جلسه چهارم
(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
از تاریخ امتهای گذشته خانوادهها، و افراد، قرآن مجید درسهای بسیار مهمی و عبرتهایی و موعظههایی ارائه میکند. خوبیهای امتهای مومن را یا خانوادههای مومن را، یا افراد مومن را بیان میکند بدیهای امتهای منحرف را، و خانوادههای منحرف را، و افراد منحرف را توضیح میدهد فقط برای درس دادن. برای اینکه مردم پند و عبرت بگیرند و موعظه بشوند.
جالب است که در سوره مبارکه یونس کل قرآن مجید را موعظه میداند، يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ ﴿يونس، 57﴾. ازجانب مالک شما پرورشدهنده شما، رب شما به سوی شما موعظه آمده خب کار موعظه چیست؟ بیدار کردن غافلان، هشیار کردن فراموشکاران، راهنمایی به مردم، و به فرموده امیر المومنین زنده کردن قلب مرده. و حضرت مجتبی میفرماید یا بنی احی قلبک بالموعظة.
با نصیحت، با موعظه، قلب مرده را زنده کن، خیلی حرف است که امیر المومنین موعظه را حیات دل میداند، روح دل میداند، امر میکند به پیغمبر اکرم اُدْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ﴿النحل، 125﴾. مردم را از سه راه به راه خدا دعوت کن، بالحکمة، که البته حکمت به درد همه مردم نمیخورد، برای یک طبقه خاص درسخوانده و باسواد است. بخش سوم آیه جادلهم بالتی هی احسن هم برای این است که وقتی با مخالفان روبرو شدی، با منطق نیکوتر آنها را مجاب کن. و اما توده مردم بالموعظة الحسنه، با موعظه نیکو یعنی با یک زبان نرم، زبان آرام با به کار گرفتن کلمات زیبا مردم را موعظه کن.
واعظ اگرچه امر به معروف واجب است طوری بکن که قلب گنهکار نشکند. این موعظه حسنه است. مدارای با مردم در سخن، نرمی با مردم، رفق با مردم، خب در جلسات گذشته از امتهای قبل و خاندانهای پاک یک نکاتی را شنیدید خیلی باارزش بود آن نکات، و تمام آن نکات هم دلیل بود، راهنما بود، چراغ راه بود. برای امروز اگر توفیق رفیق راه باشد ده تا آیه را انتخاب کردم که این ده تا آیه داستان یک نفر است، یک فرد است، که داستان این یک نفر که از چهرههای پاک مومن معتقد الهی و ملکوتی بوده شهری هم که در آن زندگی میکرده عین تهران پر از فساد بود. یعنی همه نوع فسادی در شهرش بوده اسم محلش و شهرش هم اینطور که مفسران گفتند انتاکیه بوده در همین مناطق شامات و این گوشه از خاورمیانه.
ولی در عین اینکه اغلب مردم آن شهر آدمهای بدی بودند، و به شدت با انبیاء خدا ضدیت داشتند مخالفت داشتند، حق را قبول نمیکردند دلشان میخواست یک شکم آزادی داشته باشند، یک شهوات آزادی داشته باشند خوششان نمیآمد که انبیاء خدا آنها را مقید بکنند که به فساد زندگی را نگذرانند قبول نمیکردند، از اینجا شروع میشود این ده تا آیه، وَ جٰاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى اَلْمَدِينَةِ يَسْعىٰ ﴿القصص، 20﴾ مدینه یعنی شهر، اقصی المدینه یعنی دورترین منطقه شهر مثل اینکه خانهاش گوشههای خیلی دور منطقه بوده گوشههای دور شهر بوده اینکه خداوند میفرماید جاء من اقصی المدینه یعنی نسبت به وضع مردم بیتفاوت نبود این یک درس. که حالا ما که گوشههای این شهر داریم زندگی میکنیم یک زندگی آرام و راحتی داریم برای چی خودمان را برویم در دردسر بیندازیم نه. بنده مومن غمخوار مردم است. بنده مومن دلسوز مردم است، قدمش را برای رفتن به سوی مردم برای هدایت آنها میخواهد.
