شب سوم
(خـــــــــــــــوی آرامگاه شیخ نوایی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
وجود مبارک امیر المومنین حقیقت دنیا را توضیح دادند که یک جملهاش را در جلسه گذشته شنیدید، عالم بینظیر، عالمی که علمش در طول علم خدا و پیغمبر عظیم الشان اسلام است حقیقت دنیا را برای ما بیان کرده است. من در زمینه علم امیر المومنین دو روایت شگفتانگیز برایتان بگویم تا اطمینانتان به بیان حضرت نسبت به حقیقت دنیا ریشهدارتر بشود. و اگر کسی مردی، زنی، براساس حقیقتی که از دنیا امیر کلام، معرفی میکند زندگیاش را نظام بدهد از اولیاء خدا میشود. چنانکه خود حضرت وقتی اولیاء خدا را در نهج البلاغه معرفی میکنند در ارتباط با شناخت واقعی دنیا معرفی میکنند که یک قطعه بسیار ناب پرقیمتی است.
اما روایت اول را از جلد اول چهار جلدی کتاب ینابیع المودة شیخ سلیمان حنفی مذهب بلخی که در ترکیه زندگی میکرده نقل میکنند. این عالم سنی مسلک جالب است که برای این روایت سند ذکر میکند، که امیر المومنین به ابن عباس فرمودند حقایقی که خداوند در هفت آیه سوره حمد قرار داده است، من اگر آن حقایق را از ب بسم الله تا و لا الضالین برایتان بگویم و شما همه گفتههای من را بنویسید، وقتی اعلام کردم این نوشتهها را جمع کنید دیگر بنا ندارم ادامه بدهم، هفتاد شتر باید بیاورید این نوشتهها را بار بکنید و ببرید. این علم امیر المومنین نسبت به هفت آیه.
قرآن شش هزار و ششصد و شصت و چند آیه دارد برای این انسان الهی فرصتی گذاشتند مزاحمان که معارف الهیه را از قرآن بگوید، خسارتی که ای کارگردانان ثقیفه بعد از مرگ پیغمبر به جهان زدید و به بشریت زدید تا روز قیامت هیچ چیزش قابل جبران نیست، اعظم گناهان بنی آدم از زمان آدم تا قیامت کنار گذاشتن امیر المومنین بود هیچ گناهی با این گناه برابری نمیکند و این گناه قابل بخشیدن از جانب پروردگار عالم نیست.
پیغمبر میفرماید هر کسی در مکتب غیرعلی بار بیاید تمام عمر روزگار و شبها کنار کعبه به عبادت بیدار بماند، و روزهای دهر را روزه بگیرد قیامت با رو به آتش جهنم انداخته میشود گناه کنار زدن علی وزنش از همه عالم هستی سنگینتر است.
اما روایت دوم، امیر المومنین میفرماید نفسهای آخر پیغمبر بود من را صدا زد، آن وقت امیر المومنین حدود سی و سه سالش بود، فرمود علی جان گوشت را بیاور نزدیک دهان من، ما الان در کشور مراکز علمی سی دی تولید کردند، پنج هزار کتاب در آن است وزن سی دی دو مثقال نیست، میگذارند روی دو تا دستگاه سی دی پر یک دستگاه، سی دی خالی یک دستگاه دیگر یک دکمه میزنند حدود ده پانزده ثانیه سی دی که پنج هزار کتاب در آن است کل را منتقل به آن سی دی خالی میکند، پیغمبر و علی که کمتر از سی دی نیستند، سی دی یک جنس عنصری است حیات هم ندارد، پیغمبر بعد از پروردگار اولین شخص عالم است و علی دومین شخص، گوشش را برد کنار دهان پیغمبر یک لحظه گذاشت برداشت، یا بعد از دفن پیغمبر یا همان وقت نمیدانم از امیر المومنین پرسیدند گوشت را دم دهان پیغمبر گذاشتی چی بهت گفت؟ فرمود یک میلیون در علم را به من انتقال داد. من اصلا نمیدانم رشتههای علمی در امریکا و اروپا و شرق یک میلیون هست، فکر نمیکنم. یک میلیون عدد کمی نیست.
