لطفا منتظر باشید

شب چهارم

(تهران مسجد امیر)
محرم1437 ه.ق - مهر1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

جمله ملکوتی السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله، با توجه به آیات قرآن و روایات درباره ارزش‌های وجود مبارک حضرت ابراهیم به نظر دریای پرگوهری می‌رسد که به قول پیغمبر اکرم این گوهرها از این دریا با کشیدن تمام نمی‌شود. من فکر می‌کردم بتوانم در سه جلسه گذشته آیه شریفه را آنگونه که هست توضیح بدهم و با وجود مبارک ابی عبدالله تطبیق بکنم تمام بشود.

اما ما هنوز اندر اول وصف تو مانده‌ایم، ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز، کان سوخته را جان شد و آواز نیامد، این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند، چه باید کرد که شخصیت ابی عبدالله در این ارث‌بری از ابراهیم در عقل ما، فکر ما، حتی خیال ما که خیلی قدرتمند است، نمی‌گنجد.

خیال خلق می‌کند، انسان می‌تواند الان به اندازه کل ظرف جهان طلا فرض بکند که در این ظرف پر است، این قدرت خیال است، اما پر خیال هم اینجا شکسته است، و زخم دارد. این عظمت و گستردگی مطالب ما را وادار می‌کند همه‌مان را که بگوییم آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید، مسائل در رابطه با ایشان گاهی برای ما معنی نمی‌شود، امام صادق به یکی از اصحابشان فرمودند حضرت حسین را زیارت می‌کنید عرض کرد یابن الرسول الله خودتان زیارت می‌کنید؟ فرمود چگونه زیارت نکنم کسی را که خدا او را زیارت می‌کند. چیست معنی زیارت خدا؟ درود است؟ اگر درود است که خدا در سوره احزاب به ما مردم مومن هم درود فرستاده این معنا اختصاصی نیست، هُوَ اَلَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلاٰئِكَتُهُ ﴿الأحزاب‏، 43﴾، این متن قرآن است.

خدا به شما مردم مومن و فرشتگانش درود می‌فرستد، معنی زیارت اگر درود است که این یک معنی عامی است ویژه ابی عبدالله نیست ما هم مورد درود هستیم، معنی زیارت خدارحمت خداست، که در سوره بقره می‌فرماید من درود و رحمت را با همدیگر به اهل صبر می‌فرستم، اَلَّذِينَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ  ﴿البقرة، 156﴾ اولئک علیهم یعنی من و شما، أُولٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُهْتَدُونَ  ﴿البقرة، 157﴾ معنی‌اش رحمت است؟ که رحمت عام است و برای همه است.

و آیا درباره هیچ پیغمبر و امامی زیارت خدا هم وارد شده؟ نشده، این یک ویژگی است نمی‌دانیم چیست. یکی از پرقیمتی‌ترین گریه‌ها گریه از خوف خداست، خشیت خداست، سحر، این گریه فقط و فقط برای انسان است، همین. اما گریه بر حضرت سید الشهدا برای کل موجودات عالم است، زین العابدین فرمود او را کشتید کسی بود که آسمان‌ها برایش گریه کردند، زمین گریه کرد، ماهیان دریا گریه کردند پرندگان هوا گریه کردند، بهشتی‌ها گریه کردند درختان گریه کردند، این امتیاز است.

