روز دوم سخنرانی استادبه همراه مداحی سید مهدی میرداماد
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- چگونگی آسانشدن مرگ
- مجسمشدن ابلیس بر بالین علامه حلّی
- خوابی چون خواب عروس
- برخاستن از قبر
- سرعت حسابرسی خداوند
- تفاوت میزان و حساب در روز قیامت
- جانشینان حقیقی پیامبر(ص)
- داستانهایی از بردباری معصومین
- گریهکنندگان برای حسین(ع)
- روایت ابنعباس از طواف در کنار ابیعبدالله(ع)
- تجلی نور خدا در یک بشر
- اهلبیت، ادامهدهندۀ راه پیامبر(ص)
- خبر آیتالله درچهای از برزخ
- روضه
«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
چگونگی آسانشدن مرگ
پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) فرمود: محبت اهلبیتِ من در هفت جایگاه هولناک، وحشتناک و ترسآور به شما منفعت و سود میدهد. اهلبیت به داد شما میرسند، یاریتان میکنند و پشتوانۀ شما هستند. اولین جایگاه، هنگام مرگ است. محبت، مرگ را بر شما آسان میکند و دچار ترس و وحشت نمیشوید.
مجسمشدن ابلیس بر بالین علامه حلّی
بزرگترین عالم قرن هفتم شیعه در 84سالگی، با داشتن 523 جلد تألیف، در حال احتضار قرار گرفت. لحظۀ مرگ و عبور از دنیا به برزخ، فرزند باکرامتشان که مثل خودشان در مقام مرجعیت شیعه و فخرالمحققین بود، بالای سر پدر به ایشان گفت: «بگویید لا اله الا الله». با فریاد بلند علامۀ حلّی فرمود: «نه». پسر به وحشت افتاد و دوباره گفت: «بگویید لا اله الا الله». فرمود: «نه». این اتفاق برای بار سوم هم تکرار شد. پسر وحشتزده به اتاق کناری آمد و دو رکعت نماز خواند، صورت روی خاک گذاشت و گفت: خدایا ایشان 84 سال کار کرده، 523 جلد کتاب نوشته، اکنون لحظۀ آن است که به دادش برسی؛ خدایا رحم کن!
ایشان برگشت و به علامه حلی گفت: «بگویید لا اله الا الله». علامه گفت: لا اله الا الله. پسر پرسید: آن سه باری که با شما صحبت میکردم، میشنیدید؟ فرمود: بله. پرسید: چرا میگفتید نه؟ فرمود: به تو نه نمیگفتم، شیطان مجسم شده بود و من با کمال قدرت به او «نه» میگفتم. محبت اهلبیت قدرت، نیرو و انرژی است. وقت مرگ ابلیس را از آدم دور میکند. پاسبان انسان است.
خوابی چون خواب عروس
جایگاه دوم در برزخ است که محبت اهلبیت آدم را تنها نمیگذارد. از رحمت، فضل و احسان خدا، در برزخ به محبّ اهلبیت میگویند: آرام باش. میگویند: «نَمْ نَوْمَةَ اَلْعَرُوسِ قَرِيرَ اَلْعَيْنِ»[1] وقت استراحت است، دوران تکلیف تمام شد، مانند استراحت یک عروس بخواب. ائمه میفرمایند: از چهار طرف برزخ، چهل نور برای او قرار داده میشود.
برخاستن از قبر
قیامت بعد از اینکه خدا بدن را برمیگرداند و روح را ملحق میکند، فرشتگان رحمت الهی از او برای ورود به قیامت استقبال میکنند. هنگام برخاستن از قبر، جایگاه سوم است.
سرعت حسابرسی خداوند
جایگاه چهارم، هنگام پخش پروندههاست. ابنعباس به پیامبر(ص) گفت: مراد از اصحاب یمین چه کسانی هستند که پروندههایشان را به دست راستشان میدهند؟ پیامبر(ص) دست بر شانۀ امیرالمؤمنین(ع) گذاشت و فرمود: شیعۀ علی(ع) اصحاب یمین هستند و به وقت حساب پروندۀ آنها به آسانترین روش محاسبه میشود.
