لطفا منتظر باشید

شب پنجم

(تهران هیئت سجادیه نازی آباد)
محرم1437 ه.ق - آبان1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

روزگار زندگی امام سجاد روزگار خاصی بود، بحثی که درباره یک کار محوری زین العابدین می‌خواهم به محضرتان عرضه کنم لازم است ابتدا دورنمایی از روزگار حضرت را برایتان بگویم. از مکه تا مدینه در آن زمان که رفت و آمد بین این دو شهر مدتی طول می‌کشید، در دو طرف جاده ده و قریه و چادرنشین بود، فرهنگ بنی امیه با مردم کاری کرده بود که بالای نود و نه درصد مردم را نسبت به اهل بیت به شدت گمراه کرده بود، بذر  کینه و دشمنی در قلب‌ها پاشیده بود که حضرت زین العابدین می‌فرمایند از مکه تا مدینه، از مدینه تا مکه، مردمی که زندگی می‌کردند و خود مکه و خود مدینه بیست نفر نبودند که ما ر ا دوست داشته باشند.

حالا ما داریم راحت حساب می‌کنیم که زین العابدین جانشین پیغمبر است، علمش علم پیغمبر است، ایمانش ایمان پیغمبر است، نوه صدیقه کبری است، که مردم باید حضرت را و فرهنگش را اساس و پایه زندگیشان قرار می‌دادند، اما بنی امیه چنان مردم را شستشوی مغزی داده بودند که آن دو شهر را بین آن دو شهر هر کسی زندگی می‌کرده حضرت می‌فرماید تعداد دوست‌داران و علاقه‌مندان به ما به بیست نفر نمی‌رسید جدا زندگی کردن از امامی که میزان الهی است، معیار الهی است، و مردم باید همه چیزشان را با او نسبت‌گیری بکنند، ولی کار بنی امیه کار را به جایی رسانده بود که مردم عاشقانه فرهنگ بنی امیه را اجرا می‌کردند و از چشمه علم خدا، از  منبع ایمان، طهارت، عصمت، پاکی، فضیلت، فراری بودند.

یک جمله دیگر حضرت این است، که این واقعا خیلی دل را می‌سوزاند و آتش می‌زند قلب یک آدم عاقل و فهمیده را، یک کسی که حضرت را می‌شناخت یک روز در کوچه حضرت را دید، به حضرت عرض کیف  اصبحت؟ کیف اصبحت همینی است که ما به افراد می‌رسیم می‌گوییم حالتان چطور است، عرب وقتی می‌خواهد از یکی احوالپرسی بکند این اصطلاح را به کار می‌برد کیف اصبحت حالتان چطور است؟ امام چهارم به او جواب داد اصبحنا خائفین برسول الله، وضع ما به گونه‌ای است که به مردم می‌ترسیم بگوییم ما اولاد پیغمبر هستیم.

این مردم روزگار زین العابدین، مسئولیت امام هدایت مردم است، بیدار کردن مردم است، راهنمایی به مردم است، قرآن مجید هم این مسئولیت را برای امام و برای همه انبیاء بیان کرده است، خب امام می‌خواهد مردم روزگار خودش را هدایت بکند، مطلقا زمینه درگیری با مردم وجود نداشت، که امام بگوید ملت به کفر گراییدند و بنی امیه مردم را وارد حوزه بی‌دینی کردند و به اینگونه مردم را با ما  مخالف کردند بیایید یک میدان جنگ و جهادی را تشکیل بدهیم و با این کفار و مشرکین بجنگیم بلکه از طریق جنگ و دیگری حق روشن بشود این اصلا زمینه‌اش نبود.

کلاس هم نمی‌توانست تشکیل بدهد که حالا یک تابلو بزند که اینجا کلاس تعلیم دین و هدایت و حلال و حرام است، روزگار قدرت بنی امیه است نمی‌گذاشتند همچنین تابلویی برود بالا و در این خانه باز بشود. یک نفر اتفاقی در حج یک شعری در مدح زین العابدین گفت اتفاقی، ماموران بنی امیه گرفتند و انداختند زندان، جلوی تمام روزنه‌های اقتصادی هم بستند، زین العابدین برایش یک پولی فرستاد و بهش پیغام داد که با این پول چهل سال می‌توانی زندگی معمولی داشته باشی، بعد از چهل سال هم می‌میری، حالا اگر به خاطر من گرفتند تو را و تمام کانال‌های اقتصادی‌ات را بستند وفای امام، آقایی امام، کرامت امام اقتضا می‌کند که به تو کمک بکند و تو را فراموش نکند.

