شب ششم
(تهران حسینیه حضرت قاسم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
سه مسئله بسیار مهمی که از قرآن کریم در جلسه گذشته شنیدید لازم هست امشب هم نکاتی را برای تکمیل آن مطالب برایتان عرض کنم.
انسان از زندگی کردن در کنار خدا، پدر و مادر و مردم چارهای ندارد، خروج از این سه عرصه غیرممکن است، چون نه راه حذف خداوند از زندگی وجود دارد، نه راه حذف پدر و مادر، نه راه حذف مردم.
ما در دو مرحله وابسته به پروردگار مهربان عالم هستیم، یک مرحله مرحله تکوین است، که تمام امور طبیعی وجود ما بستگی دارد به کارگردانی دائم او، مثل گردش خون، ضربان قلب، حرکات مغز، عملکرد کلیهها، گوارش، و تامین نعمتهای مادی برای ادامه حیات جسم ما.
خب با چه قدرتی، با چه نیرویی، با چه ارادهای، با چه ابزاری وجود مقدس او را میشود حذفش کرد که نه من دوست ندارم کارگردان امور تکوینی من یعنی اموری که از اختیار خودم خارج است، دست تو باشد. دوست ندارم تامین مواد لازم برای ادامه حیات من حیات مادی دست تو باشد، خب فرض بکنید بشود حذفش کرد، در همان لحظه اول حذف خود آدم میمیرد یعنی دیگر نمیماند، اگر بگویم دوست ندارم کارگردان امور تکوین من تو باشی آن هم گوش بدهد بر فرض، کنار بکشد، از کارگردانی امور تکوینی من، خب من درجا میمیرم.
حتی اگر فرض بکنید او را از ایصال یک نعمت بشود حذفش کرد، بگویم دوست ندارم تو هوای تنفس من را تامین بکنی و او هوا را بگیرد، یعنی به هوا بگوید همه جا داری کار میکنی با این کار نکن و در ریه او نرو، خب باز هم آدم میمیرد، چه اینکه فرضا از کارگردانی او نسبت به بدنمان حذفش بکنیم یا کارگردانی او رادر ایصال یک نعمت حذف بکنیم این امکان ندارد. و این تقاضایی هم هست که اصلا مورد قبول واقع نمیشود یعنی یک دعای بیربطی است و یک درخواست بیربطی است.
یک داستان جالبی را مرحوم ملا احمد نراقی که در حدود سه قرن قبل میزیسته، کاشان بود، اصالتا اهل نراق یکی از بلوک کاشان بود و قبرش در نجف است و در تربیت شاگردان عالم واقعا آدم کم نظیری بوده در شیعه، یکی از شاگردان او که در حوزههای علمیه و در علوم اسلامی بسیار آدم موثری بود شیخ انصاری بود، این یکی از شاگردان مدرسه علمی ملا احمد نراقی بود. که همیشه شیخ هم میگفت من ریشهدارترین مایههای علمیام از ملا احمد نراقی است.
ایشان این داستان را در یک کتاب نثرش به نام خزائن نقل میکند و در یک کتاب نظمش به نام طاقدیس نقل میکند، من در هردو کتاب خواندم، البته در کتاب طاقدیسش به صورت شعر است بیش از چهل خط است که من حفظ هستم حالا اگر بخواهم برایتان بخوانم یک مقدار وقت جلسه به این اشعار گرفته میشود ولی مضمونش این است که وجود مبارک موسی بن عمران کلیم الله داشت میرفت کوه طور، یک گبری یعنی مثل اینکه تابع مذهب آتشپرستی بود، پیرمرد بود در راه موسی نشسته بود نه اینکه بیاید در راه موسی بنشیند، یک جایی نشسته بود که موسی ازآنجا عبور میکرد، میشناخت موسی را، گفت کجا میروی؟ گفت میروم کوه طور، در مصر، کوه طور در وادی سینا است، که به شدت هم اسرائیل به این وادی نظر دارد و به خاطر اینکه موسی در آنجا با خدا راز و نیاز داشت ادعای ملکیت یهود را بر صحرای سینا دارد، و جدیدا هم با این کسی که انقلاب مصر را به نابودی کشید و با کمک امریکاییها و خود اسرائیل سرکار آمد سیسیل طرحی دادند که از رود نیل یک کانال آبی تا اسرائیل کشیده بشود که اگر این طرح پیاده شود زمینه مالکیت اسرائیل را هم بر آب نیل، و هم بر صحرای سینا فراهم خواهند کرد که معلوم میشود سیسیل یک مامور صهیونیست است برای اینکه منطقه سینا را که از ابتدای نیل است تا مرز اسرائیل به ملکیت آنها دربیاورد این طرف را اسرائیل چشم بهش دارد از این طرف هم تا لب فرات را ادعا دارد.