ابنعباس از پیامبر میپرسد: کل حسابرسی چقدر طول میکشد؟ (کل محبان اهلبیت که شمار آنها را هم نمیدانیم). پیامبر(ص) فرمود: بهاندازۀ برقی که در بهار از ابر میجهد و خاموش میشود، کل حساب رسیدگی میشود. مگر قرآن نخواندی: «إِنَّ ٱللَّهَ سَرِيعُ ٱلحِسَابِ»[2] سرعت نور چندصد هزار کیلومتر بر ثانیه است، اما سرعت خدا طور دیگری است. علم و قدرت و ارادۀ بینهایت، حساب میلیاردها نفر را به اندازۀ یک برق جهنده میرسد و بعد هم راه به رویشان باز است.
تفاوت میزان و حساب در روز قیامت
جایگاه پنجم، میزان است. اما وقتی حساب ما را رسیدند، چرا به میزان ارائه میدهند؟ پیامبر(ص) که در این ردهبندی میفرماید «عند الحساب»، یعنی کار تمام است؛ پس میزان چیست؟
شما حتماً در حرم امیرالمؤمنین(ع) خواندهاید: «السَّلاَمُ عَلَى يَعْسُوبِ الْإِيمَانِ وَ مِيزَانِ الْأَعْمَالِ»[3] بعد از تمامشدن حساب، شما را تحویل امیرالمؤمنین(ع) میدهند. علی(ع) میزان خداست. او ما را میسنجد و به ما نمره و درجه و مقام میدهد. ثروت ما در قیامت کم نیست! این محبت و اقتدای به محبوبان، بالاترین ثروت است.
فوق این مسائل، وابستگی شدید ما به وجود مبارک حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) و گریۀ ماست. ائمه فرمودهاند: گریۀ شما تبدیل به سه حقیقت میشود و تبدیلکنندهاش هم خداست: 1. مغفرت خدا؛ 2. رحمت خدا؛ 3. شفاعت اولیای الهی. میزان ما در قیامت و هنگام عبور از صراط، سنگین است.
جانشینان حقیقی پیامبر(ص)
حضرت در ادامه این روایت میفرماید: «فَمَنْ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ آمِنًا فِي هَذِهِ اَلْمَوَاطِنِ»[4] هرکس دوست دارد در این هفت موطن در ایمنی کامل باشد، «فَلْيَتَوَالَ عَلِيّاً بَعْدِي» معشوقی مثل علی(ع) را انتخاب کند. بعد از من هیچ چهره و شخصی را در زندگی راه ندهید؛ هرکه میخواهد باشد و با من هر نسبتی داشته باشد، اصحابم یا پدرزنم باشد. بعد من غیر از علی(ع) را در زندگی راه ندهید؛ چون کلّ زندگیتان به تاریکی کشیده میشود. «وَ لْيَتَمَسَّكْ بِالْحَبْلِ اَلْمَتِينِ» اگر میخواهید در آن هفت موطن در امان باشید، به حبل متین چنگ بزنید.
حبلالله، حبل متین است: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا».[5] پیامبر(ص) حبل متین را اینطور تعریف کرده: «وَهُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَعِتْرَتُهُ مِنْ بَعْدِهِ» این حبل متین علیبنابیطالب(ع)، حسن(ع)، حسین(ع)، زینالعابدین(ع)، امام باقر(ع)، امام صادق(ع)، امام موسیبنجعفر(ع)، امام رضا(ع)، امام جواد(ع)، امام هادی(ع)، امام عسکری(ع) و صاحب عصر و زمان(عج) که مالک وجود ماست «وَ بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ».[6]
به اینان چنگ بزنید که «فَإِنَّهُمْ خُلَفَائِي وَ أَوْلِيَائِی» جانشینان من اینان هستند، بقیه جانشینان ابلیس هستند. اینان عاشقان من هستند. «عِلْمُهُمْ عِلْمِی» دانش این دوازده نفر بیکموزیاد دانش من است. «وَ حِلْمُهُمْ حِلْمِی» بردباری این دوازده نفر بیکموزیاد بردباری من است. 23 سال بردباری در مقابل آنهمه حوادث و از کوره درنرفتن و خشمگیننشدن کم نبود!
