لطفا منتظر باشید

شب ششم

(خـــــــــــــــوی آرامگاه شیخ نوایی)
محرم1437 ه.ق - آبان1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

در آئین مقدس الهی معرفت و شناخت و دانایی و علم از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. هیچ مدرسه‌ای، فرهنگی، به اندازه اسلام برای معرفت و فهم و علم ارزش قائل نشده است. چه نکته بسیار با عظمتی است که پروردگار عالم از آیات سی‌ام به بعد سوره مبارکه بقره بیان می‌کند.

با اراده خود، با قدرت خود، هیکل آدم را بدون اینکه پدری و مادری داشته باشد از گل ساخت، این یک نعمت بود، نعمت جسم، ولی برای این نعمت با فرشتگان سخنی نگفت، یک قالبی بود نعمت دومی که به آدم عنایت کرد نعمت حیات بود، این قالب گلی را زنده کرد با همه اعضا و جوارحی که الان ما فرزندانش داریم. باز هم چیزی به فرشتگان نگفت، که حیاتش را ببینید، حرکاتش را ببینید، اعضا و جوارحش را ببینید، نظم خلقتش را ببینید، نگفت.

سومین نعمتی که به او داد بی‌واسطه، حالا نعمت جسمش صدها واسطه داشت، عناصر عالم طبیعت، هر سلول ما از شصت و سه عنصر ساخته شده است، ما اگر بخواهیم یک دانه سلولمان را ببینیم باید با میکروسکوپ پنج هزار برابر بکنیم تا ببینیم. این سلول‌ها همه زنده هستند، نیروی دفع دارند، نیروی جذب دارند، شعور دارند، هر  انسانی مرد و زن و تعبیر سلول را خیلی معمولی‌ بکنم آجرهایی که خدا ساختمان بدن ما را از آنها ساخته، روی هم چیده یک بخشی شده چشم، گوش، لب، پوست، اسکلت، امحاء و احشاء تمام اینها تشکیل از سلول است من می‌گویم آجر که عزیزانی که با این اصطلاحات سروکار ندارند راحت‌تر کار خدا را دریافت کنند.

هر انسانی در کره زمین که هر سلول یک نعمت است، تا یک دانه سلول بمیرد کبد یک سلول زنده می‌فرستد همانجایی که آن سلول مرده، اگر چاقو دست را ببرد شش هزار و دویست و دو تا سلول بمیرد کبد شش هزار و دویست و دو تا سلول زنده می‌فرستد همانجا شما دستتان خوب می‌شود، همه بدن ما شعور خالی است، کسی بخواهد آجرهای ساختمان جسمش را بشمارد، مثلا ساعت هشت شب امشب شروع کند ثانیه‌ای هزار عددش را بشمارد، نخوابد، نخورد، حرف نزند، بلند نشود، جایی نرود، کاری نکند، فقط بشمارد هر ثانیه هزار تا، سه هزار سال بعد شماره سلول‌های بدن تمام  می‌شود، اگر در سوره ابراهیم می‌گوید وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اَللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا، این یک بخش نعمت‌هایش است که شمردن شبانه روزی آن سه هزار سال طول می‌کشد، سلول‌ها و اتم‌های یک لیوان آب شما یک عدد بگذار هر چی دلت بخواهد صفر بگذار شمرده نمی‌شود با آن صفرها، اتم‌های اکسیژن و هیدروژنی که مرکب از آب شده، دریاها، قطرات باران، برف، برگ درختان، سلول سیب‌هایی که خوردیم خربزه‌هایی که خوردیم، گرمک‌هایی که خوردیم سبزیجاتی که خوردیم لا تحصوها شمرده نمی‌شود.

کارهای حیرت‌انگیزش هم درک نمی‌شود، آب خنک است ولی این آب خنک از اکسیژن و هیدروژن ساخته شده، هیدروژن را سوا بکنیم از آب کبریت بزنیم تا ته می‌سوزد، اکسیژن را جدا بکنیم کبریت بزنیم می‌سوزاند یعنی دو تا آتش را ما نمی‌دانیم با چه قانون شیمیایی خدا قاطی کرده و این دو تا آتش را چطوری آشتی داده که شده آب خنک خوش گوار، هیچکس نمی‌داند.

