شب پنجم
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
تمام ویژگیهای پدر همه انبیاء بعد از خودش حضرت ابراهیم را وجود مبارک ابی عبدالله الحسین به ارث بردند. ویژگیهای ابراهیم در بسیاری از آیات قرآن در سورههای متعدد بیان شده. از عظمت او، ارزشهای او، خصائل و خصوصیتهای او انسان بهتش میبرد، شگفتزده میشود، خود را فقط میتواند با این جمله آرام کند از آن حیرت و شگفتزدگی که این همه ارزش در وجود یک نفر فقط و فقط به توفیق و عنایت و نگاه خاص خدا به او بوده علتش هم این است که لیاقت نشان داد، شایستگی نشان داد.
آدمی که تشنه است نمینشیند، ناآرام است، بلند میشود دنبال آب میرود، آب را که یافت مینوشد آرام میشود ابراهیم تشنه همه حقایق بود. این تشنگی نمیگذاشت بنشیند کاری نکند، کوشید زحمت کشید، فعالیت کرد در راه عبادت و خدمت به دست آورد، چقدر زیبا میگوید قرآن و ان لیس للانسان الا ما سعی. محصول کوچکتان در اختیارتان قرار میگیرد، بدون حرکت بدون زحمت، بدون خواستن، بدون فعالیت توقع تحصیل چیزی نباید داشت.
به موسی ابن عمران فرمود که چقدر بیحیاست موسی انسانی که بدون زحمت، بدون کوشش، بدون رنج بردن، به بهشت من طمع دارد، این روایت است. همه آیاتی که حالا یا وسطش، یا پایانش این جمله را میبینید جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها، ابتدای آیه آمده الذین امنوا و عملوا الصالحات. یا ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات، یدخلون الجنة، یک بیتی هم سعدی دارد که ازش مشهور شده نابرده رنج گنج میسر نمیشود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
برو کار میکن مگو چیست کار که سرمایه جاودانی است کار، ای که دستت میرسد شو کارگر، پیش از آن کفتی و خواهی زد به سر، این هم حرف حکما، برگ عیشی به گور خویش برس کس نیارد ز پس تو پیش فرست، گر خود نکنی بر خود رحمی، امید مدار ز دیگر کس، کار کردند انبیاء خدا قبل از اینکه پیغمبریشان اعلام بشود زحمت کشیدند. رنج بردند. فکر کردند. خدمت کردند. تا به این مقامات والا رسیدند.
ان ابراهیم کان امتا، او یک امت بود برای کلمه امت چهار تا معنا ذکر شده یکیش این است، سرمشق بود در اخلاقش، در ایمانش، در رفتارش، در اعتمادش به پروردگار عالم، در رفتارش با مردم، با زن و بچهاش، چون هر کاری میکرد کامل میکرد، جامع بود کارش، از زمان جوانیاش تا زمان از دنیا رفتنش در هیچ حرکتش عیب و نقص وجود نداشت. ما به زبان امروزی میتوانیم با اسوه بودن او کپی او بشویم.
اما در حد خودمان، او ابراهیم بسیار بزرگ بود، ما بشویم ابراهیم کوچک بالاخره ابراهیم بشویم. در همه امور میتوانیم از کجا من میگویم میتوانیم در حالی که خیلیها فکر میکنند نمیتوانند و نمیشود، از همین کلمه اسوهای که در یک سوره دیگر خدا برایش گفته است، فی ابراهیم اسوه برای کل شما در ابراهیم سرمشق است، خب ما میتوانیم از این سرمشق پیروی کنیم، این یک معنا که حضرت سید الشهدا هم دارند لکم فی اسوة، در همه زندگی من برای شما سرمشق است. در مبارزه با ظلم، در امر به معروف در نهی از منکر، در رفتار با زن و بچه، در رفتار با یتیم، در رفتار با مردم، در رفتار با خدا و نعمتها.
یک گوشه رفتارش را برایتان نسبت به فرزندش بگویم، البته این روایتی که نقل شده در ارتباط با وجود مبارک زین العابدین نیست، اولین روزی است که یکی از فرزندانشان رفته مدرسه، چون اعتقاد ما شیعه این است علم امام علم ارثی است، از پیغمبر به امیر المومنین از امیر المومنین به امامان بعد هر امامی تمام حقائق علمیاش را به اذن الله به امام بعد انتقال میدهد، این بچهای که رفته بود مدرسه جزء حوزه امامت نبود، کلاس تعطیل شد بچه آمد خانه روز اول، صدایش کرد بچه را، البته صدای او که سخن عشق بود و سخن محبت بود پنجاه و هفت سال در دنیا زندگی کرد یک تلخی کسی ازش ندید، در خانواده که در کمال محبت بود. حالا با آن حال و وضعی که بچه را صدا کرد نشاند در دامنش، یعنی دارد به ما پدرها درس میدهد بچهای که روز اول از خانه رفته بیرون حالا برگشته چگونه با او برخورد بکنید.