داستانهایی از بردباری معصومین
وقتی رسول خدا(ص) بدن قطعهقطعۀ عمویش را دید که انگشتها، لبها و بینی جنازه را بریده، چشمش را درآورده و پهلویش را پاره کرده بودند، گریه کرد. به ایشان گفتند: نفرین کن تا عذاب نازل بشود! دستش را بلند کرد و گفت: «اَللَّهُمَّ اِهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ»[7] خدایا! کارهایی که اینان کردند، از نادانی است؛ هدایتشان کن.
ابیعبدالله(ع) از کوچه رد میشد، مردی به حضرت رسید، بیاحترامی و بیادبی کرد، به امیرالمؤمنین(ع) و ابیعبدالله(ع) ناسزا گفت. امام حرفش را قطع نکرد، صبر کرد همۀ حرفهایش را زد. امام فرمود: مسافری؟ گفت: بله. فرمود: اگر جایی نداری، بیا به تو جا بدهم؛ اگر پول نداری، پول به تو بدهم؛ اگر غذا نداری، به خانهٔ ما بیا تا به تو غذا بدهم. گفت: همه چیز دارم، فقط یک خواسته دارم؛ اگر میتوانی یا اباعبدالله(ع) برای من انجام بده! فرمود: چیست؟ گفت: به زمین بگو دهان باز کند و من را فرو ببرد، من نفهمی کردم. من اهل شامم، آنجا سر ما را نسبت به شما کلاه گذاشتند و ما را فریب دادند. اگر میشود بگو به زمین دهان باز کند تا نباشم، شما را ببینم و شرمنده و خجالتزده شوم.
گریهکنندگان برای حسین(ع)
خوب است که ما خجالتزدۀ حضرت و پدر و مادرش نیستیم. همهٔ ما در زندگی کسانی (برادر، پدر، مادر و...) داریم که مردهاند و الآن هم اسم بردم، یادشان کردیم، اما گریه نکردیم؛ ولی تو 1500 سال در کربلا قطعهقطعه شدی، ما نیز تو را ندیدهایم و فقط شنیدهایم. ما برای اموات خودمان اینگونه سیاه نپوشیدهایم و گریهٔ دائم نکردهایم.
چشمی که برای حسین(ع) گریه کند، محال است در قیامت گریان باشد. روز قیامت آدم باید چیزهایی را ببیند و از ترس گریه کند، اما هیچچیز ترسناکی نشان ما نمیدهند. ما در قیامت عامل گریه نداریم، عامل نشاط داریم.
حسین نورالله، وجهالله و رحمةاللهالواسعة است. این عشق و محبتی که ما به ابیعبدالله(ع) داریم، یعنی به نور عشق داریم. این نور در ما جلوه کرده که عاشق شدهایم، اگر این نور تجلی نکرده بود، عاشق نمیشدیم. عشق محصول طلوع نور است.
روایت ابنعباس از طواف در کنار ابیعبدالله(ع)
حالا خداوند در سورۀ حدید به پیامبر(ص) میگوید: حسین نورالله و جلوۀ تامّ است. اهلسنت از ابنعباس نقل کردهاند که میگوید: همان سال آخری که ابیعبدالله(ع) به مکه آمده بود و روز هشتم رفت، من یکبار با حضرت طواف مستحب انجام دادم. امام دور خانه میگشت، من هم نزدیک حضرت دور میگشتم. صدایی شنیدم، ولی گوینده را ندیدم (این را اهلسنت نقل کردهاند، شیعه هم از آنها نقل کرده است). صدا این بود: هرکس علاقه دارد با شخص خدا بیعت کند، با حسین(ع) بیعت کند.
