روز ششم سخنرانی استاد به همراه مداحی سید رضا تحویلدار
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
روایت شنیدنی سعیدبنمسیب
سعیدبنمسیب از اولیای الهی و عاشق حق بود و با همۀ عظمت علمیاش، یک زندگی بهتماممعنا زاهدانه در مدینه داشت. تمام مقاماتی که به دست آورده بود، از پرتو تربیت وجود مبارک حضرت زینالعابدین(ع) بود. ایشان این روایت بسیار پرقیمت را نقل میکند که نمونۀ مطالب این روایت را در هیچ مکتب و فرهنگی نمیتوان یافت.
گروهی به زیارت پیغمبر عظیمالشأن اسلام آمدند، گفتند: یا رسولالله، داناترین و فهمیدهترین مردم (ناس، نه مؤمنین) در این دنیا کیست؟ اگر بخواهیم در جمعیت ناس بگوییم این آدم از همه داناتر و فهمیدهتر است، به نظر شما چه کسی است؟ حضرت فرمود: آنکسیکه اهل بهکارگرفتن عقل است. عقل حجت و امانت خدا پیش بندگانش است. ذاتِ عقل ملکوتی است.
خداوند وقتی عقل را آفرید (البته ما از هویت و ذات عقل خبر نداریم)، به او خطاب کرد: «مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ ... وَ بِكَ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ»[1] من موجودی را در این عالم هستی محبوبتر از تو نیافریدم. اگر فردا کسی را به بهشت ببرم، بهسبب تو میبرم و هر کسی را به جهنم ببرم، بهخاطر تو میبرم. تو را به کار گیرند، بهشت میروند؛ حذفت بکنند و بهجای تو هوای نفس را قرار بدهند و تو را هیچکاره کنند، در وجودشان به دوزخ میبرم. اینقدر این نعمت اهمیت و ارزش دارد.
مردم پرسیدند: آنکه در بندگی خدا بین مردم از همه بالاتر است، کیست؟ پیامبر(ص) فرمود: انسان عاقل. پرسیدند: برترین مردم عالَم کیست؟ فرمود: انسان عاقل. در روایت داریم: «اَلْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ»[2] عقل احکام و قضاوتها و داوریهایی دارد، احکام و قضاوتها و داوریهایش الهام پروردگار است. عقل از خداوند حکم و داوری و قضاوت میگیرد.
تسبیح عالم هستی
این یک نکته بود، اما نکتهٔ دوم: «إِنَّ اَلدِّينَ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلْإِسْلاٰمُ»[3] دین نزد پروردگار فقط اسلام است. اسلام بهصورت تکوینی، دین همۀ موجودات است. در آیهای از قرآن میگوید کل موجودات عالم مسبح پروردگار و اهل نماز هستند؛ علنی در آیه از تسبیح و صلاة موجودات میگوید. در آیهای دیگر هم میفرماید: «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاٰتَهُ وَ تَسْبِيحَه»[4] هرچه در این عالم هست، حتی سنگریزهها هم آگاه به تسبیح و نمازش است. حالا نماز موجودات تکوینی چیست، ما نمیدانیم! بیان هم نشده، فقط قرآن مجید میگوید: هم مسبح و هم اهل نماز هستند.
تا عشق نباشد، تسبیح به وجود نمیآید و تا معرفت نباشد، تسبیح به وجود نمیآید؛ سنگریزه، برگ، درخت، گل، حیوانات، آب و رعدوبرق باید خالقشان را بشناسند. قرآن میگوید رعدوبرق هم تسبیح و حمد میگوید. باید آن را بشناسند و در شناخت هم باید عاشقشان باشند که اهل تسبیح و اهل صلاة باشند.