ابن سینا می‌گوید آنچه ما دانایی داریم نسبت به اشیاء دانایی به طول و عرض و حجم است، هزار و دویست سال بعد در پاریس کارل فرانسوی برنده جایزه نوبل می‌گوید هر چی از عالم بلد هستیم طول و عرض و حجم است، ابن سینا و انیشتین و کارل می‌گویند حقیقت هیچ چیز را نمی‌دانیم. ما برگ را تعریف می‌کنیم اندازه‌اش این است وزنش این است، سبزی‌اش این است، رگهایش این است، پیوندش این است، مزه‌اش این است اما حقیقت برگ چیست؟ کسی نمی‌داند.

به نیوتون یک نفر در انگلستان نوشت شما که جاذبه را کشف کردی که تمام کرات عالم براساس جذب و انجذاب و جذب و دفع سرپا هستند این جاذبه چیست؟ جواب نوشت من جاذبه و دفع رانمی‌توانم تعریف کنم، من خودم را که کاشف قانون جاذبه هستم قانع کردم به اینکه هیچ چیز نیست جز پروردگار، چون من هیچ جوری دیگر قانع نمی‌شوم، نمی‌دانیم حقیقت چیست. اما می‌دانیم در حدی که در عالم چه خبر است.

سلول‌های ساخته شده جسم آدم را به رخ ملائکه نکشید، که بگوید فرشتگان ببینید چی کار کردم در این هشتاد هفتاد کیلو بدن تعداد سلولی که گذاشتم ثانیه‌ای هزار  عددش را بشمارند سه هزار سال طول می‌کشد اصلا برایش مهم نبود، نه این قالب برای خدا مهم است نه سلولها برای خدا مهم بود، نه اسکلت استخوانی مهم بود، و نه حیاتش، یک دفعه این قالب را روح در آن  دمید بلند شد، همه هم به واسطه است، اما کار اوست.

نعمت سوم، این نعمت سوم را که داد این نعمت سوم را به رخ تمام ملائکه کشید، و با ملائکه وارد حرف شد در سه چهار آیه مطرح است. بعد از اینکه این نعمت سوم را داد به کل ملائکه گفت به آدم سجده کنید، بعد از نعمت سوم، نه به بدن، نه به ساختمان، نه به میلیاردها سلول، نه به کله و دماغ و گوش و چشم و مو و شکل، نه به وزن و حجم، نه به روح، به نعمت سومی که الان در این ظرف است سجده کنید، وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا، خودم بی‌واسطه ظرف وجود آدم را از کل اسماء که بعد از هزار و پانصد سال هنوز روشن نشده این اسماء چیست،  اسماء در آن سه چهار تا آیه نشان می‌دهد الفاظ نیست، اسماء حقایق حیات‌دار بوده، من خودم را اینجوری قانع کردم  اسماء، اسماء حسنی خودش است که لفظ نیست، صفات بی‌نهایتش است.

وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا بعد به ملائکه گفت أَنْبِئُونِي بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ، هولاء به لفظ برنمی‌گردد، گفت ملائکه  جبرئیل میکائیل، عزرائیل، اسرافیل، عرشیان، ملائکه آسمان‌ها، به من بگویید آنی که به آدم آموختم چیست؟ گفتند قٰالُوا سُبْحٰانَكَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَلِيمُ اَلْحَكِيمُ  ﴿البقرة، 32﴾، ما آنچه به آدم آموختی یک کلمه را بلد نیستیم گفت خب بلد نیستید در برابر عظمت علمی او سجده کنید. بلد نیستید پس مقام پایین‌تر هستید.به ملائکه گفت.

