرفتار تبعات و آثار شوم و نتايج تلخ آن كرد و از امروز تا روز برقرارى حكومت عدل جهانى هم گرفتار خواهد داشت.

اگر خدا بخواهد در ضمن شرح و توضيح آيه سوم سوره مباركه مائده كه بخشى از آن مربوط به حادثه بسيار بسيار عظيم مفيد غدير و نصب اميرمؤمنان به ولايت و امارت و حكومت بر جامعه اسلامى براى رسيدن جامعه به اوج ارزش و رشد و كمال و يافتن سعادت دنيا و آخرت است به طور مفصل به حادثه بسيار بسيار دردناك پس از وفات پيامبر كه مانع جلوه كامل و تجلى جامع حادثه غدير و مانع برافراشته شدن پرچم اسلام در ميان همه ملت‌ها و همه قاره‌ها و كل جهان تا قيامت شد اشاره خواهم كرد و شما را به گوشه‌هائى اندك از نتايج زيانبار تبديل على (ع) و ولايت و حكومت و خلافتش و علم و معنويت و نور و نورانيت و حكمت و بصيرتش به ديگران و نهايتاً تغيير حق به غير حق آشنا خواهم نمود.

بى‌ترديد شرح اين مصيبت غير قابل جبران كتابى به پهناى روزگار و اوراقى به تعداد انسان‌هاى پس از وفات پيامبر تا قيامت نياز دارد.

اوصاف اميرمؤمنان در آيات مربوط به ايمان و عمل صالح و اخلاق و جهاد و انفاق و ايثار و امثال آن بيان شده تا جائى كه نه فقط شيعه بلكه منصفان از دانشمندان اهل سنت به اين كه اميرمؤمنان مصداق اتم و اكمل اين آيات است در كتاب‌هاى معتبرشان اقرار و اشاره كرده‌اند و برخى از آنان كتاب‌هائى به عنوان (الآيات النازلة فى على) نوشته‌اند.

سلمان و مقداد و ابوذر روايت كرده‌اند كه: مردى بر على بن ابيطالب فخر كرد، هنگامى كه رسول خدا از اين جريان با خبر شد به على (ع) فرمود تو بر ملت عرب و مراتب و كمالات او فقط به يك روايت بسيار مهم كه دانشمند بزرگ اهل سنت معروف به حجة الاسلام ناصر بن ابى المكارم المطرزى الخوارزمى صاحب كتاب الغرب و المغرب و الايضاح فى شرح المقامات بعد از ذكر مقدمه‌اى با سلسله سندى متين نقل كرده اكتفا مى‌كنم:

او مى‌گويد اين روايت را حسن‌بن عطاء همدانى از اخطب الخطباء موفق‌بن احمد مكى خوارزمى، از سيد مرتضى ابوالفضل الحسين از سيد ابوالحسن على‌بن‌ابى‌طالب حسينى شيبانى، از ابو النجم محمدبن‌عبدالوهاب از ابوسعيد محمدبن‌احمد بن حسين نيشابورى از محمد بن‌على بن‌جعفر اديب از معافا بن‌زكريا از محمد بن احمد بن‌ابى الثلج از حسن‌بن محمدبن بهرام، از يوسف بن‌ موسى‌القطان از جرير از ليث، از مجاهد از ابن عباس نقل مى‌كند كه او گفته: پيامبر فرمود:

«لو ان الغياض اقلام و البحر مداد و الجن حساب و الانس كتاب ما احصوا فضائل على‌بن‌ابيطالب!!» «2»

اگر همه درختان قلم شوند و همه درياها مركب گردند وهمه جن به حسابرسى اقدام كنند و همه انسان‌ها به نوشتن اقدام نمايند نمى‌توانند فضائل و ارزش‌هاى على‌بن‌ابى‌طالب را بشمارند!!