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلِص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفت این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیحگوی و من خاموش
نمیشود که همه بگویند و من خفه باشم، نمیشود که همه تسبیح و نماز داشته باشند، حتی شتر و بز و گوسفند و الاغ و گاو و من لال باشم. اگر اینجور بشود، من از خر کمتر هستم «كَمَثَلِ الْحِمَارِ»،[5] من از انعام هم کمتر هستم «كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً».[6] کل موجودات دین دارند و من اگر بیدین باشم، یعنی از کل موجودات کمتر، پست و ناچیزتر هستم. اینقدر هم بدبخت میشوم در بیدینی که قرآن مجید میگوید برای این بیدینها در روز قیامت ترازوی سنجش عمل برپا نمیکنم؛ چون عملشان وزنی ندارد و پوک است، فلهای به جهنم میروند.
اکنون با این یکیدو آیه ارزش خودتان را فهمیدید؟ همین کارتان تسبیح است؛ آمدنتان در مجلس علم، گوشدادن و گریهکردنتان، تسبیح و یک نوع نماز، یعنی خضوع به پیشگاه پروردگار است. الان که اینجا نشستهاید و هر کسی مثل شما در اینگونه جلسات است، هماهنگ با کل خلقت و در یک کاروان است، الّا بیدینها که در کاروان ابلیساند و ضد شما و ضد کل موجودات حرکت میکنند.
تفاوت چهرۀ تشریعی و تکوینی دین
دین یک چهرۀ تشریعی دارد و یک چهرۀ تکوینی. چهرۀ تکوینی یعنی کل موجودات مسلمان و اهل معرفتاند؛ معرفت عشق ایجاد میکند و عشق نیز موجود را مسبّح و مصلّی میکند. این متن قرآن است و حرفهای ساختگی نیست؛ از عرفان بودایی و هندی، فلوطینی، اسکندریهای، یونانی، فرس قدیم و عرفانبافی نیست، بلکه یک حقیقت قرآنی است.
چهرۀ دیگر دین، تشریعی است. مرحله تشریعی در دو منبع تجلی دارد. تشریعی یعنی مسائلی که با اختیار قبول و عمل میشود. 124هزار پیغمبر دین تشریعی را به من ارائه میکنند، من یا قبول میکنم یا نمیکنم. انسان غیر از موجودات عالم است که در پذیرش و رد اختیاری ندارند. از اول بهوجودآمدنشان که دین به آنها ارائه میشود، قبول میکنند و تا آخر در دین پابرجا هستند.
دو منبع اصلی اسلام
این اسلام الهی که از زمان آدم(ع) پا گرفته تا زمان آخرین پیامبر(ص)، کمال و تمام در دو منبع تجلی کرده است: قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام). اسلامِ خدا بعد از پیغمبر، اسلام قرآن و اهلبیت است. اسلامهایی که بعد از پیغمبر(ص) بلافاصله ساخته شد، اسمش اسلام بود، اما درواقع بتپرستی مدرن بود که کلمۀ اسلام را به آن چسباندند و تقسیمبندی کردند. هرکسی یک اسلام بتپرستی ساخت، اما اسلام توحیدی، وحی و الهی، قرآن و اهلبیت است. پیغمبر اکرم(ص) 23 سال مردم را بعد از قرآن به اهلبیت ارجاع داد و اسم هیچکس دیگر را هم نبرد. در این چهارپنج هزار کتاب اهلتسنن، یکجا هم نبوده که پیامبر(ص) نام برده و فرموده باشد بعد از من، اسلام و معرفت، عبادت و فقه خود را از این زن، از این مرد یا از این فرد بگیرید.
گوشهگوشهٔ کتابهای اهلتسنن نوشته شده است که دوسه ساعت نزدیک به رحلتش، درحالیکه دیگر نمیتوانست از جا بلند شود، به امیرالمؤمنین(ع) و فضلبنعباس گفت من از پا افتادم، زیر بغل مرا بگیرید و به مسجد ببرید. در روایات آمده که این دو نفر زیر بغلش را گرفتند، اما پایش را میکشید و توانش تمام شده بود، از دو تا پله منبر هم نتوانست بالا برود و روی همان پلۀ اول نشست. بعد رو به مردم گفت (این را خود اهلتسنن نوشتهاند): «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ اَلثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ اَلْحَوْضَ»[7] اصل حرفش این بود که اگر زندگی شما هماهنگ با قرآن و اهلبیت باشد، تا قیامت روی گمراهی را نخواهید دید.
