روز هشتم
(تهران حسینیه نوباوگان قنات آباد)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
در آیه دوازدهم سوره حجرات سه گناهی که مطرح شده یک گناهش درونی است که پروردگار عالم از آن گناه درونی تعبیر به ظن کرده، که انسان در درون خودش به مردی یا زنی بدگمان بشود، و یک دادگاهی در درون خودش تشکیل بدهد و خودش هم بشود قاضی آن دادگاه و طرف مقابل را محکوم به کار ناپسندی بکند محکوم به عمل زشتی بکند، در حالی که با چشمش هم ندیده و خبری هم از کسی نسبت به او نشنیده.
دو گناه بعد تجسس و غیبت از گناهان زبان است، بهترین کتابی که راجع به گناهان زبان مفصلترین بحث را با تکیه بر آیات و روایات و عقل مطرح کرده است کتاب محجة البیضاء عالم کمنظیر چهارصد سال قبل فیض کاشانی است. این کتاب محجة البیضاء یکی از کتابهای فیض است، فیض در چهارصد سال پیش کتابهایی که در محور قرآن و اهل بیت نوشته، که کتابهای بسیار پرباری است، کتابهای سودمندی است، و تقریبا معارف الهیه را در همه بخشها در کتابهای او میشود دید سیصد جلد است برابر با نوشته زمان خودش، الان که چاپ آمده به هندسه چاپ زمان ما کتابهای ایشان حدودا شده پانصد جلد، که دارند هم به تدریج چاپ میکنند من حدود چهل پنجاه تا را دارم و انسان وقتی که این کارهای مثبت را میبیند میفهمد که اینها از کودکیشان لیاقت نشان دادند به پروردگار، شایستگی نشان دادند، درستی نشان دادند، عبادت خالصانه نشان دادند که نظر رحمت خدا را به سوی خودشان جلب کردند و پروردگار عالم به آنها توفیق خاص عنایت کرد البته میدانید باز بودن در توفیق خاص محدود به یک عدد معینی نیست، از زمان آدم تا الان که ما اینجا نشستیم هر کسی لیاقت نشان بدهد و خواهان عنایت و لطف خدا باشد و دنبالش هم برود، و خلوص به خرج بدهد پروردگار عالم در محدوده سعه وجودی خود او توفیق خاص به او عنایت میکند، این که یک خانم جوانی که ملکه دربار یکی از حکومتهای مهم چند هزار سال قبل این کره زمین است، یک کشوری که هم ریشه تمدنیاش خیلی قدیمی است، و هم ریشه علمیاش خیلی قدیمی است، البته الان که دولتهایی که سرکار آمدند در آنجا در این دویست ساله اخیر و حلقه به گوشان انگلیس و امریکا بودند و الان هم حلقه به گوشان اسرائیل شدند آنجا را کاملا پوک کردند، مصر شش هزار سال سابقه تمدن و علم دارد، آن وقت دربار آن مملکت در آن روزگار یک دربار گستردهای بوده، حاکمش که لقبش فرعون بوده یعنی هر کسی آنجا شاه میشد این لقب را داشت مثل ایران، که قبل از اسلام هر کسی سلطان میشد لقب کسری داشت در این منطقه ترکیه روم شرقی، هر کسی حاکم میشد لقب قیصر داشت مصر هم هر کسی حکومت میکرد فرعون میگفتند، نه اینکه فرعون اسم شناسنامهای باشد آن لقب عام حاکمان مصر است اسم فرعون زمان موسی رامسیس بوده که در رود نیل غرق شد قرآن مجید میگوید بدنش را خدا انداخت بیرون برای اینکه عبرت آیندگان باشد و چند هزار سال است این بدن مانده. الان در موزه الاحرام مصر است.
