لطفا منتظر باشید

شب دوم

(خـــــــــــــــوی آرامگاه شیخ نوایی)
محرم1437 ه.ق - آبان1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

از صریح آیات قرآن در سوره مبارکه فاطر و سوره مبارکه صفّ استفاده می‌شود که پروردگار مهربان عالم دنیا را یعنی این عرصه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم از باب رحمت و لطفش به نفع انسان تجارت‌خانه ساخته است. تبعا انسانی که در این دنیا زندگی می‌کند تاجر آفریده شده است، تمام سرمایه تجارتش هم مجموعه نعمت‌هایی است که در اختیار اوست بدن، عقل، روح، قلب، و مجموعه رزق الهی هر چه که مورد بهره‌برداری انسان است، که از آن مجموعه رزق و نعمت‌ها با کلمه متاع یاد شده است. لغت زیبایی است یعنی آنچه مورد بهره‌مندی شماست، متاع یعنی مورد بهره‌وری.

من متن آیه فاطر و صف را البته نه کامل تا آنجایی که لفظ تجارت در آن آمده قرائت می‌کنم اگر خدا توفیق بدهد و زنده بمانم هر دو آیه را در جلسات دیگر برایتان توضیح می‌دهم. إِنَّ اَلَّذِينَ يَتْلُونَ كِتٰابَ اَللّٰهِ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً يَرْجُونَ تِجٰارَةً لَنْ تَبُورَ  ﴿فاطر، 29﴾.

ببینید چقدر روشن حرف زده قرآن، آنهایی که زمان پیغمبر گفتند فی قلوبنا غلف ما این آیاتی که بر تو نازل شده نمی‌فهمیم، بزرگترین دروغ را گفتند، به ضرر خودشان هم بود یعنی آمدند این تجارتخانه را تبدیل به خانه و لانه دروغ و تهمت و فساد و ظلم و پایمال کردن حق دیگران کردند تجارتخانه به این زیبایی را که ساخت پروردگار است برای خودشان تبدیل به تنور آتش قیامت کردند. در حالی که همه هشت بهشت پروردگار از همین تجارتخانه درمی‌آید.

اصلا بهشت در پنهان این تجارتخانه است، ما باید با عمل به قرآن مهندسی کنیم موانع را برطرف کنیم، این معدن را که اکتشاف کردیم کل بهشت از داخل آن درمی‌آید. این یک آیه البته این یک آیه دنباله خیلی زیبایی دارد که بعدا قرائت می‌کنم اما آیه سوره سف.

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُو، شماها را می‌گوید هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلىٰ تِجٰارَةٍ، شما را راهنمایی کنم به تجارتی که این تجارت دو تا سود بزرگ دارد، اول تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ  ﴿الصف‏، 10﴾، از جهنم نجاتتان می‌دهد، قرآن می‌گوید هر کسی از جهنم نجات پیدا بکند پیروز شده است، رستگار شده است، سود دومش هم این است که جنات تجری من تحتها الانهار را در اختیارتان می‌گذارد برای خودتان است دائمی هست، بیرون آمدنی نیست.

حالا بیاییم با همدیگر نگاه وجود مبارک امیر المومنین را به این دنیا دقت کنیم، امیر المومنین بدون شک وصل به علم الله است بدون شک، از امیر المومنین فقط این نهج البلاغه باقی نمانده، یک عالمی که من دیده بودم، حدود پنجاه سال عمر شبانه روزش را گذاشت رفت سراغ بیشتر کتابهای شیعه و سنی آن وقت کامپیوتر نبود، سی دی نبود، نرم افزار نبود، باید می‌گشتند پیدا می‌کردند ایشان گشت خطبه‌ها، نامه‌ها، کلمات قصاری که سید رضی نقل نکرده بود چون سید اول نهج البلاغه می‌گوید باب المختار، من یک بخشی از فرهنگ امیر المومنین را انتخاب کردم نه همه ر ا، ایشان تا جایی که توانست پنجاه سال زحمت کشید نه جلد کتاب به وجود آورد هر جلدی ششصد  هفتصد صفحه به نام مستدرک نهج البلاغه، یعنی در حقیقت ایشان آمد نشان داد که آنچه از امیر المومنین مانده ده جلد است حدود هفت هزار صفحه، که این هفت هزار صفحه مانده‌های امیر المومنین است از بین رفته‌هایش را نمی‌دانیم چقدر است.