پيامبر خدا وجود مبارك اميرمؤمنان را كه جامع همه كمالات و ارزش‌ها و خزينه همه فضائل و حقايق بود به فرمان حق نه از نزد خود به مقام خلافت از خود و ولايت بر امت تا قيامت انتخاب كرد، تا در سايه بصيرت و دانش و عدالت، و مديريت و اخلاص و ايمان و جهاد و عمل او درخت اسلام در سرزمين فطرت ناس ريشه‌دارتر گردد و مردم با استفاده كردن از همه ارزش‌هاى او به رشد عقلى و روحى و تربيت اسلامى و انسانى و كمالات و سعادت دنيا و آخرت برسند و يك‌پارچگى و وحدت امت با يك كتاب و يك قبله و يك آئين آئينى كه جلوه وحى و نبوت و ولايت است حفظ شود و شعاع اين ولايت و تربيت شده‌هايش به تدريج به ملت‌هاى هم‌جوار جزيرة العرب و از آنان به ديگر جوامع و ملل برسد و زمانى نگذرد مگر اين كه از بركات آن ولايت و زعامت و رهبرى آسمانى و امامان بعد از او در فضائى از امنيت و جاذبه‌هاى پر قدرت معنوى اسلام ناب و خالص همه ملت‌ها يك‌پارچه به اختيار خود به انتخاب اسلام برخيزند و جهان و مردمش جهان اسلامى و مردمى مسلمان و پاكدل گردند و همه در همه جهان و همه مناطق گيتى در كمال محبت به هم و تعاون و برادرى و مساوات در كنار هم زندگى را بدون حكومت زر و زور و تزوير و خدعه و فريب و ستم و ستم‌كارى بگذرانند و از سلامت همه جانبه در زندگى و سعادت دنيا و آخرت بهره‌مند شوند، اما هزاران افسوس و با جهانى تأسف با نقشه‌هاى از پيش تعيين شده‌ «3» و با كمك هواپرستان و دل‌مشغولان به دنيا در حالى كه آب كفن پيامبر خشك نشده بود زير سايبانى حصيرى در منطقه سقيفه تغيير و تبديلى انجام گرفت كه روزگاران پيش از اسلام و پس از اسلام نمونه آن را نديده، تغيير و تبديلى كه وحدت امت را شكست، و ديوار محبت به يكديگر را فرو ريخت و حركت اسلام ناب را متوقف كرد و سبب پديد آمدن احزاب و دار و دسته‌ها و دين‌سازان و هفتاد و سه فرقه شدن مسلمانان و تفرق و تفرقه آنان گشت، و سالى چند نگذشت كه حكومت بناشده به دست پيامبر در منطقه شام تبديل به حكومت سلطنتى و موروثى شد، و نزديك صد سال دشمن‌ترين دشمنان اسلام يعنى حزب اموى را بر مسلمانان چيره كرد و سپس بنى‌عباس را بر امت مسلط نمود و تاكنون فرصت متحد شدن مسلمانان و برگشتشان را به اسلام ناب محمدى كه پس از پيامبر از افق ولايت اميرمؤمنان و امامان معصوم طلوع داشت از دست گرفت و اين فرصت سوزى و آثار بسيار بسيار شوم و نكبت بار آن تغيير و تبديل صدر اول اسلام بى‌ترديد تا روز ظهور مهدى موعود و برقرارى عدالت و حاكميت اسلام ناب محمدى ادامه خواهد داشت!

همانطور كه فضائل على‌بن‌ابى‌طالب به فرموده پيامبر اسلام قابل شمارش نيست، آثار تخريبى آن تغيير و تبديل هم جداً قابل احصا و شمردن نمى‌باشد.

كتاب‌هائى چون الغدير، النص والاجتهاد، عبقات الانوار، المراجعات، ماجراى سقيفه، گم‌شده‌اى در سقيفه، لماذا اخترت الاسلام، آنگاه كه هدايت شدم، عدالت صحابه، معالم المدرستين، نقش ائمه در احياء دين، صد و پنجاه صحابى ساخته‌

شده، نقش عايشه در اسلام، و امثال اينها كه برخى از آنها مانند عبقات به پنجاه جلد مى‌رسد نشان‌گر فتنه‌ها و بلاها و مصائب و آثار تخريبى غير قابل شمارش تغيير و تبديلى است كه در سقيفه انجام گرفت، در آن تغيير و تبديل على‌بن‌ابى‌طالب منبع همه فضائل و ارزش‌ها كنار زده شد، و به محروميت از رهبرى و هدايت و ولايت و كارگردانى امت بدون كم‌ترين دليل محكوم شد، و به جاى او ديگرى به وسيله چند تن كه از ملت اسلام هيچ گونه وكالت و نمايندگى نداشتند انتخاب شد و كار امت به جاى اين كه در اختيار امام قرار بگيرد به دست مأموم واگذار شد مأمومى كه خود او پس از نشستن به جاى امام انتخاب شده خدا در برخى از پيش‌آمدها با صداى رسا از روى مسندى كه خود مى‌دانست حق او نبود چنان كه اهل سنت نقل كرده‌اند به مردم گفت:

«اقيلونى اقيلونى لست بخيركم» «4»

مرا از اين مقام برداريد، مرا از اين مقام برداريد من بهتر از شما نيستم.