همان وقتی که غرق شد خدا خطاب کرد به این جنازه شناور در آب فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ ﴿يونس، 92﴾، من الان بدنت را از میان این امواج آزاد میکنم میاندازم بیرون برای اینکه برای آیندگان عبرت باشی، که یک سلطان مقتدر توانمند با داشتن یک کشور پهناور تمدنی و علمی در مخالفت با پیغمبر من و مخالفت با خود من با دو تامشت آب نابودش کردم. خفهاش کردم. خداوند متعال بر ضد دشمنانش هیچ وقت لشگرکشی نکرده، هیچ وقت که بیاید یک ارتش منظمی را با مدرنترین اسلحهها در برابر دشمنانش قرار بدهد، تمام قدرتمندان عالم را با تحقیر نابودشان کرده. مثلا ابرهه با لشگر فیل سوارش را به وسیله یک پرندگانی که یک مقدار از گنجشک بزرگترندیک مقدار، من تابستان این پرندگان را مکه دیدم، عربها بهش میگویند ابابیل، یکی یک سنگ ریزه با نوکشان برداشتند آمدند بالای سر لشگر و میزان کردند روی وسط کلهشان، سنگریزه را که دادند پایین قرآن میگوید این پهلوانان فیل سوار مثل گوشت کوبیده شدند و از روی اسبها و فیلها ریختند پایین، خداوند اینجور به جنگ مخالفین و متکبران و معاندان میآید. هیچ وقت لشگرکشی نمیکند.
ولی اینقدر بدانید که کشور مصر درزمان موسی ابن عمران بسیار پهناور بود، قدرت فرعون آن زمان که رامسیس دوم بود بسیار بالا بود، و به نظرتان هم نیاید که موسی وقتی مامور هدایت فرعون شد از کوه طور که آمد کار چهارپنج روزه حل شد، در روایات درست دارد بیست و پنج سال خودش و برادرش هارون میآمدند در دربار حرف خدا را میزدند در این بیست و پنج سال هم فرعون و فرعونیان هر دو را مسخره میکردند و تحقیر میکردند، اصلا به این راحتی نمیشد از پا دربیاورند، این هدایت خدا بود به موسی که خودت و مومنان سوار شوید بروید بیایید کنار رود نیل، من از این آب ردتان میکنم آنها را هم دنبال شما وارد آب میکنم، نفر آخر شما که از آب آمد بیرون نفر آخر فرعون که وارد آب شد آن وقت همه را غرق میکنم، اصلا قدرت اینقدر بالا بود که موسی زمینه جنگ با فرعون را نداشت. اینقدر قوی بوده این حکومت.
آن وقت حساب بکنید در یک چنین کشوری، در یک چنین پایتختی، در یک چنین درباری، یک زن خوش چهره زیبای جوانی ملکه این مملکت است و این ملکه چگونه دارد زندگی میکند، خب معلوم است دست ملکه برای رفتن به طرفتن خزینه دولت باز است، هر چی سرتیپ و سرهنگ و وکیل و وزیر و سپهبد است برای این ملکه دست بالا میزنند و سلام نظامی میدهند بخواهد یک مهمانی برود به پول آن زمان چندین هزار درهم و دینار خرج محافظ و رفتن و آمدن و هدیه بردن و لباس پوشیدن است، این زن بیاید مطالب موسی ابن عمران را دورادور گوش بدهد نمیآمد روبروی موسی که ملکه مملکت بود و در درباردر این بیست و پنج سالی که موسی میآمد حرف میزد این همان سالهای اول دید موسی دارد حق میگوید، دارد درست میگوید، دارد مطالب حکیمانهای میگوید، دارد مطالب متینی میگوید، انصاف به خرج داد این خانم و تمام برنامههای موسی را قبول کرد و شد مومن. حالا مومنه، کلی شد یک انسان والای مومن و عبدالله.