ائمه ما هیچکدامشان اسیر پول نبودند چرا؟ برای اینکه ائمه ما دو ثروت سنگین داشتند که روحشان سیر بود، یک ثروتشان رضایت پروردگار بود که داشتند همراهشان، یک ثروتشان هم بهشت ابد پروردگار بود دیگر کنار رضایت خدا و بهشت پول برایشان مهم نبود پول برایشان به این صورت مهم بود که پولی که از کشاورزی یا از  مسیر دیگر درمی‌آورند این را هزینه خیر بکنند. امام نمی‌تواند بخل داشته باشد، به هیچ عنوان.

امامی که بهشت  در اختیارش است، رضایت الله در اختیارش است برای چند تومان پول نمی‌شود بخل بورزد، خب کلاس هم نمی‌گذاشتند حضرت باز بکند می‌بستند می‌گرفتند می‌کشتند مردم را، تنها اسلحه‌ای که برای امام در آن روزگار مانده بود اسلحه اخلاق بود، که آن اخلاق الهی که در وجود  مقدسشان است در آن روزگار برای مردم آن روزگار هزینه کنند به امید اینکه با دیدن روش اخلاقی امام دلبسته به دین بشوند، و از چاه بنی امیه بیایند بیرون.

این اسلحه در مقابل بی‌اخلاقی بنی امیه به کار گرفته شد، بنی امیه متکبر، فرعون اخلاق، ابلیس صفت، مردم هم چشم دارند که عقل هم دارند، وقتی که اخلاق زین العابدین را می‌بینند با اخلاق حاکمان مدینه، با اخلاق کارمندان ادارات بنی امیه در مدینه مقایسه می‌کنند بالاخره یک تغییر حالی برایشان می‌آید برای آنهایی که در هر صورت دنبال خیر هستند، دنبال خوبی هستند.

خب اخلاق درست جاذبه دارد، یک آیه در قران مجید هست خدا به پیغمبر می‌گوید رفتار نیک اخلاق نرم، با مخالفت و دشمنت کاری می‌کند که او را نسبت به تو به کیفیتی قرار می‌دهد کانه ولی حمید، انگار یک دوست عاشق است، با اخلاق. خیلی اخلاق مهم است، من در یکی از کتابهایم این مسئله را نوشتم به نظر آنهایی که آن  کتاب را خواندند به نام زیبایی‌های اخلاق که پیغام دادند گفتند این کتاب یک مطلب جدید نو درباره اخلاق مطرح کرده، که قبل از این کتاب در کتابهای دیگر نبوده، و آن این است آن هم نه اینکه کار من باشد، ان هم الهام پروردگار است گاهی یک نوری به ذهن آدم او می‌زند نه ذهن آدم نور بزند نه ما ذهنمان منبع نور نیست. پروردگار عالم باید چیزی را بتاباند در ذهن انسان، و در قلب انسان.

نوشتم که ما اسلام قرآن و اهل بیت‌مان سه بخش است، ترکیب این سه بخش اسلام واقعی است، اگر این سه بخش را بخواهید همین امشب بعد از اینکه تشریف بردید منزل تبرکا قرآن مجید را بیاورید باز کنید، آیه صد و هفتاد و هفت سوره بقره را ببینید، پروردگار عالم پانزده  مسئله دنبال هم در یک آیه نظام داده است که این پانزده مسئله ترکیبی از ایمان، عمل، و اخلاق است. اسلام کامل همین است آنی که ایمان دارد عمل ندارد، یعنی می‌گوید من خدا را قبول دارم اما نماز نمی‌خوانم و روزه نمی‌گیرم، عبادت مالی انجام نمی‌دهم. این دین ندارد، با اینکه خدا را قبول دارد چون پروردگار در قرآن می‌فرماید ان الدین عند الله الاسلام، دین نزد خدا اسلام است اسلام چیست؟ همان آیه صد و هفتاد و هفت سوره بقره است ایمان و عمل و اخلاق.

