در روايات و اخبارى كه از خاندان عصمت و طهارت در محور شخصيت امام دوازدهم عليه السلام صادر شده و به عنوان يكى از وظيفههاى بسيار مهم و دقيق آمده است، و مسلماً به امر بسيار مهم و فوق العاده عملى هم ناظر است، و تنها ناظر به آرزو و محبت فرد نيست، انتظار فرج است. معصومين فرمودهاند: «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ» «1»؛ انتظار فرج از خداوند، نيكوترين عملهاست. از اين جهت كه آنها مسأله فرج را جزء اعمال شمردهاند و آن را تنها جزء آرزوهاى قلبى قرار ندادهاند، انتظار فرج؛ يعنى اميدوار بودن به گشايش كار به دست وجود مقدس امام عصرعليه السلام. البته، اين گشايش كار عبارت است از گرفتن نتيجه كامل در دنياى بشريت. بنابراين، در اين روايت ما هيچگونه آرزوى قلبى را به تنهايى مشاهده نمىكنيم؛ چون بر آرزو و عقيده، عمل اطلاق نمىگردد و به چنين چيزى «اعتقاد» مىگويند، و به اعتقاد به شكل درآورده شده در ظرف خارج هم «عمل» مىگويند.
مبناى زندگى موجودات
در زندگى موجودات عالم، عمل مبناى مهمى است و اصلًا در خارج جهان، هر چه كه در حركت است، از جزييات زندگى موجودات تا كليات زندگى، بر روى مبناى چرخ عمل قرار گرفته است، و به حركت موجودات به سمت كمال، هم به نحو كلى در عالم عمومى و در صفحه هستى حاكم، عمل گفته مىشود. عمل، انجام فعل است و به تعبير امروزى، به مصرف انرژى عمل مىگويند، و به تعبير فلسفه اسلامى، عمل، به فعل درآوردن قوه وجود است، اين مطلب، مطلبى بديهى است و به استدلال احتياج ندارد. شخص تشنه و لو اين كه به اين جمله علمى حسى: «براى سيراب كردن تشنگان، آب مهمترين عامل است»، عقيده داشته باشد، در هنگام تشنه شدن، عقيده به اين جمله، او را از تشنگى نجات نمىدهد و سيراب نمىسازد. اين يك يافته قلبى است، اما از نظرحس بديهى، به اين مسأله چنين نگريسته مىشود كه در خطّ طبيعت، آب بهترين عامل و بالاترين وسيله براى رفع تشنگى است. پس عقيد تنها به اين كه اين عنصر مركبِ سيالِ سرد در عالم طبيعت براى رفع تشنگى به كار مىرود، عمل تشنگى و برداشتن آن را در وجود انجام نمىدهد؛ نه انسان را تشنه مىكند، و نه تشنگىاو را رفع مىنمايد، و فقط جملهاى اعتقادى است. اين وجود عينى آب است كه تشنه را سيراب مىكند، و اين خود عمل آشاميدن آب است كه رفع تشنگى مىكند، هر چند آن عقيده عقيدهاى محترم و ارتباطى از قلب با حيثيت عامل خارجى است. از دست اين جملهاى كه از اعتقاد انسان به آب ساخته مىشود، كارى بر نمىآيد، جز اين كه انسان را نسبت به يك موضوع خارجى آگاه مىكند. بعد از آگاهى به موضوع خارجى، بايد اين عمل در خارج تحقق پيدا كند. بدون تحقّق اين عمل، هر چند كه انسان به عاملى در خارج عقيده داشته باشد و با خود اين عامل رابطه علمى داشته باشد، اين عقيده و اين رابطه، كارى براى انسان انجام نمىدهد تا اين كه با عمل و مصرف انرژى براى آن در ظرف عالم خارجى، نه در ظرف عالم ذهنى، و با نوشيدن آب، اين اعتقاد رنگ واقعيت به خود بگيرد. لذا در مسأله مذهب و در مبناى اسلام، اگر شما در قرآن مجيد دقت كنيد، در آن آياتى كه بحث ايمان در آن به ميان آمده، بعد از اين كه قرآن قيافه عقيده صحيح و سالم به پروردگار را بيان مىكند يا طلب مىكند، مطلب را به عنوان يك اصل جامع خاتمه نمىدهد، بلكه مطلب را به اين كه بايد اين عقيده، ارتباط، محبت، رابطه و تعلّق قلبى بشر به ذات اقدس الهى، در خارج عالم ذهن و در خارج روح و قلب، به قيافه عمل مجسم شود، وصل مىكند.