یک رباعی باباطاهر همدانی دارد خیلی عالی است، دلا غافل ز سبحانی چه حاصل، مطیع نفس و شیطانی چه حاصل، بود قدر تو افزون از ملائک، این قرآن است ملائک مقام مادون انسان هستند، بود قدر تو افزون از ملائک، تو قدر خود نمی‌دانی چه حاصل، چی شد بالاخره، این جایگاه علم و معرفت. چه علمی در علوم بالاترین علم است؟ چه معرفتی؟ معرفت الله، معرفت العالم، معرفت الانسان، معرفت الدین، معرفت حلال و حلال الله، معرفت محرمات الله، معرفت الاخلاق، اینها از همه دانش‌ها بالاتر است.

کمیل یک شخصیت والایی بود، شهید شد کمیل. امیر المومنین به کمیل فرمود به جان علی این حرف علی برای آنی که بفهمد خیلی تکان‌دهنده است. یا کمیل ما من حرکت، هیچ عملی، کاری، حرکتی، از تو صادر نمی‌شود یک پلک زدن، الا و انت تحتاج فیها الی معرفة، مگر اینکه تو نیازمند هستی بفهمی این پلک به هم زدن حق است یا باطل است این قدم برداشتن حق است یا باطل است، این حرف زدن حق است یا باطل است، این منبر رفتن حق است یا باطل است، این صندلی به دست گرفتنت که یقه‌ات را تا گریبان پاره می‌کنی میلیون‌ها تومان خرج می‌کنی که یک صندلی گیرت بیاید حق است یا باطل است؟ صندلی خیلی خوب است، اگر صندلی خیلی ارزش داشت که برای کله می‌ساختند که جای عقل است نه برای پست‌ترین محل بدن.

این که دیگر دین‌فروشی نمی‌خواهد، قیامت‌فروشی نمی‌خواهد، کرامت‌فروشی نمی‌خواهد، چیست این چهار تکه چوبی که برای پست‌ترین جای بدن ساخته شده، خیلی باارزش بود که آدم همیشه کله‌اش را می‌گذاشت روی صندلی پاهایش را هوا می‌کرد می‌گفت خیلی قیمت دارد یک عضوی را بگذارم رویش که ارزش دارد جایی که عقل در آن است. لا اله الا الله از نفهمی.

کمیل در هر حرکتی نیازمند به معرفت هستی که نبازی، باخت ندهی، شصت هفتاد سال عمرت هدر نرود لجن‌مال نشود، با معرفت زندگی کنی، این شعر را نمی‌دانم برای کیست خیلی قیمت دارد. یک تک بیت، یک دوبیت، وقت مردن گفت افلاطون و مرد، حیف دانا مردن و صد حیف نادان زیستن، یک حیف که یک آدم فهمیده بمیرد، دویست تا  حیف که یک آدم احمق و نفهم زنده بماند.

گر معرفت دهندت بفروش کیمیا را، ور کیمیا دهندت بی‌معرفت گدایی، آن را که علم و دانش و تقوا مسلم است، هر جا نهد قدم قدمش خیر مقدم است، جاهل اگر چه گشت مقدم موخر است، عالم اگرچه گشت موخر مقدم است. دنیای بشریت هفت میلیارد جنس دوپا که مثل کرم در لجن روی کره خدا دارید لول می‌زنید، چیزی از این مسئله بالاتر شنیدید که دین ما می‌گوید یک عالم از کنار قبرستان رد بشود خدا می‌گوید تا در این مسیر است هر چی مرده در عذاب است عذابشان را خاموش کنید بگذارید این عالم رد بشود رد شد دوباره عذاب را برگردانید.

پیغمبر می‌گوید هر عالمی که می‌میرد رخنه‌ای به اسلام وارد می‌شود تا قیامت هیچی آن رخنه را پر نمی‌کند. عالم، علم؛ علی جان یک قطعه درباره علم داری من نمی‌دانم این قطعه تو را به چی تشبیه بکنم، که آرام بشوم، فقط می‌گویم این قطعه عرشی است، العلم یرفع الوضیع، معرفت در هر آدم پستی قرار بگیرد پیش خدا بلند می‌شود، و ترکه یضع الرفیع و هر کسی سراغ علم نرود هر مقامی دارد پیش خدا پست است، و رأس العلم سر علم التواضع و بصره چشم علم البرائة من الحسد، و سمعه گوش علم، فهمیدن الفهم، و لسانه زبان علم صدق  است و راستی است، و قلبه دل علم حسن النیة زیبایی نیت است و عقل علم شناخت زمینه‌ها و علت‌های مثبت و منفی امور است یعنی یک عالمی که این علم بالاتر را دارد  فروتن است، بی‌حسد است، فهمیده است، نیت زیبا دارد، شناخت به علل امور دارد، زبان صادقانه دارد یعنی این علم الهی و علم دین انسان را انسان کامل می‌کند. انسان جامع می‌کند، اینقدر به این انسان ارزش می‌دهد خیلی عجیب است امام هشتم می‌گوید پدرم برایم گفت، پدرش فرموده پدرم امام صادق بهم گفت، امام صادق فرموده پدرم امام باقر، امام باقر فرمود پدرم زین العابدین، پدرم امام حسین، پدرم امیر المومنین، امیر المومنین گفت از پیغمبر شنیدم، پیغمبر فرمود المومن یعنی آدم بامعرفتی که معرفت الله و معرفت به قیامت و به حلال و حرام و به حقایق دارد افضل من ملک المقرب، از جبرئیل بالاتر است، سند روایت ائمه هستند.

خب این آگاهی به معارف الهی. حالا امشب به یک جمله دیگر از امیر المومنین درباره دنیا معرفت پیدا کنیم، خیلی پرقیمت است این معرفت، که من بیایم بنشینم بفهمم نگاه امیر المومنین به د نیا چیست، و دار غنم لمن تزود منها، دنیا تجارتخانه‌ای است که خداوند کل سرمایه را در این تجارتخانه ریخته، لمن تزود منها، برای هر کسی که می‌خواهد از این تجارتخانه ببرد درش بیست و چهار ساعته تا آخر عمرش باز است هر چی هم می‌خواهد ببرد ببرد، بهش نمی‌گویند بس است، تازه روز قیامت که وارد می‌شود می‌شود یوم الحسرة، غصه می‌خورد که این تجارتخانه در که نداشت پر از سرمایه هم بود، چرا نبردم چرا کم بردم، خب کدام سرمایه‌اش را برایتان بگویم؟ خود قرآن مجید می‌گوید بهترین مال التجاره این تجارتخانه تقوا است فان خیر الزاد التقوی، تقوا یعنی چی؟

تقوا مرحله نازله‌اش ترک تمام حرام‌های الهی است، عرب به ترمز ماشین می‌گوید وقایه، وقی، تقوا، یعنی این ترمز را برای ماشین درست کردند خریدم دارم می‌روم که اگر جلو چاله دیدم نگه دارم ماشین را، جوی دیدم نگه دارم، حیوانی پرید روی جلوی ماشین نگه دارم، بچه‌ای پرید نگه دارم، ترمز را به ماشین داده برای اینکه من از هر خطری خودم را و ماشین را با این ترمز نگه دارم، تقوا یعنی ترمز باطنی، یعنی هزار جور خطر در راهت است من خدا هم می‌دانم، خطر زنا، خطر ربا، خطر چشم‌چرانی، خطر ماهواره، خطر سایت، خطر روابط نامشروع، ترمز بزن بنده من، بکش ترمزت را، چقدر کثافت‌کاری مگر چقدر طاقت جهنم من راداری؟

من دوازده مسئله از تقوا در ذهنم  است یکیش را فقط می‌گویم، این را دقت کنید. قیامت به این شکل است جغرافیایش که قرآن می‌گوید. کل اولین و آخرین یک طرف ایستادند، هفت طبقه جهنم روبرویشان است، پشت جهنم هیچی نیست، بهشت در محلی است به نام سدرة المنتهی طبق آدرسی که قران می‌دهد یعنی بهشت بعد از  جهنم نیست، اول مردم هستند، بعد جهنم است، در سدرة المنتهی بهشت است، حالا آیه را ببینید.

به مردم محشر می‌گویند راه بیفتید، وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا، مسیر از درون جهنم رد می‌شود، وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا پل نیست درون، جاده در جهنم است، وارد شوید. وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا كٰانَ عَلىٰ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا  ﴿مريم‏، 71﴾، من خدا به خودم واجب کردم کل بندگانم از درون جهنم بروند، خب بعد که همه رفتند در جهنم چی؟ ماها هم رفتیم، ما نمازخوان‌ها، امام حسینی‌ها سینه‌زن‌ها و گریه‌کنها، خمس بده‌ها خب ما هم باید برویم طبق این آیه بعد چی می‌شود؟ ثم خدا می‌گوید بعد از اینکه وارد جهنم شدند خودم ثُمَّ نُنَجِّي اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا  ﴿مريم‏، 72﴾، کسانی که در دنیا دائم در برابر محرمات و گناهان ترمز می‌کشیدند، خودم بدون اینکه یک مویی روی پوستشان در آن آتش بسوزد بیرونشان می‌آورم، چطور می‌شود در آن آتش ما نسوزیم؟ چطوری شد ابراهیم در آتش نمرود نسوخت، چطور شد معده‌ای که لقمه را هضم می‌کند چند شبانه روز یونس را معده نهنگ هضم نکرد؟ چطور شد؟

کارهای او شگفت‌آور است، خودم آنهایی که در دنیا ترمزشان را می‌کشیدند بیرون می‌اورم وَ نَذَرُ اَلظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا ، و متجاوزین به دینم را، به حقوق مردم، به مال مردم، به انبیائم، به امامان، به قرآن به عباداتم وَ نَذَرُ اَلظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا، ترمز کشیده‌ها را می‌برم بیرون بقیه  جثیا می‌شوند جثیا یعنی چی؟ یعنی پاشنه پا تا زیر زانو از پشت خم می‌شود مثل اینکه در تشهد می‌نشینیم و این پاشنه تا زیر زانو به ران می‌چسبد در جهنم از حرکت می‌افتند تا من خدا هستم به این حالت در آتش هستند.

تقوا عالی‌ترین توشه این تجارتخانه است، جوان‌ها نگویید نمی‌شود، جوان‌ها چهارده سال یوسف در برابر یک زن زیبای جوان شوهردار در کاخ مصر در حالی که در اوج شهوت بود به قرآن قسم طبق آیات قرآن به ذهنش هم نگذشت که با این زن دست به گریبان بشوم و لذتی ببرم یوسف در این چهارده سال در جواب آن زن گفت معاذ الله یعنی این زن را ندید که تحریک بشود، یوسف خدابین بود و ترمز کشیده، اگر آن زن را دیده بود که تحریک می‌شد ندید، یعنی دلش ندید، این یک توشه.

من همه توشه این تجارتخانه را بخواهم بگویم باید بنشینم بیست جلد کتاب وسائل الشیعه را که بالای دوازده هزار صفحه است و توشه‌های این تجارتخانه را گفته برایتان بگویم و توضیح بدهم نه به عمر من کفاف می‌دهد نه شما، دویست سال باید هر شب بیاییم اینجا با هم حرف بزنیم اما نمونه که عیبی ندارد، یک توشه نماز است در این تجارتخانه، نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا را با هم بخوانیم چقدر طول می‌کشد؟ بیست دقیقه، امروز نماز جمعه بودید؟ شخصیت‌هایی مثل آیت الله العظمی بروجردی در رساله‌شان نوشتند رساله، از قول امامان ما، نماز از ده نفر به جماعت بگذرد، امام جماعت ده نفر یازده تا، اگر تمام دریاها مرکب بشود، درختان قلم بشود، جن و انس بنویسند ثواب این نماز جماعت یازده نفره را  نمی‌توانند بنویسند این تجارت است.

اگر یک کسی تا آخر عمرش هیچ مستحب را  انجام ندهد، قیامت یک بار هم بهش نمی‌گویند چرا، چون مستحب است دلت می‌خواهد انجام بده دلت نمی‌خواهد انجام نده، اما در این تجارتخانه دو تا مستحب گذاشته خدا یکیش در سوره سجده داستانش را گرفته، یازده رکعت نماز است پنج تا دو رکعت یک یک رکعت، که باید یازده رکعت قبل از اذان نماز صبح تمام بشود، این حرف خداست در قرآن می‌گوید کسی که مرد و زن، جوان و پیر، این یازده رکعت نماز را می‌خوانند فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ ﴿السجده‏، 17﴾، نه به ملائکه نه به انبیاء نه به جن، نه به انس خبر پاداش این یازده رکعت را نداده که من می‌خواهم برای خواننده این یازده رکعت چی کار بکنم این تجارت. ابراهیم هم نمی‌داند، موسی هم نمی‌داند، یعقوب هم نمی‌داند، هیچ کس نمی‌داند نکره در سیاق نفی ما تعلم نفس یعنی احدی خبر ندارد این یک مستحب.

یک مستحب دیگر این را باور بکنید یعنی برایتان سنگین نیاید لطفا، افضل تمام مستحبات دین، افضل که نوشتند افضل قربات است، یعنی قوی‌ترین مستحبی که انسان را به خدا نزدیک می‌کند زیارت و گریه بر ابی عبدالله الحسین است، این یک تجارت کم است؟ خانم‌ها  کم است؟ دخترهای جوانم کم است؟ نور چشمان جوانم کم است؟ بله؟ چقدر گناه در پرونده ما بین خودمان و خداست، نه بین ما و مردم زمینی نبردیم، پولی نبردیم، حقی نبردیم، ارثی نخوردیم، اما در گذشته گناه کردیم، حالا  دیگر بگویم بگویم یا نگویم نمی‌دانم یک بار مشروب خوردیم زنا کردیم، دروغ گفتیم به نامحرم نگاه کردیم یک گناهانی در پرونده ما هست سنگین، امام صادق طبق کتاب کامل الزیارات که هزار و دویست سال است در راس معتبرترین کتابهایمان است، امام صادق می‌فرماید وقتی می‌نشینید برای حسین ما گریه می‌کنید از  جا بلند نشده هر چی گناه بین شما و خداست بخشیده می‌شود، این تجارت است. نه اینکه ما خیلی مهم باشیم، طرفمان دردانه خداست، طرفمان یکی یکدانه خداست. نه اینکه ما می‌ارزیم من چه ارزشی دارم؟

همشهری شما یعنی آذری زبان، استاد، دانشمند، خردمند، علامه جعفری تلفن زد یک روز پنج بعد از ظهر به من گفت حسین سریع بیا خانه کارت دارم، خانه  ما هم با ایشان خیلی فاصله داشت، ما شرق تهران بودیم ایشان غرب تهران، گفتم استاد الان می‌آیم، سه ربع بعد رسیدم گفت من امشب پرواز دارم به خارج، من را می‌خواهند ببرند عمل ریه بکنند نمی‌دانم برمی‌گردم یانه، دو تا کار با تو دارم، یک دسته پول به من داد گفت این را اگر من مردم زیر عمل که زیر عمل هم مرد چهار قسمت بکن، موردش را گفت چی کار کن، گفتم چشم، و اما گفت مطلب دوم آن دیگر لازم است بهت بگویم گفتم آقا بفرمایید، گفت من یک مقدار عمرم را تبریز درس خواندم، یک مقدار قم، کمال تحصیلاتم نجف در محضر آیت الله العظمی آقا شیخ مرتضی طالقانی و آیت الله العظمی خوئی بوده، یعنی کل علم من برای این دو نفر است، خوئی یک فرد بی‌نظیری بود، علم علوم ا هل بیت از خوی به جهان اسلام پخش شده، آیت الله العظمی خوئی در هفتاد سال درس دادنش بالای دو هزار مجتهد جامع الشرائط تربیت کرد. پنجاه جلد درس‌هایش در راس تمام کتاب‌های فقهی و اصولی زمان است، بیست جلد کتاب رجالش کم نمونه است، یک جلد تفسیر البیانش پهلو به پهلو با تمام تفاسیر شیعه و سنی می‌زند خدا نمی‌دانم به این بچه  متولد شده خوئی چقدر لطف کرد، چقدر لطف کرد چقدر عنایت کرد، و چه کار کرد با این بنده‌اش. چه کرد.

