لطفا منتظر باشید

شكستن حرمت موسى‏

 

منابع:

کتاب : تفسير حكيم    ج‏3        

نوشتہ : استاد حسین انصاریان 

 

گويا از جمله اول آيه شريفه به ويژه از كلمه «لِقَوْمِهِ‏» بتوان استفاده كرد كه موسى به بنى‏اسرائيل گفته باشد يا قومى‏ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ .... اى قوم من، اى جامعه من خدا به شما فرمان مى‏دهد ......

اين تعبير كه از مفهوم آيه استفاده مى‏شود و به عبارت ديگر از عمق آيه شريفه بر مى‏آيد نشانگر محبت و علاقه و ارزش دهى موسى هم چون ديگر پيامبران و مصلحان واقعى به انسان‏هاست.

علاقه و محبتى كه به پشتوانه‏ى آن از مردم جدا نمى‏شدند و از آنان روى نمى‏گرداندند و بر اثر آن به كار با عظمت و بى‏نظير خود دستگيرى از بندگان براى نجاتشان از نكبت‏ها و تاريكى‏ها و جهالت‏ها و هدايتشان به سوى خدا و آئين الهى و هر عمل خيرى ادامه مى‏دادند و بر آن پافشارى مى‏نمودند و به آزارها و مضيقه‏ها و مشكلات و مصائبى كه از اين ناحيه به آنان مى‏رسيد صبر و استقامت و شكيبائى غير قابل وصف از خود نشان مى‏دادند.

موسى (ع) ذبح گاو را در كلامش به بنى‏اسرائيل فرمان و دستور خدا اعلام مى‏كند و مى‏گويد: خداوند به شما امر مى‏نمايد كه گاوى را ذبح كنيد و هيچ قيد و شرطى را هم براى گاو بيان نمى‏كند، اگر آنان گاوى معمولى را ذبح مى‏كردند، فرمان خدا را اطاعت كرده بودند، و امر حضرت حق را به اجرا گذاشته بودند و با سئوالات گوناگونشان كار را سخت و دشوار نمى‏كردند، اما به اختيار خودشان كار را به مضيقه و سختى كشاندند و براى پيدا كردن گاو مورد نظرشان خود را در رنج و زحمت قرار دادند.

نسبت فرمان ذبح به حضرت حق كه حقيقت هم داشت و به راستى فرمان خدا بود إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ‏ براى اين بود كه از شك و شبهه بنى‏اسرائيل در رابطه با اين مسئله مهم كه هم براى آنان مايه تصفيه اعتقاد بود و هم مشكل بزرگى را حل مى‏كرد جلوگيرى كند و تصور نكنند موسى اين مطلب را از پيش خود گفته و مى‏خواهد آنان را به كارى معمولى وا دارد.

اين گاوكشى براى اين بود كه «بنى‏اسرائيل چون ساليان دراز محكوم مصريان بودند، مانند هر قوم محكوم و زبون ديگران، خواه ناخواه اوهام و معتقدات مصريان بر آنان چيره شده بود، يكى از مقدسات مصرى‏ها گاو بود، گويا احترام و تقديس گاو در مصر مانند هند بيشتر در طبقه كشاورزان و دام‏داران شايع بود، چون بنى‏اسرائيل با اين طبقه كه اكثريت مردم آن سرزمين بودند آميزش داشتند، تقديس و پرستش گاو آنچنان سرايت كرد كه بيشتر آنان عقيده يگانه پرستى و اعتقاد توحيدى پدران خود را فراموش كردند، شايد تقديس گاو پس از خروج از مصر و زندگى طولانى در بيابان و معاشرت با قبائل گاوپرست نيز در آنان مؤثر بوده، در هر جا و به هر طريق باشد تقديس گاو و گوساله در نفوس آنان ريشه داشته و محبت آن قلوبشان را فرا گرفته بود، چنان كه در همين سوره بقره آيه 88 به آن اشاره مى‏كند:

وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ.