تجلی نور خدا در یک بشر
خدا نور است: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»؛[8] در دعای کمیل هم میخوانیم: «یا نور یا قدوس» خدا نور است. حسین تجلی تام نور خداست. ارتباط ما با او بهعنوان مأموم و امام، محب و محبوب، عاشق و معشوق، این نور را به ما منتقل کرده است. ما اکنون همه نور داریم، اما چشممان نمیبیند. امام صادق(ع) میفرماید: هر جا کلمۀ مؤمن در قرآن آمده، منظور شیعیان ما هستند. ما شیعۀ واقعی چه میسازیم؟ مهر، محبت، مسجد، درمانگاه، دارالأیتام، اخلاق با دیگران، کمک، خدمت، عبادت. غیرشیعه چه میسازد؟ طالبان، جیشالنصرة، داعش. ساخت شیعه و آنها را مقایسه کنید تا معلوم شود کافر و مؤمن چه کسی است؟
چقدر باید تو را شکر کنیم که ذرهای محبت بیگانهها در دل ما نیست و به جای آن کینه و دشمنی است. چقدر باید تو را شکر کرد که از همان رحم مادر نگذاشتی دل ما آلوده بشود. ما در رحم مادری بودیم که عاشق غیر علی(ع) و غیر حسین(ع) نبود. ما در صلب پدرانی بودیم که عاشق غیر علی(ع) و بچههایش نبودند. اگر از سینهای شیر میخوردیم که محبت آلودۀ دیگران را به ما تغذیه میکرد، ما هم الان مانند آنها بودیم، اما الان نوریم. فقط این نور را نگه داریم که هفت جا به دادمان میرسد.
خدا در سورهٔ حدید به پیامبر(ص) میفرماید: «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ»[9] قیامت مردان و زنان و مؤمن را میبینی، خداوند نمیگوید نور من، میگوید نوری که ملک خودشان است و آن را کسب کردند، این نور پیش رویشان در حرکت است. در این نور که حرکت میکنند، این صدا را هم از خود نور میشنوند: «بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ».[10] در زیارت وارث میخوانیم: «یا لَیتَنا کنّا مَعَک فَنَفوزَ فَوْزاً عَظیماً»؛ شما به این فوز عظیم رسیدهاید. این سرمایۀ ما در قیامت است.
اهلبیت، ادامهدهندۀ راه پیامبر(ص)
«وَ حِلْمُهُمْ حِلْمِی وَ أَدَبُهُمْ أَدَبِی وَ حَسَبُهُمْ حَسَبِی»[11] ادب اهلبیت من، ادب من است. وقتی ابیعبدالله(ع) میخواست به کسی محل بگذارد، بین او و علیاکبر فرقی نمیگذاشت. اگر بالای سر اکبر میآمد و صورت به صورتش میگذاشت، ادب داشت و صورت به صورت غلام سیاهش هم میگذاشت.
من هر شب ماه رمضان گفتهام: ما توقع نداریم موقع مرگ صورت روی صورت ما بگذاری، بیا و کف پایت را روی صورتهای ما بگذار حسین جان!
«سَادَةُ اَلْأَوْلِيَاءِ» اهلبیت من، آقای تمام اولیای عالم هستند. «وَقَادَةُ اَلْأَتْقِيَاءِ» رهبران باتقوایان عالم هستند. «وَ بَقِيَّةُ اَلْأَنْبِيَاءِ» وجود 124هزار پیامبر در اهلبیت من تجلی دارد. این دوازده تا را ببین، انگار 124هزار پیامبر را دیدهای.
«حَرْبُهُمْ حَرْبِي وَ عَدُوُّهُمْ عَدُوِّي» اگر کسی با اینان بجنگد، با من جنگیده و اگر با اینان دشمنی کند، با من دشمنی کرده است.
خبر آیتالله درچهای از برزخ
یکی از بزرگان اهل منبر که خوب روضه میخوانده و گریه میانداخته، هشتادنود سال پیش در احوالاتش نوشته است: شب جمعهای برای دعای کمیل به تخت فولاد رفتم که مستمع باشم. مردم خواب بودند، دو ساعت به نماز صبح بلند میشدند و نماز شب میخواندند و کمیل شروع میشد.
من گوشهای نشسته بودم و خوابم نمیبرد. به شب، سحر و دعای کمیل فکر میکردم. کمکم چشمم گرم شد، درحالیکه چشمم ناگهان به قبر مرحوم آیتاللهالعظمی سید محمدباقر درچهای افتاد. ایشان استاد مراجع بزرگ بعد از خودش مثل آیتاللهالعظمی بروجردی، آقا سید جمالالدین گلپایگانی و آقا شیخ مرتضی طالقانی بودند. ایشان نفسدار عجیبی بود.
گفتم: خدایا این عالم بزرگ یقیناً پیش تو آبرومند است، الان هم سحر جمعه است و کمیل هنوز شروع نشده؛ اگر خوابم برد، لطف و عنایت کن او را در این تخت فولاد ببینم و خبری از برزخ بگیرم. بالأخره من هم نوکر و روضهخوان ابیعبدالله(ع) هستم. من خیلی اشک از چشم مردم جاری کردم.