دامن پدر برای بچه ایجاد احساس میکند، آرامش میدهد بوی پدر، آغوش پدر، دامن پدر و مادر قویتر، بچه را نشاند در دامنش حالا شش سالش بوده هفت سالش بوده هر سنی بوده ملاحظه نباید بکند پدر که حالا بزرگ است خوب نیست بغلش بگیرم نه خیلی خوب است، سوا ل کرد از بیرون، عزیز دلم مدرسه بودی؟ بله، معلمتان سر کلاس بود؟ بله، امروز که روز اول مدرسه بود چیزی هم یادتان داد؟ بله، یاد گرفتی؟ بله، میخوانی برای بابا، میخوانم، بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین تا غیر المغصوب علیهم و لضالین گفت امروز این را به من یاد داد، حالا کار بعدش را ببینید، درس بعدش را ببینید اولا چه فضایی در خانه ایجاد کرد که این فضا برود در مغز و مشاعر بچه که با معلم چگونه باید برخورد کرد. حالا یا معلم خداست یا معلم انبیا یا معلم ائمه یا معلم من پدرم است یا معلم عالم محل است که دائم دارد من را پاکسازی میکند و دین به من یاد میدهد، حلال و حرام یاد میدهد و اخلاق یاد میدهد، یا معلمم معلم کلاس درسم است، همان روز یک وضعی را در خانه ایجاد کرد که هم درس باشد تا قیامت برای شیعیانش، و هم در مشاعر بچه اثر بگذارد که با معلم باید بهترین رفتار را کرد، چون معلم با علمی که به آدم انتقال میکند حیاتبخش به انسان است. با علمی که انتقال میدهد.
فرمودند معلمش را بروید دعوت کنید بیاید خانه، ظاهرا اسم معلمش ابو عبدالله سلمان بود آمدند گفتند حضرت ابی عبدالله الحسین کار دارد با شما، بلند شد آمد خانه، اتفاقا وقتی هم آمد چون از بقیه روایت من میفهمم که یک چندتایی خدمت حضرت بودند از افراد، اصحاب، به معلم فرمودند دهانت را باز کن، با مشت خودشان یک مشت اشیاء قیمتی حالا عقیق بوده فیروزه بوده درهم و دینار بوده، دهان معلم را پر کردند، یعنی دهانی که توحید و قیامت و صراط مستقیم و دشمن را به بچه من شناسانده این دهان ارزش دارد پر از جواهر بشود. توحید یاد داده به بچهام بسم الله الرحمن الرحیم حمد یاد داده الحمدلله رب العالمین رحمانیت و رحیمیت خدا را انتقال به فکر بچه من داده، ایاک نعبد عبادت واقعی را یادش داده صراط مستقیم را یادش داده دشمن را بهش شناسانده مغضوب علیهم و ضالین را، این دهان میارزد که پر از جواهر بشود.
یعنی دهانهایتان را همیشه آماده کنید خدا پر از جواهر کند آن حرفهایی که از دهانتان درمیآید جواهرآسا باشد یعنی امام دارد میگوید دهان فحش، دهان غیبت، دهان تهمت، دهان دروغ، دهان انکار، نداشته باشید یک دهان مثبت داشته باشید، برای همیشه.
من ایام طلبگیام برای دیدن یکی از عالمان معروف کمنظیر شیعه در آن روزگار روز چهارشنبه که درسم تعطیل شد بعد از نماز مغرب و عشا سوار اتوبوس شدم رفتم اصفهان آن وقتها ماشینها کند میرفتند صبح رسیدیم، دیدن آن عالم رفتم کسی پیش این عالم بود او مرا راهنمایی کرد به یک عالم دیگر پیش او هم رفتم، آن عالم اولی از کار افتاده بود این عالم دومی سرپا بود دو روز من را نگه داشت اولین بار هم بود من را میدید، من هم ظهر با او رفتم مسجدی که نماز میخواند و هم شب، دیدم ظهر سلام نماز ظهر را که داد برگشت رو به مردم یک مسئله گفت و یک روایت، شب برگشت رو به مردم یک مسئله گفت و یک روایت، دعوتش کردم تهران گفتم تشریف آوردید این آدرس من است بیایید منزل ما جوان بودم تشریف آوردند یک بار، ظهر بود پیرمرد عالم باعظمت به من گفت که بینماز جماعت نگذرانیم تو جلو میایستی من بهت اقتدا کنم، این روش اسمش شخصیتدهی است، من که جلوی نمیایستادم او سید بود و پنجاه سال با من سنش فرق میکرد اما مومن من در امالی شیخ طوسی دیدم از قول امام صادق مومن یا حضرت میفرماید شیعه ما شخصیتده به مردم است، اقرار به فضل و خوبی مردم دارد، اقرار دارد میگوید آقا خدا به شما خیلی توفیق داده، آقا خدا به شما خیلی محبت کرد این شخصیتدهی است، تحقیر حرام است، مخصوصا اگر بچههای خودمان را تحقیر کنیم بدبخت بیچاره، تو به جایی نمیرسی تو خیلی ذلیل و بدبخت هستی این حرام است.
