نویسنده: حاج بابا قزوینی یزدی

 
در ذكر إخبار أنبیاء به پیغمبری عظیم الشأن و اینكه آن پیغمبر از غیر بنی اسرائیل است
بدان كه در سفر پنجم (1) تورات در پاراش شوفطیم بعد از ذكر وصایای حضرت موسی (علیه السلام) به قوم كه چنین و چنین كنید و در تنازع و ترافع محاكمه و مرافعه بروید به نزد حاكمی كه در بیت المقدس ساكن است تا حكم كند میان شما به شریعت همین تورات و منع بلیغ فرموده است از متابعت كردن منجّمان و اسطرلاب بینان و فال گیران و ساحران و امثال اینها، مذكور است كه «نَابی مِیْقِرْ بِخَامَا حِخَا كَامُونی یَاقِیْم لَخَا أدُنَایْ إلهْخَا إلنْو تِشْمَاعُونْ» (2) یعنی پیغمبری از میان تو از برادران تو مثل من برانگیزاند خدای خالق تو از او بشنوید.
و بعد از آن می‌فرماید «كَخُلْ أشِرْ شَائَلْنَا مِعِیْم أدُنَای إلُهَایْ وَاْتِ هَا اشْ هَكَدُ و لا هَزُتْ لا إرْاهِ عُوْدو لاَ امُوتْ وَ یُوْمَرْ أدُنَایْ إلاَیْ هَطِیْبوُ أشِرْ دِیبُرو» (3) و حاصل معنی این فقره این است كه خبر مبعوث شدن آن پیغمبر به من رسید در روزی كه در پای كوه سینا جمعیت نمودند و به درگاه احدیّت عرض كردند كه ما را دیگر طاقت شنیدن آواز خدای خالق خود و دیدن آتشها (یعنی صاعقه و برق)‌نیست، زیرا كه می‌ترسیم كه از هیبت آن بمیریم و فرمود خداوند عالم كه نیكو گفتند این قوم.
و گویا قوم بنی اسرائیل چنین تصور كرده بودند كه در هر وقت و بر هر پیغمبر كه وحی نازل شود باید به وضع نزول الواح بوده با صاعقه و برق و آوازها بوده باشد، لهذا استدعا و التماس رفع این حكم نموده، خواستند كه طریق نزول وحی به این وضع نبوده باشد، خداوند عالم بر ضعیفی ایشان رحم نموده، فرمود كه خوب گفتند و ایشان را مژده داده، فرمود كه «نَابی آقِیْم لِهمْ مِیقِربْ أحِهِمْ كَامُوخَا و نَاتَتی دَباریَ بِپیُو وَدِیْبَرْ ألِهِمْ إتْ كُلْ أشِرْ أصَوِ نُو» (4) یعنی: پیغمبری مبعوث می‌گردانم به ایشان از میان برادران ایشان مثل تو و بدهم كلام خود را به دهن او و سخن گوید به ایشان آنچه را فرمان دهم او را.
و چون در مقامی كه وحی به دهن پیغمبر گذارده شود و در حین نزول آن علامتی و آیتی با آن نباشد كه تمام خلق آن را ملاحظه نموده بفهمند كه آن وحی از جانب خداست چگونه آن را قبول خواهند كرد و البته در مقام انكار بر خواهند آمد، لهذا می‌فرماید كه: «وَهَایَاه هَا إیْش أشِرْ لاَ یِشْمَعْ إلْ دَبارَی أشِرْ یَدَبِرْ بِشی آنُوخِی إدْرُشْ مِعِیمُو أخْ هَنَابی أشِرْ یَازِیْدِ لَدَبِرْ دَابَارِ بِشْمی إتْ أشِرْ لاَ صِیْوِ یِتوْ لَدَبِرْ وأشِرْ یَدَبِرْ بَشِمْ إلُهیم أحِرِیْم وُمِتْ هَنَا بی هَهُو» (5) یعنی هر آن مردی كه نشنود سخن مرا آنچه بفرماید آن پیغمبر فرستاده‌ی من به نام من انتقام می‌كشم از او، اما آن پیغمبری كه دعوی دروغ كند به سخن گفتن به نام من، آنچه من فرمان نداده باشم او را به گفتن و آنچه سخن گوید به نام معبودان دیگر كشته شود آن پیغمبر.