سه جنبهاى كه بايد عمل را در قبولى بدرقه كنند
وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ* إِلَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ* «2»
اين سوره به ما دارد مىگويد، ايمان به خدا، به تنهايى براى سعادت انسان كافى نيست. به عمر، به زمان، به ايام بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلّم و به عصر ظهور امام دوازدهم، قسم، تمام مرد و زن عالم، در حال ضرر كردن هستند. اين خبر، از پروردگار عالم در قرآن مجيد است، از خدايى عالم، عادل، حكيم، بينا و شنوا كه انسان را مىبيند و از درون و از برونش خبر مىدهد كه: إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ «3»، و وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَليمٌ «4»؛ پروردگار عالم تمام امواج قلبى شما را در ذات دل شما مىداند و مىخواند، و بر روى اين مبنا خبر مىدهد كه إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ.: تمام مرد و زن عالم در حال ضرر دادن هستند. إِلَّا الَّذينَ آمَنُوا، مگر كسانى كه پيوند عميق صحيح، متين، مستقيم و ريشهدار با ذات اقدس احديت دارند، ولى نه پيوند تنها، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.؛ يعنى آنها قيافه آن اعتقاد معنوىاى را كه در خطّ خواستههاى آن وجودى كه به او عقيدهمندند، قرار دارد، در عالم خارج پياده مىكنند. دقت مسأله در اين مطلب است كه نمىگويد: «الا الذين آمنوا و عملوا»؛ چون خداوند هر عملى را هم قبول نمىكند؛ بلكه او آن عملى را كه رنگ، نور، خلوص براى خدا و امر و نهى خدا بر سر آن سايه داشته باشد، مىپذيرد، و عمل به طور مطلق مورد پذيرشش نخواهد بود، و لذا فقها حكم مىكنند روزه، نماز و حج با ريا باطل است. مبانى شرعى وجوبى، با ريا، خودنمايى و تظاهر در عمل سازگار نيست و عمل آلوده به آنها را باطل مىدانند؛ يعنى هر عملى هم مورد توجّه نيست، بلكه عمل بايد رو به روى آينه ايمان باشد؛ يعنى همانگونه كه انسان وقتى در مقابل آينه قرار گرفت، خودش را مىبيند و در هنگام تنهايى، غير خود را نمىبيند، عمل بايد در آين ايمان انعكاس پيدا كند. اگر عمل بيگانه از ايمان باشد، در آينه ايمانى كه در درون است، انعكاس پيدا نمىكند؛ چون نمىتواند ربط با خدا پيدا كند تا خداوند آن را قبول نمايد. براى همين شرط عمل اين است كه هميشه بايد سه جنبه آن را بدرقه كنند: ايمان فرد، امر الهى و خلوص عمل.