حالا اینجا نقطه حرفم است که کسی که لیاقت نشان بدهد از توفیقات ویژه خدا و از فیوضات خاص پروردگار عالم بهرهمند میشود وقتی فرعون خبر شد که در دربارش آن هم نه یک فراش، نه یک عیار، نه یک آبیار، ملکه کشور نه یک پذیراییکننده، نه یک آشپز، آخه اینها را از آیات قرآن مجید ما باید تحلیل بکنیم که حجت به ما تمام بشود، نه یک آدم پادو، ملکه کشور آن هم آن کشور، پذیرفته حق را و قبول حق به وسیله این زن زمینه را برای مومن شدن مردان و زنان دیگر باز میکند، این برای این دولت یک خطر بسیار سنگین است، یعنی ظالم وقتی ارزیابی میکند میبیند در مملکت خطر سنگینی در کنار موسی و هارون پدید آمده و آن هم مومن شدن ملکه کشور است.
خب بهش گفت باید از آنچه که از موسی پذیرفتی دست برداری، حالا تفسیر حرفش این است که به شوهرش گفت من حقی که گم بود پیدایش کردم به هیچ قیمتی ازدست نمیدهم، من خودم را باید بسنجم، ببینم در این دوران پرفساد که دیگر روزگاری نیست که بگویم از خانه میروم بیرون گناه میبینم نه تمام گناهان جهان را ریختند در یک دانه گوشی گذاشتند روی جیب بغل من و در قلب من، دیگر نمیشود بگویم میروم بیرون خراب میشوم تخریب تا کنار رختخوابها و کنار قلبها و بدنها آمده است، حالا ببینم خودم را با این زن مقایسه بکنم من در ایمان به خدا و در ماندگاری در دین چقدر توان به خرج میدهم. میبازم، میبرم، میایستم، درمیروم، صبر میکنم کنار خدا، بیصبری نشان میدهم میدوم میروم در بغل شیطان اینها را خدا برای چی در قرآن گفته؟ برای اینکه ما خودمان را مقایسه کنیم با آیات، با داستانهای قران، گفت نه خب بهش گفتند اگر بنا باشد دست از موسی توحید، احکام تورات، برنداری حکمات این است از ملکه بودن میاندازیمت، مقام کمی نبود که، کم بود؟ الان هر کدام از ما هر چی را دوست داریم دو دستی نگه داشتیم، من حاضر هستم منبرم را از دست بدهم؟ همش مواظب هستم نگیرند از من همش مواظب هستم که آبرویم محفوظ بماند، همش مواظب هستم تلنگر بهم نخورد، خب حالا امام زمان فرض بکنید تشریف آوردند خواستند آخوندها را بررسی بکنند بعد نوبت به اصناف دیگر برسد، بعد بشود نوبت من، ایشان به من بگوید که شما شاید خودت نمیفهمیدی منبرهایت عمر ضایع کن مردم بوده، درسِت مایهدار نبوده، خوب عالم نبودی، بنابراین جایی را که نشستی غصبی بوده حرفهایی هم که زدی تلفکننده عمر مردم بوده، چون منبرت بافتنی بوده، نه آیه داشته نه روایت داشته نه حقایق داشته، نه معارف داشته، قدرت داشتی رفتی یک ساعت سه ربع بافتی و سر این شیعیان ما را کلاه گذاشتی، حالا حق منبر رفتن نداری حرام بشین از گذشتهات توبه کن و خون گریه کن. من هم میبینم با حکم امام عصر ماه رمضان هم چپه شد محرم و صفرم بر باد رفت و منبرهای ختم هم همه از بین رفت، حالا زن و بچهام هم خرج دارند، به حضرت عرض میکنم خب من مخارجم را چطوری تامین بکنم؟ حضرت میفرماید یک گاری میگویم بهت بدهند زمستانها پرتقال و نارنگی بریز در آن بایست یک جا بفروش تابستانها هم خربزه و هندوانه، یعنی من آیت الله من حجت الاسلام، من ثقة الاسلام منی که همه میشناسند، یک شال ببندم به کمرم بغل یک گاری بایستم پرتقال و نارنگی بفروشم؟ یابن الرسول الله فکر میکنم ما اشتباه کردیم امام زمان تو نیستی، امام زمان آدم با محبتی است و همه چیز را چشم میبندد. چون در روایات دارد یک عدهای با اصلاحات او منکر او میشوند.
