لطفا منتظر باشید

روز چهارم

(تهران مسجد هدایت (بازار))
محرم1437 ه.ق - آبان1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

اولین کسی که مردم را تشویق به نوشتن کرد و نوشتن را حافظ علم و حقایق دانست در مملکتی که یک نویسنده وجود نداشت، و یک کسی که بتواند کتابی را، خطی را بخواند، به فرموده امیر المومنین که خودش در آن کشور به دنیا آمده بود پیغمبر عظیم الشأن اسلام بود.

ایشان بودند که در منطقه عرب‌نشین جزیرة العرب مردم را تشویق به نوشتن کردند، خیلی کار عجیبی بود که در جنگ‌هایی که طبق رسم آن روزگار یک عده‌ای اسیر می‌شدند، اگر بین اسیران کسی بود که نوشتن بلد بود پیغمبر اکرم می‌فرمودند به ده نفر از افراد ما نوشتن یاد بده  این ده نفر که نوشتن یاد گرفتند من شما را آزاد می‌کنم. بهشان هم نمی‌گفت در ضمن یاد دادن نوشتن برای آزاد شدن حتما باید مسلمان بشوید، البته اسلام ارائه می‌شد که اسلام دین محبت است، دین مهربانی است، دین نظم است، دین آباد کردن دنیا و آخرت است، قبول می‌کردند مسلمان می‌شدند قبول هم نمی‌کردند کاری به  کارشان نداشت، فقط می‌گفت آزادی‌تان در گرو این است که ده نفر از ما را نوشتن یاد بدهید.

خب این نوشتن خیلی ارزش دارد، همین یاد گرفتن نوشتن بود و بعد تحصیل علم بود که به تدریج بعد از بعثت پیغمبر کتاب به وجود آمد، حتی در زمان خود پیغمبر، جمله پیغمبر این بود قید العلم بالکتابه، علم را از فراموش شدن، فرار کردن از مغز، مقید کنید ببندید، که فرار نکند، چون هر چی هم که شما  درس بخوانید، اگر ننویسید یادتان می‌رود، به خصوص هر چی انسان سنش می‌آید بالاتر، فراموشی شدیدتری بهش دست می‌دهد، تا جایی که قرآن می‌گوید بعضی‌هایتان به سنی می‌رسید که همه چیز را یادتان می‌رود.

الان که زودتر بر اثر این غذاها و این هواها و این موادهای افزودنی و چربی‌های قلابی که تمامش هم ظلم است بدن را  کارش را برعکس می‌کنند، به تعبیر قرآن مجید ایجاد نکس می‌کند، یعنی سرنگون شدن، که یکی از عوارض این سرنگون شدن فراموش کردن هر چیزی است که در دوره عمر آدم فرا گرفته است،  اما اگر بنویسند حتی شما پدرها اگر یک قلم و دفتر آماده کنید شعر خوبی شنیدید، داستان عبرت‌آموزی شنیدید، آیه‌ای شنیدید، روایتی شنیدید، اینها را بنویسید، پدر خود من این اخلاق را داشت عالم نبود برنج‌فروش بود، کل تحصیلاتش هم دو سه سال بود، یعنی در آن مکتب‌خانه‌های قدیم نوشتن و خواندن را که یاد گرفت و حساب سیاه را، ریاضی سیاهی را وارد کار شد. ولی از وقتی من سه چهار ساله بودم یادم است همیشه یک قلم، چهار پنج صفحه کاغذ تا کرده  دنبالش بود، از هر کسی شعر خوب می‌شنید یادداشت می‌کرد، آیه ویژه‌ای می‌شنید که کاربرد در زندگی داشت یادداشت می‌کرد، روایتی را می‌شنید یادداشت می‌کرد.

وقتی که  از دنیا رفت صدها صفحه یادداشت از ایشان به جا ماند که بعضی‌هایش هم خودش نظام داده بود تبدیلش کرده بود به یک کتاب خطی حدود سیصد صفحه که مطالبی که خود من بعد از طلبه شدن به زحمت در کتابها پیدا می‌کردم ایشان در یادداشت‌هایش داشت، و من برای منبر استفاده می‌کردم. شما همه دستور پیغمبر را در این زمینه اگر رعایت کنید بالاخره یک روزی بچه‌هایتان، نوه‌هایتان خط شما را به عنوان یادگار پدر و پدربزرگ برمی‌دارند و می‌خوانند چه بسا که یک خط شعر و یک روایت مسیر زندگیشان را به طرف خوبی عوض بکند.