و چون از آن فقره مستفاد شد كه سخن گوینده به نام خدا دو شخص خواهند بود: یكی آن فرستاده‌ی بر حقّی كه خدا او را فرستاده باشد و از منكر او انتقام خواهد كشید، دوم آنكه مُتنبّی بوده به دروغ سخن خدا را بر خود بندد و چنین كسی واجب القتل و كافر است و تمیز میانه‌ی این دو نفر مشكل و از برای همه كس میسر نیست و با وجود این اطاعت و پیروی بر هر فرد واجب و كسی از این تكلیف معاف نشده، فلهذا باید علامتی نصب شود كه همه كس را میسر باشد كه بواسطه‌ی آن در مقام تحقیق برآمده، راست گو را از دروغ گو تمیز نماید و می‌باید آن علامت چیزی باشد كه فهمیدن آن برای همه كس آسان بوده، طلب كردن آن نیز از پیغمبر محتاج به اسباب فراوان نبوده باشد، تا هر فرد را جدا جدا ممكن شود كه در مقام امتحان برآید و به آسانی او را فهمیدن میسر شود، پس خداوند عالمیان آنچه را از همه آسان‌تر بوده، اختیار فرموده، معجزه را اخبار به غیب قرار دهد، چنانچه می‌فرماید كه «وَخِی تُومَرْ بِلْبَابِخَا إیْخَاهْ نِدَعْ إتْ هَدَابَار أشِرْ لاَ دِیبُرْ وَ أدُنَایْ أشِرْ یَدَبِرْ هَنَابی بَشِمْ أدُنَایْ وَلاَ یِهْیِهْ هَدَابَار وَلاَ یَابُوْ هَدَابَار أشِرْ لاَدِیْبَروُ أدُنَایْ یَزادُونَ دِیْبَروُ هَنَابی لاَ نَا غُورْ مِیْمِنُو» (6) یعنی اگر بگوئی بدل خود كه چگونه بدانیم این سخن را نفرموده است، خدا آنچه سخن گوید آن پیغمبر به نام خدا و نشود آن سخن و به وقوع نیاید آن سخنی است كه نگفته است آن را خدا و بیجا سخن گفته است آن پیغمبر مترسید از او، یعنی او پیغمبری نیست كه خدا از منكر او انتقام كشد.
(مؤلف گوید) كه در آخر تورات مذكور است كه «لاَقَامْ نَابی عُوْدِ بِیَسرائل كَمُوشِهْ» (7) یعنی برنخیزد پیغمبر دیگر از اسرائیل مثل موسی و چون در دو موضع از آیات مذكوره تصریح شده كه آن پیغمبر موعود مثل موسی خواهد بود باید از غیر بنی اسرائیل بوده باشد و چون علماء بنی اسرائیل چنین می‌گویند كه آن پیغمبر باید از سلسله‌ی ایشان باشد در این مقام سخنی چند می‌توانند ایراد نمود كه ذكر آنها و جواب از آنها ضرور است:
«اول»- اینكه لفظ لاَقَامْ در این آیه صیغه ماضی است و معنی آن اینست كه برنخواست نه اینكه برنخیزد.
و جواب از آن اینست كه در لغت عبری لفظ ماضی به معنی مستقبل بسیار استعمال می‌شود، چنانچه در لغت عربی هم این رسم شایع است و قرینه بر اینكه غرض در این مقام معنی استقبال است اینست كه در بنی اسرائیل كه مراد حضرت یعقوب است پیش از موسی پیغمبری نبود مگر حضرت یوسف و علماء بنی اسرائیل به پیغمبری حضرت یوسف اعتقاد ندارند و آن حضرت را پیغمبر نمی‌دانند و بر تقدیری كه آن حضرت پیغمبر بوده باشد معلوم است كه مقصود از این آیه ترجیح حضرت موسی بر یوسف به تنهائی نیست، پس غرض از لاقام معنی استقبال است نه ماضی.
«دوم» -آنكه تتمه‌ی آیه لاقام چنین است كه «أشِرْ یِدَاعُو أدُنَایْ پَائیِمْ إلْ پَائیم» (8)‌یعنی كه معلوم كند خدا او را روبرو.
و مقصود از این آیه اینست كه پیغمبری برنخیزد از اسرائیل مثل موسی كه سخن گوید با خدا روبرو و از این لازم نمی‌آید كه در هیچ صفت مثل موسی نبوده باشد، بلكه همین در كلیم الله بودن مثل موسی نخواهد بود، پس صحیح است كه آن پیغمبر مثل موسی است در سایر صفات و مثل موسی نیست یعنی در سخن گفتن با خدا روبرو و كلیم الله بودن.