بنابراين اتخاذ گوساله پس از چند روز غيبت موسى از جهت غفلت و پيش‏آمد ناگهانى يا اغفال نبوده بلكه منشأش علاقه و كشش باطنى آنان به چنين پرستشى بود.»

اين گاوكشى آنهم به دست خودشان براى اين بود كه خاطره تقديس و پرستش آن از ذهن‏ها و باطن‏ها زدوده شود، و اعتقادشان از آلودگى پاك گردد و تصفيه شود، و از اين بت قطع گردد و متوجه خداى جهان آفرين شوند و دلى پاك از بت‏ها و صنم‏ها به سوى او برند، و آن خانه معنوى را پس از در هم شكستن بت گاو و گوساله افق تجلى توحيد نمايند و در سايه ايمان خالص به حضرت حق به عبادت عارفانه و عاشقانه برخيزند.

از جهت ديگر پيش‏آمد قتلى كه همه بنى‏اسرائيل را مضطرب كرد، و اوضاعشان را به هم ريخت، و امنيت خاطرشان را در معرض تهديد قرار داد و مى‏رفت كه به نزاع و جنگ قبيله‏اى منجر شود و آتش خانمان سوزى را شعله‏ور سازد به موسى ميدان داد كه فرمان خدا را درباره كشتن گاو با آن كه اجرايش بر بنى‏اسرائيل بخاطر تقديس گاو بسيار سخت و دشوار بود اعلام كند تا با زدن عضوى از آن به بدن مقتول حيات به او باز گردد و قاتل را معرفى كند و آتش فتنه را بخواباند، اعتراضات و سئوالات گوناگون و بهانه‏جوئى‏هاى عجيب و غريب كه در تاريخ معروف به بهانه‏هاى بنى‏اسرائيلى شده براى اين بود كه شايد فرمان حق به ذبح گاو متوقف شود و راه فرارى از اين حكم به رويشان باز شود تا به قداست گاو به اعتقادشان تجاوز نشود و حريم مقدس گاو محفوظ بماند!!

اما فرمان الهى بدون برو برگرد بايد اجرا مى‏شد، و تعويق نسبت به آن جا نداشت، ولى بنى‏اسرائيل كه دل به گاو داشتند و نمى‏خواستند دست به ذبح آن‏ ببرند با همان روح جمود و تعصب جاهلى و ترديد و شك درباره هر دستور با زبانى تند و لحنى زننده به موسى گفتند:

أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً؟!!

و آن حضرت با لحنى آرام و زبانى ملايم و كلامى با مفهومى معنوى و عالى به آنان گفت:

من از اين كه از نادانان به موقعيت‏ها، و حقايق و به ويژه مقام والاى انسان باشم به خدا كه پناه دهنده هر پناهنده‏اى است و قدرتش نسبت به هر چيز فراگير است پناه ميبرم.

نسبت دادن بازى گرفتن ديگران و مسخره كردن انسان به يك پيامبر آن هم سومين پيامبر اولوالعزم و دارنده مقام كليم اللهى و بنده صالح و خالص و مخلص پروردگار كه منبع كرامت و بزرگى و شرف و عزت و اصالت و صداقت بود از هر نسبت ناروائى نارواتر و نابجاتر است!

به بازى گرفتن ديگران و مسخره كردن آنان كار مردم پست و فرومايه و بى‏ادب است، اينانند كه ديگران را ملعبه هوا و هوس خود مى‏سازند و ارزش خويش و ديگران را نمى‏شناسند.

پيامبران مى‏دانند كه انسان مقامى مادون حق و مافوق همه موجودات است.

پيامبران مى‏دانند كه انسان بنيان الله و خليفه خدا روى زمين است.