خب یک کسی ایمان دارد عمل ندارد، یعنی دین ندارد، یک کسی ایمان دارد عمل هم دارد اخلاق ندارد، باز دین ندارد یک کسی ایمان دارد اخلاق هم دارد عمل ندارد دین ندارد، اینها را من از پیش خودم نمی‌گویم پنجاه سال است من در قرآن و روایات کار تحقیقی کردم که این که خدا گفته به  مردم ارائه بدهم، و اتفاق نیفتاده در این پنجاه ساله من دین من درآوردی خودم را به مردم ارائه بدهم. آن چه من برای مردم می‌گویم براساس آیات و روایات است که توضیح می‌دهند این اسلام است. ترکیبی از ایمان و اخلاق و عمل.

اخلاق اینجا حلقه اتصال ایمان و عمل است، اگر این اخلاق حذف بشود هم ایمان در خطر برباد رفتن است، هم عمل در خطر برباد رفتن است، مصداقش هم زیاد است، هیچ کس نگفته طلحه منافق بوده، هیچ کس نگفته زیبر منافق بوده، طلحه و زبیر زمان پیغمبر دو تا  مومن بودند، بعد از مرگ پیغمبر هم با ثقیفه‌ای‌ها بیعت نکردند، به آنها گفتند امام برحق علی ابن ابیطالب است و شما غاصب و ظالم هستید اصلا حاضر نشدند بیایند بیعت کنند و حکومت ثقیفه را تا زمان عثمان اصلا قبول نکردند. گفتند شما بر باطل هستید.

خب بیست و شش هفت سال گذشت، اینها با حکومت‌های زمانشان به اعتقاد درست خودشان که حکومت باطل است همکاری نکردند، وقتی امیر المومنین را مردم ریختند در خانه‌اش بیعت کردند و گفتند هیچ کس شایستگی حکومت بر جامعه اسلامی را جز شما ندارد، طلحه و زبیر گرفتار یک دانه بداخلاقی شدند یک دانه، آن یک دانه بداخلاقی چی بود؟ عشق به صندلی یا به تعبیر روایات حب جاه، عشق به شاه شدن، به رئیس جمهور شدن، به حاکم شدن، دوتایی نشستند کنار هم خطر از اینجا شروع شد که ما با علی چه فرقی می‌کنیم؟ کی گفته علی ابن ابیطالب حاکم باشد؟ مگر مادر جبهه نبودیم، مگر ما با پیغمبر نبودیم، مگر ما برای این دین زحمت  نکشیدیم، مگر ما  نبودیم که با ثقیفه‌ای‌ها بیعت نکردیم، تصمیم بر این شد که به خاطر حب ریاست که یک زشتی اخلاقی است امیر المومنین را کنار بزنند خودشان بشوند یکیشان رئیس جمهور و یکی هم نخست وزیر، امیر المومنین حق نداشت بیعت مردم را بشکند، امیر المومنین حجت بر او تمام بود چنانکه خودش می‌گوید و در نهج البلاغه بیان شده که حکومت را در اختیار بگیرد عدالت خدا را  در بین مردم جاری کند. علی اهل عدالت بود، علی یک روز هم به بیت المال نگاه  نکرد اصلا چیزی نبود در مقابل چشم  علی.

علی در پنج سالی که حاکم کشور بود با فروش خرمای یک تعداد نخله در مدینه که پولش را می‌فرستادند کوفه زندگی می‌کرد، بهترین غذای زمان حکومت امیر المومنین یا نان و سرکه بود یا نان و دوغ بود، آن هم نان جو از نان گندم نخورد و از دنیا رفت، یا اگر خیلی غذای خوشمزه می‌خواست بخورد یک تکه گوشت شتر را برایش آبگوشت می‌کردند آن هم رقیق نه چرب، یا نان و نمک بود، یا نان و شیر بود، سفره مرکب نداشت، که یک طرف دیس برنج باشد یک طرف کباب کوبیده، یک طرف کباب برگ یک طرف مرغ، حالا ما سر این سفره‌ها خانه خودمان می‌نشینیم یا مهمانی‌ها گناه می‌کنیم؟ خلاف علی رفتار می‌کنیم؟ نه، امام فرمودند شماها طاقت زندگی من را ندارید.