جواب می‌گوئیم كه این تأویل كمال مباینت با اعتقاد بنی اسرائیل دارد، زیرا كه ایشان موسی را بهترین خلق اولین و آخرین می‌دانند و قائل نیستند كه كسی به أدنی پایه‌ی مرتبه حضرت موسی باشد و اعتقاد به این معنی از اصول دین ایشان است، چنانچه بعضی از علماء ایشان تصریح نموده‌اند، پس این تأویل حكمی خواهد بود بدون رضای طرفین.
و ایضاً می‌گوئیم كه آنچه در این آیات در وصف پیغمبر موعود مذكور است كه سخن خود را به دهن او می گذارم ظاهر معنی آن این است كه با او روبرو سخن خواهم گفت، پس معنی چنین خواهد شد كه آن پیغمبر مثل موسی باشد در اینكه خدا او را معلوم كند روبرو و بی‌واسطه.
و ایضاً می‌گوئیم كه بنابراین تأویل باید كه پیغمبری از بنی اسرائیل به غیر از حضرت موسی با خداوند جلیل مناجات نكرده باشد و چنانچه مناجات هم كرده باشد جواب نشنیده باشد و این خود باطل است كه بسیاری از انبیاء بعد از حضرت موسی با خدای خود مناجات نموده از آن جناب سؤالات و خواهشها نمودند و به جواب آنها بی‌واسطه‌ی ملك فایض گردیدند، چنانچه از تدرّب در كتب سایر انبیاء معلوم می‌شود.
«سوم»- اینكه شاید مراد از مثل موسی بودن این باشد كه مثل موسی است در اینكه مبعوث است بر خصوص بنی اسرائیل نه بر همه‌ی قومها و امتها هرچند در مرتبه و شأن و سایر صفات مثل موسی نبوده باشد و بر این تقدیر میان آیتین منافاتی نیست.
جواب خواهیم داد كه آیا آن پیغمبر صاحب شریعت تازه غیر شریعت حضرت موسی خواهد بود یا بر همان شریعت مبعوث خواهد شد؟
تقدیر اول خلاف معتقد بنی اسرائیل است زیرا كه ایشان شریعت حضرت موسی را همیشگی می‌دانند و مطلقاً به تغییر آن راضی نمی‌شوند و تمام نزاع ایشان با سایر فرق عالم بر سر همین مطلب است، چنانچه بعد از این به تفصیل مذكور خواهد شد انشاء الله تعالی.
و بر تقدیر ثانی مناسب چنین بود كه لفظ نابی و صیغه‌ی مفرد است در این مقام مذكور نشده به صیغه جمع أدا گردد، زیرا كه جمیع انبیاء كه بعد از حضرت موسی مبعوث شده‌اند در این صفت شریك و ذكر یكی ترجیح بلا مرجّح است، پس لابد باید كه آن پیغمبر را صفت دیگری بوده باشد كه در آن صفت با حضرت موسی شریك باشد و سایر انبیاء در آن صفت شریك نباشند تا موجب ترجیح تواند شد و هرگاه این معنی معین و معلوم شود در صحت و سقم آن نظر كرده خواهد شد.
«چهارم»- آنكه لفظ «مِیْقِرِ أب حِهِمْ» (9) دلیل است بر اینكه آن پیغمبر باید از بنی اسرائیل باشد.
جواب گوئیم كه جمیع بنی آدم با یكدیگر برادرند و در تورات مكرر اولاد عیص را كه برادر حضرت یعقوب است برادر بنی اسرائیل خوانده، چنانچه در اواسط پاراش إلهَ هَدَبَارِیْم از سفر پنجم می‌فرماید كه: «وَإتْ هَا عَامْ صَولِمُور أتِم عُوبِریِم بِكبُولْ أخْحِمْ بَنِ عِسَاوْ» (10) و همچنین در چند آیه بعد از این هم اولاد عیص را برادر ایشان خوانده (11)، بلكه إدوم را كه طائفه‌ای از كفارند و از اولاد حضرت ابراهیم هم نیستند در دو موضع تورات برادر بنی اسرائیل خوانده: یكی در پاراش زوت حوقت از سفر چهارم در آنجا كه مذكور است كه «وَیِشْلَخْ مُوشِهْ مَلاَخِیْم مِیْقَادِشْ إلْ مَلِخْ إدْوُم كُوهْ آمْر آحِیْخَا یِسْرَائِل» (12) و دیگر در پاراش كی قص از سفر پنجم آنجا كه می‌فرماید كه «لا تَتِعِبْ أدُوْمی كی آحِیْخَا هُو» (13) و در غیر این مواضع هم مذكور است، پس ذكر اینكه باید آن پیغمبر از برادران ایشان باشد چه دلالت دارد بر اینكه از بنی اسرائیل خواهد بود. و الله اعلم بحقائق الامور.