پيامبران مى‏دانند كه انسان سرّ خدا و خدا سرّ انسان است، پيامبران همه استعدادها و ارزش‏هاى معنوى انسان را مى‏شناسند، آن بزرگواران هدفى در مقام تعليم جز شناساندن اين استعدادها و ارزش‏ها و از قوه به فعليت رسانيدن آنها ندارند، و با دستوراتى كه از جانب خدا و خود ابلاغ مى‏كنند مى‏خواهند اين استعدادها و ارزش‏ها را بالا ببرند و از سقوط نگاه دارند.

آنان مى‏دانند كه استهزاء به انسان و به مسخره گرفتن او كارى بسيار ناروا و ناشايست است و استهزاء كردن ديگران از گناهان محسوب شده، و مقام بلند عصمت آنان امتناع از اين كار داشت.

ابن‏عباس در ذيل آيه 49 سوره كهف:

«يا ويلتنا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها» مى‏گويد:

«الصغيرة التبسّم بالاستهزاء بالمؤمن والكبيرة القهقهة بذلك‏ «0» و هو اشارة الى ان الضحك على الناس من الجرائم و الذنوب:»

صغيره تبسم مسخره آميز به مؤمن و كبيره خنده قهقه استهزائى به اوست از گفتار ابن عباس كه شاگرد امام معصوم بوده استفاده مى‏شود كه خنده مسخره نسبت به مردم از جرائم و گناهان است.

مسخره كردن مردم در حقيقت كوچك شمردن آنان و سبك انگاشتن ايشان و فرومايه ديدن آنان است.

آيا چنين كارى آنهم بر پيامبرى معصوم و دلسوز و علاقه‏مند به هدايت همه انسان‏ها سزاوار است؟!

ولى بنى‏اسرائيل بى‏تربيت، و آلوده به ترديد و شك در نبوت موسى، با توجه به حسّ‏گرائى و سبك مغزى كه حاكم بر آنان بود مقام موسى را كه مقامى عرشى و الهى بود تا حد يك دلقك و بازى‏گر پائين آوردند و در ارتباط با فرمانى كه موسى از جانب خدا به آنان ابلاغ كرد گفتند:

أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً؟!!

جايگاه ادب در زندگى‏

ادب زمينه ساز رشد و بستر آراسته شدن انسان به تربيت اسلامى و سبب آبرو و احترام انسان نزد خدا و ميان مردم است.

ادب به كوچك و بزرگ چه در گفتار و چه در كردار عامل جلب فيوضات الهى و سبب سعادت و خوشبختى، و ضامن خير دنيا و آخرت انسان است.

از رسول خدا و اميرمؤمنان و ديگر امامان در اين زمينه روايات بسيار مهمى رسيده كه توجه به آنها و فراگيرى آنها جداً بر هر مسلمان و بلكه هر انسانى لازم و واجب است.

رسول خدا فرمود:

«الحرمات التى تلزم كل مؤمن رعايتها و الوفاء بها: حرمة الدين، حرمة الادب، و حرمة الطعام:» «1»

حرمت‏هائى است كه رعايت و وفاى به آنها بر هر مؤمنى لازم است: احترام به دين، حرمت ادب، و حرمت غذا.

از امام موحدان اميرمؤمنان روايت شده است:

«ما هلك امرء عرف قدره:» «2»

كسى كه اندازه و قدر خود را شناخت و همه جا اين قدرشناسى را به كار گرفت هلاك و بى‏آبرو نشود.

«العلم وراثة كريمة، و الادب حلل حسان، و الفكرة مرآة صافية، والاعتذار منذر ناصح، و كفى بك او با لنفسك تركك ما كرهته لغيرك:» «3»

دانش و علم ميراثى گران، و ادب زينت و زيورى زيبا، و انديشه آئينه‏اى صاف، و پوزش پندآموزى خيرخواه، و ادب تو آنچه را كه براى خود نمى‏پسندى براى ديگران بكار نمى‏بندى تو را كافى و بس است.

«فسد حب من ليس له ادب:» «4»

حب و شرافت كسى كه فاقد ادب است تباه و ضايع است.