علی و انکم لا تقدرون علی ذلک، شما بروید پلو و گوشت بخورید، آبگوشت بخورید، کباب بخورید، مرغ بخورید اما بیایید با چهار تا کار به من کمک بدهید، اینها را که می‌توانید کمک بدهید به من نگذارید من غریب بمانم، یکی با پاکدامنی، شما شیعه من هستید به هیچ عنوان رابطه نامشروع بانامحرم برقرار نکنید، تعبیر ساده‌تر دختربازی نکنید، زن‌بازی نکنید به دختران می‌گوید پسربازی نکنید به زنها هم می‌گوید مردبازی نکنید پاکدامن باشید، به من علی با پاکدامنی کمک بدهید من بی‌یار و غریب نمانم.

و اجتهاد، با کوشش مثبت، با عبادت، با کار خیر به من عبادت بدهید، آدم‌های شل و ضعیف و سست در عبادت خدا و در خدمت به مردم نباشید، و عفة، و به من با پاک نگاه داشتن زبان و شکم و غریزه جنسی و گوشتان کمک بدهید، و الصداق، با اموری که صلاح است، درست است، قوی است، ریشه‌دار است به من کمک بدهید نمی‌خواهد شب بروی خانه نان جو خشک را بزنی به نمک و بخوری بگویی من به علی دارم اقتدا می‌کنم نه، دو شب این کار را می‌کنی بعد ترک می‌کند دو برابر آن وقت چلوکباب می‌خوری.

شما نمی‌توانید زندگی دنیایی من را داشته باشید، علی و ا ن امامکم قد اکتفی من دنیاکم بتمریه و خیلی عجیب است، من از دنیای شما به یک پیراهن کهنه قناعت کردم و به دو قرص نان جو، شما  این کاره نیستید، نمی‌توانید هم مثل من زندگی کنید، اما می‌توانید متخلق به اخلاق بشوید، خب بشوید. چون می‌توانید. بالاخره دوتایی به این نتیجه رسیدند ما یکی علی هم یکی هر چی علی دارد ما هم داریم کی گفته که علی حاکم مملکت باشد، علی هم که حجت دارد نمی‌تواند بیعت مردم را بشکند باید بماند و کار بکند و عدالت پیاده بکند، دیدند دوتایی زورشان که به علی نمی‌رسد، آمدند یک خانمی را تحریک کردند چهل پنجاه هزار نفر را در بصره آماده کردند برای  کشتن علی، که صندلی را بگیرند، حالا به شما بگویم کشتن علی می‌ارزد که من یک صندلی گیرم بیاید یک سال دو سال چون هر دو هم سنشان بالا بود و دو قدمی مرده‌شورخانه بودند، برای  چی می‌خواستید؟

این زشتی اخلاق یعنی شهوت حکومت ایمانشان را به باد داد، اعمال گذشته‌شان هم به باد داد، یکیشان در بیابان بصره رفت در یک چادر یک چرت بزند صاحب چادر آمد دید عجب لباسها و شمشیری در خواب سرش را برید این اینجوری رفت جهنم، طلحه هم در لشگر خودش بود داشت با علی می‌جنگید مروان ابن حکم گفت برای چی حکومت را این ببرد اگر به علی پیروز بشود خب من می‌برم کمین کرد یک تیر به طلحه زد رفیق خودش، یک زخم سنگین خورد و وسط میدان افتاد و مرد، یعنی بداخلاقی، حلقه اخلاق وقتی ببرد و به جای اخلاق درست اخلاق ابلیسی بیاید هم ایمان را نابود می‌کند و هم عمل را نابود می‌کند، چقدر اخلاق مهم است که پیغمبر اعلام کرده بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، من مبعوث به رسالت شدم برای اینکه ارزش‌های اخلاقی را در شما کامل کنم، شما بشوید انسان‌های مومن دارای عمل صالح متخلق به اخلاق الهی. خیلی عجیب است می‌گوید هدف و فلسفه بعثت من کامل کردن اخلاق شماست، خیلی عجیب است نمی‌گوید بعثت من برای کامل کردن نماز و روزه‌تان است، بعثت من برای کامل کردن حج شماست، نماز که در زمان گذشتگان هم بود حج هم بود، می‌گوید بعثت من هدفش کامل کردن ارزش‌های اخلاقی شماست، زین العابدین در آن روزگار که دورنمای بسیار تاریک را شنیدید برای انتقال اسلام واقعی به مردم راهی جز هزینه کردن اخلاق در بین مردم برایش نمانده بود.