پیغمبر به علی فرمود یک نفر به دست تو هدایت بشود در پرونده تو از انچه که آفتاب بر آن می‌تابد و غروب می‌کند بهتر است، دو هزار مجتهدسازی در پرونده چقدر پاداش می‌دهد؟ خیلی چیزها در این شهر باید به نام او ساخته می‌شد، کم گذاشتند مردم. قدرشناسی نکردند.

گفت حسین من مدرسه طالبیه تبریز درس می‌خواندم، قم خواندم، نجف مهم‌ترین استاد من غیر از آقا شیخ صدرای بادکویه‌ای، آیت الله العظمی خوئی و آقا شیخ مرتضی طالقانی بود، این برای علمم، نزدیک صد جلد کتاب نوشتم، این برای علمم، دانشگاه‌ها طلبه‌ها را درس دادم، خیلی‌ها را من عالم بار اوردم، این هم برای کارم، یک رکعت نماز قضا ندارم، یک روزه زمین مانده ندارم، مکه رفتم، اما دارم می‌روم خارج، به تو می‌گویم دوباره به تو می‌گویم والله با آن لهجه آذری، گفت والله به طول عمر قم و تبریز و نجف در درس، تکیه ندارم اصلا. انگار نه انگار، که ندارم. به درس دادن‌هایم تکیه ندارم، به تالیفاتم تکیه ندارم، به کل نمازهای هفتاد ساله و روزه‌هایم تکیه ندارم، به مکه رفتنم تکیه ندارم گفت من دارم می‌روم تمام امیدم برای نجات به ابی عبدالله الحسین است، گفت من هیچی دیگر ندارم. در این تجارتخانه حسین را فقط پیدا کردم. بس است. خدا به نمازهایم به علمم نگاه نکند نکند، اگر بگوید به نمازهایت نگاه نمی‌کنم می‌گویم نکن، به درس خواندن‌هایت نگاه نمی‌کنم می‌گویم نکن، می‌شود به حسین نگاه نکند؟ آن را که نمی‌شود. نمازها را می‌شود رد کرد روزه‌ها را می‌شود رد کرد، درس خواندن‌ها را می‌شود رد کرد، اما حسین را که از دل من نمی‌شود رد بکند، تلنگر که به ابی عبدالله نمی‌زند این تجارت.

و دار غنم لمن تزود منها، خیلی نکته داشتم برایتان بگویم، خسته شدم، سوالی از شما خانم‌ها و آقایان دارم، جگرم می‌سوزد سوالم این است همتان داشتید، شما جوان‌ها دخترهای جوان بعدا شما هم پیدا می‌کنید وای، یک بچه شش ماهه چقدر آب لازم دارد، حسین جان. هیچ خانواده‌ای با استکان هم نمی‌تواند به بچه شیرخواره آب بدهد نمی‌کشد، قدیم‌ها که شیشه‌ها نبود و سر پستونک مادرها یک نعلبکی آب می‌ریختند یک پنبه برمی‌داشتند می‌گذاشتند در آب به لب بچه می‌کشیدند، بچه گلو نداشت آب قورت بدهد، بچه را وقتی بلند کرد روبرویش دریای فرات در حرکت بود، از فرات چقدر آب می‌خواست چقدر.

 

برچسب ها :