اینقدر بدانید دلیل داریم فرمایشات خودش دلیل است که امیر المومنین آگاه به علوم ملکی و ملکوتی بوده است، مدینه نشسته بود از ظاهر و باطن هستی خبر داشت کوفه بود از ظاهر و باطن هستی خبر داشت، یک کسی به حضرت گفت دستم زخم است هیچ دارویی مرحمی، خشکش نمیکند، هر چی دوا میگذارم زخم تر و تازه است خونابه دارد، درد دارد، فرمود آهن خالص روی این زخم بگذار، معالجه میشود. آهنها درصد خلوصش بالا نیست مخلوص دارد در معدن، گفت علی جان آهن خالص از کجا بیاورم؟ فرمود برو دهلی هند بتکده عظیم هند یک ستون آهنی دارد زخم را بمال به او خوب میشود، انگلستان وقتی که مسلط به هند شد در اواسط قرن هجدهم آن ستون آهنی را دزدید روز روشن چون اروپاییها و امریکاییها دزد شبانه نیستند، روز کل دنیا را دزدیدند، آهن را بردند در موزه لندن، آهن را آمدند رویش کار کردند دیدند نود و هشت درصد خالصی دارد، یعنی هزار سال بعد از امیر المومنین اینها فهمیدند این آهن خلوص دارد اما علی در کوفه میدانست آهن خلوص دار در دهلی در بتکده هندوها است.
خیلی چیزها من از علم امیر المومنین یادداشت کردم، بهتانگیز است، اگر بخواهم بگویم باید چند شب دیگر را هم برویم سراغ علم امیر المومنین، خب این علم زیباترین نگاه را به دنیا داشته و زیباترین تعریف را از دنیا کرده است، حقیقت دنیا را شناسانده، جمله اولشان این بود ان الدنیا دار الصدق کل این دنیایی که انسان در آن زندگی میکند همین کره زمین، زیر این آسمان، کنار این مجموعه نعمتها خانه درستی و راستی است، یک گوشه این دنیا عیب ندارد، نقص ندارد، بیهوده نیست، باطل نیست، قران را بشنوید وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ یعنی دنیا إِلاّٰ بِالْحَقِّ، این زمینی که من آفریدم حالا اسمش دنیاست این یک جای هدفدار است این تجلی علم و حکمت و قدرت و رحمت و لطف و احسان من است. یعنی این مجموعه دنیا جلوه اوصاف وجود مقدس پروردگار است.
یک مقدار حرف را ببرم بالاتر، گیتی و خوبان آن که همه نعمتهاست در نظر این نظر درستی است، گیتی و خوبان آن در نظر آئینهای است، کیف میکند آدم از این حرفها از فهمیدن این حرفها، مستی برای عقل میآورد، گیتی و خوبان آن در نظر آئینهای است، دیده ندیدم در آن جز رخ زیبای دوست، تمام موجودات این دنیا آئینه است کسی چشم باز داشته باشد جمال او را میبیند، جمال علمی او را، کمال او را، حکمت او را، علم او را، رحمت او را، لطف او را، ا حسان او را.
حاجی سبزواری فیلسوف قرن سیزدهم است، فقیه است، حکیم است، زاهد است، کرامت دارد، چشمدار است، یک دیوانی دارد به نام دیوان اسرار که علم است نه شعر، علم ولی به صورت شعر میگوید یار در این انجمن یوسف سیمین بدن، آینه خان جهان یعنی دنیا کل آن آئینه است آینه خان جهان او به همه روبروست، روبرو نیست؟ پس این آیه چی میگوید فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ ﴿البقرة، 115﴾ به هر طرف که برگردید به روی خدا برگشتید بس که هست از همه سو وز همه رو راه به تو، به تو برگردد اگر راهرویی برگردد. ما نمیدانیم چه خبر است، ما چهار تا مومن یک حرف فعلا میتوانیم به خدا بزنیم تا معرفتمان برود بالا آن هم این است که بنشینیم با سوز دل آن هم نه روز روشن، آن هم نه نصف شب سحر با اشک چشم بهش بگوییم نادیده و نشناخته ای قافلهسالار، ما نیز دلی همره این قافله کردیم. همین. چی کار کردیم در این شصت ساله برایت، تو برای ما تا حالا چی کار کردی و ما در برابر یک نعمت تو و آن هم کف پاست که اگر به ما نداده بودی یا ویلچری بودیم یا با واکر باید راه میرفتیم، کف پا به ما دادی هیکل نود کیلویی ما را راحت میبرد میاورد نه از پشت میافتیم، نه از رو میافتیم نه از راست میخوریم زمین، نه از چپ میخوریم زمین ولی با همین کف پا تا حالا چقدر در مجالس گناه تو شرکت کردیم، عروسیهای مخلوط زن و مرد، مجالس معصیت، مجالس غیبت، مجالس تهمت، ما چی کار کردیم برایت؟ جمله دوم امیر المومنین.