مدینه هم که پر از دشمن است، مکه پر از دشمن است، بین مکه و مدینه پر از دشمن است، دشمن را باید با اخلاق بیدار کرد و به قران برگرداند، و به اسلام پیغمبر و اهل بیت برگرداند. خب دو سه مورد از اخلاق حضرت بگویم. نشسته بودند در حرم پیغمبر یک کسی که با حضرت مخالف بود تلخ بود، این تلخی هم خیلی چیز بدی است، کسانی که این را دقت بفرمایید کسانی که در دنیا با زن و بچه تلخ هستند، با مردم تلخ هستند، آدم‌های از کوره دررو هستند، عصبانی هستند، اخلاق تندی دارند، اینها دائم دارند مرتکب گناه می‌شوند، و برایشان همین بس که پیغمبر فرمود بداخلاقی‌ها در دنیا در مردم، جرقه‌ای است از آتش جهنم، یعنی آدم‌های بداخلاق بوی بهشت نمی‌دهند، آخه بهشت فقط و فقط جای اخلاق است آنجا دیگر جای نماز و روزه و حج و جهاد و شهادت نیست شاید این نکته را نمی‌دانستید بهشت هیچ واجبی دیگر زمان ندارد برداشته می‌شود، ولی آیات قرآن را راجع به بهشتی‌ها ببینید فقط اخلاق مطرح است.

تمام اهل بهشت لبخند دارند، تمام ا هل بهشت به هم مهرورز هستند، تمام اهل بهشت عاشق همدیگر هستند، تمام اهل بهشت دیدن همدیگر می‌روند، تمام اهل بهشت اخلاق مسالمت‌آمیز دارند، تمام، یک مقداری از اخلاق بهشتی‌ها در سوره واقعه است، یک مقدار در الرحمن، یک مقدار در سه جزء آخر قرآن کریم است، بهشت نه جای عمل است نه جای زحمت، فقط خانه اخلاق است.

تفرقه در بهشت نیست، خدا در قرآن می‌گوید آنهایی که متدین هستند و روز قیامت وارد بهشت می‌شوند تنها واردشان نمی‌کنم، چون اهل بهشت اهل علاقه و عشق هستند، و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذریاتهم، پدرانشان، اولادهایشان، همسرانشان را هم بهشت می‌برم و کنار آنها قرار می‌دهم. که یک زندگی لذت‌بخشی داشته باشند. یک زندگی آرامی داشته باشند، برخورد اهل بهشت با همدیگر تمامش اخلاق است. پس ما در بهشت یک رکعت نماز نداریم، یک روزه نداریم، حج نداریم، خمس و زکات نداریم، اخلاق کامل داریم  اگر اخلاق کامل در بهشت نبود بهشت هم یک شکلی از جهنم بود چه لذتی داشت زیر آن درختها و کنار آن آبها همه با هم دعوا و داد و بیداد، همه با هم تلخ، از عبادات الهی هیچی به آخرت منتقل نمی‌شود مگر اخلاق.

ما باید از بیرون که می‌رویم زنگ در خانه را می‌زنیم اینی که ائمه  ما می‌گویند و پیغمبر باید خانم‌ها و بچه‌هایمان با شنیدن زنگ ما در کمال شادی قرار بگیرند، ببینند تکیه‌گاهشان آمد این منبع مهربانی آمد، این منبع لطف آمد، این منبع محبت آمد، مرد خانه من به دوستانم می‌گویم گاهی می‌آیند می‌گویند وضعمان آشوب است، در هم است، عروس یک طرف، داماد یک طرف، پسر یک طرف، می‌گویم مقصر شخص شما هستی مرد خانه باید نقشش نقش بند تسبیحی باشد که پاره نمی‌شود، زن و اولاد و نوه عروس و داماد  دانه‌های تسبیحند، اینها باید تعلق به شما داشته باشند، و یک جا حول محور شما جمع بشوند.