ما روی گمراهی را ندیدیم و الان در هدایت هستیم. ما الان در اسلام، دین کامل و اتمام نعمت هستیم. صدها دلیل دیگر بر سلامت دین شیعه در کتب اهلسنت و شیعه وجود دارد.
مباحثۀ استاد انصاریان و مفتی اهلسنت
من با مفتی اعظم ترکیه (مرجع تقلید هشتاد میلیون ترکیهای) در شهر استانبول یک ملاقات تقریباً دوساعته داشتم و خیلی بین ما صحبت شد. من به او گفتم که جناب مفتی من درخواست میکنم یک سؤال از من بکنید، خیلی برایش تعجبآور بود. عکس و فیلمش موجود است. گفت: چه بپرسم؟ گفتم: از من بپرس چه شد ما شیعه شدیم؟ یک میلیارد سنی، ولی ما تعدادی شیعه هستیم؛ چطور خط ما با یک میلیارد جمعیت یکی نیست؟
من قبل از اینکه روی صندلی روبهرویش بنشینم، پشتسرم کتابخانه و قفسهها را دیده بودم. از روی صندلی بلند شدم و جلد اول تفسیر فخر رازی را آوردم. گفتم: جناب مفتی، این کتاب معتبر است؟ گفت: کاملاً، اصلاً در دنیای اسلام تفسیری به عظمت این تفسیر نداریم. از او اقرار گرفتم، بعد گفتم: حرفهای این کتاب صددرصد است؟ گفت: از نظر ما صددرصد است. ورق زدم (میدانستم مطلب کجاست) و گفتم: در تفسیر «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم»، فخر حدود بیست صفحه بحث میکند که آیا «بِسْمِ اللهِ» جزو سوره حمد یا خارج از سوره است؟ اقوال بزرگان از علمای اهلسنت را میآورد که آنها میگویند «بِسْمِ اللهِ» جزو سوره نیست. بنابراین وقتی میخواهیم نماز بخوانیم، لازم نیست «بِسْمِ اللهِ» را بخوانیم. میدانید یعنی چه؟ یعنی علمای اهلسنت گفتهاند در نمازهایتان خدا را حذف کنید، خدا کارهای نیست؛ رحمانیت را حذف و رحیمیت را قیچی کنید، بیخدا حرف بزنید.
یک گروه از علمایشان میگویند «بِسْمِ اللهِ» جزو سوره نیست، اما باید خوانده شود. یک گروه میگویند باید بلند خوانده شود «جهراً». یک گروه میگویند باید آهسته خوانده شود «اخفاتاً». در این بیست صفحه همه را بحث میکند و میگوید: من تمام علمای خودمان را که میگویند «بِسْمِ اللهِ» جزو سوره نیست، قبول ندارم؛ فتوایشان مردود است. آنهایی که میگویند جزو سوره نیست و بلند بخوانید، بلندخواندنشان قبول، اما «جزو سوره نیست» را قبول ندارم. آنهایی هم که میگویند جزو سوره نیست و آهسته بخوانید، آهستهخواندن قبول، اما «جزو سوره نیست» را قبول ندارم.
فخر رازی میگوید:من از کتابها و روایات و سخنان متفاوت تحقیق کردم و متوجه شدم علیبنابیطالب(ع) در تمام نمازهایش «بِسْمِ اللهِ» را جزو حمد میخوانده و بلند هم میخوانده. تا اینجا را کاری ندارم، به او صفحهای را نشان دادم و گفتم: دلیل شیعهشدن ما این است که فخر رازی میگوید «مَن اِتّخِذ عَلَیاً اماماً لِدینه فَقَد اِستَمسَک بالعروه الوثقی»،[8] هر کسی دین و دنیایش را از علی بگیرد، به دستگیرۀ محکمتر خدا چنگ زده و اهل نجات است.
جناب مفتی نگاهم کرد. گفتم: نظرتان راجعبه فخر چیست؟ نظرتان راجعبه شیعهبودن ما چیست؟ اما او فقط نگاهم کرد.