این جمله غوغاست، و دار عافیة لمن فهم عنها، مردم اندر حسرت فهم درست، به امیر المومنین فرمود علی جان لا مال اعود من العقل، هیچ ثروتی سودبخشتر از عقل و اندیشه نیست، فکر کنم درباره خودم، درباره خانهای که به اسم دنیا در آن هستم، درباره پروردگار فکر کنم. او کیست، این خانه چیست، من کیستم، برای چی من را آوردند اینجا؟ من اینجا باید چی کار بکنم تا کی اینجا من را نگه میدارند، کی من را میبرند، روز بردن دستم خالی است یا پر است، چه کاره هستم.
و دار عافیة من این را دقیق برایتان معنی کنم، دنیا امیر المومنین میفرماید یک بیمارستان است که همه نوع سلامتی را به اهلش مجانی هدیه میکند اگر اهلش بفهمند که اینجا یک بیمارستان است، سه تا هم دکتر دارد، این دکترها را هم بشناسید، سه تا طبیب دارد، که این سه تا طبیب کامل دردشناس هستند و دواشناس هستند و طبیبان عاشق دلباخته انسان هستند، سه تا طبیب ویزیت نمیخواهند، کارشان مفت است، طبابتشان انسان را در سلامت کامل میبرد وقتی در سلامت کامل برد این سالم یک دنیا و آخرت سالم و یک مرگ سالم و یک برزخ سالم پیدا میکند و یک کار سالم. سالم که کار بیمارگونه نمیکند، بیمار وضع مزاجش به هم خورده است تلخ است، تلخ میگوید، منظم نیست معدهاش، راحت نیست از نظر بدنی و فکری، بیمار اختلال دارد بیماری که اختلال دارد همه کارها را مختل انجام میدهد. خب این سه تا طبیب کی هستند؟
اولش پروردگار است، این روایت را من یک روایت بسیار باحال میدانم، با آن اخت هستم، دوست دارم این روایت را، مدرکش هم کتاب بسیار باارزش مجموعه ورّام ابوفراس دانشمند حکیم و عارف مکتب اهل بیت است، معلوم است که این یک منبر پیغمبر است، چون خطاب به مردم است در مسجد مدینه فرموده، عباد الله انتم کالمرضاه، شما بندگان خدا بدون خدا و بدون شئون خدا بیمار هستید، سوره انفال میگوید يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاكُمْ لِمٰا يُحْيِيكُمْ ﴿الأنفال، 24﴾، شما بدون من و بدون پیغمبر میت هستید، بو دارید دورانداختنی هستید، جواب من خدا و پیغمبرم را بدهید ما مجانی میخواهیم شما را زنده کنیم از حیوانیت دربیاوریم، مفتی. بیست و سه سال قرآن میگوید قرآن را بخوانید سوره طه را بخوانید سورههای دیگر را بخوانید بیست و سه سال زود زود جانش برای تبلیغ دین به گلویش رسید که خدا بهش تسلیت میداد میگفت چرا داری جانت را میبازی برای این مردم، چرا داری میمیری؟ حالا یک عده قبول نمیکنند نمیکنند تو چرا داری جانت را از دست میدهی. عاشق بود دلش میخواست یک نفر جهنم نرود.
وَ لاٰ يَرْضىٰ لِعِبٰادِهِ اَلْكُفْرَ ﴿الزمر، 7﴾، در قران است خود پروردگار هم میگوید نمیخواهم یکی از شما برود جهنم خوب خدایی است، خوب پیغمبری است، بیست و سه سال هی جانش به لب رسید واقعا، ولی پروردگار مهربان عالم به او گفت به کل امتت تا قیامت بگو لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً من از شما برای زحماتم مزد نمیخواهم، من مجانی دارم کار میکنم، عباد الله انتم کالمرضاه، شما بدون خدا و پیغمبر بیمار هستید هر چی ازتان صادر بشود عیب دارد بیمارگونه است.
شما بیمار حسد هستید، بیمار کبر هستید، بیمار حرص هستید، بیمار طمع هستید، بیمار نظرتنگی هستید، بیمار نیتهای بد هستید، بیمار اخلاق بد هستید، بیمار هستید، عیسی ابن مریم یک شب آمده بود شهر ناصریه، مردم فهمیدند آمدند به صاحبخانه گفتند به مسیح بگو ما بیمار داریم در این شهر، بیاوریم درمانش بکنی، عیسی فرمود صبح بیمارهایتان را بیاورید، صبح که از در خانه آمد بیرون بیمارها را کنار دیوار خوابانده بودند عیسی دید کل بیمارها ده نفرند، فرمود اگر سالم مردم این شهر به این تعداد بشوند برای من شگفتزده است، سالمها اگر به این تعداد باشند یعنی میگفت در این شهر ده نفر آدم سالم وجود ندارد.