من یک جمله هم راجع به نهج البلاغه برایتان بگویم بهتتان ببرد همین  نهج البلاغه یک جلدی نه ده جلد، آن نه جلد هنوز درنیامده بود یک کسی شصت سال پیش این را من با خط خودش خواندم با قلم خودش خواندم، شصت سال پیش از طرف دولت آن زمان که به قول ما دولت طاغوت و کفر بوده، یک ماموریتی پیدا می‌کند برود مسکو، وقتی برمی‌گردد در یکی از مجلات آن زمان نوشت خوشحال شدم من این مجله به دستم رسید چون آن  وقت‌ها ما مجله و روزنامه نمی‌خریدیم، وقتی می‌رود مسکو بنا می‌شود  دو تا شهر را ببرند بگردانند، یکی استالین گراد، یکی هم لنین گراد، شصت سال پیش لنین گراد یک کتابخانه داشتم الان را  نمی‌دانم آن وقت پانزده میلیون جلد کتاب داشته، می‌گوید من وقتی وارد کتابخانه لنین گراد شدم مدیر کتابخانه من را برد تا حدودی مخازن کتاب را نشان داد، گفت هر وقت خسته شدی برویم، بخش عمده‌ای را دیدم، وقتی که گردش در این کتابخانه تمام شد به من گفت که اگر حالش را داری ما یک دانه کتاب داریم یک اتاق خصوصی برایش ساختیم، یک دانه کتاب در آن اتاق هیچ کتابی نیست، همان یکی است، می‌خواهی ببینی؟ من فکر کردم اولین مانیفست فرهنگ کمونیستی است که لنین نوشته است، گفتم مثل اینکه قرآن پیش ما خیلی عظمت دارد این مانیفست لنین هم پیش شوروی‌ها عظمت دارد حتما خط خود لنین هم هست  گفتم برویم نشانم بده، گفت وارد  اتاق شدم یک میز قیمتی وسط اتاق، یک بشقاب طلا روی میز بود بشقاب روی یک آرمیچر بود که به برق وصل بود خیلی آرام می‌گشت، آن کتاب هم در این بشقاب طلا بود کلیدش را زد ایستاد، گفت این به زبان روسی است دلت می‌خواهد خودت بردار نگاه کن ببین برای کیست، گفت من کتاب را برداشتم روی جلدش را نگاه کردم دیدم نوشته نهج البلاغه علی ابن ابیطالب گفت این بهترین کتاب در این پانزده میلیون کتاب است.

من و شما شیعه علی از نهج البلاغه چقدر خبر داریم؟ یعنی از علم امیر المومنین، از ایمان علی، از دانش علی، از اندیشه علی، از فکر علی، چقدر خبر داریم؟ خب اگر ما هم خبر داشتیم که سلمان و مقداد و ابوذر و عمار می‌شدیم چرا نشدیم؟ خب برای اینکه مایه‌اش را نداریم دنیا تجارتخانه است من تاجر نبودم در این تجارتخانه، من بیشتر کاسب شکم و بدن و لذت بودم برای خالی نبودن عریضه به قول تهرانی‌ها یک دو رکعت نمازی و روزه ماه رمضانی، یک سینه و زنجیری هم زدم. اما  تحول دائم پیدا نکردم. ایستادم متوقف هستم.