و ایضاً در فصل چهل و دوم كتاب شعیا (14) مذكور است آیه‌ای (15) كه ترجمه‌اش این است: اینك بنده‌ی من اعانت كنم او را برگزیده‌ی من پسندیده جان من بدهم وحی خود را به او شریعت از برای قومها بیرون آورد.
و این صریح است در اینكه شریعت آن بنده غیر شریعت موسی خواهد بود، زیرا كه شریعت موسی بیرون آورده شده بود و از زمان حضرت موسی تا زمان حضرت شعیا معمول به بود و مع ذلك وعده‌ی اینكه بیرون خواهد آورد معنی ندارد و در فقره كه شریعت از برای قومها بیرون خواهد آورد دلیل دیگر است بر اینكه آن شریعت غیر شریعت موسی است، به جهت اینكه موسی مبعوث بر قوم خاص بود.
و ایضاً در فصل پنجاه و یكم كتاب شعیا آیه‌ای (16) مذكور است كه ترجمه‌اش این است: بشنوید به من ای قوم من ای امت من از من گوش كنید كه دستوری از من بیرون خواهد آمد و شریعت خود را از برای روشنائی قومها قرار خواهم داد.
و در كتاب حبقوق (17) آیه‌ای (18) مذكور است كه ترجمه‌اش اینست:
كه بنویس وحی را و واضح بنویس بر لوحی تا آسان باشد خواندن آن برقاری كه دیگر پیغمبری به وعده هست و گفتگو خواهد كرد از قیامت و دروغ نخواهد گفت، اگر دیر كند امیدوار باش كه او آمدنی است و دیر نمی‌كند و هركه سخت روئی كند با او شایسته نباشد به آن كس جان او. یعنی متحقق گشتن است و خوبان به ایمان آوردن به او زندگی كنند.
(مؤلف گوید) كه آنچه در این آیه از كتاب حیقوق مذكور است گویا تأكید و تجدید همان خبر است كه از تورات نقل شد زیرا كه منكران، شخص موعود را در هر دو موضع واجب القتل یاد كرده و ما این آیه را با آیات كتاب شعیا در موضع دیگر ذكر خواهیم كرد با آنچه از این هر دو استنباط می‌شود.
و ایضاً در صحیفه‌ی دانیال (19)‌تصریح به اینكه حكم تورات نسخ خواهد شد مذكور است و چون اراده چنین است كه بیشتر از آن در این رساله نقل ننمائیم در این مقام از ذكر آن می‌گذریم و حواله به موضع دیگر می‌نمائیم.
بدان كه عمده‌ی دلیل بر اینكه، شریعت تورات ابدی نیست و باید نسخ شود، اینست كه تمام احكام تورات مقید است به اینكه باید در زمان بودن بنی اسرائیل در زمین كنعان و معمور بودن بیت المقدس به عمل آید و چنانچه حكم تورات ابدی می‌بود تقیید به زمان و مكان معنی نداشت با وجود اینكه در چند آیه از آیات تورات مذكور است كه دست بنی اسرائیل از آن زمین كوتاه خواهد شد و ما آن آیات را نقل خواهیم كرد و آنچه الحال علماء بنی اسرائیل قرار داده‌اند و در سایر بلاد به عمل می‌آوردند محض اختراع و از بدعتهای ایشان است و در تورات و سایر كتب معتبره مطلقاً از این عبادات خبری و اثری نیست و ما سه فصل در این مقام ایراد نموده: در فصل اول اثبات مقید بودن حكم تورات می‌نمائیم و در فصل دوم اختراعی بودن عبادات متداوله در میان یهود را به ثبوت می‌رسانیم و در فصل سوم جواب از ادلّه‌ای كه بر ابدی بودن حكم تورات اقامه نموده‌اند می‌گوئیم. و بالله التوفیق.

ادامه دارد...

پی‌نوشت‌ها:

1.منظور سفر تثنیه است.
2.سفر تثنیه، باب هجدهم، آیه‌ی 15.