عباد الله انتم کالمرضاه و رب العالمین کالطبیب، پروردگار جهانیان دکتر شماست دکتر حیوانها که نیست، حیوانها که دچار اخلاق رذیله و فساد عمل نمیشوند که، میشوند؟ هر چی شتر و گاو و گوسفند و بز و قاطر و حیوان دیگر است میلیاردها سال است دارد بار این جنس دوپا را به دوش میکشد نه حسادت میکند، نه لگد میزند نه میکشد و ظلم میکند نه حق صا حبش را میبرد، آنها در حیوانیت خودشان سالم هستند. شما دادگاهها را بروید خوی دادگاه دارد، بپرسید ببینید کسی از سگی عقربی، ماری، خوکی، الاغی، شتری، شاکی است؟ اصلا پرونده برای این حیوانات ما در دادگاه نداریم هر چی پرونده داریم برای من جنس دوپا است یا مال مردم را بردم یا اینقدر بدخلقی کردم که زن و بچهام حاضر شدند طلاق بگیرند، یا حق را پایمال کردم یا خیانت کردم، یا ظلم کردم، یا آدم کشتم، یاده میلیون جنس خریدم زدم زیرش یک قرانش را پس ندادم شکایت در کره زمین فقط برای جنس دوپاست، حیوانها که قرآن میفرماید همه را برای شما به کار گرفتم همه را.
خدا طبیب شماست، فصلاح المریض فیما یعمل الطبیب و یدبره، مصلحت مریض در معالجه شدنش در کاری است که طبیب میکند و نقشه میدهد، لا فی ما یشتهیه المریض و یقتربه، مصلحت بیمار اشتهایش نیست اگر ولش کنند نسخه را میاندازد کنار یواشکی در یخچال را باز میکند هر چی برایش بد و کشنده است میخورد. نسخه این طبیب چیست؟ قرآن، وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ ﴿الإسراء، 82﴾، این نسخه این طبیب است.
ربا بیماری روحی است نه بیماری اقتصادی، طرف بیمار است که مال حرام میخورد، بیماریاش هم سرطانی است چون در کتاب وسائل الشیعه به امیر المومنین میگوید یک تومان ربا سنگینیاش علی جان معادل بیست بار زنای با محرم در خانه کعبه است خب بیمار است، اگر مریض نبود که خب مثل من و شما بود دنبال مال حلال بود، بیمار است نمیبینید در قران مجید کل گنهکاران را میگوید فی قلوبهم مرض اینها بیمارند ولی بیماریها قابل علاج است، من باید بروم خودم را به طبیب عرضه کنم، بگویم دکتر من طبیب من، کریم من، رحیم من، غفور من، ودود من، آقای من، مولای من، سید من، من این بیماریهایم را چگونه معالجه کنم؟ میگوید با قرآن من معالجه کن خودت را. این یک طبیب.
چقدر هم این طبیب مهربان است چقدر، الله اکبر. دیوانه میشود آدم، عیسی ابن مریم از منزل یک زن بدکاره آمد بیرون، یکی دید عیسی سی و سه سال بیشتر بین مردم نبود برد خدا، خیلی اندام خوشگل و زیبایی داشت، چهره زیبایی داشت، ازدواج هم نکرد، وقتی از منزل این زن بدکاره آمد بیرون آن آقایی که دید صدایش کرد گفت بیا الان میخواهی بروی در مردم بگویی در شهر پخش کنی، واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند، چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند نه؟ میخواهی بروی بگویی دیگر به هر کسی رسیدی بگویی چه نشستی چهارمین پیغمبر اولوالعزم خدا رفته بود خانه یک زن بدکاره زن هم که نداره اینجا چه کار داشته، بهش گفت ببین ما دو جور بیمار داریم، یک بیماری که با پای خودش میرود دکتر، به دکتر میگوید مریض هستم دکتر دوا میکند یک بیماری است از پا افتاده دکتر میبرند بالای سرش، این خانم براثر تداوم گناه از پا افتاده بود خودش نمیرفت دکتر نمیفهمید مریض است، من امروز رفتم در خانهاش را زدم پشت در اتاق خودش هم ندیدم مسئله زنا را آثارش را، قیامتش را، همه را برایش گفتم، گفتم اینقدر خدا بهت لطف کرده تو چرا با خدا میجنگی؟ توبه کرده، برو در خانه را بزن دیگر کسی را راه نمیدهد بیست سال مردان غریبه را راه میداده توبه کرده توبهاش قبول است؟ وقتی که از زنا دست برداشته یعنی معالجه روحی شده بله که قبول است برای چی قبول نیست؟ قطعا توبهاش قبول است، یقینا اهل بهشت است.