بعد هم قرآن میفرماید یسعی شتابان بود، میدوید که مردم جهنم نروند، میدوید که مردم را بیدار بکند، حالا بعضیها هستند که میدانند در خانوادهشان در دوستانشان، افرادی دارند میروند جهنم، اما بیتفاوت هستند، میگویند به ما چه، بعضیها هم از قدیم این جمله رامیگفتند بچه که بودیم زیاد میشنیدیم الان نمیدانم باز هم میگویند یا نمیگویند که مثلا برویم این آقا را نصیحت کنیم، این خانواده را هشیار کنیم بگوییم جوانهایتان دارند خراب میشوند خودتان را حفظ کنید یک مقدار به دین رو بکنید جواب میدهند آقا به تو چه، عیسی به دین خود موسی به دین خود، این جمله را میگفتند یک جمله دیگر هم میگفتند تو را در قبر من نمیگذارند من را در قبر تو نمیگذارند این دو جمله ضد قرآن است، وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى اَلْخَيْرِ ﴿آلعمران، 104﴾، واجب است باید میان شما افرادی باشند که مردم را به یک زندگی خیر، پاک، درست و خوب و بدون گناه دعوت بکنند.
كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ ﴿آلعمران، 110﴾ خیر امت به شرطی که تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ، اما اگر من زبانم را ببندم من دیگر خیر امت نیستم، یا در کافی شریف در جلد دوم میخوانیم من اصبح و لا یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم، کسی که نسبت به زندگی مسلمانها دغدغه نداشته باشد بیتفاوت باشد، اضطراب نداشته باشد، این مسلمان نیست. یعنی آنی که عیسی به دین خود موسی به دین خود حالیش نیست که دارد میگوید من مسلمان نیستم، پیغمبر میگوید مسلمان نیست خودش نمیفهمد من را در قبر تو نمیگذارند، تو را در قبر من در حقیقت دارد میگوید من دین ندارم و خودش نمیفهمد و نمیداند.
یک مومن یکی از ویژگیهایش این است که دغدغه داشته باشد نسبت به مردم، حالا ما یک جور باید دغدغه داشته باشیم که بلندگو دستمان است و رادیو و تلویزیون در اختیارمان است. باید دقت بکنیم مطالبی را نظام بدهیم که وقتی پخش میشود یا مردم در جلسات سرپوشیده میشنوند دغدغه برای خودشان و آخرتشان پیدا کنند، ناراحت بشوند توبه کنند. اهل عمل صالح و کار خیر بشوند.
حلال و حرام خدا را، حجاب خدا را مسائل اخلاقی خدا را خب باید پشت این بلندگوها برای مردم بیان کرد بدون ملاحظه، آنهایی هم که بلندگو دستشان نیست مثل شماها، شماها هم نباید در خانوادههایتان بیتفاوت باشید بالاخره اقوام هستند دخترعمهها دخترخالهها و پسرعموها هستند دیدن همدیگر میروید، گاهی دیدن شماها میآیند، یک مقدار وقتتان را خرج تبلیغ دین خدا کنید، البته همانطور که گفتم با زبان نرم با مدارا، و با رفق.
خب این مرد میدید این شهر به انواع گناهان آلوده است با انبیا هم مخالفت میکند، یک تنه خیلی جالب است بیکمک، بیرفیق، بییار، از دورترین نقطه شهر آمد وسط مردم، منبری نداشت بگذارد تبلیغش راه رفتنی بود در مردم و بازار و کوچهها، هر کجا میدید کسی هست دو تا سه تا، چهار تا ده تا، بیست تا شلوغ است خلوت است دکتر دورهگرد شده بود، قال پروردگار در هفت تا آیه مطالبش را که با مردم داشت بیان میکند.