ايمان، اولين جنبهاى كه بايد عمل را در قبولى بدرقه كند
اولين جنبهاى كه بايد عمل را به سمت پروردگار عالم، بدرقه كند، ايمان خود انسان است. متصلين الهى، اعمالشان قبول مىشود، و خدا اصلًا به اعمال غير متصلين، كلمه صالح را وصل نمىكند. شما مىگوييد، خدمت به جامعه بشر. من مىپرسم، مگر بشر در مقابل خدا چه كسى است كه براى استفاد بشرى ديگر از خدمت او، چنين بر سر خدا منت بگذارد، مثلًا چهار متر سيم را به يكديگر وصل كرده، و چهار تا پيچ و مهره را به همديگر بسته، و سى واشر و برنامههاى ديگر صنعتى را با يكديگر مركّب كرده، و اين محصول براى بشر وسيلهاى شده كه او مىتواند راه هزار متر را در يك برنامه زمانى كمتر از مركبهاى قديم طى كند. شما چنين كارى را خدمت به بشر مىبينى، ما هم اين نگاه را قبول مىكنيم، ولى اين عمل در منطق الهى وقتى مورد ارزيابى قرار مىگيرد، خدا هم براى پذيرش آن شرايطى را عرضه كرده كه اگر بشر بخواهد از زير بار آن شرايط فرار كند، او آن عمل را قبول نمىكند؛ چون او اول اعلام كرده، و حق، هميشه اول با او است، نه با بشر كه بعد بخواهد بر خدا منت بگذارد. حق هميشه با خداوند است. اصلًا اول حق، وسط حق و آخر حق، هميشه به پروردگار عالم برمىگردد. هر كجا كه بشر بخواهد حقى را رعايت كند؛ حقّ خداوند بر همه حقوق مقدّم و پيش است، و از همه حقوق مهمتر مىباشد.
قرآن مجيد مىفرمايد: به پدر و مادر احسان كنيد، اما نه به نحو كلى. «5»
امام صادق و امام رضا عليهما السلام مىفرمايند: رعايت حقوق پدر و مادر مؤمن باشند يا مشرك، واجب است مگر در جايى كه خدا آن را گناه شمرده است و بخواهد حق خدا پايمال شود. در آن جا پدر و مادر از ارزش پدر و مادرى مىافتند و ديگر پدر و مادر نيستند؛ آن جا ميدان مبارزه دو انسان با پروردگار در خطّ زندگى بشرى مىباشد كه فرزند آنها است، و حقّ پروردگار عالم مقدّم است؛ چون حيثيت يك زن يا حيثيت يك مرد كه در منطقه مخلوقيت هستند، با ذات اقدس خالق قابل مقايسه نيست. احسان به پدر و مادر صحيح است، اما تا هنگامى كه حقى از حقوق الهى پايمال نشود. «6»
جنب دومى كه بايد عمل را در قبولى بدرقه كند، وجود امر الهى بدان است
چنانكه گفته شد، يك شرط قبولى عمل اين است كه جنبه ايمان در عمل باشد و آن را بدرقه كند و به عبارتى، در آن عمل بايد فرد با پروردگارش رابطه داشته باشد. جنب دومى كه بايد عمل را در قبولى بدرقه كند، اين است كه اين عمل بايد به امر پروردگار باشد. شما اگر ده ميليون مرتبه نماز صبح را چهار ركعت بخوانيد كه بيشتر عبادت كرده باشيد، به غير از اين كه ده ميليون مرتبه چنين نماز صبحى را از شما قبول نمىكنند، قيافه بدعت را هم به شما مىدهند كه حرام و گناه كبيره است. حالا اگر شما بگوييد من در پيشگاه خدا ايستاده بودم و خدا به من گفته بود كه نمازت را دو ركعت بخوان. من اين قدر عاشق خدا بودم و به او علاقه داشتم كه نماز دو ركعتى را چهار ركعتى خواندم، علاوه بر اين كه چنين