یک کسی به امیر عبدالله خلجستانی گفت که یک زمانی خراسان بزرگ که از سمرقند و بخارا شروع می‌شد تا شاهرود، این را می‌گفتند خراسان بزرگ، بخش عظیمی بود این خراسان بزرگ که خیلی شهرهایش افتاد در شوروی و الان در کشورهای مستقلی که بعد از فروپاشی شوروی درست شد، ایشان شغلش خرک‌چی بود امیر عبدالله خلجستان، خر کرایه می‌داد و بار می‌کشید، ولی حاکم کل خراسان بزرگ شد، یکی از رفیق‌های قدیمش آمد دیدنش گفت که رفیق تو یک خرک‌چی بیشتر نبودی چی شد امیر خراسان بزرگ شدی؟ گفت من یک روز بار خرها را که خالی کردم و انداختم در طویله آمدم در اتاقم برای استراحت، یک دیوان شعری در طاقچه بود برای حنضله بادقیسی که آن هم برای خراسان بزرگ بود، گفتیم برای رفع خستگی دیوان را باز کنیم و چند خط شعر بخوانیم، وقتی دیوان را باز کردم به این رباعی برخوردم مهتری یعنی سروری و آقائی و بزرگی، گر به کام شیر درت، اگر خدا مقام آقائی و سروری و بزرگی را در گلوی شیر گذاشت، مهتری گر به کام شیر درست، رو خطر کن ز کام شیر بجوی، برو این لقمه را دربیاور از دهانش، یا بزرگی و عزّ و نعمت و جاه، یا چو مردان مرگ رویان، یا بمیر یا بزرگ شو.

ما هم رفتیم دنبال بزرگی بالاخره پله به پله بالا رفتیم بالا رفتیم تا کل حکومت خراسان بزرگ به ما رسید. از کجا می‌دانیم که بچه‌هایمان یک وقت یک قطعه‌ای را نبینند و اثر شگفتی روی زندگیشان نگذارد، خود من هم همین کار را کردم، غیر از صد و سی جلد کتابی که با خط خودم نوشتم و چاپ هم شده بالای چند هزار ورقه آچهار آزاد دارم که  انواع معارف و حقایق در این ورقه‌هاست، وقت هم ندارم تنظیم بکنم می‌دانم تا زنده هستم هم نمی‌توانم تنظیم کنم، اما چون خیلی منظم و مرتب نوشته شده و با خط خوب نوشته شده بچه‌های من بعد از من اینها را نظام می‌دهند جلد می‌کنند، مفید است برایشان، یک کتابی برایشان می‌شود پنج هزار صفحه فکر کنم بیشتر هم می‌شود اینهایی که می‌شنیدم و می‌نوشتم، در هر شهری، از کشاورزی، از دهاتی، از آخوندی، از معلمی، از کاسبی، چون علم یک جا که پیش ما نیست پخش است بین بندگان خدا، فکر پخش است بین بندگان خدا، حوصله کنیم واقعا از امروز این کار را شروع کنید.

اولین کسی که بعد از تشویق پیغمبر کتاب نوشت وجود مبارک امیر المومنین علیه السلام بود، آن  کتاب الان نیست اینجور که معروف است می‌گویند دست به دست پیش ائمه همینطور آمده جلو تا به وجود مبارک امام دوازدهم به ارث رسیده است ولی از آن کتاب مطالب زیادی در روایاتمان است، که ائمه ما می‌گویند ما این مطلب را  این روایت را در کتاب امیر المومنین دیدیم.