قال یا قوم، ای همشهریهای من مردم من، اتبعوا المرسلین، بیایید از این انبیا پیروی کنید انبیا مگر چه میگویند؟ انبیا دارند میگویند این خدایان قلابی چه دردی از شما دوا میکنند حالا یا خدایان قلابی بیجان، مثل بتها، که از زمان نوح بوده در قرآن هم اسم بتهای زمان نوح را آورده خدا، مردم با این هیکلشان در مقابل این مجسمههایی که خودشان ساخته بودند تعظیم میکردند، سجده میکردند، طلا و نقره نذر میکردند، خرما و آش نذر میکردند لباس نذر میکردند، خب میگفتند مردم این خدایا قلابی چه نقشی در زندگی شما دارند؟ چی کار برایتان میکنند؟ از انبیا پیروی کنید که شما را به سوی آفرینندهتان راهنمایی میکند، آفرینندهای که کلید ظاهر و باطن هستی فقط به دست اوست و میلیاردها چرخ در این عالم به اراده او درست دارد میچرخد، یک دانهاش میلیاردها سال است لنگ نزده پنجر نشده.
روغنکاری هم نمیخواهد، مکانیک هم کنارش نیست، چهار میلیارد و پانصد میلیون سال است زمین دارد دور خودش میگردد که هم شب به وجود بیاید هم روز، سالی یک بار هم دور خورشید میگردد که هم بهار بیاید هم تابستان، هم پاییز هم زمستان، این چرخ چهار میلیارد و پانصد میلیون سال است دارد میگردد هم حول محور خودش هم حول محور خورشید، یک مکانیک بغلش نیست. یک روغنکار بغلش نیست پنجر هم نمیشود لنگ هم نمیشود، اگر لنگ میشد به هم میخورد نظام زندگی. اگر لنگ میشد یعنی دور خودش که دارد میگردد اگر میایستاد فقط دور خورشید دور میزد.
همیشه یک طرفش میشد روز همه چیز میسوخت، یک طرفش هم میشد همیشه شب همه چیز یخ میزد، اما لنگ نمیشود نمیماند، خراب نمیشود. به هم نمیخورد، قدیمیتر از این چرخ خورشید است چرخ هستند دیگر كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ﴿الأنبياء، 33﴾، میگفت از انبیاء پیروی کنید اصلا مگر انبیا چه میگویند، انبیاء میگویند هیچ بتی هیچ نقشی در زندگی شما ندارد، آنی که کل نقش در زندگی شما به عهدهاش است وجود مقدس پروردگار مهربان عالم است.
میگفتند به طرف این خدایان قلابی دست دراز میکنید دعا میکنید لا یستجیبون جواب ندارند بدهند، زبان ندارند گوش ندارند هوش ندارند، انبیا میگفتند دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر، که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود کرمش نامتناهی نعمش بیپایان، هیچ خواهنده نرفت از در او بیمقصد.
یک نفر بود اینجور که نوشتند شغلش هم نجاری بود یک مغازه قدیمی گوشه آن دهی که نزدیک شهر بود برای امرار معاش خانوادهاش اما دلسوز مردم بود. من یک رفیق داشتم سالی یک بار یک نهار من را دعوت میکرد سالی یک بار.