3.سفر تثنیه، باب هجدهم، آیه‌ی 16و17.
4.سفر تثنیه، باب هجدهم، آیه‌ی 18.
5.سفر تثنیه، باب هجدهم، آیه‌ی 19 و20.
6.سفر تثنیه، باب نوزدهم، آیه‌ی 21 و 22.
7.سفر تثنیه، باب سی و چهارم، آیه‌ی 10.
8.سفر تثنیه، باب سی و چهارم، آیه‌ی 10.
9.سفر تثنیه، باب نوزدهم، آیه‌ی 18.
10.سفر تثنیه، باب دوم، آیه‌ی 4 و ترجمه‌ی آن این است: «و قوم را امر فرموده بگو كه شما از حدود برادران خود بنی عیسو كه در سَعیر ساكنند باید بگذرید...»
11.سفر تثنیه، باب دوم، آیه‌ی 8.
12.سفر اعداد، باب بیست، آیه‌ی 14 و ترجمه‌ی آن این كه: «موسی رسولان ازقادِش نزد ملك ادوم فرستاد كه برادر تو اسرائیل چنین می‌گوید...».
13.سفر تثنیه، باب بیست و سوم، آیه‌ی 7 و ترجمه‌ی آن این است كه:
«إدومی را دشمن مدار چونكه برادر توست».
14.شعیا كه او را اشعیاء ثبت نموده‌اند. او پسر آموص است و به زعم یهود آموص برادر امصیا شهریار یهودا بود، خلاصه آن حضرت با عزیا یوثام و احاز و حزقیا معاصر بوده، در ایام سلطنت ایشان نبوت می‌نمود. و تقریباً آن حضرت با هوشیع و یوئیل و عاموص نبی نیز معاصر بوده، «قاموس كتاب مقدس/ 69،70»
15.آیه‌ی: 1و 2.
16.آیه‌ی: 4
17.یكی از دوازده پیغمبران غیر اولوالعزم است و بعضی از نقّادین نبوّت او را در دوره‌ی سلطنت یهویاقیم در حدود 607 قبل از مسیح می‌دانستند، هرچند ممكن است كه چندین سال قبل از این تاریخ نوشته شده باشد. كتاب نبوت آن جناب كه سفر سی و پنجم، اسفار عتیق، محتوی سه باب است كه تخمیناً ششصد سال قبل از مسیح نگارش یافته، اكثرش درباره‌ی كلدانیان است، كه چگونه یهودیّه را فتح خواهند نمود و از آن پس مملكت بابل انهدام یافته سپس زمان نجات قوم خدا و مؤمنین خواهد بود. (قاموس كتاب مقدس/ 312) و البته حیقوق ثبت شده است.
18.باب دوم، آیه‌ی 2 و 3و 4.
19.آن حضرت نبی بود از ذریّه و خانواده‌ی ملوكانه‌ی داود، در هنگام جوانی در سال سوم سلطنت یهویاقیم پادشاه در سال 606 قبل از مسیح به بابل به اسیری برده شد، او با رفقای خود حنینا و میشائیل و عزریا محض اقامت در بارگاه نَبُوكَدْنَصَّر انتخاب شد و چنانكه یوسف در مصر معزز و محترم گردید او نیز در نظر ایشان مورد عنایت و الطاف شده در علوم كلدانیان و در زبان مقدس ایشان ترقی بسیار نمود ولی خود را به اغذیه و اشربه‌ی ایشان كه یا بر حسب رسوم یهود و یا بواسطه‌ی بت پرستی ناپاك بود ملوّث نساخت. و بعد از آنكه سه سال ایشان را حسب المقرّر تربیت نمودند دانیال و رفقایش بر سایرین بسیار ترجیح یافتند بنابراین در نهایت اعزاز و احترام از برای پیش خدمتی پادشاه اختیار شدند. و در این اثناء بخت النصر رؤیائی دیده، دانیال به واسطه‌ی تعبیر آن رؤیا عطیّه و بهره‌ی پیغمبری خود را آشكار فرموده، كارش بالا گرفت و به حكومت بابل و به ریاست سلسله‌ی علماء و كهنه سرافراز گردانید. (قاموس كتاب مقدس/ 366 و 367).

منبع مقاله :
قزوینی یزدی، حاج بابا، (1378)، رساله‌ای در ردّ یهودیت، قم، مؤسسه فرهنگی- انتشاراتی حضور، چاپ اول