من یک کسی بود آن وقت جوان بودم شاید شانزده  هفده سالم بود، عطاری داشت نه تهران، یک شهر دیگر، جالب این بود که خدا به این آدم هشت تا پسر داده بود هشت تا دختر از یک زن، سید هم بود، عطاری داشت، بچه‌ها تا ریزه میزه بودند خب در خانه‌اش بودند، می‌دانست که یواش یواش اینها بزرگ می‌شوند باید شوهرشان بدهد، از پول عطاری خمس دررفته، در آن شهر یک دانه زمین خرید سه هزار متر، یک خانه پانصد متری با سالن وسط زمین ساخت، شانزده تا خانه دویست متری هم دور این خانه ساخت، هر دختری را شوهر داد به داماد گفت پول داری میلیونر هستی به من ربطی ندارد من یک خانه با اثاث تمام کلیدش را بهت می‌دهم برای تو خانمت بیا اینجا، اگر دختر شوهر داد، اگر پسر زن می‌داد می‌گفت یک خانه برای تو، شانزده تا خانه شانزده تا عروس و داماد، یک تعدادی نوه هر روز به همه سر می‌زد بابا حالتان خوب است؟ مشکلی ندارید؟ پولی نمی‌خواهید؟ بابا شوهرت خوب است، بابا جان زنت خوب است؟ گیری با هم ندارید؟ همه این شانزده تا می‌گفتند نه، دین وقتی حاکم باشد با اخلاق مشکلی پیش نمی‌آید، بهشان هم گفته بود وقتتان را تلف من و مادرتان نکنید، من یک سالن ساختم جمعه‌ها کل دخترها و پسرها و بچه‌ها نهار بیایند پیش من شب هم شامتان را بخورید راهتان هم که دور نیست همه بروید خانه‌های خودتان.

و تا زنده بود یک دانه از این عروس‌ها داماد‌ها حاضر نشدند از آنجا بروند، خود این مایه نجات انسان است، که دل عباد خدا را به دست بیاورد با بندگان خدا مهربان باشد، نرم باشد، از کوره درنرود، من یک رفیقی داشتم دائم با  مرحوم شهید نواب صفوی بود هنوز هم زنده است، ماه رمضان می‌امد شبها پای منبرم، ایشان می‌گفت یک زن و شوهری بودند خیلی با هم خوب بودند، خب وقتی من دین داشته باشم خلأیی ندارم که اختلافی پیش بیاید، دین داشتند ایمان داشتند، گفت یک بار خانه آتش گرفت آتش هم از آشپزخانه شروع شد، آتش‌نشانی آمد خاموش کرد، گفت وقتی آتش شعله‌ور شد و داشت می‌سوخت و آتش‌نشانی داشت آب می‌زد این به شوهرش زنگ زد، گفت پرده‌های آشپزخانه سوخت گفت فدات، بعد گفت که گازمان هم سوخت، خب فدات، گفت میز صندلی آشپزخانه هم سوخت، گفت مشکلی ندارد، گفت آتش آمد در اتاق‌ها فرشها را هم سوزاند گفت مشکلی نیست، الان خاموش شده؟ گفت آره چیزی نمانده؟ نه، گفت پس شما برو خانه پدرت من شب می‌آیم آنجا، شب رفت به خانمش گفت یک فرش فروش که فرش می‌فروشد دیگر تا آخر عمر نباید بفروشد؟ گفت چرا، گفت خدا خواست فرشهای ما بسوزد فرش فروش فرش بفروشد، من فردا می‌روم ده تکه می‌خرم و می‌آورم بنا و استاد و نقاش هم می‌آورم اینجا را کاملا تمیز بکند خانه را نو می‌کنم می‌دهم دستت، ما هم باید راضی به قضای الهی باشیم. خدا عشقش کشید زندگی بسوزد نو بشود. من و تو هم که دیگر از دیدن این پرده‌ها و فرش‌ها خسته شده بودیم الان که نو می‌شود لذت می‌بریم این اخلاق است.