نمازى ثواب ندارد، چون اين نماز قيافه بدعت مىگيرد، اين نمازگزار هم چون اين نماز را از روى اعتقاد به اين كه اين نماز را خدا از او خواسته نمىخواند، بلكه براى اين مىخواند كه دلش چنين نمازى را خواسته، دچار معصيت كبيره و حرام شده و به خاطر ده ميليون مرتبه نماز خواندن اينطورى، بايد در قيامت اين نمازگزار به جهنم برود. پس شرط دوم قبولى عمل اين است كه بايد بر انجام آن، فرمان الهى حاكم باشد. هر چه را كه مولا مىخواهد، بشر نبايد نسبت به آن با خدا اختلاف حساب داشته باشد. اگر بشر هزار عدد خواسته مثبت و منفى دارد، پانصد خواسته مثبت و پانصد خواسته او منفى هست؛ يعنى پانصد برنامه را مىخواهد به خود جلب كند و پانصد برنامه را مىخواهد دفع كند، در اين جا بايد مطابق با انبيا و بزرگان، در مسير الهى، پانصد خواست مثبت و منفى را با پروردگار عالم رو به رو كند. اگر در اين پانصد خواسته مثبت، خدا هم با تو نسبت به آنها عقيده واحد دارد، اين عمل، عمل صالح است، وگرنه، چنين باشد كه من خواستهاى را مىخواهم، امّا خدا آن را نمىخواهد، و يا من خواستهاى را نمىخواهم، ولى خدا آن را مىخواهد. در اين جا بشر با خدا اختلاف حساب پيدا مىكند، و لذا اين اختلاف حساب را گفتهاند تا زود است و دير نشده، در همين دنيا حل كنيد كه اگر اختلاف حساب به قيامت بكشد، آن جا ديگر حل آن را قبول نمىكنند؛ چون دفتر اعمال از نظر حساب به قدرى به هم ريخته مىشود كه چنين مىگردد:
ثُمَّ كانَ عاقِبَهَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ «7»
وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ «8»
بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَهً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ «9»
فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ «10»
اين اختلاف حساب گاهى از نظر نتيجه به جايى منتهى مىشود كه ديگر قابل حل نيست.
سومين جنبهاى كه بايد عمل را بدرقه كند، خالص بودن عمل است:
أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِص «11»
آيه مىگويد، براى انسان فقط عمل خالص مىماند؛ چون از اول بازار الهى اعلام كرده كه عمل مخلوط را قبول نمىكند.
حكايتى از جبرئيل عليه السلام در قبولى عمل عابد پانصد ساله
روايت مهمى را نقل مىكنند كه جبرئيل عليه السلام به محضر مقدس نبى عالىقدر صلى الله عليه وآله نازل شد. وقتى او آيهاى را كه آورده بود، تلاوت كرد و امر نزول آيه تمام شد، نبى بزرگ كه در تواضع و اخلاق بىنمونه بود، به جبرئيل عليه السلام فرمود: براى عبرت گرفتن، از عجايبى كه از زمان خلقت خود تا الان در عالم مشاهده كردى، براى من تعريف كن.
اميرمؤمنان عليه السلام درباره عبرت گرفتن مىفرمايد: «مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ.» «12»: چقدر من در حال تعجّب هستم كه هيچ كلاسى براى تعليم گرفتن و آموختن مانند كلاس روزگار نيست، ولى اين كلاس شاگرد خيلى كمى دارد.