این آیه 120 و 121 سوره نحل که پروردگار عالم هفت حقیقت را برای ابراهیم بیان می‌کند و دو پاداش را، که روی هم می‌شود نه تا مطلب. امام دقیقا  این نه حقیقت را به ارث برده، کلش را، بخش بخشش را برایتان بگویم و تطبیق بکنم. به اندازه کوچکی خودم حرف می‌زنم و به اندازه اندکی علم، ان ابراهیم کان امتا، این حرف پروردگار است، ارزیابی خدا راجع به ابراهیم است آن هم در جلسه قبل شنیدید آیه با ان شروع شده تمام ادات ادبی قرآن حکیمانه سر ایات است، و باید ترجمه بشود. چون بی‌علت که نیست کنار آیه، قرآن فصیح‌ترین زبان عالم هستی است، پروردگار دارد حرف می‌زند او دارد می‌گوید ان، برای اینکه خیال ما را راحت بکند که در هر نوع شکی و تردیدی را نسبت به کمال ابراهیم که انسان کل الکمال بود، ببندید یک نفر بود، ان ابراهیم، یک فرد، ان یقینا قطعا، مسلما، ابراهیم که یک فرد است، کان امة، امت بود، امت یعنی چی؟ خب ما باید برویم سراغ روایات و سخنان کسانی که سالک الی الله بودند، یک نوری داشتند که این حرفها را درک می‌کردند، ما کارمان لغت درک کردن است، درک حقیقت غیر از درک لغت است.

یک معنای امت این است که ابراهیم برای تمام انسان‌ها، برای همه کارهایشان هر کاری انسان در این عالم دارد، برای کل انسان‌ها و برای کل کارهایشان ابراهیم سرمشق بود و معلم خیر، سرمشق به لغت عربی می‌شود اسوه، لغت اسوه را خدا در یک سوره دیگر برای ابراهیم ذکر کرده، کانت لکم فی ابراهیم اسوة، از مکه تا کربلا نمی‌دانم چند بار ولی مهمترین کتابهایمان نوشتند که حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام اعلام کردند لکم، لکم یعنی برای شما کل انسان‌ها از الانی که من دارم می‌گویم تا روز قیامت. لکم فی اسوة، خدا در وجود من برای کل شما انسان‌ها برای کل کارهایتان سرمشق قرار داده من را این گفتار ابی عبدالله است.

بعضی‌ها یک حرف باطلی را می‌زنند وقتی صحبت می‌شود برای خوب شدن، برای رشد کردن برای سیر کردن، برای به کمال رسیدن برای سلوک الی الله، و آدم حضرت ابی عبدالله الحسین را مثل می‌آورد، که این نمونه عالی و کامل ارزش‌ها، حالا بیا راه بیفت جواب می‌دهند آقا ما کجا امام حسین کجا، یعنی دستی دستی می‌آیند برخلاف خدا بین خودشان و حضرت ابی عبدالله الحسین فاصله می‌اندازند بین دنیا و آخرت، بین مشرق و مغرب عالم که ما کجا، حسین کجا. این حرف کاملا  غلط است، وجود مبارک ابی عبدالله بر پایه ارزش‌هایی که از آدم به ارث برده از نوح به ارث برده، از ابراهیم به ارث برده و از انبیاء بعد که در زیارت وارث مطرح است مقام امامت پیدا کرده، ما در چه مقامی هستیم؟ ما در مقام ماموم بودن هستیم ما بالاتر نمی‌رویم. ما اگر توان بالاتر رفتن داشتیم به ما هم می‌گفتند إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً، تو هم امام هستی، اما ما تا لحظه مرگمان ماموم می‌مانیم، ماموم یعنی چی؟ موجودی که امام برایش قرار داده شده است.

خب امام را برای چی قرار داده خدا؟ وَ جَعَلْنٰا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا، برای اینکه ما را به صراط مستقیم الهی هدایت کند و کمال هدایت ما هم به این است که به امام اقتدا بکنیم، امام اهل نماز بوده، اشهد انک قد اقمت الصلاة، من ماموم واجب است نمازخوان بشوم، امام بخیل نبوده، دست و دلباز بوده و اتیت الزکاة من نباید بخیل بمانم، امام  اهل امر به معروف و نهی از منکر بوده من هم باید اقتدا بکنم زبانم را به کار بگیرم از زن و بچه‌ام گرفته تا دوستانم و مردم غریبه تشویق کنم مردم را به انجام خوبی‌ها، بپرهیزانم از انجام زشتی‌ها و بدی‌ها. این اقتدای به امام است. ما امام نمی‌شویم اما ماموم خیلی خوبی می‌شویم. این هفتاد و دو نفر چی بودند بهترین ماموم، معلم خیر.