نهارش هم پختنی نبود، خیلی نهار معمولی بود، آن سالی یک بار که من را دعوت میکرد آن روزی بود که میخواست پیاده برود مشهد میخواست بعد از ظهرش راه بیفتد پیغام میداد نهار بیا ببینمت میخواهم بروم، حدود چهل شبانه روز گاهی دو سه روز کمتر چون هر سال میرفت طول میکشید. از جاده هم نمیرفت بار هم نداشت، چرا حالا از جاده نمیرفت آن وقت جاده خاکی بود من یادم است یعنی از ورامین تا تقریبا بیرون نیشابور جاده خاکی بود بد جادهای هم بود نمیرفت، یک راهی را خودش پیدا کرده بود در این سالها رفت و آمد هم دست راست جاده هم دست چپ جاده، خودش که حاضر نبود حرف بزند من هم حالاتش را به زور ازش میکشیدم بیرون، اما خودش آدم ساکتی بود آدم آرامی بود هیچی نمیگفت اما از دست راست جاده از جاهایی میرفت که از وسط دهاتها رد بشود، در این دهاتها یا ظهر، نهار هم نمیماند پیش کسی خودش غذا داشت با خودش میبرد سبک هم میبرد یک مقدار نان بود و پنیر بود و ماست خشک بود و میانداخت در یک بقچه روی کولش بود اینقدر داشت که تا مشهد بخورد یا غروب در یک ده میرسید خانه کسی نمیرفت میرفت مسجد نماز میخواند، قیافه عین عیسی بن مریم بود نور محض بود، یک محاسن نورانی چشم نورانی، الان قیافهاش روبرویم است یک حالتهای عجیبی داشت مردم ده دورش را میگرفتند یک حمد و سوره و دو تا مسئله و یک روایت و میخوابید گوشه حسینیه یا مسجد بعد از نماز صبح هم حرکت میکرد یعنی از تهران تا مشهد میدوید پیاده جاهایی که ماشین نمیرفت آخوند نمیرفت برود دست دو تا را بگیرد جهنم نروند، آب همدیگر را شب ندزدند زمین همدیگر را غصب نکنند، حرام و حلال را رعایت کنند، در درگیری خرمنهای همدیگر را آتش نزنند ده بود دیگر ده بیست خانوار ماه رمضان یا محرم آخوند نمیتوانستند ببرند آن وقتها هم خیلی آخوند نداشتیم که به همه جا برسد.
اما اینجور آدمها را داشتیم دلسوز مردم بودند، دغدغهدار برای مردم، خیلی هم من دلم میخواست یک سفر با او بروم پیش نیامد نشد، حسرتش به دلم ماند چون سال پنجاه و هشت و نه از دنیا رفت، خب شما بفرمایید که درآمدش از کجا بود؟ مفتخور نبود، نه، یک دانه کولهپشتی داشت یادتان است که در بازار تهران باربرها دو تا آستین داشت میانداختند در دستشان بار میگذاشتند رویش یک تکه فرش هم رویش گاهی میدوختند یک دانه از اینها د اشت خانهاش هم همین شاپور و امیریه بود اینجامن میآمدم پیشش، طول سال را حمالی میکرد اضافه میآورد اضافه پول حمالیاش هم پیرمردها یادشان است شما جوانها ندیده بودید، ذغال و خاک ذغال میگرفت گوله درست میکرد میداد به خانههای مستحق که سه ماه زمستان بسوزانند گرمشان بشود زیر کرسی مازاد حمالی.
اینها هم روز قیامت حجت هستند بر همه حجت هستند بر من آخوند حجت هستند که چرا درس خواندی و بلد بودی و نرفتی و نگفتی به ماها که پای منبر بزرگ شدیم و خیلی چیزها را میدانیم و در خانوادههایمان نمیگوییم حجت هستند. نمیگذارند ما قیامت معذور بشویم.
خب من یک آیه هم راجع به اطاعت بخوانم خیلی آیه نابی است که وقتی آدم از خدا و پیغمبر اطاعت میکند این اطاعت کردن که عمل سرمایه جاودانی ماندگار میشود، وَ إِنْ تُطِيعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ﴿الحجرات، 14﴾، اگر شما بندگان من از من اطاعت کنید، فرمانهای خدا هم که خیلی زیاد نیست خیلی زیاد است؟ یک عبادت است یک حلال و حرام است و یک اخلاق است چیزی نیست، اگر شما بندگان من از من اطاعت کنید و از پیغمبرم اطاعت کنید، این میشود برایتان سرمایه، لاٰ يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمٰالِكُمْ شَيْئاً یک ذره از این سرمایهتان تا قیامت کم نمیشود میماند برایتان.