ز دام طبيعت پريدن خوش است گل از باغ لاهوت چيدن خوش است
به كاخ تجرّد نشستن نكوست در آن جا رخ يار ديدن خوش است
مى عشق نوشيدن از دست يار ز آن باده جان پروريدن خوش است
نسيمى وزد تاز باغ وصال چو گل جامه از تن دريدن خوش است
از اين شهر و اين خانه تا كوى يار چو آهوى وحشى دويدن خوش است
همه شب به اميد صبح وصال چو نى ناله از دل كشيدن خوش است
الهى! به شوق غزالان عشق به صحراى وحدت چريدن خوش است
الهى قمشهاى
جبرئيل عليه السلام گفت: آقا! قرار بود من بر يكى از انبيا نازل شوم، در هنگام نازل شدن، در منطق محدودى كه جزيرهمانند بود، به درياى آرامى برخورد كردم. در هنگامى كه مىرفتم آن پيغمبر را ملاقات كنم، كسى را در اين جزيره ديدم كه فعاليت جسمى و فعاليت كارى داشت. از نظر عبادت، ظرف وجود او را كه نظر كردم، ديدم خيلى دقيق بود. از نظر عمر، در ديوان عمر او كه نظر كردم، ديدم خداى عزيز و توانا پانصد سال عمر به او عنايت كرده است. من وقتى به او برخورد كردم، در سجده بود و اشك مىريخت. من به اين جمله او رسيدم كه مىگفت: الهى! تمام تقاضاى من از تو در يك جمله است، و آن اين است كه من از تو مىخواهم ساعت مرگ من و جان دادن مرا در حال سجده بر خودت قرار بدهى؛ من آن وقتى كه مىخواهم جانم را به تو بدهم، در حال سجده بر تو باشم. الهى! از تو تقاضا مىكنم، حال عبادت مرا تا شب مرگ تداوم بدهى، و تقاضا مىكنم روز مرا در قيامت در حال سجده محشور كنى. يا رسول الله! من به ديوان قبولى نظريات بندگان نگاه كردم و ديدم خدا همه برنامههايش را پذيرفته است.
جبرئيل عليه السلام به منزله وزير دربار الهى، و امين وحى پروردگار است و اسرار خدا پيش او مىباشد؛ او داراى وجودى بىنظير است. خداى متعال در قرآن مجيد در آيه صد و هفتاد و هفت سوره بقره، ايمان را به پنج صورت بيان مىكند كه يكى از آنها ايمان به ملايكه است. «13»
جبرئيل عليه السلام گفت: يا رسول الله! اين برنامهها خيلى براى من جالب بود، و دوست داشتم صحنه قيامت او را هم ببينم. من آن را در ديوان قيامت و در علم خدا مشاهده كردم. چون در آيه سى و دو سوره يس، خدا مىفرمايد:
وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ
همه عالم، از اول تا آخر، هر چه كه هست، نزد من حاضر است.
در علم پروردگار گذشته، حال و آينده وجود ندارد، و گذشتگان، و افراد زمان حاضر و آيندگان همه معلوم و مسلّم است. اين مطلب را در حكمت عاليه متعاليه بحث كردهاند. علاوه بر قرآن مجيد كه خيلى دقيق و لطيف آن را بيان كرده است، مرحوم حاجى، در منظومه حكمت و صدرالمتألهين در علم پروردگار در كتاب اسفار و ديگران نظرياتى دارند. ولى عالىترين مبناى علم الهى همين آيه سى ودو سوره يس است كه بيان مىكند، اصل موجودات جهان چه موجودات گذشته، چه موجودات حال و چه موجودات آينده در علم الهى منعكس است؛ چون خدا است و محيط، و براى او غيبت معنا و مفهوم ندارد كه آينده بيايد تا او ببيند چه مىخواهد باشد. غيبت متعلّق به محدودين هست. ما الان بين دو غيب قرار گرفتيم: گذشته و آينده، و نه از اول عالم اطلاع داريم و نه از آخر عالم. اين وسط هم معلومات ما خيلى كم و كوچك است. اين قدر كوچك است كه راوى مىگويد، در محضر امام صادق عليه السلام نشسته بود، كسى پرسيد: آقا! انداز كره زمين چقدر است؟ حضرت به او فرمود: در ذهن خود بيابان بدون اول و آخرى را در نظر بياور. سايل گفت: بيابانى را در نظر آوردم كه نه اول دارد و نه آخر. بعد حضرت فرمود: دانه ارزنى را در اين بيابان بى اول و آخر رها كن. گفت: رها كردم. حضرت فرمود: ذهن خود را از بيابان خارج كن. گفت: خارج كردم. حالا مىبينم در اين بيابان حوادث عجيبى اتفاق مىافتد؛ موجوداتى مىآيند؛ خلقتى وجود دارد؛ برنامههايى هست. حضرت فرمود: حالا برو آن دانه ارزن را در بيابان پيدا كن. گفت: آقا! آن دانه ارزن، بين اين همه حوادثى كه در اين بيابان اتفاق مىافتد، قابل پيدا كردن نيست. امام عليه السلام فرمود: كره زمين در مقابل آنچه با چشم مىبينيم، نه چيزهايى كه نمىبينيم، مانند دان ارزنى در يك بيابان بىاول و آخر است و تو درون اين دانه ارزن هستى. خان تو اين قدر كوچك است. خودت را ببين كه در مقابل اين خانه چقدر كوچك هستى.