ولى دوستش با سه شبانه‌روز سخن گفتن با او وى را از ترك آن منصب پشيمان و منصرف كرد «5» و آن تغيير و تبديلى كه ايجاد كردند ريشه‌دار شد و تاكنون منشأ بسيارى از اختلافات امت در همه امور دين و دنياست.

ابن‌عباس از عبدالرحمن‌بن عوف در حديثى طولانى كه بخشى از آن اعتراف به اين حقيقت است كه عمر گفت:

«ان بيعة ابى‌بكر كانت فلتة فقد كانت كذلك و لكن الله وقى شرّها:» «6»

بى‌ترديد بيعت با ابوبكر و استقرار خلافت بر او اتفاقى ناگهانى بود كه بدون تدبير و انديشه صورت گرفت، يقيناً همين بود ولى خدا از شر اين بيعت و حكومت مردم را حفظ كند!

يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنت به نام قاضى ابوعبدالله محمدبن‌على‌بن‌محمد مغازلى حديث مفصلى را از حارثةبن‌زيد نقل مى‌كند كه بخشى از آن به اين مضمون است:

عمر به حارثه گفت در اوج بيمارى پيامبر وارد بر آن حضرت شدم، دوست داشتم محضرش خلوت باشد و من آن خلوت را درك نمايم، على‌بن‌ابى‌طالب (ع) و فضل‌بن عباس حضور داشتند، آنقدر نشستم يا ابن‌عباس برخاست و مجلس را ترك كرد من و على (ع) مانديم، آنچه از حضورم نيت داشتم براى پيامبر گفتم، روى به جانب من كرد و فرمود: عمر آمدى از من بپرسى پس از من سرپرستى امت و حكومت و ولايت از كيست؟ گفتم: يا رسول الله درست گفتى حضرت به على اشاره كرد و گفت: اين وصى و خليفه من پس از من است گفتم: اى رسول خدا صادقانه سخن گفتى پيامبر فرمود على خزانه سر من است، هر كس از او اطاعت كند يقيناً از من اطاعت كرده است، و هر كس نسبت به او عصيان بورزد به من عصيان ورزيده و هر كس از من سرپيچى كند از خدا سرپيچى كرده است و هر كه خود را بر او مقدم بدارد و نسبت به او پيشى گيرد بى‌ترديد نبوت مرا انكار كرده و به تكذيب رسالت و پيامبرى من برخاسته، سپس او را نزديك خود برد و ميان دو چشمش را بوسيد، آنگاه او را گرفت و به سينه خود چسبانيد سپس گفت: يا على ولى و دوست تو و يار و مدد كار تو خداست خدا دوست دارد آن كه تو را دوست بدارد، و دشمن دارد آن كه با تو دشمنى كند تو جانشين و خليفه من در امت من هستى، صداى پيامبر در اين وقت به گريه بلند شد و سيل اشك از ديدگانش جارى گشت در حالى كه صورت على روى صورتش بود سوگند به كسى كه با اسلام بر من منت نهاد آن ساعت آرزو كردم جاى على بودم آنگاه پيامبر روى به من كرد و فرمود:

اى عمر هنگامى كه بيعت شكنان بيعت شكستند و منحرفان به انحراف نشستند و خارج شوندگان از دين از مدار دين خارج گشتند او در نبود من قيام مى‌كند تا خدا خير را به روى او بگشايد كه او بهترين گشايندگان است.