نیل تا فرات یعنی کل خاورمیانه، و این جنگها و آشوبهای خاورمیانه هم فقط به خاطر تضعیف نیرو، سرمایه و جوانهای ملت اسلام است که اینها از کار بیفتند و خزائن مالیشان هم نابود بشود اسرائیل بتواند بر کل منطقه تا کنار مرز ما حکومت برقرار بکند.
شما ایرادی در ذهنتان نباشد اگر جوانها دارند میروند در سوریه یا در عراق میجنگند چرا خطر بسیار عظیم است، خود ما هم در تهدید هستیم ودر خطر نابودی خودمان و دینمان و کشورمان، گفت میروم طور سینا، برای مناجات، برای چی میروی؟ برای مناجات، مناجات با کی؟ گفت با خدا، به موسی بن عمران گفت من سه تا پیغام برای پروردگارت دارم میرسانی سه تا پیغام من را؟ کلیم الله گفت بله میرسانم بگو، گفت اولی ا ین است که به این خدا بگو من نمیخواهم بنده تو باشم و دوست هم ندارم تو خدای من باشی بگو به خدا، گو فلان گوید که چندین گیر و دار هست ما را، از خدائی تو عار نی خدائی تو نه من هم بندهات، نمیخواهم خدای من باشی حذف خدا، گر تو روزی میدهی روزی نده، دومیش، بگو نمیخواهم روزیخور تو باشم نده به من روزی نده، موسی گفت چه حرفهایی داری میزنی خیلی متاثر شد و افسرده خاطر شد و سومین پیغامش هم این بود که هیچ منتی به من نداری اصلا من زیربار منت تو نیستم، موسی رفت کوه طور مناجات کرد، مناجاتش تمام شد، حیا کرد که آن سه تا حرف بیربط را به پروردگار بزند، با تمام شدن مناجات سرش را انداخت پایین که از وادی طور بیاید بیرون و بیاید مصر خطاب رسید موسی کو آن پیام بندهام، مگر به تو ماموریت نداد بنده من که سه تا پیغامش را به من برسانی؟ گفت یا رب من ازآن شرمندهام من اصلا رویم نمیشود پیغامهای او را به تو بگویم حیا میکنم، شرم دارم، شرم دارم تا بگویم آن پیام، تو خودت دانا هستی، عالم هستی میدانی که او چه پیغامهایی به تو داده، خطاب رسید تو هم نباید سکوت میکردی حالا بنده من به من پیغام داده باید پیغامش را به من میرساندی، وایسا جوابهایش را بگیر و برو.
بهش بگو گر تو را عار است از ما عار باش، ما نداریم از تو عار و ننگ نیز، نیست ما را با تو جنگ و هم ستیز، بگو بنده من من با تو دعوا ندارم، با تو جنگی ندارم، اگر نمیخواهی من خدای تو باشم نمیشود من خدای تو هستم چون من تو را خلقت کردم تو را به وجود آوردم، روزیات رامن دارم میدهم، من خودم را از خدایی خودم نسبت به تو حذف نمیکنم. این یک.
گر نخواهی روزیام من میدهم، ولو اینکه بگویی من روزیات را نمیخواهم اما من روزیات را میدهم، روزیات از سفره فضل و کرم، بهش هم بگو فیض او عام است و فضل او امین، جود او بیامتحان لطفش قدیم، من خدای تازهکاری که نیستم، بعد هم اگر نمیخواهی زیربار منت من باشی کی گفته زیربار منت من باشی مگر من اصلا منتی به تو گذاشتم؟
موسی برگشت دید موسی را کلیم اندر ایاب، گفت برگو آن جوابم را جواب، گفت چی شد پیغام من را به خدا دادی خدا جواب داد؟ موسی گفت بله خدا این جوابها را داد البته اشعار مرحوم نراقی خیلی لطافت دارد و نکته دارد که در یک بخشش دارد خدا به موسی میگوید برمیگردی میبینی اول قبل از اینکه جوابهایش را بدهی از طرف من به او سلام کن، این ادب پروردگاراست، موسی گفت که خدا هر سه مطلبت را اینگونه جواب داد، سر به زیر انداخت لختی شرمگین، آستین بر چشم و چشمش بر زمین، گفت ای موسی دهانم دوختی از پشیمانی تو قلبم سوختی، من چه گفتم، چرا گفتم، اصلا این حرفهای دری وری چی بود که من زدم، چرا این پیغامها را دادم، بعد گفت موسیا ایمان مرا خود یاد ده، یا خدایا جان من بر باد ده، موسی او را یک سخن لا اله الا الله، موسی او را یک سخن که لا اله الا الله عمقی است، تعلیم کرد این بگفت و جان به حق تسلیم کرد. میشود خدا را حذف کرد؟ چطوری؟
فکر کنید ببینید امکان حذف خدا از مرحله تکوین ما هست، در همان لحظه اول بر فرض اگر امکان حذف باشد ما نیستیم که بی خدا زندگی کنیم، آخه باید امکانش باشد که وقتی حذفش کردیم و کل رابطهمان را با او بریدیم و جلویش را گرفتیم که هیچ کاری برای ما نکن خب ما نیستیم که، با حذف خدا ادامه زندگی بدهیم. با حذف یک نعمتش هم نیستیم که ادامه زندگی بدهیم.