برای همه چیز هم در زندگی‌ام دلم می‌سوزد الا برای خودم و قیامتم، الا برای ندانستنم، ما اگر از معارف الهیه یا از روایات یا از نهج البلاغه در حد خودمان خبردار باشیم به جان امیر المومنین نه حسود می‌شویم، نه بخیل می‌شویم، نه طمعکار می‌شویم، نه نظرتنگ می‌شویم نه کوچک می‌شویم، و نه وجود کم‌فایده خیلی‌ها که بی‌فایده هستند، من وقتی با نهج البلاغه در ارتباط باشم برای چی حسادت بکنم؟ حسادت را که بزرگترین روایت‌شناسان و قران شناسان شیعه ثابت کردند کفر به پروردگار است، این را که ثابت کردند.

به من چه که خداوند قیافه این مرد و این زن را این رفیق من را، این برادرم را، این خواهرم را زیبا آفریده زیبایی نعمت است؟ مردی برو یک گوشه دستت را بلند کن بگو خدایا به اینها یی که زیبایی دادی ممکن است یادشان برود تو را شکر کنند من به جای آنها شکر می‌کنم اگر مومن هستی، مگر قران به ما یاد نمی‌دهد حضرت سلیمان به پروردگار عالم عرض کرد رب اوزعنی، به من راه بده رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ اَلَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلىٰ وٰالِدَيَّ ﴿النمل‏، 19﴾، خدایا به من راه بده من هم شکر نعمت‌هایی که به خودم دادی داشته باشم هم شکر نعمت‌هایی که در کل عمر پدر و مادرم به آنها دادی نکند آنها از شکر کم گذاشته باشند.

خب نعمت پول دیگران را، نعمت خوبی دیگران را، نعمت علم دیگران را، نعمت  جمال دیگران را، شکر کن  عزیز دلم.

اگر من با معارف الهی و نهج البلاغه رابطه داشته باشم اصلا طمعکار نمی‌شوم، حالا یا با زور بازویم، یا با قدرت  علمم و معلمی، پول بیشتر از حد زندگی‌ام بهم می‌دهد یا نه به اندازه می‌دهد، هر دو هم حلال است. خب من چرا به مال دیگران طمع بکنم؟ چرا حرص بورزم، بعد هم من اینکه در این دنیا در این تجارتخانه مهمان هستم چهار روز دیگر جنازه من را از این تجارتخانه می‌آورند بیرون کفن می‌کنند می‌ا ندازند در چاله، این تجارتخانه را برای چی مرکز حسد و نفاق و تنگ نظری و حرص و بخل و کینه و دشمنی و این را بزن و آن را رد کن و آبروی آن را ببر و جاده‌ها را به روی کمال مردم ببند برای چی؟ یک جمله در نهج البلاغه هست من یادم نمی‌آید پنج روز در مدرسه فیضیه در درس نهج البلاغه‌ام این جمله را من توضیح می‌دادم.

درباره آدم‌های فهمیده، عاقل، عباد خدا، آزادهای از این تعلقات شیطانی، امیر المومنین می‌فرماید و صار مفاتیح ابواب الهدی و مقالیق ابواب الرداء، اینها وجودشان برای راهنمایی مردم به هر خیری تبدیل به کلیدها شده، چشمشان کلید است، گوششان کلید است، زبان کلید است، دست کلید است، قدم کلید است، علمشان کلید است، تمام درهای خوبی‌ها روی اینها با هر عضوشان به روی همه باز می‌کنند و هر در شری را اینها برایش قفل هستند، می‌خورند به آن در شر که به مردم ضرر نرسد. مردم زیان نکنند، مردم به مشکل نخورند، شما فکر کن یک شهر صد هزار زن و مرد، دویست هزار، چهارصد هزار، پانصد هزار اگر کلشان مفاتیح ابواب الهدی و مقالیق ابواب الرداء بشوند فکر نمی‌کنید آن شهر نمونه بهشت آخرت می‌شود. همه غمخوار همدیگر، همه دلسوز همدیگر، همه خیرخواه همدیگر، همه مشوق همدیگر، همه ترغیب‌کننده همدیگر، همه حافظ آبروی همدیگر همه بی‌طمع و بی‌حرص و بی‌بخل و کینه، همه بی‌نفاق همه بدون نظرتنگی، چی می‌شود؟