اما شخصیتدهی اخلاق ائمه طاهرین بوده، ما در روایاتمان داریم ائمه ما خیلی به مردم شخصیت میدادند، روایاتی را هم برای شیعه باقی گذاشتند که آن روایات به شیعه شخصیت میدهد، شیعه را بزرگ میکند، ابراهیم مخالدی میگوید من خدمت حضرت صادق بودم روایتش چهار پنج خط است مطالبشان را که حضرت بیان کردند فرمودند شما شیعیان ما در قیامت جدای از ما نیستید تکونوا معنا فی الرفیق الاعلی در آن عالیترین درجات بهشت شما هم با ما هستید خب باید به افراد شخصیت داد این شخصیت دادن رشد میدهد آدم را، این غیر از باد در دماغ افراد انداختن است باد در دماغ افراد انداختن عنوان پروندهاش تملقگویی است، که رسول خدا میفرماید آنی که شروع میکند به تملقگویی و بیش از اندازه افراد دارد حرف میزند خاک بپاشید در صورتش که خفه شود حرف نزند. چون این دارد باد در دماغ مردم میاندازد و مردم را مغرور میکند اما نه شخصیتدهی تملق نیست، دارم نعمت الهی را بر وجود یکی میبینم حالا یا علمش است، یا بیانش است، یا ادبش است، یا وقارش است، یا اخلاقش است یا نرمیاش است، میگویم آقا خوشحال هستم خدا بهتان نظر داشته این عنایت را به شما بذل کرده، بزرگ هستید شما.
دهان معلم را پر از جواهر قیمتی کرد یک حواله هم برایش نوشت هزار متر پارچه بافت یمن معروف به حله یمنی فرمود این هم در بازار مدینه برو از پارچهفروش بگیر پولش را من میدهم هزار دینار پول هم دادند به معلم معلم هم رفت، آنهایی که مثل من جاهل به مقام امامت بودند ایراد گرفتند گفتند مگر چه کار کرده که دهانش را پر از جواهر کردید و هزار متر پارچه حواله دادی و هزار دینار پول دادی و الله اکبر از ادب ابی عبدالله فرمود این یدع ما قدمته مما قد اعطی، معلم آنی که به پسر من داده عطاست این که من بهش دادم تقدیمی ناقابل است، این برای یک حکومت بس نیست این روایت؟ که چگونه جانب معلمان جامعه را چه معلمان آموزش و پرورش، و چه معلمان معنوی مردم را رعایت بکنید این درس نیست؟ که حکومت یک کشور در برخورد با معلمان و دبیران و استادانی که حیات علمی میدهند به شانزده میلیون دانشآموز و دانشجو، و به معلمان معنوی که در این مساجد و حسینیهها مردم را از معاصی قطع میکنند که به کل کشور امنیت وارد بشود، یک معلم آموزش و پرورشی یک استاد و یک دبیر نباید مشکل داشته باشد، یک معلم معنوی نباید مشکل داشته باشد یعنی باید یک پرونده خاص برای این دو طایفه قرار داده بشود که اینها صبح که میروند سه تا کلاس سه تا چهل تا را درس میدهند در کمال آرامش باشند، آنهایی هم که میآیند در مساجد و حسینیهها و مردم را میخواهند به خدا ربط بدهند و از شیطان و ماهوارهها جدا بکنند آرامش داشته باشند، روی منبر، همش فکرش نرود سراغ بدهیهایش و طلبکارهایش و دو روز دیگر میخواهند آبرویش را ببرند و بیایند در خانه داد بزنند و یا معلمی مشکل بچهاش را دارد، مشکل دخترش را دارد، این درس ابی عبدالله است. این اسوه بودن ابی عبدالله است. که آموزش و پرورش علوم مادی و معنوی یک مملکت را با این کارش سروسامان میدهد.
