لطفا منتظر باشید

جلسه چهارم

(تهران مسجد رسول اکرم (ص))
محرم1437 ه.ق - آبان1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

رشته‌های عبادتی که قرآن مجید برای ما مقرر کرده است چند بخش است یک بخش از عبادات مالی است، که جزء واجبات الهی است، مثل زکات، که در بیشتر آیات قرآن مجید همراه با نماز آمده است. اقیموا الصلاة و اتوا الزکاة یقیمون الصلاة و یوتون الزکاة، یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون، امام هشتم علیه السلام این روایت عجیبی دارند می‌فرمایند این مسائلی که دو تا دو تا ذکر شده مثل نماز و زکات، مثل اطاعت از خدا و اطاعت از پدر و مادر، البته قران مجید اطاعت از پدر و مادر را مقید به این کرده که اطاعت از پدر و مادر مخالف با مسائل الهی نباشد.

آنجایی که مخالف است خود قران مجید می‌گوید اطاعت نکن، وَ إِنْ جٰاهَدٰاكَ عَلىٰ أَنْ تُشْرِكَ بِي مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاٰ تُطِعْهُمٰا ﴿لقمان‏، 15﴾، دعوت می‌کنند از بچه‌شان بیا بی‌دین شو و بت‌پرست شو، نماز نخوان، روزه نگیر، خداوند می‌فرماید اینگونه  دعوت‌ها را  گوش ندهید، خب ممکن است برنجند عیبی ندارد برنجند. اینجا خداوند برای رنجیدن آنها هیچ ارزشی قائل نشده است. ممکن است خیلی ناراحت بشوند و نفرین کنند خدا باید نفرین را جواب بدهد در این موارد جواب نمی‌دهد.

اما یک سفارش بسیار مهمی هم درباره این پدران و مادران به اولادهایشان دارد، این خیلی مهم است، و آن این است که می‌گوید در این نوع اختلافات که شما می‌خواهی نماز بخوانی آنها می‌گویند نخوان، می‌خواهی کار خیر بکنی آنها می‌گویند نکن، می‌خواهی روزه بگیری آنها می‌گویند نگیر، در این اختلافات قرآن مجید می‌گوید حق درگیری و دعوا و داد و بیداد و فریاد نداری، حق قطع رابطه هم نداری، این دستور بسیار با ارزش را می‌دهد صٰاحِبْهُمٰا فِي اَلدُّنْيٰا مَعْرُوفاً ﴿لقمان‏، 15﴾ مصاحبت صاحبهما یعنی نشست و برخاست رفت و آمد، کنارشان بودن، می‌گوید با یک روش پسندیده با آنها برخورد کن.

خب در قرآن مجید می‌گوید وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً ﴿الإسراء، 23﴾، کاری هم ندارد که این والدین چگونه باشند، آنی که برای قرآن مهم است فقط پدر بودن و مادر بودن آن دوتاست، امام هشتم می‌فرماید آنچه که در قرآن دوتایی با هم آمده وصل به هم است، مثل همین نماز و زکات، که در اکثر آیات قرآن نماز با زکات ذکر شده عبادت خدا با احسان به پدر و مادر ذکر شده، حضرت می‌فرماید اگر یکیش را به جا بیاوری یکی دیگرش را به جا نیاوری آن یکی که به جا آوردی مطلقا خدا قبول نمی‌کند، ما هم که نمی‌توانیم در عهده پروردگار ثابت بکنیم خب نمازت را که خواندیم شصت سال حالا یک مقدار گندم و جو و مویز و گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره گردنمان بوده ندادیم، چی کار به نمازمان داری که قبول نمی‌کنی؟ قبول کن. ما که در برابر پروردگار و اراده‌اش و طرحش و نقشه‌اش قدرتی نداریم. حالا ده میلیون بار هم بگویم قبول کن می‌گوید قبول نمی‌کنم زورمان هم که نمی‌رسد.

از زمان آدم تا حالا هر کسی با خدا زورآزمایی کرده شکست خورده، شما می‌توانید یکی را پیدا  کنید که بر پروردگار عالم پیروز شده باشد، شما هر وقت قران می‌خوانید یاد این حرف من هم بیفتید اگر یادتان می‌ماند، خیلی از آیات قرآن درباره پروردگار آمده عزیز، ان الله عزیز حکیم، عزیز یعنی چی؟ عزیز در ایران یعنی این محبوب من است دوستش دارم، عزیز من است، در  حرف زدن‌ها هم زیاد می‌شنویم بعضی‌ها عادت دارند با آدم که می‌خواهند با محبت حرف بزنند می‌گویند عزیز منی یعنی مورد محبت من هستی و دوستت دارم. اما در لغت عرب عزیز این معنا را ندارد، این را ما ایرانی‌ها درآوردیم و ساختیم ولی ارتباط به این لغت اصلا ندارد.