من یک رفیق داشتم دوره‌گرد بود نه برای فروش جنس، اصل شغلش راننده کامیون دوازده چرخ بود کامیون سنگین ماک، ضعیف شد، یک شاگرد داشت به شاگردش گفت تو شش سال هفت سال است پیش من هستی، درستی‌ات را به من ثابت کردی، خانواده‌ات هم که فقیرند، من این کامیون رادارم خانه شخصی هم دارم، بیا برویم محضر من دو دنگ کامیون را به نامت کنم، چون خودم دیگر نمی‌توانم پشتش بنشینم تو جوان هستی بار ببر و بیاور ولی این دو دانگ را که به نامت کردم از محضر آمدی بیرون به خواهر و مادرت بگو بیایند من یک دختر کامل دارم، خوب، ا گر پسندیدند بیا دخترم هم بهت بدهم که دیگر در خانه من هم می‌خواهی رفت و آمد کنی راحت باشی و بشوی جزو خودمان دخترش هم داد به او، من در همه جریانش بودم.

ما یک دعای کمیلی داشتیم یک نصف شب در جاده چالوس در کو‌هها، پانزده نفر بودیم تابستان‌ها می‌رفتیم سه چهار ماهه را در کوهها نصف شب کمیل می‌خواندیم، از آن پانزده‌تا فقط من زنده ماندم و بقیه رفتند من نمونه آنها را بعد از مردنشان هنوز در تهران یا پیدا نکردم یا ندیدم، چون مایه‌ها دارد کم می‌شود، داریم از جیب می‌خوریم خوبی‌ها را، این شد دوره‌گرد، هشت صبح از خانه می‌آمد بیرون دوره‌گردی، یک روز بهش گفتم چی کار می‌کنی؟ گفت دوره‌گردی گفتم خب این دوره‌گردی برای چیست؟ گفت که همینجوری که دارم در پیاده‌رو و خیابان می‌آیم و در مغازه‌ها و گاراژها می‌رسم تا بیایم آن مرکزی که ماشینم را پارک می‌کردم در گاراژ، هر قیافه‌ای را ببینم درهم است  می‌روم جلو می‌گویم داداش سالم جان مولا بگو چه شده؟ غصه داری، می‌گوید زنم بیمارستان است پول ندارم بیاورم می‌گویم برویم بیمارستان، می‌روم پول می‌دهم خانمش را  از بیمارستان درمی‌آورم، یکی را می‌بینم می‌گویم جان مولا چه شده؟ می‌گوید نزدیک زمستان است پول ندارم بخاری بخرم می‌گویم طوری نیست این فروشگاه بخاری آقا یک بخاری بگذار در وانت می‌برم در خانه‌اش و وصل می‌کنم و کیف می‌کنم و تجارتخانه است دیگر این دنیا. یکی را می‌بینم تو چه شده؟ دلم می‌خواهد زن بگیرم نمی‌خواهم به گناه بیفتم پول ندارم، خب کاری ندارد دختر دیدی؟ آره دیدم برو کارهایش را بکن عروسی را راه می‌اندازم. یک راننده بود دیگر درآمد زیادی نداشت ولی تمام رفیق‌هایش تا می‌دیدند یک قلمبه پول بهش می‌دادند. کار می‌کرد اگر ما با معارف الهی با قرآن، با روایات، با نهج البلاغه آشنا باشیم می‌شویم چشمه خیر، درونمان می‌شود بی‌فساد. درونمان دیگر رنگ ابلیس را ندارد، درونمان می‌شود متخلق به اخلاق الله.