رفتار اصلاحگر است، خب این کار، اول بهار بود مدینه منطقه کشاورزی است خاک خوبی دارد، هوا ملایم بود، در اتاق را که رو به حیاط باز میشود حضرت باز کرده بودند نشسته بودند کنار در، کلفت خانه آمد در حیاط، آمد کنار باغچه، تازه ریحان درآمده بود هم هوای حیاط را معطر کرده بود هم جمالی به حیاط داده بود صفایی به حیاط داده بود امام هم د ارند نگاه میکنند، کنیز که پول داده بود خریده بود، نشست کنار باغچه، خیلی دقیق هفت هشت ده تا ساقه ریحان را چید منظم، دسته کرد یک نخ هم بهش پیچید آمد کنار در پنجره، دو دستی تقدیم ابی عبدالله کرد، امام بو کردند فرمودند انت حر فی سبیل الله برو در راه خدا آزاد هستی، گفتند چی کار کرده بود؟ باز مثل همان ایرادی که نسبت به کارش به معلم گرفتند این آیه را خواند امام قرآن است، فرمود خدا دستور داده وَ إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا ﴿النساء، 86﴾ هر کسی برایتان کار خوبی کرد شما به تلافی کار خوبش کار بهتری در حقش انجام بدهید، اگر یک روز هزار تومان بهت قرض داد و حالا یک میلیون بهش بده، اگر یک روز یک مشکل کوچکت را حل کرده بعد از بیست سال تو برو مشکل بزرگش را حل کن این درس اجتماعی است، بالاخره هفتاد میلیون هستیم به یک شکلی همه با هم رابطه داریم اگر کل ما در مقابل هر کار خوبی که برای ما میشود حالا از طرف دوستمان، پدر و مادر و عمه و خاله، عمو و برادرمان و همسایه، کار خوبی در حق ما میشود ما بهترش را انجام بدهیم خود این بهتر انجام دادنها خیلی به مردم آرامش میدهد، خیلی مشکلات مردم را حل میکند، خیلی.
یک آزار سختی همیشه دنبال آدم هست پیغمبر میفرماید در آزارها از اطرافیان پیغمبر میفرماید گذشت در خوبیهای افراد به خودتان خوبی بهتر را تلافی کنید، فرمود من به قرآن عمل کردم، به فرمایش پروردگار مهربان عالم عمل کردم. این معنی اسوه بودن است. ان ابراهیم کان امة حالا شما این تعبیر را اینجوری برگردانید ان الحسین کان امة.
حسین علیه السلام سرمشق است، اسوه است، چه زود دارد میگذرد دهه عاشورا، هنوز از گریه سیر نشدیم، هنوز یک عزاداری کاملی نکردیم، غنیمت بدانیم. امشب برای دو نفر گریه میکند نفر اول کسی است که پیغمبر فرمود ضامن هستم هر چشمی برای حسنم گریه کند قیامت گریان نباشد، سه تا پسر داشت امام مجتبی، اسم پسر بزرگش حسن بود، که بعدا داماد ابی عبدالله شد، اسم پسر دومش قاسم بود که کنار رختخواب پدر وقتی پدر داشت شهید میشد سه سالش بود اسم پسر سومش هم عبدالله بود یک سالش بود بچه یک ساله خیلی مشخص نیست این بچه بعد از مرگ بابا در دامن عمو بود، عمو خلأ پدر را برایش پر کرد، خیلی وابسته شده بود به ابی عبدالله، ابی عبدالله هم عمویش بود هم یتیمنواز خیلی هنرمندی بود، امام روز عاشورا دو تا درگیری داشتند یکی در جنگ گروهی که خودشان شرکت داشتند، یکی جنگ تن به تن اصحاب، این بچه ظاهرا از کتابها برمیآید که تا سه بعداز ظهر عاشورا عمو را ندیده بود دیگر به قول ما کلافه شده بود سفارش هم کرده بود ابی عبدالله به زینب کبری از خیمه نگذار بیرون بیاید، نگهش دار.
چند بار به عمه گفت عمو کجاست؟ چی بهش بگویم، آخرین باری که دارد میپرسد عمو با بدن مجروح روی زمین افتاده، خیلی کوشیدند نگهش دارند، ولی یک مرتبه این بچه به گونهای که نبینند به یک شکلی از خیمه آمد بیرون دوید به طرف میدان، کم بود فاصله، رسید دید عمو میان گودال افتاده، از فرق تا قدم عمو زخم است، عمو نفس میکشد خون میزند بیرون، شیرین زبانی کرد عمو بلند شو ببرمت خیمه، به عمه بگویم زخمهایت را ببندد، داشت حرف میزد که عمر عضدی با شمشیر آمد به ابی عبدالله حمله کند دستش را سپر کرد گفت ظالم عمویم را میخواهی بزنی شمشیر را زد دست بچه را قطع کرد.