خیلی لطیف است دین، خب اگر شما بخواهی ادامه بدهی ارتباطت را با تورات و با خدای موسی و قبول داشته باشی نبوتش را از ملکه بودن میاندازیم، یعنی میشوی یک زن معمولی، این تازه مقدمه کار است، وقتی انداختیم در حیاط همین دربار و جلوی همین درباریان میگویم مامورها بخوابانند دو تا دستت را باز کنند، کف هر دو دستت میخ طویله بکوبند و فرعون ذی الاوتاد و روی مچ پایت هم میخ بکوبند بدوزند به زمین، میخ نه یک دانه چوب تیز بزنم روی پوستت بگویم دست برمیداری یا نه، عملی هم میکرد کاملا گفت هر کاری میخواهی بکن، من از پروردگاری که شناختم خالق من است، رازق من است، کریم است، رحیم است نسبت به من، دست برنمیدارم. بالاخره محکم به اعدام شد. این توبه هم ازآن توبههای جالب تاریخ بشر است. آخه گاهی آدم میآید در جلسه قناتآباد یک گوشه مینشیند در شعر باحالی، در روضهای اشک میریزد و بین خودش و خدا میگوید خدایا اشتباهات و گناهان گذشته من را بیامرز بعد از تمام شدن جلسه هم میبیند سبک شده با طراوت شده درونش، این دلیل بر این است که خدا گناهانش را آمرزیده، همین حالی که آدم حس میکند سبک شده این دلیل بر مغفرت خداست، این توبه خرجی برای من نداشته که، نه برای بدن من، نه برای پول من، نه برای مقام من یک توبهای بوده گوشه جلسه قناتآباد یک اشکی را من هزینه کردم روی اینکه دلم به حال خودم سوخته که چرا خودم را از خدا دور کردم، ولی توبه آسیه سنگینترین خرج را پایش گذاشت، گذشت از ملکه بودن، گذشت از نشستن روی تخت، گذشت از آن لباسهای زربفت، گذشت از یکی دو کیلو طلا و جواهر و الماس، گذشت از همه آن مهمانیها، گذشت از جان، همه جا که توبه ارزان تمام نمیشود برای ما شیعه خیلی ارزان تمام میشود.
میخها را کوبیدند، حالا نظر خدا را ببینید درباره او، این متن قرآن است، نظر خدا، الله اکبر این توفیق خاص، این لیاقت نشان دادن در تمام فیوضات را باز کرد، نگاه خدا را به او ببینید، این آیه خیلی بارش سنگین است، ضرب الله مثلا للذین آمنوا، ضرب الله شما ضرب را زیاد شنیدید شما به نظرتان آمده ضرب یعنی زد، ضرب یعنی زدن، ضربه، لطمه وارد کردن این ضرب به آن معنا نیست، کلمه مثلا به معنی تشبیه نیست، بگویم شکل این مثل داییاش است مثل مادرش است، این بچه شکلش قاطی شکل پدر و مادرش است مثلا در اینجا به این معنی نیست.
وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا ﴿التحريم، 11﴾، من خدا ضرب اللهُ اسم الله در آیه است خدا برای تمام مومنان تا روز قیامت چه مومنان مرد چه مومنان زن، آیه مطلق است ضرب الله مثلا للذین آمنوا، خدا برای کل مومنان از زمان خود آسیه تا روز قیامت الگو و سرمشق قرار داده، که تمام مردان و زنان مومن اگر میخواهند به رضایت من، به لقاء من، به فیوضات من به بهشت من برسند این زن را الگو قرار بدهند، این کم مقامی است؟ منی که دارم برایتان میگویم دو کلمه هم درس قم خواندم اصلا نمیتوانم هضم بکنم درک نمیکنم، نمیفهمم، یک دانه زن سرمشق قرار داده شده برای کل مومنین از مرد و زن تا قیامت، حالا اسمش را میبرد.