ان الله عزیز یعنی پروردگار پیروز غیرمغلوب است، توانای شکست‌ناپذیر است، این معنی عزیز است. مثلا در قرآن می‌خوانیم إِنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ ذُو اِنتِقٰامٍ  ﴿إبراهيم‏، 47﴾، خدا توانایی است که از دشمنانش انتقام می‌گیرد و در انتقام‌گیری هم شکست نمی‌خورد به هیچ عنوان، حالا ماها که با قرآن آشنا هستیم این را می‌دانیم که در طول تاریخ اینقدر در برابر خدا شاخ و شانه کشیدند، حتی معروف است من هم بچه بودم از منبری‌های شصت هفتاد سال پیش شنیدم ظاهرا د ر کتابها هم نوشتند که فرعون یک اشاره‌ای هم در این زمینه در قرآن است و به نخست وزیرش هامان گفت یک ساختمان خیلی بلندی را برای من بساز، پول ملت هم که مفت دستشان بود و هر غلطی دلشان می‌خواست می‌کردند، ما به ملک مردم و پول مردم کاری نداریم، چون ما  ایمان به حلال و حرام خدا داریم، ساختمان آماده شد، در آن زمان مثلا بلندترین ساختمان مصر بود، بهش گفت که یک تیر و تفنگ حسابی حالا آن وقت‌ها کمان، تیر و کمان حسابی برای من آماده کن من می‌خواهم بروم روی پشت بام این ساختمان به طرف بالا تیراندازی کنم خدا را بکشم، فکر می‌کردند خدا بدنی و جسمی دارد و همین نزدیکی‌های آسمان زندگی می‌کند، إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ  ﴿فصلت‏، 54﴾، کل عالم هستی داخل دایره قدرت خداست، خدا جایی نیست، محل ندارد، پروردگار بر کل عالم احاطه قیّومی دارد، در قرآن می‌گوید أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِيدِ  ﴿ق‏، 16﴾، از رگ گردن بهتان نزدیکتر هستم. خدا قدرت بی‌نهایت است، اراده بی‌نهایت است، و هو معکم اینما تکونوا با شما، با همه عالم است.

خب این شاخه و شونه کشیدن‌ها در برابر پروردگار عالم به کجا رسید؟ فرعون پول داشت، ارتش داشت، قدرت داشت قصر داشت، با یک مقدار کم آب خفه‌اش کردند، اصلا در برابر وجود مقدس او قدرتی وجود ندارد، اینهایی هم که ادعای قدرت می‌کنند و توانمندی یقین بدانید یک ادعای صددرصد دروغی است. یک وقتی بچه بودم من پدرم برایم تعریف می‌کرد خیلی وارد بود به آیات قرآن و روایات به داستان‌های عبرت‌انگیز با اینکه درسی هم نخوانده بود آن زمان‌ها پدرش فرستاده بود سه چهار سال مکتب کل سوادش همان چهار سال مکتب بود، ولی نمی‌دانم چطوری بود من هم نپرسیدم ازش خیلی به قرآن مسلط بود به روایات، به حکایات، یک مجموعه‌ای بود برای من تعریف می‌کرد، می‌گفت یک پادشاهی خیلی نسبت به پروردگار قلدری کرد، شاخه و شونه کشید و منم منم گفت، خب ملائکه هم می‌دیدند ملائکه مشرف هستند با ما هستند، مدبرات امر هستند، همه ما هم طبق قرآن از ملائکه محافظ داریم که ما را از خطر حفظ کنند.

این ملائکه به قول ما از کوره در رفتند به پروردگار گفتند خب یک بار جواب شاخه و شونه کشیدن این متکبر مغرور را بده، بینداز از این اوضاع، خطاب رسید حالا شما دلتان می‌خواهد من یک تلنگر بهش بزنم می‌زنم ولی هیچ کسی در این عالم از دسترس قدرت من نه بیرون است نه می‌تواند بیرون برود همه در این دایره هستند همه محکوم قدرت پروردگارند، عجله هم ندارد خدا در جریمه کردن چون مجرم از دستش که نمی‌تواند فرار کند کجا برود؟ به هر جا که رود آسمان همین رنگ است، در حکومت خداست.