حارثه مى‌گويد داستانى كه عمر از خودش براى من گفت برايم بزرگ و سنگين جلوه كرد به او گفتم: اى عمر واى بر تو در حالى كه آن مسائل بسيار مهم را در رابطه با ولايت و رهبرى و جانشينى على از پيامبر شنيدى چگونه گروه و دار و دسته شما خود را بر او مقدم كرديد و در جايگاهى كه حق او بود نشستيد و مقامى كه ويژه او بود به خود اختصاص داديد؟! گفت حارثه حادثه‌اى بود كه شد گفتم: عمر اين جابجائى از طرف خدا يا رسول خدا يا على‌بن‌ابى‌طالب شد؟ گفت نه بلكه الملك عقيم حادثه مقام و جاه و حكومت و سلطنت اين امور را برنمى‌تابد كه انسان به خاطر خدا و پيامبر و سفارشات اين و آن از آن چشم بپوشد ولى اقرار دارم كه اين حق به طور يقين از على‌بن‌ابى‌طالب است. «7»

اميرالمؤمنين (ع) درباره كسانى كه دست از حق برداشتند و از حقيقت چشم پوشيدند و به راه ديگر رفتند در ايامى كه حق به غارت رفته او به او بازگشت مى‌فرمايد:

«زَرَعُوا الْفُجُورَ، وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ، وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ، لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (عليهما السلام) مَنْ هذِهِ الامَّهِ اءَحَدٌ وَ لا يُسوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ اءَبَدا، هُمْ اءَساسُ الدِّينِ، وَ عِمادُ الْيَقينِ، إ لَيْهِمْ يَفِى ءُ الْغالِى، وَ بِهِمْ يِلْحَقُ التّالِى وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلايَهِ، وَ فِيهِمْ الْوَصِيَّهُ وَ الْوِراثَهُ، الآنَ اذْ رَجَعَ الْحَقُّ الى اءهلِهِ وَ نُقِلَ الى مُنتَقَلِهِ.» «8»

دانه سرپيچى و نافرمانى از حق را در كشتگاه دلهايشان كاشتند، و با مايه فريب و غفلت آن را آبيارى كردند، و با از دست دادن سعادت دنيا و آخرت هلاكت‌ و بدبختى درو كردند، احدى از اين امت در هيچ امرى با آل محمد مقايسه نمى‌شوند، و آنان كه پيوسته از نعمت وجود اينان و علوم و معارفشان بهره‌مندند با آنان مساوى و برابر نيستند، [پس براى بهره‌مند شدگان چه جاى برترى و ترجيحى است كه خود را پيشوا و امام بدانند و مردم را به سوى خود بخوانند؟!] در حالى كه آل محمد پايه و اساس دين و ستون ايمان و يقين‌اند.

دور افتادگان از راه حق براى قرار گرفتن در راه حق چاره‌اى جز بازگش به اينان ندارند، و واماندگان براى جبران و واماندگى بايد به ايشان ملحق شوند، ويژه‌گى‌هاى امامت در آنان جمع و فقط حق اينان است وصيت پيامبر وارث بردن از آن حضرت درباره آنان ثابت است، آل محمد به محمد از هر جهت نزديك‌تر و نسبت به خلافت از او به او سزاوارترند، اين امت است كه به وصيت آن حضرت عمل نكرد، ارث او را پايمال نمود و تخم فساد و اختلاف در سرزمين زندگى امت پاشيد، در اين هنگام كه بسيارى از فرصت‌ها از دست رفته حق به سوى اهلش بازگشته و به محلى كه از آن خارج شده بود منتقل گرديده.

در هر صورت اين تغيير و تبديل و جابجائى كه در صدر اسلام صورت گرفت: حق را محل خودش خارج كردند و غير حق را به جاى آن نهادند، امام را در صف مأمومين قرار دادند و مأموم را در منصب امام گذاشتند آثار و عوارضى از خود ظهور داد كه زيان آن آثار و عوارض از پيكر اسلام و از پيكر امت زدودنى نيست، و خسارتى بر جاى گذاشت كه قابل جبران نمى‌باشد و زخمى بر هويت اسلام و امت زد كه علاج شدنى نيست، وجود مبارك فاطمه زهرا سلام الله عليها كه عارف به معارف الهى و آگاه به قرآن و اعماق آيات آن، و عالم به سنت پيامبر اسلام بود در رابطه با اين تغيير و تبديل و جابجائى بيجا و غير منطقى دردمندانه و با اشك چشم و با دل سوخته فرياد برداشت:

«باى سند استندوا، ام باية عروة تمسكوا، لبئس المولى و لبئس العشير، و بئس للظالمين بدلًا.»

«استبدلوا الذنابى بالقوادم، و الحرون بالقاحم، و العجز بالكاهل فتعساً لقوم يحسبون انهم يحسنون صنعا الا انهم هم المفسدون و لكن لايشعرون.» «9»

به كدام تكيه‌گاه پس از محروم كردن على از حقش و خالى كردن منصب امامت از امام سزاوارش تكيه كردند، و با نبود على در جايگاهش به كدام دستگيره نجات متمسك شدند؟ بد است سرپرستى كه به جاى على انتخاب كردند، بد است هم‌نشين و معاشرى كه در اين زمينه براى خويش گرفتند، براى اين ستم پيشگان بد است بدلى كه به جاى اميرالمؤمنين برگزيدند.

سپس فاطمه مرضيه مطالب بسيار مهم خود را به كنايه بيان كرد و فرمود: پرهاى ضعيفى كه در پرواز مرغان پرنده به كار نمى‌رود، و در حركتشان به سوى فضا نقشى ندارد به جاى پرهاى اصلى پر قدرت كه پرواز پرنده در گرو آن است انتخاب نمودند يعنى افراد ناچيز و خالى از سرمايه عقلى و علمى و دور از مدبريت و مديريت را به جاى على كه عقل مجسم و علم محض و هنرمندترين مردم روزگار در مديريت است برگزيدند. و اسب سركش نافرمان را به جاى وجود مطيع حق و وزين و سنگين قرار دادند، يعنى موجودى ترسو و بى‌خبر از حقايق و ناآگاه به امور را كه تسليم حق نيست به جاى انسانى شجاع و قويدل و آگاه به همه امور نهادند و زمام حكومت و ولايت را به كسى كه هيچ تخصصى در اين زمينه ندارد سپردند، بار مسئوليت اسلام و امت را به جاى اين كه بر كوهانى قوى و پرقدرت كه آن را به منزل مقصود رساند بگذارند به دمى و دنباله‌اى ضعيف بستند كه يك قدم هم نمى‌تواند آن را به جلو ببرد، يعنى مسئوليت اسلام و امت را كه خدا و پيامبر بر دوش قوى‌ترين انسان‌هاى روزگار نهاده بودند با نهادن بر عهده انسانى ضعيف و ناتوان كه شايسته آن نبود گذاشتند و بر اين اساس بايد بر اين باور بود كه اين بار عظيم و امانت الهى هرگز به وسيله او و دستيارانش و جانشينان پس از او به منزل نمى‌رسد، بلكه از دوش‌ جان ضعيف مى‌افتد و غارت‌گران سنگدل ميان خود تقسيم مى‌كنند و هر يك حصه‌اى را به غارت مى‌برند!

سپس حضرت در كمال دردمندى و رنج درونى فرياد زد: هلاكت و بدبختى باد بر قومى كه با اين همه زشتى فساد و ستم و افساد و تغييرات نابجا و تبديل حق به باطل خيال مى‌كنند خوب عمل مى‌كنند.

در هر صورت حادثه بسيار بسيار تلخ و كوبنده و زيانبارى كه در ميان بنى‌اسرئيل در جا به جائى حق به باطل پيش آمد و آنان را دچار عذاب تفرقه و پراكندگى و ضعف و زبونى و طاعون روانى كرد با كمال تأسف در اين امت هم پيش آمد و سبب خسارت‌هاى غير قابل جبران شد.

عابدان و زاهدان، عارفان و آگاهان گريه كردن و اشك ريختن خود را اختصاص به سحر و خلوت شب مى‌دهند و سعى مى‌كنند احدى از حال و راز و نياز و مناجاتشان با خبر نشود، اينان كه در شب در سجاده عبادت در اوج فرتنى و تواضع‌اند در روز شير ميدان كارزار و جهاداند و هرگز در راه خدا اندوه و غصه به خود راه نمى‌دهند، و در برابر كسى اشك نمى‌ريزند، ولى ملاحظه كنيد كه هواپرستان و مقيدان به قيود جاهليت، و پايمال كنندگان حق با اميرمؤمنان على‌بن ابى‌طالب چه رفتارى كردند كه عبدالملك بن عمير كه از فقهاى كوفه محسوب مى‌شد از عبدالرحمن بن ابوبكر، ابوبكرى كه مأموم بود ولى در مقام امامت نشست نقل مى‌كند كه عبدالرحمن گفت: من با دو گوش خودم از على بن ابيطالب شنيدم فرمود: آنچه ما آل محمد از مردم ديديم احدى نديد، سپس با صداى بلند گريه كرد با آن كه اولياء حق فقط در تاريكى سحر و در خلوت شب از خوف خدا ناله مى‌كنند!! «10»

تلخى و آثار زيانبار جابجائى و تغيير و تبديل در صدر اول اسلام به جائى رسيد كه ابوعمر نهدى مى‌گويد: حضرت زين العابدين كه خزانه علم، كرم، هدايت، بصيرت، سخاوت، صداقت و همه ارزش‌ها بود فرمود: ابوعمر از مكه گرفته تا مدينه بيست نفر يافت نمى‌شوند كه ما را دوست داشته باشند!! «11»

در اين جابجائى‌ها و تغيير و تبديل‌ها فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ‌ كار امت به جائى مى‌رسد كه خالدبن‌وليد قاتل مالك‌بن‌نويره كه از مؤمنان پاك دل بود و قاتل افرادى از قبيله مالك و هم بستر شده با زنان پاكدامنى كه از كشته شدن شوهرانشان چند ساعتى نگذشته بود ملقب به سيف الاسلام مى‌شود، و امارت ارتش را به عهده مى‌گيرد، و كار امت به جائى مى‌رسد كه وزارت در حكومت به دست خاندان مروان لعنت شده پيامبر مى‌افتد و بيت المال مسلمين به غارت مى‌رود، كار امت به جائى مى‌رسد كه قلدران و زورگويان و ثروتمندان در كنار امنيتى كه حكومت براى آنان به وجود آورده به عيش و عشرت مى‌گذارنند و ابوذر آن انسان والائى كه خدا به او سلام رسانيده و به او بشارت بهشت داده در تبعيدگاه بى‌آب و علف ربذه گرسنه و تشنه جان مى‌دهد. انحراف از حق تا جائى كه رشيد هجرى، عمرو بن حمق خزاعى، ميثم تمار، حجر بن عدى و دوستانش فقط به جرم محبت على به دار آويخته مى‌شوند و به قتل مى‌رسند.

اين جابجائى و تغيير و تبديل كار امت را به جائى مى‌رساند كه دچار انحراف فكرى و حاكميت فرهنگ اموى مى‌شود و در آن فضاى انحراف و حاكميت فرهنگ شيطانى برخود لازم و واجب مى‌داند كه براى حفظ حكومت يزيد شرابخوار و سگ‌باز و ميمون پرست و براى بقاء تسلط او بر امت به جنگ با ريحانه رسول خدا و جگر گوشه زهرا، و پاره تن على مرتضى امام معصوم و پيشواى به حق امت برخيزد و او و اهل بيت و يارانش را با لب تشنه قطعه قطعه كند تا يزيد و پيروانش بى‌دردسر به عيش و عشرت و غارت‌گرى خود ادامه دهند، همانطور كه در سطور گذشته نوشتم شرح آثار شوم اين جابجائى كتابى به پهناى روزگار و اوراقى به تعداد انسان‌هاى پس از وفات پيامبر تا قيامت نياز دارد.

البته در آن ظلمات خوفناك و فضاى پر فسادى كه محصول آن تغيير و جابجائى بود تعدادى اندك ثابت قدم در دين، دارنده يقين، مؤمن به حقايق، وفادار به پيامبر و اهل بيت، از جان گذشته در راه خدا وجود داشتند كه پروانه‌وار گرد شمع وجود اميرمؤمنان و امامان معصوم از اولاد او پرواز معنوى داشتند و هم آنان با كمك امامان بر حقشان با مايه گذاردن از همه وجودشان به حفظ اسلام ناب محمدى همت گماشتند و در ميان آن همه خطوط و جادهاى انحرافى كه محصول تلخ آن جابجائى غير منطقى بود صراط مستقيم را با عبور از لابلاى سختى‌ها، مشقت‌ها، زندان‌ها، تبعيدگاهها، و شهادت از اين كه زخمى بخورد و گژى در آن راه يابد نگاه داشتند تا حجت خدا در پرتو قرآن و دانش و بصيرت و بينش و فرهنگ اهل بيت تا قيامت بر مردم تمام باشد و عذر و بهانه‌اى براى منحرفين باقى نماند.