شما خودتان عمرتان تمام میشود، اما اعمالتان مانده، خودتان وارد قبر میشوید بدن به خاک برمیگردد اعمالتان مانده، مقدارها در برزخ میمانید اعمالتان مانده به محض اینکه از قبر درآمدید وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ ﴿البقرة، 110﴾ آن خوبیهایی که انجام دادید که از خدا و پیغمبر اطاعت شده بوده تَجِدُوهُ عِنْدَ اَللّٰهِ میبینید خدا کل آن را برایتان نگه داشته و به صورت بهشت تحویلتان داده است.
خب امانتداری هم مثل خدا نداریم که، که به این زیبایی سرمایه تولیدی ما را نگه دارد و نگذارد در این عالم کم بشود و قیامت هم دو دستی با احترام تحویل ما بدهد. لذت دارد با خدا ساختن، تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار، واقعا همینجور است، که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند. خب این یک برنامه این مرد برای یک آیهاش از ده تا آیه. وَ جٰاءَ مِنْ أَقْصَا اَلْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعىٰ، این هم تعبیر عجیبی است رجل، قٰالَ يٰا قَوْمِ اِتَّبِعُوا اَلْمُرْسَلِينَ ﴿يس، 20﴾ این کاری که این مرد کرد حالا من نمیدانم چقدر طول کشیده عین این کار را روی دلسوزی دغدغه، ناراحت بودن برای مردم این هفتاد و دو نفر هشت روز برای این سی هزار نفر کردند.
خوشبختانه این هفتاد و دو نفر هر چی دشمن را نصیحت کردند و با آنها حرف زدند و در رجزها و شعرهایشان و نثرهایشان مطالبی گفتند باقی مانده، آخه ما قویترین راویان را در حادثه کربلا داریم، در راسش زین العابدین است، امام باقر، زینب کبری، حضرت سکینه، ام کلثوم، اینها روایت کردند کربلا را. ماندگار است این کاری که این نجار کرد عظیمترش را در خون و خاک این هفتاد و دو نفر انجام دادند. حتی خود حر، حر هم وقتی که برگشت شد یک واعظ، یک موعظهگر، یک نصیحتکننده دلسوز بخوانید شرح حالش و حرفهایی که کربلا با لشگر زد حالا ما بیشتر حرفهایش را با ابی عبدالله برایتان گفتیم و دیگران هم همینطور.
اما همان یک ساعته و نیم ساعته که برگشت تبدیل شد به وَ جٰاءَ مِنْ أَقْصَا اَلْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعىٰ قٰالَ يٰا قَوْمِ اِتَّبِعُوا اَلْمُرْسَلِينَ ﴿يس، 20﴾ مردم چرا دست از دامن ابی عبدالله برداشتید، چرا دست از دامن نبوت و توحید برداشتید گوش که ندادند حمله کردند بهش. زخم بهش زدند تیر به پیشانیاش زدند هر کاری توانستند کردند این حرامزادههای حراملقمه پدران این داعشیها آنها هم همین کارها را کردند. روی زمین افتاد، ماها اینجور استنباط کردیم شایدم درست باشد که توقع نداشت ابی عبدالله بیاید بالای سرش یعنی در دنیای خودش میگفت من جلوی ابی عبدالله را بستم زن و بچهاش را پیاده کردم و حالا چه توقعی دارم بیاید سر من را به دامن بگیرد اما آقای او آقای کریمی بود هنوز جان نداده بود که ابی عبدالله آمد سرش را به دامن گرفت، اولا دستمال جیبش را ابی عبدالله به زخم پیشانیاش بست، حرف زد با او انت حر کما سمتک امک حرا، هیچ کدام از این هفتاد و دو نفر در جنگهای تن به تن نبودند که زمین بخورند ابی عبدالله نیاید سرشان را به دامن بگیرد، اما سر خودش را کی به دامن گرفت؟