البته اسم شناسنامهای را نمیبرد اینجوری اسم میبرد که بدانید این زن کجا و در چه موقعیتی توبه کرده، اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ من زن فرعون را سرمشق برای تمام مردان و زنان مومن تا قیامت قرار دادم، اذ قالت زمانی که به چهار میخ کشیده شده بود و دستور داده بودند یک سنگ بزرگ صد کیلویی دویست کیلویی را بلند کنند با بدنش میزان کنند از بالا بیندازند که این بدن با زمین مساوی بشود، وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قٰالَتْ رَبِّ اِبْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي اَلْجَنَّةِ ﴿التحريم، 11﴾، خدایا من دارم میآیم یقین را ببینید این خیلی مسئله است که در چهار میخ کشیده شده و الان هم سنگ را میخواهند بیندازند گفت من دارم میآیم، یک خانه در بهشت خودت برای من بنا کن اما آن کاخ خالی را نمیخواهم، نمیخواهم آن کاخ بهشت در آن من بهم خوش نمیگذرد، اِبْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً، من کاخی میخواهم که دائم تجلی تو در آنجا باشد من کاخ را با تو میخواهم، من بیتو کاخ میخواهم چه کار، باغ میخواهم چه کار؟ من بدون تو کارخانه میخواهم چه کار؟ بدون تو پول میخواهم چه کار؟ من بدون تو زن و بچه میخواهم چه کار، من هر چی جدای از تو باشد نمیخواهم چون پوک است، پوچ است، بیارزش است، اِبْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي اَلْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ، درست است؟ حالا برگردیم به مطلبی که میخواهم از فیض بگویم.
چهارصد سال پیش در کاشانی که پر از خاک و باد و کویر است، نه برق هست و نه پنکه و نه آب لولهکشی آدم بنشیند پانصد جلد کتاب بنویسد، یکی از این پانصد تا یکیش محجة البیضاء است که چهار هزار صفحه است، یکی از آن پانصد تا، این خب معلوم میشود توفیق خداست، چون خود من هم قلم به دست هستم میفهمم خدا چه لطفی به فیض کرده، ایشان در این کتاب یک کتاب جداگانه دارد محجة البیضایش هشت جلد است هر جلدش حاوی دو سه کتاب مستقل است، یک جلدش یک کتاب مستقلش فقط این است کتاب اللسان، آنچه قرآن انبیاء، حکما، راجع به زبان گفتند، در قرآن ایات مربوط به دست، شکم، پا، عضو شهوت در قرآن است. چشم، گوش، مجموعا به صد و پنجاه تا نمیرسد کل آیات مربوط به دست و پا و شکم و عضو شهوت و تمام اینها گوش و چشم صد و پنجاه تا نمیشود، درباره زبان آن هم نه همه زبان چون حرف برای نوک زبان است، اگر نوک زبان را قیچی کنند آدم دیگر نمیتواند حرف بزند درباره زبان دویست و هشتاد و سه آیه در قرآن است. خب معلوم میشود این عضو چقدر عضو خطرناکی است چقدر.
در آیه دوازدهم حجرات یک بخشش که بخش اول است برای خیال باطن و گمان باطن است دو بخشش برای زبان است، یکی عیبجوئی تجسس و یکی هم غیبت، این دو تا دو تا از گناهان زبان است، فیض در همین کتاب هجده تا دیگر گناه برای زبان میشمارد، یعنی این نوک این نوک زبان که از نوک یک گنجشک دیگر بیشتر نیست توان بیست نوع گناه دارد، و کمتر هم مردم مواظب زبانشان هستند خیلی کم مواظبند، حتی ما متدینها حالا چشممان را مواظب هستیم میرویم بیرون به نامحرم نیفتد، یا گوشمان را مواظب هستیم موسیقی حرام نشنود، اما کم متوجه زبان هستیم.