حقانیت شیعه
راه ما درست است، حداقل زمانیکه میخواهیم گریه کنیم، به راهمان یقین داریم؛ زمانیکه میخواهیم به سر و سینه بزنیم، برایمان صددرصد باشد که راه حسین(ع) راه خدا، راه همۀ انبیا و اولیا، راه باز بهسوی خدا، راه رحمت و مغفرت و شفاعت، راه پختهشدن و کاملشدن وصال پروردگار است. «فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[9] لقای رب یعنی لقای مالک و همهکاره و خالق و رازق انسان؛ هرکس به لقای پروردگارش امید دارد (حالا یکی هم امید ندارد)، نباید با اسلامش غیر از قرآن و اهلبیت چیزی را قاتی کند، وگرنه مشرک میشود.
تمام فقهای شیعه با سند و دلیل فتوا دادند افضل قربات عبد، قویترین و بالاترین عملی که عبد را به مقام قربالهی میرساند، زیارت و گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) است. اینها آیه و روایت دارد، آیات و روایاتش در ذهنم است، ولی اگر بخواهم بخوانم، طولانی میشود؛ به من اعتماد کنید، این حرفهایی که میزنم، تمامش دلیل و روایت و آیه دارد.
محبت انبیای الهی
به این مطلب دقت کنید که خیلی نو و تازه اس؛ اولین بار است به عمرتان میشنوید. بحثی است به نام بحث محبت؛ انبیا اهل محبت بودند. چه کسانی را دوست داشتند؟ معلوم است انبیای خدا دشمنان و مخالفان حق و افراد بیدین و ضددین را که دوست نداشتند! تمام انبیای خدا علاقهمند به پاکان و عاشق آنها بودند. این بحث محبت انبیا در قرآن کریم مطرح است.
انبیا محبت فَورانی داشتند. بهطورمثال گاهی که به امتی میخواست عذاب نازل شود، به امید اینکه شاید برگردند، به فرشتگان الهی که برای عذاب نازل شده بودند، میگفتند: ممکن است عذاب را تعطیل بکنید؟ ملائکه میگفتند: «قُضِيَ الْأَمْرُ»[10] خدا عذاب را امضا کرده، کاری نمیشود کرد. این محبت فورانی است.
ملائکه خالص اهل محبتاند، اهل نورند و جسم و عنصری ندارند. به چه کسانی محبت دارند؟ آیات 7 تا 10 سوره مؤمن را بخوانید و ببینید به چه کسانی محبت دارند؟
ائمه طاهرین(علیهمالسلام) اهل محبت هستند و معلوم است به چه کسانی محبت دارند. پروردگار عالم اهل محبت است و معلوم است به چه کسانی محبت دارد. خداوند در قرآن دهبار محبتش را اعلام کرده است. کسی که دلش، دنیایش، آخرتش، فکرش، عملش، رفتارش، کردارش، چشم و گوشش در حد خودش در راه ابیعبدالله(ع) است، این آدم محبوب کل انبیا، محبوب کل ملائکهٔ عرش، محبوب همۀ ائمه و محبوب خداست. پیغمبر(ص) کراراً ناله زد: «أحَبَّ اللّه مَن أحبَّ حسينا»[11] خدا عاشق عاشقان حسین است. ما بدنمان اینجاست، اما هویتمان الان در دل همۀ انبیا و ملائکه و ائمه و پیش خداست. الان چشم شما وصل به چشم همۀ انبیاست، چون هیچ پیغمبری نیامد، مگر اینکه خدا به او فرمود برای حسین گریه کن. هیچ امامی نبود، مگر اینکه برای ابیعبدالله(ع) گریه کرد. فرشتگان برای ایشان گریه کردند، دریاها و صحراها و پرندگان و ماهیان دریا گریه کردند؛ شما هم گریه میکنید.
هر کدام از شما چند سالتان است؟ مثلاً من خودم هفتادساله هستم، پنجاه، چهل، سیسال است که دلمان سوخته و زخم دارد، ناراحت هستیم. ما هر کاری هم بکنیم، نسبت به او آرام نمیشویم. همۀ ملائکه هم بیایند و به ما تسلیت بگویند، آرام نمیشویم؛ نمیتوانیم آرام بشویم!