از جمله آن پاكدلان و ايثارگران، و مؤمنان و وفاداران شخصيت كم‌نظير شيعه عمرو بن حمق خزاعى است كه در كوران سختى‌ها و مصائب و مضيقه‌ها و فشارها و حاكميت فرهنگ تجديد شده جاهليت در پوستين اسلام به محضر اميرمؤمنان (ع) آمد و عاشقانه به آن حضرت گفت:

من براى دريافت مال و ثروتى از دنيا نزد تو نيامده‌ام تا به من عطا كنى، به تمناى رياست و حكومت و سلطنت نيامده‌ام تا نامم را به آن بلند آوازه نمائى، ملاك آمدنم اين است كه تو مولاى مائى، پسر عم رسول خدائى، براى ولايت و رهبرى و امامت و پيشوائى از همه مردم سزاوارترى، همسر سيده زنان جهان فاطمه‌اى، ريشه نسلى هستى كه بايد از پيامبر باقى و برجا بماند، در ميان مهاجر و انصار صاحب سهم عظيمى در اسلام هستى.

به خدا سوگند اگر بر عهده من مسئوليت گذارى كه كوه‌هاى عظيم و استوار را از جاى بر كنم و جابجا كنم و آب‌هاى درياهاى لبريز را بكشم، و پيوسته و دائم شمشير در دستم باشد كه دشمنت را بلرزانم و دوستت را تقويت كنم تا خدا بدين وسيله جايگاه قدمت را بالا برده و حجتت نمايان شود باز گمان ندارم از اداء حق تو آنچه بر من واجب شده همه را ادا كرده باشم.

امام او را دعا كرد و گفت: پروردگارا قلب او را منور دار، و در صراط مستقيم پايدار و ثابت قدم نگاهش دار. «12»

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- اعراف 165.

(2)- نحل 26- 27.

(2)- الطرائف 33- بحار ج 40 ص 73 ذيل حديث 110 عدد حروف على.

(3)- بحار ج 28 ص 85 ح 2- تفسير قمى ذيل آيه انما النجوى من الشيطان سوره مجادله- كافى ج 8. ص 179

(4)- الصواعق المحرقه 30- الامامة و السياسة 20.

(5)- بحار ج 28 ص 201 ح 12 از فرمايشات حضرت صادق*

(6)- بخارى ج 8 ص 210- مسند احمدبن حنبل ج 1 ص 55- طبرى ج 3 ص 203.

(7)- روضه كافى 16.

(8)- نهج‌البلاغه خطبه 2.

(9)- بحار ج 43، ص 168.

(10)- عنصر شجاعت جلد مسلم بن عقيل ص 327.

(11)- عنصر شجاعت جلد مسلم ص 327.

(12)- عنصر شجاعت جلد مسلم ص.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
  • حرص
  • تورات
  • بنی اسرائیل
  • نبوت
  • منطقه مقدس
  • توحید
  • هوا و هوس
  • فلاح و سعادت
  • 0
    0% (نفر 0)
     
    نظر شما در مورد این مطلب ؟
     
    امتیاز شما به این مطلب ؟
    اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب

    فرداهایی که هیچ وقت نمی آیند
    همه چیز حلال است مگر خلافش ثابت شود
    قدرت و فرمانروائى مطلقه حق بر ظاهر و باطن هستى‏
    حضرت علی اصغر علیه السلام
    عنصر مردانگی و جوانمردی در بیان امام حسن مجتبی(ع)
    روز عاشورا و دعای امام حسین(ع)
    حق پیامبر(ص) و حضرت علی(ع)
    روایت ماربين آلماني از امام حسین(ع)
    دقايق آخر زندگى امام حسين عليه السلام
    عظمت نهج‌البلاغه  

    بیشترین بازدید این مجموعه

    توحید نظری و توحید عملی
    هفت نمونه‌ از احیای مردگان در کلام قرآن
    حدیث عبادت زهرا(س)
    روز زن و مادر
    مراحل قيامت‏
    آثار ایمان به خدا در زندگی
    گذری بر فضایل حضرت زهرا سلام الله علیها
    سوره ای از قران جهت عشق و محبت
    کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
    متن دعای معراج + ترجمه

     
    نظرات کاربر

    پر بازدید ترین مطالب سال
    پر بازدید ترین مطالب ماه
    پر بازدید ترین مطالب روز



    گزارش خطا  

    ^