امام صادق علیه السلام از یک شخصی اسم بردند عادت ائمه این بود که خود حضرت هم میفرماید روش ما این است اگر ما از کسی اسم ببریم خوبیهایش را میگوییم منهای افراد چرند پست پوک ضد خدا که خودشان خودشان را معرفی کردند، حالا حرف زدن ازآنها که نه غیبت است نه چیز دیگر، مثل همین فرعونها و یزیدها و معاویهها و بنی امیه و آل سعود و اینها را که خدا مجوز داده که در ذهن مردم اینها را بکوبند، پستشان بکنند، اما از مردم عموم حضرت میفرماید ما حرف میزنیم بدی کسی را نمیگوییم، فقط خوبیهایش را میگوییم، خب از یکی اسم میبرند که میفرمایند این عادتش این بود که زبانش را شب به شب محاسبه میکرد، که از صبح که بیدار شدم با خانمم با بچهام، با نانوا با بقال، با رفیقم، با مردم، چه حرفهایی بزنم.
امام صادق میفرماید یک شب دید که آن روز پنج کلمه حرف زده پنج کلمه، که دیده این پنج تا به درد دنیا و آخرتش نمیخورده، وقتی که درک کرد این پنج کلمه را گفته گفت که نجی الصامتون، آنهایی که امروز حرف نزدند نجات پیدا کردند، نجی الصامتون، آیه شریفه چطور ما را راهنمایی میکند که خیرمان را، سعادتمان را، نجاتمان را، با کنار زدن خیالات باطل در حق مردم، با کنار زدن تجسس در پنهانهای مردم، و با غیبت نکردن از مردم تامین بکنیم.
خدایا روز شنبه است اول صبح است، ما نماز خواندیم و وضویمان هم داریم و آمدیم در جلسه صدیقه کبری علیها سلام، اینجور که ظاهر کار را ما میبینیم زمینههای مستجاب شدن دعا فراهم است، به حق صدیقه کبری اولا تمام لغزشهای خیالی و زبانی و عملی گذشته ما پدر و مادرهایمان، گذشتگانمان، برادر دینیمان را بیامرز، و ثانیا به حق حضرت زهرا توفیق عمل به قرآن و روایات اهل بیت را با اشتیاق و با نشاط به همه ما عنایت بفرما.
یک تعدادی از زنان مدینه که قوم و خویش نزدیک و دورش بودند مثل امروز فکر میکنم دو سه روز مانده به شهادتش، آمدند دیدنش، دور بسترش را گرفتند، این که میگویم احتمالا مثل امروز چون از حرفهای خود صدیقه کبری درمیآورند مثل امروز گفتند خانم ما آمدیم عیادت، غیر از عیادت با همدیگر صحبت کردیم بیاییم به شما بگوییم اگر برای خانه، کاری دارید و هر کاری دارید حالا که در بستر افتادید و نمیتوانید کار بکنید ما انجام بدهیم، فرمودند خانمها من برای علی و بچههایم برای هفت هشت روزشان خودم نان پختم، و لباسهای علی و بچههایم را با همین بازوی شکسته خودم شستم، کاری ندارم که بهتان پیشنهاد بدهم انجام بدهید ولی چون خودتان دلتان میخواهد برای من کاری انجام بدهید من چند روز است دیگر نتوانستم از این بستر بلند شوم خیلی دلم برای پدرم تنگ شده شما زیر بغل من را بگیرید من را تا کنار قبر پدرم ببرید. چون در خانهاش را به روی مسجد بسته بودند من یک شب مدینه خودم طبق جغرافیای خانهاش بلند شدم قدم گذاشتم ببینم از داخل اتاقش که بیاورند بیرون در کوچه تا ببرند سر قبر چه مقدار فاصله است دیدم حدود پانزده قدم است، زیر بغلش را گرفتند چهار پنج قدم که آوردند در کوچه فرمود بگذارید بشینم، نمیتوانم دیگر پا بردارم، دوباره بلندش کردند تا چشمش به قبر پیغمبر افتاد خودش را از دست زنها رها کرد انداخت روی قبر پدرش ابتاه رفعت قوتی، وعدوی دختر پیغمبر اجازه به ما بده از وجود مقدستان یک سوال بکنید، شما برایتان سختتر بود خودتان را روی قبر انداختید یا برای دخترتان که خودش را روی بدن قطعه قطعه ابی عبدالله انداخت.