عشق است که میکشاند و بس
یار است که میکند خدایی
من خسته و ناتوان و زارم
غیر تو کس دگر ندارم
روضه
حسین جان! در تمام این دلهای سوختۀ انبیا و ملائکه و اولیا و ائمه و مؤمنین و مؤمنات، هیچ دلی در عالم مثل دل خودت نسوخت. اینهایی که از صبح تا ظهر دیدی، چه دلی از تو سوزاند! بعد از خودت، چه دلی از پیغمبر(ص) سوخت و بعد از پیغمبر(ص)، چه دلی از پدرت امیرالمؤمنین(ع)سوخت!
من یک روز مفصّل روایتش را برایتان میگویم که از امام زمان(عج) است؛ عصر عاشورا وقتی سر از بدن جدا شد، در برزخ تمام فرشتگان مقرب به علی(ع) تسلیت گفتند. علی(ع) دیده بود دارند چه کار میکنند! نمیدانم خداوند متعال در برزخ، پرده را کنار زد و به زهرا(س) هم نشان داد یا نه؟ ننوشتهاند، نمیدانم! فقط امام زمان(عج) میفرماید: حسین جان! داغی به دل مادرت نشست. چه داغی؟ میدانید یعنی چه؟ یعنی مادرت را بیتحمل و بیطاقت کرد. آنها که جای خود دارند بیتاب و بیطاقت شدند، ببین داغ تو با ما چه کار کرده! دیوانه شدیم.
ابیعبدالله(ع) سهبار کربلا غش کرد، حادثه اینقدر سنگین بود که توان ابیعبدالله(ع) را گرفت. آدمی که غش میکند، یعنی درجا روی زمین میافتد و نفسش بند میآید. جای اول، وقتی آمد کنار بدن قمربنیهاشم(ع) و بدن را دید، افتاد (زن و بچه و مالم فدایت، خودم فدایت. حسین جان همین امروز دعا کن که ما در حال گریه بر تو بمیریم).
جای دوم، آن وقتی که با آنهمه زخم بدن، سنگ پیشانی، تیر سهشعبه به قلب، روی زمین افتاد، بیحال شد و غش کرد. چه کسی در گودال ایشان را از غش درآورد؟ شمر.
عقل میگوید برو دنبال ابیعبدالله(ع)، ما عاقل هستیم؛ دین میگوید برو دنبال ابیعبدالله(ع)، ما دیندار هستیم.
جای سوم، وقتی بود که یتیم سیزدهساله گردنش را کج کرده بود از ترس اینکه عمو نگذارد به میدان برود. آدم وقتی میخواهد خواستهاش را حاکم کند، گردنش را کج میکند. پیش عمو آمد، عمو کنار خیمه ایستاده بود، پرسید: عمو! من بروم؟ بغلش را باز کرد، فرمود: کجا بروی؟ بیا در بغلم.
قرآن 23 بار گفته یتیم را نوازش کنید؛ نگفته سنگبارانش کنید، نگفته تیربارانش کنید، نگفته با نیزه بزنید، نگفته زیر سم اسب له کنید.
[1]. السرائر، ج3، ص۶۱۵.
[2]. الکافی، ج1، ص11.
[3]. سورۀ آلعمران، آیۀ 19.
[4]. سورۀ نور، آیۀ 41.
[5]. سورۀ جمعه، آیۀ 5.
[6]. سورۀ فرقان، آیۀ 44.
[7]. إثباتالهداة، ج۲ ، ص۱۹۱؛ سنن ترمذی، ج12، ص258: «انی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی، احدهما اعظم من الاخر، کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الارض و عترتی اهل بیتی، و لن یفترقا حتی یردا علی الحوض».
[8]. تفسیر کبیر، ج۱، ص۲۱۲.
[9]. سورۀ کهف، آیۀ 110.
[10]. سورۀ مریم، آیۀ 39.
[11]. بحارالأنوار ،ج۴۴، ص۲۶۱.