مثلا قدرتی پیدا بکنیم هوا را از خودمان حذف بکنیم بگوییم اکسیژن و ازت ترکیبی که به قول سعدی هر نفسی فرو میرود ممدّ حیات است و چون برمیآید مفرّح ذات، پس در هر نفسی دو نعمت موجود است، و بر هر نعمتی شکری واجب، از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید، فرض بکنید امکان حذف نعمت هوا باشد بگویم چون هوا برای خداست و من خوشم نمیآید از سفره خدا بخورم هوا را بزنم کنار خب من دیگر نمیمانم که بیخدا زندگی کنم.
الان هفت میلیارد انسان روی کره زمین است، همه دارند در عرصه تکوین با خدا زندگی میکنند، عرصه دومیاش هم عرصه تشریع است، یعنی زندگی با خدا با طرح قرآن، با طرح نبوت، با طرح امامت، با طرح حلال و حرام، این را ما قدرت داریم حذف بکنیم، اما امور تکوینیه را نه، این را میتوانم بگویم خدایا به تو حق دخالت در زندگیام نمیدهم من میخواهم زنم نیمه عریان برود بیرون به تو چه، من میخواهم دخترم نیمه عریان برود شش تا هم دوست پسر داشته باشد خوشم میآید، دوست پسرش را هم بیاورد خانه، شب هم تا صبح بماند، هم شامشان را میدهم و هم نهارشان هر چی هم پیش آمد پیش بیاید به تو چه، بیصورت شد، خراب شد، به تو چه؟ این را میشود حذفش کرد، نمیخواهم نماز بخوانم نمیخواهم روزه بگیرم، نمیخواهم آدم باتربیتی باشم نمیخواهم آدم با خیری باشم، نمیخواهم همرنگ انبیاو ائمه طاهرین باشم نمیخواهم، عرصه تشریع را میشود حذف کرد اما برادران عاقلم و خواهران عاقلهام در حذف عرصه تشریع مردها میشوند یا فرعون یا شمر یا یزید یا خولی یا سنان یا اوباما یا کامرون یا نتانیاهو، و در حذف عرصه تشریع هم کل زنها میشوند هند جگرخوار.
دو شب است سخنرانی هیلاری کلینتون این زن شصت و پنج شش ساله را نمیبینید زیرنویس مینویسد، زن کانون مهر است، کانون محبت است، مادر است، عاطفه محض است، ولی او که عرصه تشریع را حذف کرده سه چهار شبانه روز است در سخنرانیهایش به صهیونیست امریکا میگوید اگر زمینه رای آوردن من را فراهم بکنید من یک روزه دویست هزار نفر را در غزه اجازه میدهم بکشید و تمام کودکان غزه را هم که بزرگ نشوند سنگ پرت کنند اجازه میدهم جلوی پدر و مادرها آتش بزنید این میشود عاقبت.
یک عدهای مردهاو زنها هم دلشان میخواهد همینطوری باشند و قیامت اینجور آدمهایی که عرصه تشریع الهیه را حذف میکنند خیلی دیدنی است، من گاهی به پروردگار میگویم، میگویم من به خودم کاری ندارم قیامت کجا میخواهی من را ببری، آن دست خودت است ودست عمل من، دست باطن من، چون راه من را قیامت باطن خودم به من نشان میدهد و راه من را قیامت اعمال خودم نشان میدهد جاده جلویم باز است حالا یا باطن من جادهای را که جلویم میگذارد جهنم است جاده دوزخ است، و اعمال من راهی را که جلویم باز میکند دوزخ است یا بهشت است ولی چند صد دفعه تا حالا به پروردگار گفتم اگر امکان دارد کاری به خودم ندارم من راهم قیامت به کجا خواهد افتاد، اما من را در قیامت نگه دار من ببینم با دشمنانت با معاندانت، با مخالفانت، با فرعونمسلکها، با هند جگرخوار مسلکان، با این هیلاری کلینتونها، با نتانیاهوها با جمع شدگان در سقیفه بعد از مرگ پیغمبر، با حملهکنندگان به خانه زهرا، با آتشزنندگان در، با کتک زنندگان زهرا، با آنهایی که طناب انداختند در بازوی علی کشان کشان با کمال بیتربیتی بردند مسجد چه کار میخواهی بکنی. خیلی تماشایی است.
پس امشب هم دو تا مطلب جدید یاد گرفتیم، عرصه تکوین را از خدا نمیشود حذف کرد، اصلا امکان ندارد راه ندارد، ولی عرصه تشریع را میشود حذف کرد، ولی باید بدانیم با حذف عرصه تشریع این فسادها قطعی است کسی نمیتواند بدون دین واقعی خدا انسان باادبی باشد، انسان با تربیتی باشد، انسان با اخلاقی باشد، انسان دل رحمی باشد، انسان با محبتی باشد، انسان کریمی باشد، نمیشود. امکان ندارد.
خب ما که نمیتوانیم خدا را حذف کنیم، از دست انتقام او در صورت حذف عرصه تشریعش هم که راه فرار نداریم، پس بهتر این است که در کنار او با تقوا زندگی کنیم، با اخلاق زندگی کنیم، با صدق و صفا زندگی کنیم، با انجام کار خیر و عمل صالح زندگی کنیم.
ظاهرا یا جبرئیل ابتدائا به پیغمبر گفته، یا رسول خدا ازش پرسیده، من الان یادم نیست، خیلی وقت پیش این روایت را دیدم چهل سال بیشتر است، یا ابتدائا به پیغمبر گفت، یا نه پیغمبر پرسید که اگر خدا شما فرشتگان را مثلا خود تو را جبرئیل، از فرشته بودن دربیاورد، تغییرت بدهد بشوی آدمیزاد، بشر، و وارد زمینت کند، بنا باشد در زمین زندگی بکنی چه کار میکنی در زندگی؟ چه میکنی؟ گفت یا رسول الله یک کارم این است که به هر مشکلداری برای رفع مشکلش کمک میکنم، این اخلاق است، این عاطفه است، این محبت است، این دیگردوستی است، این از من درآمدن و در ما وارد شدن است، که من در کره زمین اگر تبدیلم بکنند به بشر هیچ وقت من نمیگویم فقط میگویم ما، یعنی میگویم من مطرح نیستم من دلم با همه است، من برای همه دلسوزم، من برای همه خیرخواهم، من تحمل مشکلات بندگان خدا را ندارم این یک کار.
و کار دومم یا رسول الله تشنه راآب میدهم، تشنه آب دادن کار کمی نیست، تشنه را آب میدهم یعنی چی؟ یعنی یک دهی که لولهکشی ندارد مردم دارند آب آلوده میخورند میروم برایشان لولهکشی آب تمیز میکنم، تشنه را آب میدهم معنیاش این نیست میآیم در خانه میایستم یک لیوان آب دستم میگیرم هر کسی رد شد گفت تشنهام است بگویم بفرمایید این یک معنای جامعی دارد، اگر در یک منطقهای خشکسالی آمده خرج میکنم، قناتشان را لایروبی میکنم، چاهشان را لایروبی میکنم، رودخانهشان را لایروبی میکنم، از یک جا که آب فراوان است، آب برایشان میکشم تشنه را آب میدهم یعنی درخت تشنه را، گیاه تشنه را، گوسفند تشنه را، گاو تشنه را، بچه تشنه را، مرد و زن تشنه را این خیلی مسئله مهمی است.