می‌گفتند هر کسی از خدا فرار می‌کند فرارش من الله الی الله است، از خدا در می‌رود هر جا برود باز گیر خداست، تجربه تاریخ هم که نشان داده ولی حالا ملائکه دلشان خوش بود که پروردگار عالم باد این را خالی کند. خطاب رسید باشد من بادش را خالی می‌کنم، یک روزی این قلدر گردن‌کش طاغی یک غذای بسیار خوشمزه برایش درست کرده بودند خیلی خورد خب این غذا باید هضم بشود، اضافه‌اش از بدن برود بیرون بدن سبک بشود، خداوند به معده این آدم فرمان داد غذا  را هضم نکن خب همه چیز دست اوست، الان قلب ما دارد می‌زند خون را در تمام بدن می‌برد و برمی‌گرداند چی دست ماست؟ هیچی، هر وقت هم بخواهد به قلب می‌گوید دیگر باز و بسته نشو وقتی باز و بسته نشود خیلی راحت جمع می‌شوند ما را می‌برند بهشت زهرا می‌اندازند و برمی‌گردند هیچی دست هیچکس نیست.

جهل به پروردگار اینقدر غرور درست کرده، جهل به پروردگار اینقدر تکبر و باد در دماغ آورده، وگرنه اگر دیگران هم مثل من و شما توجه به حضرت او داشته باشند، اگر همه مثل ما  مثل شما بدانند که همه قدرت، همه اراده، همه کلیدها، دست اوست باد در دماغ آدم نمی‌آید. چون آدم به هیچی تکیه نمی‌کند جز به خودش، وقتی او را بشناسد و بداند همه چیز دست اوست به پول، به علم، به صندلی، به قدرت، به قیافه، به رفیق‌ها، به قوم و خویش‌ها، به زن و بچه تکیه نمی‌کند چون هیچ‌کس کاره‌ای نیست همه‌کاره فقط وجود مقدس اوست.

من یک نکته عجیبی برایتان بگویم به دردتان می‌خورد همه جا، من اصفهان منبر می‌رفتم داستان برای بیست سال پیش است، محل منبر مسجد سید بود، اصفهان بزرگتر از آن مسجد ندارد، پرسیدم یک وقت دویست و پنجاه سال پیش ساخته شده یازده هزار متر است، تابستان بود منبر، منهای شبستان‌هایش که بسته بود درهایش منبر در حیاط بود حیاطش بالای پنج هزار متر است تمام این پنج هزار متر جمعیت بود ایوان‌های بالا جمعیت بود جمعیت کشیده بود به خیابان پلیس نصف خیابان را بسته بود برای نشستن جمعیت، بلافاصله بعد از تمام شدن منبر آنجا یک شهری دعوت داشتم اسمش را نمی‌خواهم ببرم که نکند در ذهنتان به خاطر این حادثه‌ای که پیش آمد لطمه به آنها بخورد کاری به آنها ندارد، نمی‌دانم شب آخر بود یک شب به آخر بود، من همینجوری که مردم را نگاه می‌‌کردم آدم موج می‌زد، خیلی سریع که نایستاد و من هم نگهش نداشتم توجهی نکردم، بگی نگی انگار به ذهنم زد خودم هم دخالت در این ذهنیت نداشتم، به ذهنم عبور کرد که این جمعیت برای منبر تو است، فقط عبور کرد نه من خودم این خیال را کردم و نه ایستادم عبور کرد. تمام شد. بعد از این شهر رفتم آن شهری که دعوت داشتم، آنها هم روضه‌شان را انداخته بودند مسجد جامع، شب اول این پسر من که دهه اول اینجا منبر می‌رفت دهه اول عاشورا، پنج شش سالش بود، می‌آمد کنار منبر می‌نشست گاهی هم بعد از منبر من می‌رفت بالای  منبر می‌نشست یک ربع حرف می‌زد و منبر می‌رفت در شش سالگی، وقتی آمدیم خانه گفت دیشب ده هزار جمعیت دیده بود در مسجد، آمدیم خانه گفت بابا امشب پای منبرت هفده نفر بودند راست می‌گفت، بالاخره ده شب را ما گذراندیم، حتی خادم هم نمی‌آمد بلندگو جلوی من بگذارد، یک صندلی شکسته گذاشته بودند و ما گاهی بلندگو را خودمان می‌گذاشتیم و برمی‌داشتیم، آخرین جمعیت منبر آنجا به پنجاه  نفر نکشید این پنجاه تا هم بیست تایشان وسط منبر با هم حرف می‌زدند بلند بلند، آن می‌گفت من امسال هفتاد میلیون محصول فروختم، آن می‌گفت من هشتاد میلیون یک خرده هم که خسته می‌شدند سیگار درمی‌آوردند و آتش می‌زدند و گاهی هم یک نگاه به منبر می‌کردند. که پروردگار گفت توجه داشته باش آن جمعیت اصفهان برای تو نبود من آورده بودم‌، آنی که به ذهنت عبور کرد حالا جریمه‌اش را ببین من نگذاشتم مردم بیایند نیامدند.