خب اگر نمی‌نوشتند، و اگر یاران واقعی پیغمبر بعد ا زامیر المومنین نمی‌نوشتند، اگر اصحاب نمی‌نوشتند، مثل ابن ابی عمیر که شنیده‌هایش را از حضرت صادق علیه السلام و حدودی از موسی ابن جعفر نوشت نود جلد شد، کاسب هم بود بزاز بود، اگر امثال عبان ابن تقلب سی هزار روایتی که با گوش خودش شنیده بود نمی‌نوشت، اگر فضل ابن شازان در شهر نیشابور حدود صد و بیست جلد کتاب نمی‌نوشت، الان شیعه چی داشت؟ هیچی.

هیچ دینی در کره زمین از نظر کتاب غنای شیعه را ندارد، اهل تسنن یکصدم ما هم کتاب درست و حسابی ندارند علتش این بود که بعد از مرگ پیغمبر عمر نوشتن را حرام کرد و هر کسی هم نوشته پیشش بود تا توانست گرفت آتش زد و خاکستر کرد، اینها حدود نود سال نمی‌نوشتند، فقط یک عده‌ای یک چیزهایی که در ذهنشان بود به عنوان روایت آن هم اشتباه می‌گفتند کم می‌گذاشتند چون یادشان رفته بود قر و قاطی یک چیزهایی در ذهن‌ها بود که عمر ابن  عبدالعزیز نود سال بعد از عمر آمد گفت نوشتن آزاد است، از زمان او اهل تسنن نوشتن را شروع کردند، که بعضی از بزرگان دینشان می‌گویند ما این نوشته‌هایی که از زمان عمر ابن عبدالعزیز پخش شد اینها را محاسبه کردیم دیدیم نهصد هزار روایت دروغ، ابتر، بی‌سر و ته از زمان عمر ابن عبدالعزیز نوشته شده. اما ما  کتاب داریم دانشمندان جهان حظّ می‌کنند، خب بعدی‌ها هم شروع کردند نوشتن، این صحیفه سجادیه که پنجاه و چهار دعاست خیلی هم چاپ شده من هم ترجمه کردم بالای سی بار چاپ شده، جیبی هم چاپ شده یک شرحی هم من به همین پنجاه و چهار دعای زین العابدین نوشتم حدود شش هزار صفحه است، در پانزده جلد هفت هشت بار تا حالا چاپ شده است، امام باقر این دعاهای پدر را که حضرت می‌نشست می‌خواند سحر، نصف شب، روز، حضرت باقر می‌نوشت بعد از امام باقر حضرت صادق از روی نوشته‌های پدر تمام آثار زین العابدین را رونویسی کرد، خب اینها ماندگار شد. اگر قلم نبود و نوشتن شیعه هیچی نداشت ولی ما  الان غناترین کتاب‌های جهان را در معارف فکری، عقلی، الهی، علوم انسانی، داریم اصلا هیچ ملتی علوم انسانی شیعه را ندارند، مطالب شیعه را ندارند.

شیعه خیلی کتاب دارد درباره اخلاق، همین اخلاق از دیدگاه قران و روایات، از زمان راغب اصفهانی جدا کتاب اخلاق نوشته شده، هزار و صد سال پیش، چهارصد و پنجاه سال پیش در کاشان پنجاه درجه گرما که تمام مبارزه مردم با گرما یک بادبزن بوده هیچی دیگر نبوده، فیض کاشانی به چاپ امروز پانصد جلد کتاب نوشته، یکیش درباره اخلاق است، اخلاق. چهار هزار صفحه است، اصلا نمونه‌اش نه در اروپا هست نه در امریکا، به نام محجة البیضاء، فارسی راه روشن. غوغا کرده در این کتاب.

یکی از کسانی که کتاب نوشت و محکم وجود مبارک زین العابدین است، حالا با قلم خودشان، با  دست خودشان کتاب نوشتند، یک روایتی را از این کتاب حضرت باقر علیه السلام نقل می‌کند که می‌گوید من این روایت را در کتابی که پدرم زین العابدین نوشته بود دیدم، وجدنا فی کتاب علی ابن الحسین، دیدم پدرم این آیه سوره یونس را نوشته، أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ  ﴿يونس‏، 62﴾، آیه درباره دوستان خداست، بعد پدرم راجع به دوستان خدا مطالبی را نوشته است که من یکی دو تا را برایتان می‌گویم. اگر بخواهم همش را بگویم نه امروز می‌رسم نه دو سه روزی که از جلسه باقی مانده.