بالاخره ما اگر بخواهیم مثل ابی عبدالله اهل خیر بشویم باید از شرح حال ایشان آگاهی پیدا بکنیم، همه زندگی ایشان را که نمی‌شود در منبر بیان کرد، همه کتابها را هم نمی‌شود خواند، اقلا بالای چند هزار کتاب راجع به ابی عبدالله نوشته شده است، ولی در حدی که می‌شود با روش ایشان، منش ایشان، اعمال و رفتار ایشان، آشنا شد و همان را به کار گرفت می‌شود.

ایشان به شدت عاشق یتیمان بودند، کار می‌کردند برای یتیمان، به شدت عاشق آنهایی بودند که مردم محل بهشان نمی‌گذاشتند، بیشتر مردم به چه کسانی محل نمی‌گذارند؟ به افراد ضعیف پایین دست، یا آستینش پاره است، یا یک لنگه کفشی یا لباسش کهنه است، یا باربر است یا یک شغل ضعیفی دارد، اما امام عاشقانه با این طبقات خیلی پایین رفتار می‌کردند عاشقانه. امام که عظیم العظما است، به خدا قسم جای حقیقت وجودی ابی عبدالله در این عالم تنگ بوده، ولی این عظمت دارد در کوچه می‌رود یک مشت باربر مغازه‌های مرکزی مدینه یک سفره کهنه پارچه‌ای روی خاک کوچه پهن کردند، دایره‌وار دورش نشستند نهار آن روزشان نان خشک بود ابی عبدالله سواره داشت می‌آمد یکی از این باربرها گفت بروم تعارفش کنم بیاید با ما نهار بخورد، مثلا یکی بهش گفت که خوابت واقعا خیر است، کی را می‌خواهی دعوت کنی در جمع کی بیاید، تو نمی‌دانی این کیست، گفت من می‌روم می‌آورم، یعنی می‌داند که این وجود مقدس عاشقانه طبقات پایین را نگاه می‌کند، به عزیزدردانه‌های بی‌جهت کاری ندارد، به متکبران کاری ندارد، می‌داند که نشست و برخاست با اینها رضایت خدا درش است، آمد جلو گفت یابن الرسول الله نهار خوردید؟ فرمود نه، گفت سفره پهن است تشریف بیاورید، فرمود باشد پیاده شد، کجا نشست؟ خب بغل یک دانه از باربرها روی خاک بیچاره‌ها زیرانداز نداشتند، چند لقمه نان خشک خورد،  فرمود من دعوت شما را پذیرفتم شما دعوت من را می‌پذیرید؟ فردا بیایید خانه من، خب بدین مژده گر جان فشانم رواست، که این مژده آسایش جان ماست، حسین ما را دعوت کند، و بعد هم بگوید خصوصی بیایید خانه‌ام و بعد بیاید خانه بگوید بهترین غذا را آماده کنید مهمان دارم هدیه هم آماده کنید حالا لباس بوده، کفش بوده پول بوده، این روش امام است، ما نمی‌توانیم؟ ما کجا و ابی عبدالله کجا، چرا نمی‌توانیم خوب می‌توانیم، آن وقت مردم خانم‌ها، آقایان برادران، خواهران، چنین نگاهی که ابی عبدالله به طبقات پایین داشته اگر ما این نگاه را به طبقات پایین داشته باشیم خدا می‌داند دعای آنها در حق ما و زن و بچه‌ها و دنیا و آخرتمان چه کار می‌کند. عباد خدا را به حساب بیاوریم از حساب نیندازیم.