آنی هم که من را دعوت کرده بود هر شب ناراحت بود چون مسجد سید را آمده بود دیده بود به من می‌گفت چرا اینجوری است، گفتم نمی‌دانم تو نمی‌دانی درباره خدا می‌گوییم یا مقلب القلوب این را نمی‌دانی؟ اصفهان دلها دستش بود از طریق دل مردم را تشویق می‌کرد بروید پای منبر این آخوند اینجا هم دلها دستش است می‌گوید نروید خوششان نمی‌آید بیایند تو هم دیگر من را دعوت نکن اگر ناراحت هستی. هیچ کس هیچ کاره است، هیچ کس کاره‌ای نیست، ما باید این یادمان باشد که به غیر پروردگار تکیه نکنیم، این خیلی با من رفیق است خیالم راحت است هر سال دعوتم می‌کند، اتفاقا دعوت نمی‌کند خبر هم نمی‌دهد که آدم یک منبر دیگر قول بدهد هم از اینجا می‌ماند و هم از آنجا از اینجا مانده و از آنجا رانده، خدا دارد می‌گرداند.

خب به معده این پادشاه تلنگر زد غذا را هضم نکن، دل‌درد شروع شد، معده کار نمی‌کند، دکتر آوردند، فایده‌ای نداشت، خب آنی که به معده گفته هضم نکن به دوا هم می‌گوید اثر نکن، دست خودش است که، شفاء دست خودش است، این رئیس جمهورها و شاه‌ها که می‌میرند داروهایی که به آنها می‌دهند یک قرصش یک شربتش، یک آمپولش هفت هشت میلیون تومان است اصلا گیر ما و زن و بچه و نسل ما هم نمی‌آید، اما همانها می‌کشد آنها را، دکترهای پایتخت ماندند خدا به یک فرشته گفت به شکل آدمیزاد شو یک گردی را من بهت می‌گویم از کجا بردار برو این بنده  من دارد به خودش می‌پیچد دارد می‌میرد علاجش کن، ولی ویزیتت را بگو که من دارو می‌دهم، خوب بشوی نصف ثروت شاهی‌ات را باید بدهی به من.

این درباری‌ها یکی را دیدند گفتند آقا مسافر هستی گفت بله، چه کاره هستی بابا؟ گفت دکتر، گفتند تو رو خدا بیا شاه ما دارد سقط می‌شود این را یک ویزیتی بکن، آمد نشست، معاینه کرد، گفت من دارو دارم معده را راه بیندازد بنویسید بدهید نصف ثروتتان را ویزیت می‌گیرم، گفتند بابا ویزیت دو تومان و سه تومان است گفت نمی‌خواهید من دارو را نمی‌دهم، شاه گفت من دارم می‌میرم دیگر بعد از من به چه درد می‌خورد این ثروت بنویسید بهش بدهید دارو را ریخت در آب بهش داد دکتر گفت خوب می‌شوی بلند شد و رفت شکم این شاه باز شد و دیگر بند نیامد و هی باز شد، یک گیر دیگر دوباره پیدا کرد گفت بابا این دکتر را پیدا کنید جلوی اسهال ما را بگیرد من دارم می‌میرم، دوباره رفتند  در خیابان و کوچه پیدایش کردند گفتند دکتر چی دادی به این اعلی حضرت این که اعلی هرزه شده، اصلا هرز شده، گفت بیایم معاینه کنم، آمد معاینه کرد گفت نصف ثروتت هم بنویس من یک دوا می‌دهم بند بیاید، آخه انسان تو که شکمت بسته بشود کسی نمی‌تواند راه بیندازد بند بیاید نمی‌تواند جلویش را بگیرد این باد کردنت چیست؟ نه من نماز نمی‌خوانم، کی گفته من نماز بخوانم، خدا  گفته، خدا بیخود گفته نمی‌خوانم.