پدرم نوشته اینکه خدا از یک گروهی به عنوان اولیاء الله اسم برده است، اینها چه ویژگی‌هایی دارند؟ یک الذی اذا عدوا فرائض الله، اینها کسانی هستند که تمام واجبات الهی را عمل می‌کنند، چه واجبات بدنی، مثل نماز و روزه و حج، چه واجبات حقوقی مثل رعایت حق واجب پدر و مادر، حق واجب همسر، حق واجب اولاد، حق واجب مردم، و واجبات مالی خیلی راحت زکات می‌پردازند، خمس می‌دهند خیلی راحت. خب سود انجام این واجبات چیست؟ حالا ما امروز آمدیم هشت رکعت نماز خواندیم، ماه رمضان چهار پنج ماه پیش روزه گرفتیم به چه درد می‌خورد این واجب؟ به دو درد می‌خورد یکی به درددنیایمان می‌خورد که ما یک دو رکعت نماز درست اگر بخواهیم بخوانیم قدممان به طرف تجاوز به اموال مردم پیش نمی‌رود، چون من اگر بخواهم پول حرام گیر بیاورم مال مردم را بخورم، رشوه بگیرم، اختلاس بکنم خب می‌خواهم یک خانه بزرگتر بخرم کل خانه حرام، فرش کنم فرش حرام، با این پول لباس بپوشم حرام، خب نمازها همه باطل می‌شود، آنی که می‌خواهد یک نماز درست بخواند سود این نماز این است که جلوی هر گونه ظلم و تجاوزش را می‌گیرد، مردم همسایه‌ها، بازار، خیابان، پاساژ از دستش راحت هستند، می‌دانند این دزد نیست، مال مردمخور نیست، کم‌فروش نیست. متجاوز به حق نیست، چک را برنمی‌گرداند. برنمی‌دارد و فرار کند این یک سود نماز.

سود قیامتی‌اش هم امیر المومنین چنانچه در نهج البلاغه است و از خطبه‌های خیلی مهم حضرت است می‌فرماید الفرائض الفرائض دو بار، ای مردم شما را به واجبات الهی سفارش می‌کنم، عدوها الی الله، این واجبات را ترک نکنید عمل بکنید خود این واجبات نه خدا، خود این واجبات تعدکم الی الجنة تا بهشت شما را می‌رساند. این یک ویژگی.

و ویژگی دوم اولیاء خدا، می‌گوید حضرت باقر پدرم زین العابدین به خط مبارک خودش نوشته بود تبرءوا ان محارم الله، زلف زندگی اولیاء خدا به گناهان گره نمی‌خورد، و به یکی از اولیا خدا بیا بگو که بیا پنج دقیقه یک سندسازی با هم بکنیم هزار میلیارد به جیب می‌زنیم، پنج دقیقه، گیر هم افتادیم دو سه سال زندان آب خنک می‌خوریم می‌اییم بیرون می‌گوییم پولها از بین رفته محال است اولیای خدا وارد حرام الهی بشوند، چون اولیاء خدا در حرام عین آینه هفت طبقه دوزخ را می‌بینند و در انجام واجبات هشت درجه بهشت، چون امیر المومنین می‌گوید بهشت طبقه طبقه نیست جهنم روی همدیگر چیده شده ولی بهشت  کل هشت تا در سطح وسیعی است. نمی‌کنند این کار را اولیا یعنی دوستان خدا با حرام نمی‌خوانند، نمی‌سازند، حالا پول که سرشان بخورد اولیاء خدا اگر یک زلیخای جوان عشوه‌گر طناز که خود اصلا اتاق‌های کاخش تحریک‌آمیز است پرده‌هایش، تختش، رخت‌های خودش، قیافه خودش، اگر دعوتشان بکند یک زلیخایی حالا با اسم دیگر، شهین است، مهین است، آزیتا است از این اسم‌هایی که روی دخترها می‌گذارند، جواب نمی‌دهد. چنان که یوسف جواب نداد. هفت سال این زن گفت بیا یوسف زن را ندید، یعنی چشم خدابین فاحشه‌بین نمی‌شود، زلیخا را ندید، ولی صدای دعوتش را که می‌شنید می‌گفت معاذ الله، نمی‌آیم.