«لا حب ابلغ من الادب:» «5»

حب و شرافتى رساتر از ادب نيست.

«الادب خير ميراث و حسن الخلق خير قرين:» «6»

ادب بهترين ميراث و خوش خلقى بهترين همدم است.

از حضرت صادق (ع) روايت شده:

«خمس من لم تكن فيه لم يكن فيه كثير مستمتع قيل و ما هن يا بن رسول الله؟ قال: الدين، و العقل، و الحياء و حسن الخلق و حسن الادب:» «7»

پنج چيز در هر كس نباشد، در او بهره زيادى نيست: گفتند آنها چيست؟ فرمود: دين، عقل، حيا، خوش خلقى، و ادب نيكو.

على (ع) فرمود:

«لا غنى كالعقل، و لا فقر كالجهل، و لا ميراث كالادب، و لا ظهير كالمشاورة:» «8»

هيچ ثروتى چون عقل، و هيچ تهيدستى چون نادانى، و هيچ ميراى چون ادب، و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.

و نيز آن حضرت فرمود:

«انكم الى الكتساب الادب احوج منكم الى اكتساب الذهب و الفضته:» «9»

به راستى شما به تحصيل ادب نيازمندتر از كسب طلا و نقره هستيد.

موسى (ع) كه منبع ادب و كرامت بود از تهمتى كه به او زدند به خداى قادر پناه برد و به آنان گفت:

أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ‏

آرى تمسخر و استهزاء جز از مردم بيادب و نادان صادر نميشود، استهزاء به غير يا استهزاء به خلقت اوست يا به كارى از كارهاى وى مسخره كردن كيفيت خلقت مردم هيچ جايگاهى در عقل و منطق ندارد، و امّا فعل غير اگر قبيح و نادرست است واجب و لازم است او را نسبت به زشتى كردارش بيدار كنند و با امر بمعروف و نهى از منكر از انحراف فعلى نجاتش دهند در هر صورت استهزاء گناه سنگينى است كه جز از مردم جاهل و نادان صادر نمى‏شود.

ذبح بقره فلسفه و هدفى بسيار عالى داشت، بنى‏اسرائيل بى‏توجه به آن هدف به موسى توهين روا داشتند، حضرت حق كه فرمان به ذبح از پيشگاه مقدسش صادر شده بود اراده داشت تا با ذبح گاو به دست بنى‏اسرائيل كه محبوب آنان و در نظرشان مقدس بود به توحيد خالص برگردند، و به عرصه توبه و انابه از آلودگى باطن درآيند، و ريشه ارادت و وابستگى به گاو به عنوان موجودى مقدس و معبود و مورد پرستش از سرزمين قلب آنان كنده شود، تا با زدوده شدن غبار شرك باطنشان آماده تجلى توحيد ناب شود، و نيز مشكل قتلى كه براى آنان پيش آمده بود برطرف گردد، ولى آنان از طرفى موسى را متهم به بازيگرى با ديگران و به مسخره گرفتن افراد نمودند و از طرف ديگر با سئوالات گوناگون درباره گاو كه چگونه باشد، چه رنگى او را پوشانده باشد، و ..... كار را بر خود سخت نمودند و خدا هم كار را بر آنان به خاطر لج‏بازى و اصرار بر پرسش‏هاى بيجا كه در حقيقت به خيال خودشان راه فرارى براى انجام نگرفتن ذبح بود سخت گرفت.

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(0)- محجة البيضاء ج 5 ص 236.

(1)- تحف العقول 54.

(2)- بحار ج 72 ص 66.

(3)- بحار ج 72 ص 67.

(4)- تحف العقول 91.

(5)- بحار ج 72 ص 67.

(6)- تحف العقول 91.

(7)- بحار ج 72، ص 73.

(8)- بحار ج 1، ص 95.

(9)- غرر الحكم. ج 1 ص 303.

 

 

 

منبع :
نظرات کاربران (0)
ارسال دیدگاه