آخر تو که به یک راه افتادن و بند آمدن معده مرگت بند است شاخ و شونه برای چی می‌کشی؟ یک روایت بسیار مهمی را می‌خواستم برایتان از جلد دوم اصول کافی درباره عبادت، نماز بخوانم که پیش نیامد، یک آیه بخوانم هدف خدا از این که خاک مرده را تبدیل به انسان کرده چی بوده؟ ما بالاخره همه خاک بودیم، بعد این محصول خاک را پدر و مادرمان خوردند نطفه‌دار شدن ما به وجود آمدیم، چقدر کریمانه و رحیمانه خداوند می‌فرماید ما وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ  ﴿الذاريات‏، 56﴾، من ما را برای بندگی خودم خلق کردم یعنی از میان همه موجودات شما را جدا کردم برای خودم. خب قدر بدانیم.

حالا شماها که قدر می‌دانید، به آنهایی می‌گویم که هفتاد سالشان است هنوز شعورشان نرسیده یک دستت درد نکند به خدا بگویند، همینجوری می‌خورند و می‌پاشند و بعد هم می‌میرند. تا روایت امروز روز شنبه است، اول هفته است، چه لطفی خدا به ما کرده است، اول هفته آمدیم نماز جماعت خواندیم، آیه قرآن و روایت شنیدیم، اول هفته‌مان را داریم از خانه خدا شروع می‌کنیم، حتما هفته هفته بابرکتی برایمان خواهد بود. مخصوصا که حالا آمدن و نماز و شنیدن و می‌خواهیم وصل بکنیم به گریه بر ابی عبدالله، در زد پیغمبر صدیقه کبری آمد پشت در، در را باز کرد، پیغمبر فرمود فاطمه من می‌خواهم بیایم خانه‌تان نهار هم می‌خواهم پیشتان بمانم چی داری؟ گفت بابا یک مقدار آرد و روغن ام هیمن هدیه برایم آورده فرمود خوب است از اینجا به بعدش را  حضرت زهرا نقل می‌کند روایت هم در کامل الزیارات است، یعنی مهمترین کتاب شیعه، واقعا مهمترین. غوغایی است این کتاب. حضرت صدیقه کبری می‌گوید نشست من و علی و حسن و حسین هم روبرویش نشستیم، امروز که آمده بود با روزهای دیگرش فرق داشت عمیقا داشت قیافه ماها را نگاه می‌کرد و در فکر می‌رفت.

یک مقدار که نگاه کرد بلند شد رفت گوشه اتاق دو رکعت نماز خواند، سلام نمازش را که داد شدید شروع کرد گریه کردن، حالا ما چهار تا هم نشستیم و داریم منظره را می‌بینیم، بین ما چهار تا حسین از جا بلند شد، آمد پشت شانه راست پیغمبر ایستاد، چهار سالش بود آن وقت ابی عبدالله، دستش را گذاشت روی شانه پیغمبر، گفت که شما مهمان ما نیستید؟ چرا حسین جان، گفت آقا مهمانی که باید شاد باشد، شما چرا گریه می‌کنید؟ فرمود حسین جان امروز قیافه شما چهار تا را نگاه می‌کردم و آینده را، دیدم بعد از مرگ من بلاهایی به سر شما چهار تا می‌آورند که حتی نمی‌گذارند قبر یک نفرتان پیش قبر من باشد. حسین من شما را دربدر شهرها می‌کنند، حالا من تفسیر می‌کنم، اینها دیگر در روایت نیست من دیدن پیغمبر را می‌گویم حسین من من دارم می‌بینم که بین در و دیوار صدای ناله مادرتان بلند می‌شود. دارم می‌بینم که در محراب مسجد فرق پدرتان را می‌شکافند، دارم می‌بینم بدن برادرت حسن را کنار در حرم من مورد اهانت قرار می‌دهند، خب همه  اینها مصیبت سنگین، بین در و دیوار کشتن زهرا، در محراب کشتن علی، جنازه امام حسن را هدف تیر قرار دادن، خیلی سنگین است. اما پیغمبر گفت حسین من، لا یومک یومک یا ابی عبدالله. یعنی در تمام عالم روزی مثل روز تو نیست، که از طلوع آفتاب تا چهار بعدازظهر تمام بچه‌هایت را می‌کشند، تمام یارانت را می‌کشند، به بچه شش ماهه‌ات هم رحم نمی‌کنند. هیچ روزی مثل روز تو نیست که سر بریده‌ات را بالای نیزه می‌زنند.

 

برچسب ها :