اما حالا یک گوشه آشپزخانه سوخت بلند شو برو خانه پدرت دیگر اینجا نیایی پای مادرم بشکند که آمد تو را دید و پسندید و به ما داد، یعنی چی؟ من یک شب ماه رمضان آمدم خانه دیدم اتاق‌ها پر از دود است آشپزخانه پر از دود است غذای سحر سوخته قابلمه هم آتش است و خود قابلمه هم دارد  دود می‌کند، خانواده هم خواب خواب است در این دودها، اول کاری که کردم تمام درها را باز کردم گاز آن وقت گاز لوله‌کشی نبود، از همین گازهای کپسولی بود خاموش کردم تمام دودها که رفت البته همه  اتاق‌ها سیاه شده بود، قشنگ شده بود جنبه عزا گرفته بود اتاق‌ها، آرام بیدار کردم ایشان را، دو تا بچه هم در آن دودهای  غلیظ فقط رفتم بالای سرشان ببینم زنده هستند یا مردند، دیدم نه آن دو تا هم دارند نفس می‌کشند که حالا آن یکیشان یک واعظ حسابی است، دومی بعد از انقلاب به دنیا آمد، آمدم آرام بیدارش کردم گفتم حاج خانم گفت سحر شده؟ گفتم بله، بلند شو، گفتم سحری چی داریم؟ گفت غذای خوبی داریم در آشپزخانه دارد می‌پزد، گفتم آن را که جن‌ها خوردند هیچی نماند، گفت چی؟ گفتم شما خواب بودی سوخته، دود شده قابلمه هم دود شده، حالا سحری چی داریم؟ گفت دیگر هیچی نداریم که پختنی که الان هم نمی‌رسیم نان هست و پنیر، گفتم تازه امشب دوتایی در این ماه رمضان به زندگی علی برگشتیم، علی که چلوکباب نخورد، خورشت نخورد، بشین با همدیگر به یاد علی نان و پنیر بخوریم تمام شد دعوا و تلخی ندارد، فحش ندارد، داد و بیداد ندارد.

دشمن آمده در مسجد پیغمبر هر چی از دهانش درآمد به زین العابدین گفت و رفت، امام هم هیچ عکس‌العملی نشان نداد، رفیق هم که خیلی کم داشت زین العابدین همه اموی مسلک بودند آ ن سه چهار تا که با امام بودند گفتند آقا نمی‌خواهید تلافی کنید؟ فرمود چرا، بلند شوید با همدیگر برویم شما هم به من کمک بدهید حقش را بگذاریم کف دستش، از مسجد آمدند بیرون، این سه چهار تا دور و بری‌های زین العابدین دیدند لبهای امام حرکت می‌کند گوششان را آوردند نزدیک دیدند دارد تکرار می‌کند این آیه سوره آل عمران را وَ اَلْكٰاظِمِينَ اَلْغَيْظَ وَ اَلْعٰافِينَ عَنِ اَلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ يُحِبُّ اَلْمُحْسِنِينَ  ﴿آل‏عمران‏، 134﴾از بداخلاقی او بگذر، از دری وری‌هایی که گفت بگذر، خدا نیکوکاران را دوست دارد.

تا رسیدند در خانه  مخالف، در زدند، کارگر خانه آمد در را باز کرد دید زین العابدین است، امام فرمودند ایشان تشریف دارند خانه؟ گفت بله، فرمود بهش بگویید بیاید تا دم در، رفت بهش گفت زین العابدین با چهار پنج تا آمده بنده خدا ترسید، تا وارد شد که بیاید دم در زین العابدین سلام کرد، فرمود امروز آمدی مسجد اینهایی که به من گفتی اگر در من است خدا من را ببخشد، اگر در تو است و تو گناه کردی به من این نسبت‌ها را دادی من آمدم در خانه از خدا بخواهم خدا تو را ببخشد، گفت یابن الرسول الله من بد هستم، من اشتباه کردم، دشمن دوست شد، چهل سال به همین شکل با اخلاق مخالف و بی‌دین را وارد حوزه دین کرد، چهل سال.

کنار دروازه شام، شام با کوفه فرق می‌کرد می‌دانید؟ چون مردم کوفه حکومت امیر المومنین را دیده بودند اخلاق علی را دیده بودند، مردم کوفه به طرف اهل بیت چوب پرت نکردند، سنگ پرت نکردند دشنام ندادند، نان و خرما آورده بودند که زینب کبری فرمود ان صدقة علینا حرام، نان به ما ندهید خرما ندهید به ما حرام است، اما وقتی وارد شام شدند از همه طرف سنگباران شروع شد، دشنام شروع شد.

 

برچسب ها :