این وصف دوستان خداست، شش تا مسئله دیگر هم زین العابدین مطرح کردند درباره اولیاء خدا، زین العابدین دو بار در برابر حرارت شدید قرار گرفتند، آنهایی که عاشق اهل بیت هستند مثل شما، واقعا اگر برایشان توضیح بدهند این دو بار حرارت را تحمل نمی‌توانند بکنند یک بار عصر عاشورا بود که ایشان روی یک گلیم افتاده بود و به  خاطر بیماری که خدا عارضش کرد که نکشند امامت و نسل امام بماند، روی یک گلیم کهنه بدن ناتوانش ضعیفش، افتاده بود که آمدند تمام خیمه‌ها را حضرت رضا می‌گوید آتش در آنها انداختند.

من تا قبل از دیدن حرفهای حضرت رضا فکر می‌کردم مثلا اینها یک چوبی را آتش زدند آمدند دانه دانه پای چادرها را آتش زدند، امام هشتم می‌گوید آتش انداختند طرف این خیمه، یک دفعه همه با هم خیمه‌ها شعله  کشید زنان و دختران فرار کردند زین العابدین روی آن گلیم پاره افتاده آتش دارد می‌رود جلو خبرنگار لشگر می‌گوید دیدم یک خانمی در این آتش‌ها با اضطراب می‌دود ناله می‌زند، آمدم جلو گفتم خانم آتش دارد فراگیر می‌شود خب تو هم فرار کن، حالا عربی جواب داده شعرای ما فارسی کردند، از آن ترسم که آتش برفروزد، میان خیمه بیمارم بسوزد، از آن ترسم که آتش شعله گیرد، میان خیمه بیمارم بمیرد.

من ایستادم یادگار انبیا و گذشتگانمان را از این آتش‌ها بیرون بکشم، نمی‌دانم چه کار کرده زینب کبری، سر گلیم را گرفته به تنهایی زین العابدین را بیرون آورده، بغل کرده زین العابدین را بلند کرده و از آتش‌ها آورده بیرون نمی‌دانم این یک جا بود که دشمن حرارت چشاند، اما جای دوم سهل ساعدی می‌گوید وقتی آمدم کنار دروازه ساعات اهل بیت را دیدم آمدم روبروی زین العابدین گفتم آقا اگر کاری از دست من برمی‌آید بگویید انجام بدهم فرمودند اگر می‌توانی یک مقدار پارچه بیاور بگذار زیر این زنجیر گردن من، آفتاب خورده، داغ شده، پوست گردن من را می‌سوزاند.

یابن الرسول الله همه آزاری که به شمادر کربلا دادند این است که میان آتش رهایت کردندو رفتند نزدیک شام زنجیر به گردنت گذاشتند، اما عاشورا به پدرتان چه گذشت، خودتان شب سیزدهم محرم آمدید بدنش را دفن کنید، یابن الرسول الله دیدید امکان بلند کردن بدن نیست، اگر بخواهید بدن را بلند کنید قطعاتی از بدن روی زمین  می‌ماند، به بیابان‌نشین‌ها گفتید بروید یک پاره حصیر از خیمه‌های نیم‌سوخته ما بیاورید آرام آرام حصیر را کشید زیر بدن، با حصیر بدن را وارد قبر کرد. حالا  می‌خواهد صورت میت را رو به قبله بگذارد، اما باب سر در بدن ندارد. گلوی بریده را روی خاک گذاشت ابتاه اما الدنیا فبعدک مظلمه و اما الاخرة فبنور وجهک مشفقه، دیدند از قبر بیرون نمی‌آید زیر بغلش را گرفتند آوردند بیرون، لحد چید، خاک ریخت، یک مقدار آب روی خاک قبر ریخت با کف دست صاف کرد یک حالت تابلو مانند درست کرد با  انگشتش نوشت یا اهل العالم، هذا قبر حسین ابن علی ابن ابیطالب اما مردم دنیا یک نشانه هم برایتان می‌گذارم بفهمید این کدام حسین است، الذی قتلوه عطشانا. این قبر پدر من است که با لب تشنه.

 

برچسب ها :