یعنی روش زندگی‌مان خدایی می‌شود کارهای خدا را می‌کنیم، نان می‌رسانیم، آبرو می‌دهیم، شخصیت می‌دهیم، شما در قرآن ببینید خدا به شما مردم مومن چقدر شخصیت داده، شماها را در قرآن گذاشته بغل خودش و پیغمبر، فان العزة لله و لرسوله و للمومنین، ما باید اخلاق شخصیت‌دهی داشته با شیم، چه مانعی دارد بچه‌مان وارد اتاق می‌شود تمام قد جلویش بلند شویم این شخصیت دادن است، چه مانعی دارد وقتی از مدرسه یا دانشگاه می‌آید بغلش بگیریم و ببوسیمش پرش بکنیم که بیرون گیر دزدها نیفتد. یکی نبیند بگوید قربان قیافه‌ات بروم محبت از من ندیده باشد برود و دیگر نتوانم برگردانمش. چه مانعی دارد یک کاری می‌خواهم بکنم به خانمم بگویم بیا به دخترم بگویم بیا، به بچم بگویم بیا می‌گویم من قصد دارم این کار را بکنم می‌خواهم با شما مشورت بکنم به من بگویید چی کار کنم، این که زن به تو چه داری حرف می‌زنی، بچه دهانت بوی شیر می‌دهد خفه شو، این کوبیدن بندگان خداست؛ این حرام است، این تجارتخانه را تبدیل به فسادخانه کردن است. مگر خدا به پیغمبر نمی‌گوید با همین مردم مدینه شاورهم فی الامر جمع‌شان کن، مشورت  کن، شخصیت به مردم بده، جامعه ما کمبودش زیاد است.

خب این ده جلد نشان‌دهنده علم علی است، یک روایت هم از امام باقر بهتان بگویم که چه  علمی پیش ائمه ما بوده، برادرانم خواهرانم، اینها حرفهای دل خوش خنک نیست اینها مدرک و دلیل دارد، برهان دارد، دلیل وقتی امیر المومنین از بغل فرات دارد رد می‌شود هزار و پانصد سال پیش به ابن عباس می‌گوید لو شئت لجعلت لاخذت من هذا الماء نورا، من اگر ابن عباس بخوانم از این آب روشنایی برای مملکت بگیرم، می‌توانم. اما بیچاره مردم زمانش، بر امت روزگارت افسوس، چون گشت عقول جمله معکوس، دادند تو را ز دست یک بار، گشتند به سامری گرفتار.

علی چهار سال و هفت ماه کار دستش بود، هر چهار سال و هفت ماه را مردم داخل نه  کفار بیرون نه مشرکین، نه کشورهای خارجی، هر چهار سال و هفت ماهی که کار دستش بود همان مردم نمازخوان و مسجد بیا سه تا جنگ علیه‌اش ایجاد کردند کل وقتش را در جنگ نابود کردند. امیر المومنینی که در همین نهج البلاغه سید رضی برای اواخر قرن سوم است، مغول قرن هفتم به ما حمله کردند و به عراق، امیر المومنین از حمله چنگیز شکل و قیافه لشگرش، شکل چشم‌هایشان و تمام خراب‌کاری‌هایشان خبر داده. امیر المومنین از داعش کامل خبر داده من نشستم گشتم روایات غیبی را زیر و رو کردم آمده که بیگانگانی با نام مستعار یعنی گذرنامه قلابی، وارد سوریه می‌شوند وارد شامات می‌شوند و می‌کشند و می‌سوزانند و غارت می‌کنند به احدی رحم نمی‌کنند، خب معلوم است این علم چه علمی است معلوم است این دانش چه  دانشی است علم وصل به  علم حق است. تا حدی روشن شد؟

حالا نگاه امیر المومنین را به دنیا ببین، هیچ فرهنگی در کره زمین نگاه علی را به دنیا ندارد، بگذرید از آنچه در ذهن‌تان است دنیای ملعون خراب بشوید، زیر و رو بشوید، دنبالش نروید، اینها همه معنی‌اش این است که آنی که تجارتخانه را مرکز فحشا و منکرات قرار داده دنبالش نروید، دنیا که مجموعه‌ای از خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و دریاها و صحراها و معدن‌ها و باغستان‌ها و کشتزارهاست کل  اینها هم نعمت‌الله است برای چی دنبالش نرویم؟ برای چی نعمت الله نابود بشود به چه دلیل نعمت الله ملعون است؟ به چه دلیل خانه خدا که اسمش دنیاست خراب بشود برای چی؟