در مجلس حضرت رضا صحبت از جنگ جمل شد، یک نفر داد کشید گفت جملیها از مرد و زنتان کل خدا لعنت کند و به عذاب دچار کند، امام هشتم فرمود چی میگویی؟ گفت آقا چیزی نگفتم آنهایی که به روی جدت علی شمشیر کشیدند خب خدا لعنتشان کند، امام فرمود بگو خدایا غیر از آنهایی که توبه کردند، گفت آقا مگر جنگ با علی توبه دارد؟ فرمود بله کی گفته در توبه به روی بندگان بسته است؟ این طبیب.
اما دومین طبیب پیغمبر اسلام است، در نهج البلاغه میخوانیم چقدر این جمله زیباست، امیر المومنین از ولادتش با پیغمبر بوده از ولادت، یعنی روزی که در کعبه متولد شد بعد از فاطمه بنت اسد پیغمبر بغلش گرفت، تا روز از دنیا رفتنش، او میداند پیغمبر را، طبیب دوار بطبه، میگوید پیغمبر مطب باز نکرده بود بنشیند پایش را روی پایش بیندازد منتظر باشد بیمار کی از در میآید داخل، پیغمبر طبیب دورهگرد بود، صبح از خانه میآمد بیرون دنبال مریض بود،دنبال بیمار بود، با چه دلسوزی، اینها را صدا میزد با آنها حرف میزد، معالجهشان میکرد، یک روز نشسته بود در مسجد، مسجد دیوار بلندی نداشت کوتاه بود هر کسی از بیرون میرفت پیدا بود یک جوان چهارده پانزده ساله آمده بود دو تا دستهایش را گذاشته بود روی دیوار، خیره شده بود به چهره پیغمبر، خیره شده فرمود کی هستی؟ گفت یهودی هستم، فرمود واسه چی میآیی اینقدر به من نگاه میکنی گفت عاشقت هستم نمیتوانم فراقت را تحمل کنم، من هر روز باید بیایم و ببینمت، پیغمبر برای اینکه رفاقتش را بهش ثابت بکند گاهی یک کاری بهش میگفت که جوان مثلا این نامه را ببر فلان جا، این بسته را ببر کار بهش میداد، دو روز نیامد، پیغمبر فرمود از این جوان رفیق من یهودی است، میگوید رفیق من، آخه طبیب است، عاشق بیمار است، کسی خبر ندارد؟ یکی گفت آقا همسایه ماست مریض شده، فرمود الان میروم عیادتش کسی هم از شما دلش میخواهد با من بیاید در زد، پدرش آمد دم در، پدرش شیخ طوسی نوشته از قول امام صادق در یهودیگری متعصب بود، تا چشمش به پیغمبر افتاد ناراحت شد اما نمیتوانست بگوید نیا داخل، فرمود آمدم عیادت دوستم، گفت بیا داخل، کنار بستر جوان نشست، دید دارد میمیرد، یک بیماری گرفته دو روزه دارد میرود. فرمود دوستم مثل اینکه پروندهات دارد تمام میشود و داری میروی یک لا اله الا الله بگو و طبیب، یک نگاه به پدرش انداخت دید پدر عصبانی است و ترسید نگفت، پیغمبر با یک دنیا محبت دوباره فرمود یک لا اله الا الله بگو، ترسید بار سوم فرمود دلم میسوزد دوستم از دنیا بروی برای ابد میروی جهنم، گفت لا اله الا الله انک رسول الله مرد، پیغمبر به پدرش فرمود دست به جنازهاش نزنی، من الان میروم مسجد میفرستم جنازهاش را بیاورند خودمان غسل میدهیم و کفن میکنیم و نماز را خودم میخوانم و در بقیع دفن میکنم.
طبیب این طبیب دوم، طبیب سوم ما ائمه طاهرین هستند، علی طبیب است، امام مجتبی طبیب است، ابی عبدالله طبیب است، توضیح این جمله امیر المومنین جلسه بعد اگر خدا بخواهد.