این کار کسی است که عرصه تشریع خدا را یعنی قرآن را، نبوت را، امامت را، از زندگی حذف نکرده و اینجور آدمها با روحیه لطیف عجیبی دارند، صد برابر خودشان در کنار قرآن و فرهنگ نبوت و امامت کار میکنند صد برابر خودشان، باز هم دغدغه دارند، باز هم نگران هستند که نکند ما کاری نکرده باشیم، مرحوم آیت الله العظمی بروجردی حدود هفت صبح روز پنجشنبه سیزده شوال از دنیا رفتند صبح، ایشان یک ساعت مانده به مرگش من اطلاعاتم از زندگی آقای بروجردی خیلی شدید است فوق العاده است، بیشتر ریزهکاریهای زندگی ایشان را میدانم، مطالعه در زندگیاش هم خیلی کردم، به این خاطر است که ده سال است خاندانشان سالگردشان را از من دعوت میکنند در مسجد اعظم منبر میروم ده سال است و هنوز هم حرفهایم راجع به ایشان در این ده ساله تمام نشده، صبح پنجشنبه چند بار سوال کردند ساعت چند است، مثلا یک بار گفتند آقا وقت نماز صبح است، یک خرده گذشت دوباره پرسیدند ساعت چند است، دوباره گفتند مثلا شش است، حدود یک ساعت مانده به مردنشان، همینطوری که روی یک تخت چوبی معمولی یک تشک معمولی انداخته بودند و خوابیده بودند به شدت شروع کردند گریه کردن، من گریههایش را دیده بودم خیلی پراشک بود، خاندانش ریختند دور تخت و دکترها، گفتند آقا چی شد؟ فکر کردند دوباره درد بهش هجوم کرده درد شدید است تحملش تمام شده دارد گریه میکند، چی شده؟ این که هی میپرسید ساعت چند است، پاسخ دادند من یکی دو ساعت دیگر از دنیا میروم بیرون، یقین صددرصد دارم که آن طرف من را با پیغمبر ملاقات میدهند از روی پیغمبر شرمندهام که در این هشتاد و هشت سال کاری نکردم، این حالت هم برای آنهایی که اصلا در لحظات زندگیشان عرصه تشریع الهیه را حذف نکردند خیلی لطیف میشود انسان خیلی لطیف.
بیا تا دست از این عالم، این عالمی که برای خودمان درست کردیم منظور است، بیا تا دست از این عالم بداریم، بیا تا پای دل از گل برآریم، بیا تا بردباری پیشه سازیم، بیا تا تخم نیکویی بکاریم، بیا تا همچو مردان ره دوست، سراندازی کنیم و سر نخاریم. بیا تا همچو مردان ره دوست، سراندازی کنیم و سر نخاریم.
یک خوش به حال هم بگویم و حرفم تمام از آن خوش به حالهای آسمانی و ملکوتی، به چه کسانی بگویم خوش به حالتان، به آنهایی که الان در این رباعی میبینید چه کسانی هستند، خوشا آنان که الله یارشان بی، که حمد و قل هو اله کارشان بی، خوشا آنان که دائم با تو باشند، بهشت جاودان بازارشان بی.
این جمله برای قمر بنی هاشم است که هیچ جوری اینها حاضر نبودند دست از صحنه تشریع خدا بکشند، و الله ان قطعتموا یمیني، به والله قسم اگر دستم را قطع کردید ولی بهتان اعلام بکنم انی احامی ابدا عن دینی، من دست ازقرآن خدا، از پیغمبر، برنمیدارم. و ان امام صادق الیقینی، فکر میکنید اگر من را در معرض قطعه قطعه شدن قرار بدهید چشم از حسین میپوشم؟ نجل النبی الطاهر الامینی، خب فکر بکنید یک نفر روی اسب دو تادستش جدا شده، کلاه خودش از سر افتاده، چند لحظه دیگر مانده به از دنیا رفتنش، چه حالی باید داشته باشد؟ فکر کنید. حالش این بود چنان ساقی نمود از باده مستش، که داد از فرط مستی هر دو دستش، در آن مستی که حالی این چنین داشت، زبان حال با معشوق این داشت، الهی عاشقم عاشقترم کن، سرم را غرق خون چون پیکرم کن. اگر دستم ز دستم رفت غم نیست، سرم را میدهم کز دست کم نیست، بزن تیری به چشم نازنینم، که غیر از دوست چیزی را نبینم. داغ قمر بنی هاشم چه اثر عجیبی روی ابی عبدالله گذاشت که حرفهایی که کنار بدنش زد کنار بدن هیچ کدام از آن هفتاد و دو نفر نزد، صدا زد عباس کمرم شکست، الان انکسرظهري و قلت حیلتی و انقطع رجائی من دیگر امید به ماندنم ندارم. عباس اگر تا غروب امروز این مردم من را نکشند داغ تو من را زنده نخواهد گذاشت.
...