ان الدنیا چی کار کرده در این تعریفش از دنیا، ان الدنیا، ان حرف بی‌معنی نیست در قرآن یا روایات، ان بیهوده گفته نشده است، تمام این ادات در قرآن جایگاه دارد و در روایات، ان یعنی مسلما، یعنی بی‌تردید، یعنی قطعا، ان الدنیا این دنیا دار صدق لمن صدقها، این دنیا خانه درستی است، چون ساخت آن است آن که عیب‌دار نمی‌سازد، خدا که ناقص نمی‌سازد، آنی که کارش عیب و نقص دارد چون خودش عیب و نقص دارد که عیب و نقصش وارد کارش می‌شود خدا منزه از هر عیب و نقصی است هر چی می‌سازد درست است، حق است ما خلقنا السماوات و الارض الا بالحق، دنیا خانه درستی است، خانه صدق است، خانه صفا است، خانه راستینی است، اما برای کی؟ لمن صدقها، برای کسی که درست، راست، با صفا، با حقیقت با آن برخورد بکند.

یعنی برای مومنی که درونش از ناپاکی‌ها پاک است، برای مومنی که خودش را مسافر می‌داند می‌داند دو روز دیگر باید برود، خانه درستی است، لذا مردم مومن راست و درست با دنیا برخورد می‌کنند، با پولش، با کشتش، با باغش، با تجارتش، با مردمش، راست درست.

امام حسین سوار بر اسب است آرام دارد می‌آید، یک کسی پرسید این کیست؟ اهل مدینه نبود، گفتند حسین ابن علی است، آمد جلوی اسب حضرت را گرفت امام هم آرام دهانه اسب را کشید و ایستاد، کلی به امیر المومنین و ابی عبدالله حرف بی‌ربط گفت، دشنام داد، ناسزا گفت، جالب است امام حرفش را قطع  نکرد، سکوت کرد، که به قول ما خوب دق دلش را خالی کند، بگوید هر چی می‌خواهد بگوید، بزنم در دهانش درست نیست، بگوید ببینیم به کجا می‌رسیم. ما همه حرفهایش را زد و بد و بیراه‌هایش را گفت ناسزاها را داد ادب امام اجازه نداد حرفش را قطع کند، سکوت کرد، امام فرمودند حرفهایتان تمام شد؟ گفت بله، امام فرمودند مسافر هستی؟ گفت بله، از کجا تشریف آوردید مدینه؟ شام، اگر مدینه چند روز می‌خواهی بمانی جا نداری خانه من جا هست، پول نداری پول دارم بهت بدهم، سه شبانه روز چهار شبانه روز پلو می‌خواهی بخوری بیا خانه  من بخور هیچ جا نرو، چی می‌خواهی، گفت من یک چیزی می‌خواهم تو هم می‌توانی انجام بدهی، فرمود خب حتما می‌توانم انجام بدهم چی می‌خواهی؟ گفت همین روی اسب به زمین بگو دهان باز کند من بی‌ادب پست بی‌تربیت را ببرد پایین که یک لحظه در دنیا نباشم تو را ببینم، من  اینقدر از تو شرمنده شدم مرگم را می‌خواهم. حضرت فرمود نه من این کار را برایت نمی‌کنم چون تو را به اشتباه انداختند، حالا که از اشتباه درآمدی خب رفیق من هستی برای چی بمیری؟ حتی با دشمنان با درستی برخورد کردن. چه برسد با زن و بچه و ارحام و ایتام و مردم.

ان الدنیا به به، اگر ما در گیرندگی حرفهای خدا و اهل بیت یک روح قوی داشتیم با شنیدن این حرفها مست می‌کردیم، از خود بیخود می‌شدیم، اگر خدا و ائمه حرف نمی‌زدند اصلا در دنیا حرف خوب پیدا نمی‌شد، اگر حرف نمی‌زدند. مرحوم آیت الله العظمی بروجردی من دو بار خدمتشان رسیده بودم و دستشان هم بوسیده بودم، ده سال هم هست سالگردشان در مسجد اعظم منبر می‌روم، خیلی به ایشان من ارادت دارم.

من یک بار از آیت الله فاضل لنکرانی پرسیدم گفتم شانزده سال تو و پدرت با آقای بروجردی رفت و آمد داشتید در یک کلمه آقای بروجردی را برای من تعریف کن گفت بروجردی مرد خدا بود فقط، نه مرد خودش بود نه مرد نفسش بود، نه مرد ریاستش بود، نه مرد مرجعیتش بود، از همه چیز اینها خالی بود فقط مرد خدا بود ایشان از بروجرد که آمد قم ریشش حنا می‌بست، قرمز بود عکس‌های آن زمانش است واعظ درجه یک قم وقتی ایشان آمد قم مستقر شد که آن واعظ را من کاملا می‌شناختم پنج شش سال با خود من هم وقتی منبری شدم هم منبر بود واعظ قوی بود، این شهر قم در یک منبر شلوغ لا اله الا الله چرا ما صاف نیستیم، این ناصافی به چه سود ماست؟ تجارت است، روی منبر گفت کار ما شیعه به جایی رسیده قضیه برای هشتاد سال پیش است یا هفتاد سال پیش، که انگلیس‌ها برای ما مرجع ریش قرمزی تراشیدند، فردا صبح با آقای بروجردی خبر دادند که فلان واعظ، واعظ درجه یک قم روی منبر یک همچنین نظری راجع به شما دارد. آقای بروجردی سکوت کردند و هیچی نگفتند، به خادمشان فرمودند که قول ایشان را در خانه من دیگر زبان به زبان نکنید ببندید پرونده‌اش را. نماز صبح فردایشان را که خواندند هوا تاریک بود داشت دیگر روشن می‌شد، تک و تنها آمدند بیرون تاکسی نبود قم من یادم است، جلوی درشکه را گرفتند درشکه‌چی هم نمی‌شناخت تازه آمده بود قم فرمودند خانه فلانی می‌خواهم بروم خب آن واعظ هم کل قم می‌شناختند گفت آقا بیا بالا، نشستند در درشکه، آمدند در خانه آن آقا پیاده شدند درشکه‌چی را پول دادند رفت، آهسته در زدند آن آقا بعد از نماز صبح عادت داشت می‌خوابید صدای در را که شنید بیدار شد از پشت در گفت خجالت نمی‌کشی وقت‌شناس نیستی، آدم حسابی خب ما  الان استراحت می‌کنیم در برای چی می‌زنی بی‌تربیت، ایشان می‌فرمایند محبت کنید در را باز کنید، می‌بیند این عجب آدم نرمی است در را باز می‌کند می‌بیند آقای بروجردی است، آقای بروجردی می‌فرمایند اگر زحمت نباشد من دلم می‌خواهد امروز صبحانه پیش شما باشم می‌گوید بفرمایید، صبحانه‌شان را می‌خورند از منبر او هیچی نمی‌گویند، هفتاد سال پیش پنج هزار تومان می‌گذارد در طاقچه این واعظ و می‌آید، نزدیک ماه رمضان مسجد ارگ تهران حاج محمد حسین کاشانی تمام کرده بود می‌رود قم خدمت آقای بروجردی برای یک واعظ درجه یک برای ماه رمضان ایشان می‌فرستددنبال همین فحاش، می‌گوید تهران یک واعظ درجه یک از من خواستند من شما را لایق می‌بینم بروی تهران منبر، دنیا خانه راستی و درستی است برای کسی که به راستی و درستی با همه برخورد بکند. این یک نگاهش.

شش تا یا هفت تا دیگر نظر دارد امیر المومنین دنباله همین مطلب انشالله جلسه بعد.

برچسب ها :