گذشته متعلّق به مايى هست كه اين قدركوچك هستيم؛ آينده هم متعلّق به مايى هست كه غيب با آن وسعت در برابرمان قرار دارد و ما هم اين قدر كوچك هستيم. براى همين نمىتوانيم نسبت به آنها احاط علمى پيدا كنيم. از حال هم كه ما اطلاعات زيادى نداريم.
اين گونه بود، نبى اكرم صلى الله عليه و آله با آن بزرگى كه داشت، اول هر نمازى در برابر خدا كه مىايستاد، مىگفت: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ.» «14»
خدايا! من نتوانستم آن طورى كه تو هستى تو را بشناسم، مرا ببخش، من در مقابل تو كوچك هستم.
شكرگزارى ايوب عليه السلام و صبر بر بلا
دوازده نفر از فرزندان ايوب پيغمبر عليه السلام از دنيا رفتند و او صورتش را روى خاك گذاشت، گفت: مولاى من! توفيق شكر كردن در نعمتهاى موجودت را در من زياد كن؛ همچنين چند خانه ملكى داشت كه همه آنها با زلزله خراب شد. به او كه اين خبر را دادند، او دو مرتبه به سجده رفت و گفت: خدايا توفيق شكر بر نعمتها را در من زياد كن، و همينطور خرمنهاى ايوب عليه السلام را جمع كرده بودند كه درو كنند، صاعقه آمد و همه را نابود كرد. اين خبر را كه به او دادند، سر روى خاك گذاشت و گفت: خدايا! به من توفيق شكر بر نعمتها را عنايت فرما؛ ثروتش كه از بين رفت، همين جمله را تكرار كرد؛ مريض هم كه شد، همين جمله را گفت. «15» هفت سال بود كه او را از شهرش بيرون كرده بودند و او در بيابان كنار چشمهاى چادر زده بود. روزى همسرش كه در قرآن مجيد خيلى خدا از او تعريف كرده است «16»، آمد و گفت: آقا! شما دعا كن خدا مرضت را شفا بدهد. ايوب عليه السلام به همسرش گفت: من چند سال در نعمت بودم. همسرش گفت: هشتاد سال. ايوب عليه السلام گفت: چند سال است من گرفتار بلا شدهام. همسرش گفت: هفت سال و هفت ماه است. گفت: هفتاد و سه سال ديگر ما مهلت داريم كه تحمّل كنيم تا نعمتها با بلاها يكسان شود. آن وقت اگر اضافه شد، دعا مىكنيم. حالا كه خدا به حال ما آگاه است. «17»
امام زين العابدين عليه السلام هر وقت نماز مىخواند، وقتى سرش روى سجده بود، صدا مىزد: «عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيُحْسِنِ الْعَفْوَ مِنْ عِنْدِكَ.» «18»: من در مقابل تو مجرم هستم؛ چون حقّ بندگى تو را ادا نكردم.
خلاصه اين كه در علم خدا مىشود آينده را مشاهده كرد. ادام حكايت جبرئيل عليه السلام از عابد پانصد ساله را در جلسه بعد دنبال مىكنيم.