چشمم گرم شد و خوابیدم. دو نوع جمعیت دیدم؛ عدۀ زیادی نشسته و عدهای ایستادهاند. یکمرتبه بین جمعیت چشمم به آیتاللهالعظمی درچهای افتاد. با لباس سفید بسیار زیبایی بود، به من اشاره کرد که جلو بروم و گفت: از برزخ خبر میخواهی؟ گفتم: بله. گفت: یک خبر به تو میدهم. هر قدم و هر کاری که از بچگی تا وقت مرگم برای ابیعبدالله(ع) برداشتم (کفش جفت کردم، چای ریختم، گریه کردم)، به محض ورود به برزخ، هنوز قیامت نیامده، برایم تلافی کردند.
این جمله را در خواب به من گفت: آخوند! اگر دنیا و آخرت میخواهی، دست از حسین برندار و از درِ این خانه به جای دیگر نرو.
روضه
خوشا آن دل که مأوای تو باشد
بلند آن سر که در پای تو باشد
فروناید به ملک هر دو عالم
هر آن سر را که سودای تو باشد
سرا پای دلم شیدای آن است
که شیدای سرا پای تو باشد
چه کسی شیدای ابیعبدالله(ع) بود؟ همان شخصی که وقتی به دنیا آمد، نه در بغل پیغمبر(ص) و نه فاطمه(س) و نه امیرالمؤمنین(ع) ساکت نشد. ابیعبدالله(ع) یک سال و نیم داشت، وقتی در بغل او گذاشتند، آرام شد.
سراپای دلم شیدای آن است
که شیدای سراپای تو باشد
غبار دل به آب دیده شویم
کنم پاکیزه تا جای تو باشد
نمیخواهد دلم گلگشت صحرا
مگر گلگشت صحرای تو باشد
خوشی در عالم امکان ندیدم
مگر در قاف عنقای تو باشد
ز هجرانت به جان آمد دل فیض
وصالش ده اگر رأی تو باشد
چگونه سوار میشد و چگونه پیادهاش میکردند؟ چه کسانی کمکش میکردند سوار شود؟ برایش رکاب میگرفتند و زیر بغلش را میگرفتند؟ وقتی میخواست پیاده بشود، از هر طرف قمربنیهاشم و علیاکبر و قاسم(علیهمالسلام) میدویدند و رکاب میگرفتند، ابیعبدالله(ع) زیر بغلش را میگرفت.
امروز اینطور پیاده شد، اما هشت روز بعد وقتی میخواست سوار شود، به خواهرش گفت: کمک کن تا زنان و بچهها را سوار کنیم. همه را سوار کردند، فقط دو تا خواهر ماندند، به امکلثوم گفت: بیا زیر بغل تو را هم بگیرم، تو هم سوار شو. حالا خودش ماند. بچهها و خانمها از بالای شتر نگاه میکنند، دشمن نگاه میکند زینب چگونه سوار میشود. زینب سوار نشد، دوید میان گودال و گلوی بریده را بغل گرفت، حسین من! به خودت قسم نمیخواهم بروم، ما را میبرند. حسین من! میخواهم صورتت را ببوسم و خداحافظی کنم، اما سرت را بالای نیزه زدهاند و دستم نمیرسد. میخواهم بدنت را ببوسم، جای درستی ندارد. چه کنم دلم آرام شود؟ خم شد، لبها را روی گلوی بریده گذاشت.
[1]. بحارالأنوار، ج6، ص262؛ الکافی، ج3، ص238.
[2]. سورهٔ إبراهیم، آیهٔ 51.
[3]. زیارت چهارم مطلقهٔ امیرالمؤمنین(ع).
[4]. بحارالأنوار، ج27، ص162.
[5]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 103.
[6]. زادالمعاد، ص422.
[7]. شرح فارسی شهابالأخبار، ج1، ص137.
[8]. سورهٔ نور، آیهٔ 35.
[9]. سورهٔ حدید، آیهٔ 12.
[10]. سورهٔ حدید، آیهٔ 12.
[11]. بحارالأنوار، ج27، ص162.