ضعیف را به حساب بیاوریم از حساب نیندازیم، یتیم را به حساب بیاوریم از حساب نیندازیم، او اسوه است، اسوه بودنش را از ابراهیم به ارث برده است، ابراهیم سفره می‌انداخت ظهر، شب، یک وقت مهمان نمی‌آمد می‌آمد در کوچه ابراهیم یا می‌ایستاد یا می‌نشست، تا یک گرسنه بیاید رد بشود دیگر رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ ضمیر، با چه عشقی به رهگذر می‌گفت غذا خوردی؟ نه، من هم تنها هستم بیا با همدیگر غذا بخوریم غذا خوردن با همدیگر لذتی دارد، شما لقب حضرت سلیمان را می‌دانید که، انبیا هر کدام یک لقبی دارند، ابراهیم خلیل الله، موسی کلیم الله، عیسی روح الله، سلیمان حشمت الله، یعنی نمایشی از حکومت و جلال و جبروت پروردگار بود نمایشی، عین یک قطره مقابل یک اقیانوس، برای اینکه حالا عظمت او را ملک او را، فرمانروایی او را به ذهن ما نزدیک بکنند حشمتی به او داده بودند، درست است؟ خب حشمت الله با چه کسانی نشست و برخاست داشت؟ حتما هر روز با امرا و وکلا و وزرا، محل فرمانفرمائی در فلسطین، خواندم این را، چقدر برایم لذتبخش بود چون هنوز خودم هم این کار را می‌کنم می‌بینم تولید نور می‌شود در وجودم ناشناخته  نمی‌خواهد آدم را بشناسند کارش که در حکومت تمام می‌شد، تک و تنها با لباس معمولی، می‌گشت حالا به قول آن زمان یک معبدی را پیدا می‌کرد به قول ما یک مسجدی را آن وقت‌ها هم نماز جماعت بود در آیات قرآن ملاحظه کردید خدا به مریم امر می‌کند و ارکعوا مع الراکعین یعنی در نماز جماعت شرکت کن، این نماز جماعت خب یادگار از زمان موسی ابن عمران است مریم تازه عیسی را به دنیا آورده بود که خدا بهش می‌گوید و ارکعی مع الراکعین، بود نماز جماعت دسته جمعی مردم عبادت می‌کردند، دعا می‌خواندند، سلیمان حشمت الله، سلیمان با چنان حشمت نظر می‌کرد موران را، می‌آمد در صف جماعت مردم مسجدها هم که برق نداشت چراغ موشی گوشه مسجد سوسو می‌زد خیلی به زحمت غروب در مسجد مردم چهره‌های همدیگر را می‌دیدند، در هر جمعیتی رفت نشست این بغل دستی‌اش حس می‌کرد این آدم باوقاری است، آدم سنگینی است، آدم خاصی است، علاقه پیدا می‌کرد با او آشنا بشود اسمش را بپرسد، رسمش را بپرسد، دارد در احوالاتش هر جا رفت و در این مردم پایین اجتماع نشست بغل دستی‌اش بهش گفت شما کی هستید؟ دلم می‌خواهد بشناسمت، یک جواب بیشتر به مردمی که نمی‌شناختند نداد آن هم اینها وقتی حرف می‌زدند چشمشان پر از اشک می‌شد می‌فرمود انا مسکینه من المساکین، من یک زمینگیر مثل بقیه زمین‌گیرهای دنیا هستم، من هم یک تهیدستم یک فقیر هستم. این جوابش بود.

نشستن با باربرها، کم می‌کند از آدم؟ در این بندگان پابرهنه‌ای یک رفیق‌هایی دارد خدا من این رفیق‌ها را گاهی پیدا کردم این که می‌گویم راهش را رفتم و دارم می‌گویم، رفیق‌هایی دارد اصلا آدم ماتش می‌برد، چه رفیق‌هایی، یک پابرهنه‌ای را پیدا کردم پانزده سال با او بودم پانزده سال، کارش هم باربری بود، هر سه شبانه روزی یک بار کل قرآن مجید را با گریه ختم می‌کرد، سر هفته پولهای حمالی‌اش را می‌ریخت بیرون  می‌شمرد می‌دید دو برابر مخارج یک هفته‌اش است برمی‌داشت می‌برد ناشناس می‌داد به مستحق شرعی، انا مسکین من المساکین. ان ابراهیم کان امة یعنی سرمشق، یعنی معلم خیر، برادران، خواهران، ما باید ماموم بودن خودمان را در حد ظرفیت خودمان کامل بکنیم که طبق قرآن روز قیامت ابی عبدالله که راه ا فتاد مثل آهن و آهنربا ما را دنبال خودش جذب بکند ماموم واقعی امام، آنجایی که خدا می‌برد ما را هم ببرد این خاصیت ماموم واقعی است که مجذوب امام است. در حوزه جاذبه امام است. سالک مسلک امام است.

چطور مجذوب ابی عبدالله بودند، این مطلب را جدید دیدم ندیده بودم تا حالا، امام کنار خیمه ایستاده بود، تازه آمده بودند بیرون، توجهی به جلو نداشتند حضرت،  مثل اینکه این طرف و آن طرف خیمه را نگاه می‌کردند دیدند یک کسی یک مرتبه با همه روی بدن روی خاک افتاد، با همه روی بدن، یعنی پیشانی تا پا روی خاک، خیلی آرام با محبت، فرمودند کیستی؟ گردنش را از روی خاک بلند کرد صورت روی خاک بود، وقتی بلند کرد ابی عبدالله دید حر است، فرمود ارفع راسک، بلند شو، بلند شد، گفت اول خیال خودم را راحت بکنم آمدم اینجا، سوال کرد یابن الرسول الله هل لی من توبه،  در باز است به روی من؟ توبه برای من هست؟ چی فرمود امام؟ فرمود هست یا نیست نه نفرمود که تو توبه داری یا نداری وقتی گفت توبه برای من هست امام فرمود انت سعید  فی الدنیا و الآخرة. یعنی چند قدم خالصانه به طرف ابی عبدالله بیا می‌شوی سعید فی الدنیا و الآخرة، چند قدم معمولی، که بیایی مطیع امام بشوی، مرید امام بشوی، عرض کرد حسین جان نمی‌خواهم بمانم، به من اجازه بدهید بروم جانم را قربان کنم من جریمه هم باید بدهم چون از همه دیرتر آمدم از همه زودتر باید بروم. فرمود حرّ تو مهمان ما هستی، حسین جان شما مهمان نبودی؟ اصرار کرد اجازه گرفت باز در کتابهایمان دیدم وقتی که از ابی عبدالله خیالش راحت شد به جای اینکه مستقیم اسب بدواند طرف میدان، پیاده آمد طرف قمر بنی هاشم، اینها شفعاء دار بقاء هستند، به محضر قمر بنی هاشم احترام کرد عرض کرد آقا من را می‌برید کنار خیمه خواهرتان، دارد یاد ما می‌دهد حر که اگر می‌خواهید پرونده صاف صاف بشود متوسل به قمر بنی هاشم شو و بعد دعای زینب کبری را بدرقه راهت کند گفت بیا برویم، بیرون بایست، رفتند داخل خواهر حرّ آمده، می‌خواهد از شما عذرخواهی کند، حر را دعا کرد، حر رفت میدان توقعی نداشت ابی عبدالله بیاید سرش را به دامن بگیرد با آن کاری که کرده بود اما یک مرتبه دید یک دستی سرش را از روی خاک برداشت، روی دامن گذاشت دستمالش را درآورد به زخم پیشانی حر بست، حسین جان تو آمدی سر حر را از روی خاک برداشتی سر غلام سیاه را برداشتی اما وقتی خودت میان گودال بودی یک نفر آمد سرت را از روی خاک برداشت آن هم شمر بود.  

برچسب ها :