پی نوشت ها:
______________________________
- بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج 75، ص 208، باب 23 مواعظ الصادق جعفر بن محمد عليه السلام و وصاياه و حكمه:
وَ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 36 بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَهِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله عليه و آله و سلّم: أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِى انْتِظَارُ فَرَجِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل.
- سوره عصر: سوگند به عصر [ظهور پيامبر اسلام]* [كه] بىترديد انسان در زيانكارى بزرگى است* مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند و يكديگر را به حق توصيه نموده و به شكيبايى سفارش كردهاند.*
- لقمان: 23: يقيناً خدا به نيّات و اسرار سينهها داناست
- بقره: 29. و او [به قوانين و محاسباتِ] همه چيز داناست.
- اشاره به آيه هشتم سوره عنكبوت: «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُما إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»: انسان را درباره پدر و مادرش به نيكى كردن سفارش كردهايم و اگر آن دو تلاش كنند تا چيزى را كه هيچ دانشى به [خدايى و ربوبيت] آن ندارى، شريك من قرار دهى، از آنان اطاعت مكن. بازگشت شما فقط به سوى من است، پس شما را به آنچه همواره انجام مىدادهايد، آگاه مىكنم.
- خصال، ج 2، ص 603 تحت عنوان خصال من شرائع الدين از امام صادق عليه السلام نقل كرده:
. وَ بِرُّ الْوَالِدَيْنِ وَاجِبٌ فَإِنْ كَانَا مُشْرِكَيْنِ فَلا تُطِعْهُما وَ لَا غَيْرَهُمَا فِى الْمَعْصِيَهِ فَإِنَّهُ لَا طَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِى مَعْصِيَهِ الْخَالِق.
- روم: 10: آن گاه بدترين سرانجام، سرانجام كسانى بود كه مرتكب زشتى شدند، به سبب اين كه آيات خدا را تكذيب كردند و همواره آنها را به مسخره مىگرفتند.
- بقره:. 257. و كسانى كه كافر شدند، سرپرستان آنان طغيانگرانند كه آنان را از نور به سوى تاريكىها بيرون مىبرند؛ آنان اهل آتشاند و قطعاً در آن جا جاودانهاند.
- بقره:. 81: [نه چنين است كه مىگوييد] بلكه كسانى كه مرتكب گناه شدند و آثار گناه، سراسر وجودشان را فرا گرفت، آنان اهل آتشند و در آن جاودانهاند.
- بقره: 10: در دلِ آنان بيمارىِ [سختى از نفاق] است، پس خدا [به كيفرِ نفاقشان] بر بيماريشان افزود، و براى آنان در برابر آنچه همواره دروغ مىگفتند، عذابى دردناك است.
- زمر: 3: آگاه باشيد! كه دين خالص ويژه خداست.
- ترجم نهجالبلاغه (انصاريان)، كلمات قصار 297، ص 844: و آن حضرت فرمود: چه فراوان است عبرتها، و چه اندكاند عبرتگيران.
- متن آيه چنين است: لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَهِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السَّائِلينَ وَ فِى الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ آتَى الزَّكاهَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرينَ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.
- بحارالأنوار، ج 68، ص 24.
- تفسير القمى، ج 2، ص 240- 242:
قال: فإنه حدثنى أبى عن ابن فضال عن عبد الله بن بحر [محبوب] عن ابن مسكان عن أبى بصير عن أبى عبد الله عليه السلام قال سألته عن بليه أيوب عليه السلام التى ابتلى بها فى الدنيا لأى عله كانت؟ قال لنعمه أنعم الله عليه بها فى الدنيا و أدى شكرها و كان فى ذلك الزمان لا يحجب إبليس من دون العرش، فلما صعد و رأى شكر نعمه أيوب، حسده إبليس و قال: يا رب إن أيوب لم يؤد إليك شكر هذه النعمه إلا بما أعطيته من الدنيا، و لو حرمته دنياه، ما أدى إليك شكر نعمه أبدا، فسلطنى على دنياه حتى تعلم أنه لا يؤدى إليك شكر نعمه أبدا، فقيل له: قد سلطتك على ماله و ولده. قال: فانحدر إبليس فلم يبق له مالا و ولدا إلا أعطبه، فازداد أيوب شكرا لله و حمدا. قال: فسلطنى على زرعه، قال: قدفعلت، فجاء مع شياطينه، فنفخ فيه، فاحترق، فازداد أيوب لله شكرا و حمدا. فقال: يا رب! سلطنى على غنمه، فسلطه على غنمه، فأهلكها فازداد أيوب لله شكرا و حمدا، و قال: يا رب سلطنى على بدنه، فسلطه على بدنه، ما خلا عقله و عينه، فنفخ فيه إبليس، فصار قرحه واحده من قرنه إلى قدمه، فبقى فى ذلك دهرا طويلا يحمد الله و يشكره، حتى وقع فى بدنه الدود ... و سئل أيوب بعد ما عافاه الله، أى شىء كان أشد عليك مما مر عليك؟ قال: شماته الأعداء. قال: فأمطر الله عليه فى داره فراش الذهب و كان يجمعه فإذا ذهب الريح بشىء عدا خلفه فرده فقال له جبرائيل: أ ما تشبع يا أيوب؟ قال: و من يشبع من رزق ربه؟
- برهان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 665 به نقل از تحفه الإخوان درباره همسر ايوب روايتى را نقل كرده است كه متن آن چنين مىباشد:
بحذف الإسناد، عن أبى بصير، عن أبى عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام، قال: سألته عن بليه أيوب (عليه السلام) التى ابتليها فى الدنيا، لأى شىء علته؟ قال: «لنعمه أنعم الله عليه بها فى الدنيا، و أدى شكرها، و ذلك أنه لم يكن بعد يوسف بن يعقوب بن إسحاق ابن إبراهيم عليه السلام إلا أيوب بن موص بن رعويل بن العيص بن إسحاق بن إبراهيم خليل الله، و كان أيوب رجلاعاقلا، حليما، نظيفا، حكيما، و كان أبوه رجلا مثريا كثير المال، يملك الماشيه من الإبل، و البقر، و الغنم، و الحمير، و البغال، و الخيل، و لم يكن فى أرض الشام من كان فى غنائه، فلما مات، ورث ذلك أيوب، و كان أيوب يومئذ عمره ثلاثين سنه، فأحب أن يتزوج، فوصفت له رحمه بنت إفرائيم بن يوسف عليه السلام و كانت رحمه عند أبيها بأرض مصر، و كان أبوها شديد الفرح بها، و كان يحبها حبا عظيما، لأنه رأى فى المنام أن جدها يوسف عليه السلام نزع قميصاً كان عليه فألبسها إياه، و قال: يا رحمه، هذا حسنى و جمالى و بهائى قد وهبته لك، و كانت رحمه أشبه الخلق بيوسف عليه السلام، و كانت زاهده عابده، فلما سمع بها أيوب رغب فيها، فخرج إلى بلدها و معه مال جزيل و هدايا، و سار حتى وصل إلى أبيها، فخطب منه ابنته رحمه، فزوجه إياها لزهده و ماله، و جهزها إليه، فحملها أيوب إلى بلاده، فرزقه الله منها اثنى عشر بطنا، فى كل بطن ذكر و أنثى.
- تفسير منهج الصادقين فى إلزام المخالفين، ج 6، ص 94.
- شيخ طوسى، مصباح المتهجد، ص 801:
و اعتمر على بن الحسين عليه السلام فى رجب فكان يصلى عند الكعبه عامه ليله و نهاره، و يسجد عامه ليله و نهاره و كان يسمع منه فى سجوده: عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك. لايزيد على هذا مده مقامه.
برگرفته از:
کتاب : ايمان و آثار آن
نوشته: استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان