لطفا منتظر باشید

روز اول

(تهران حسینیه محبان الزهرا (س))
جمادی الاول1437 ه.ق - اسفند1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

وجود مبارک حضرت صدیقه کبری با اینکه از عمر کوتاه و کمی برخوردار بودند، اما به اندازه یک کتاب کامل از حضرتشان معارف، حِکَم و مسائل مهمی باقی مانده است.

این علم سرشار، این دانش دریاوار، علتش این بوده که حضرت باقر علیه السلام می‌فرمایند خداوند متعال با نظر خاصش علم را بدون اینکه حضرت مقید به علم خاصی بکنند، به ایشان عنایت کرد. یک وقت می‌گوییم این انسان بزرگوار عالم است، عالم فقه است، این می‌شود علم مقید، این شخصیت عالم است عالم ادبیات فارسی است عالم ادبیات عرب است، عالم فیزیک است، عالم شیمی است، این می‌شود علم مقید، جالب این است که حضرت باقر درباره ایشان از علم مقید یاد نمی‌کنند، از قول پروردگار نقل می‌کند امام باقر که حضرت حق درباره صدیقه کبری فرمود ، من این انسان را از همه نیازها و قیود دنیایی با علم گرفتم، شده بود یک وجود صددرصد دانش، بینش، بصیرت.

تعجب هم نکنید که در روایات و کتاب‌های معتبرمان نقل شده که گاهی امیرالمومنین قلم و کاغذ می‌آوردند و به صدیقه کبری می‌گفتند دریافت‌هایت را از خدا بگو من بنویسم. خب این مطالب را برای چی در کتابها نوشتند؟ و برای چی تشویق کردند از همان زمان این مطالب نوشته بشود، از بین نرود و بماند. علتش چیست؟ فلسفه‌اش چیست؟ روشن است این همه حرفها این همه مطالب، در بیان شخصیت صدیقه کبری به خاطر این است که هم زنان دنیا و هم مردان دنیا ایشان را سرمشق خودشان قرار بدهند و قبله‌نمای خودشان به طرف خدا، قیامت، عمل صالح، اخلاق پاک، منش و رفتار الهی و انسانی، اگر فلسفه این مسئله این نباشد خب این همه نوشته‌ها و این همه تحلیل‌ها و این همه سرمایه‌گذاری روی ارزش‌ها می‌شود بی‌نتیجه.

البته آنهایی که چه مردان و چه زنان از زمان خود حضرت از زندگی ایشان الگوبرداری کردند، مثل سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، فرزندان خودش، آنها هدف را تحقق دادند، قیامت گیر ندارند، چرا که وقتی با صدیقه کبری می‌سنجند‌شان می‌بینند هر کدامشان مردشان، زنشان، مثل یک آئینه در حد خودشان ارزش‌های صدیقه کبری را در وجود خودشان نمایش دادند تحقق دادند، ظهور دادند.

اما آنهایی که ایشان را الگو و سرمشق زندگی خودشان قرار ندادند در ایمانش، در عقایدش، در اخلاقش، در رفتارش، و خانم‌ها در شوهرداری‌اش و مرد و زن در بچه‌داری‌اش، روز قیامت به عنوان اهل خسارت معرفی می‌شوند. یعنی خسارت در قیامت قابل جبران نیست، در بازار دنیا می‌شود خسارت را جبران کرد، مثلا یک مرد و زنی سی سال سرمشق‌شان یک شیطان انسی بوده، من کلی مسئله را می‌گویم نظر به کسی ندارم توهین که حرام است، سبک شمردن مردم حرام است، ایشان را الگو قرار ندادند، رفتند یک شیطانی را الگو قرار دادند، مثلا زنانی دخترانی، در لباس، در مو، در رفت و آمد، در شوهرداری فلان هنرپیشه آمریکایی یا اروپایی یا ایرانی را سرمشق خودش قرار داده. یا مردها همینطور یک شیطان مجسمی را سرمشق زندگی‌شان قرار دادند.

خب اینها در قیامت اهل خسارت هستند اگر این خسارت زدن به خودشان را تا مرگشان ادامه داده باشند، اما اگر در دنیا به علتی بیدار بشوند، حالا با شنیدن یک آیه قرآن، با شنیدن یک روایت، با دیدن یک آدم حسابی، با یک روز شرکت کردن در یک جلسه پربار دینی، که برای مردم حقایق قرآن و حقایق مدرسه اهل بیت گفته بشود، و بیدار شدند، عوض شدند آن سرمشق‌های ننگین را دور انداختند و یا صدیقه کبری یا فرزندان امامش را سرمشق خودشان قرار دادند. نه اینها دیگر قیامت اهل خسارت نیستند حالا خسارت‌هایی که به خودشان زدند چی؟ آنها را پروردگار در قرآن فرموده با عفوم با غفرانم و با رحمتم این سه کلمه زیاد در قرآن آمده، خیلی آمده، ان الله عفوا غفورا، با عفوم با آمرزشم، یا ان الله رحیم با رحمتم، جبران می‌کنم خدایی که در بدن مادر خوراکی‌های مادر را تبدیل به شیر گوارای پر ویتامین مناسب با کودک زائیده شده می‌کند، خدایی که خاک را که با کود قاطی کردند با کود گاوی، با کود مرغی و کود گوسفندی این را تبدیل می‌کند در این فصل‌ها به پرتقال و نارنگی و لیمو شیرین و لیمو ترش، در تابستان تبدیل می‌کند به سیب و گلابی و گردو و فندق و بادام، خسارت‌های بنده‌اش را با مغفرتش، با رحمتش، با عفوش تبدیل نمی‌کند که در پرونده‌اش نماند، و فردای قیامت افتضاح بار نیاید، چرا این کار را می‌کند. اصلا یک کار خدا در این عالم خلقت تبدیل است، این تبدیل یک رحمت ویژه الهی است شما الان نشستید یک لحظه فکر کنید اگر خاک با کودها تبدیل نمی‌شد اصلا، اصلا یک سال خدا این خاک و این کودهای بودار و متعفن را با این آبی که پایش می‌دهند پای کود و خاک یک چیز لجنی می‌شود یک ترکیب به صورت ظاهر زشتی می‌شد، اگر یک سانت تبدیل نکند، یک دانه گردو، یک دانه پرتقال، یک دانه لیمو، یک دانه خیار، خربزه به وجود نمی‌آمد، اصلا جریان هستی رشد، تکامل، رخ نشان دادن نعمت‌ها، برای جاده تبدیل  است، چقدر جالب است که درباره ما انسان‌ها در سوره مبارکه پربار کلمه تبدیل را به کار برده، حالا درباره باغ‌ها، درختان، میوه‌جات، فقط یک اشاره‌ای در قرآن می‌کند که من کسی هستم که از یک زمین پنج هکتار ، از یک مقدار خاک در این پنج هکتار با یک مقدار آبی که هر روز پایش نمی‌دهم، ده روز یک بار هشت روز یک بار، با این نور خورشید و هوا در همان پنج هکتار، صیفی‌جات بهتان می‌دهم، میوه‌جات می‌دهم، سبزیجات می‌دهم، دانه‌های نباتی می‌دهم، حبه‌های نباتی هم می‌دهم، از یک خاک، یک آب یک نور و یک هوا این را ببینید بفهمید که  عالم یک کارگردان عالم دارد اسمش الله است همین. پیدا کردن خدا کاری ندارد پیدا کردن خدا ازلا به لای زمین باغ ده‌مان، و درختها و میوه‌ها پنج دقیقه پیدا می‌شود البته ما گم کردیم او که گم نیست، این حرفها را برای کسانی می‌زند که او را گم کردند وگرنه او که بکل شیء محیط، محیط بر تمام عالم هستی است و از نظر هیچ یک از موجودات هم گم نیست. اصلا.

شماآیات قرآن مجید را ببینید، که حالا شاید ده تا آیه‌اش الان در نظر من باشد با سه خط شعر من همه آن ده تا آیه را برایتان معنی کنم، دوش مرغی به صبح می‌نالید، عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش، یکی ازدوستان مخلص را، خیلی عجیب است، مگر آواز من رسید به گوش، من سحر داشتم ناله می‌کردم یارب می‌گفتم گریه می‌کردم یکی از دوستان مخلص را، مگر آواز من رسید به گوش، هوا که روشن شد آمد پیشم گفت باور نداشتم که تو را، بانگ مرغی چنین کند مدهوش، آن وقت من برایش توضیح دادم گفتم سحر از هر گوشه یک نوع صدا می‌آید بلبل‌ها روی گل‌ها، گنجشک‌ها و سارها  و کبوترها  و کلاغ‌ها و شانه به سرها روی درختها، اردک‌ها غورباغه‌ها در آب، می‌دانید این صداها چیست؟ که داری به من می‌گویی باور نمی‌کردم بانگ مرغی کند تو را مدهوش  این صداها که می‌آمد می‌دانی چیست؟ این است يُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ اَلْمَلِكِ اَلْقُدُّوسِ اَلْعَزِيزِ اَلْحَكِيمِ  ﴿الجمعة، 1﴾، صدای کل موجودات است که یک لحظه خدا را گم نمی‌کنند. فقط این جنس دوپاست که وقتی خودش لا به لای شکمش و لا به لای غریزه جنسی‌اش و لا به لای کارخانه‌اش، و لا به لای مغازه‌اش، و لا به لای جنس‌هایش، و لا به لای پولهایش گم می‌شود خدا را گم می‌کند.

یکی از ناسزاهای سنگین قدیمی‌ها، قدیم قدیمی‌هایی که در گروه ما بودند، یعنی آدم‌های متدینی بودند، اهل نماز بودند، اهل روزه بودند، آدم‌های درستی بودند آدم‌های سر به زیری بودند اینها دو سه تا فحش آبدارداشتند، یعنی فحش‌های معنی‌دار، فحش‌هایشان خیلی خوش معنا بود، یکیش این بود تا می‌دیدند یکی دارد کم می‌گذارد حالا از درس خواندنش، بچه‌اش، به جای اینکه نمره هجده نوزده بگیرد هشت و نه گرفته ده گرفته، خیلی که دیگر از کوره در می‌رفت یک دانه از آن فحش‌های معنی‌دار را به کار می‌گرفت می‌گفت برو حیف نون، یعنی تو لیاقت داری که خدا نعمت‌ها را لقمه کند در دهانت بگذارد؟ آخه تو که تنبل هستی، تو که بیکار هستی تو که درس نمی‌خوانی، تو لیاقت داری روزی خدا را بخوری؟ خدا مفت‌خور مگر در این دنیا درست کرده؟ این فحش معنی‌دار.

خداوند اصلا ما را برای چی درست کرده در این دنیا، اصلا چه قصدی داشته که خاک را تبدیل به موجود زنده کرده، عشقش کشید، با ما هم مشورت نکرد که من می‌خواهم شما را بسازم بفرستم در دنیا، نه با ما مشورت کرد که حالا بهش بگوییم بفرست یا بگوییم نفرست، با پدر و مادرهایمان هم مشورت نکرد، خودش عالم است، حکیم است، بصیر است، کار بیهوده نمی‌کند، وقتی می‌گوییم عالم حکیم، بصیر، دیگر هیچ ایرادی نمی‌شود بهش گرفت، ایراد را باید به جاهل گرفت، که آدم بهش بگوید نفهم این چه کاری بود کردی؟ اما به عالم که ایراد نمی‌گیرند به عالم که می‌گویند نه به من آخوند، به من که می‌توانید ایراد بگیرید از منبر بیایم پایین بگویید آقا ما دیگر کارکشته منبر هستیم از بچگی با پدر و مادرهایمان می‌آمدیم پای منبر، از حرفهای یک ساعته امروزت معلوم می‌شود مطالعه نکردی،  و حرفهایی را روی هم دسته کردی و به خورد مجلس دادی به من که می‌شود ایراد  گرفت، یا می‌شود ایراد گرفت که آقا این آیه را جابجا خواندی اما به عالمی که علمش بی‌نهایت است ایراد نمی‌شود گرفت که چرا من را آفریدی، چرامن را آفریدی یعنی تو جاهل هستی یعنی تو حکیم نبودی، یعنی تو بصیر نبودی در هیچی هم نمی‌شود ایراد گرفت هیچ.

من نمی‌توانم به عالمی که علم بی‌نهایت است، حکیمی که حکمت بی‌نهایت است، بصیری که بصیر بی‌نهایت است بگویم نمی‌شد قیافه من را مثل یوسف درست بکنی، که یک سی چهل تا زلیخا هم با التماس دنبال ما بیفتند، این چه قیافه‌ای است به من دادی که اگر به زن پنجاه ساله بگویم من زنم مرده می‌آیی با من ازدواج بکنی برگرده به من بگوید مرده شور آن ریختت را ببرند من با تو برای چی ازدواج کنم؟ من خودم خودم را نازیبا می‌بینم اما شما برو پشت دیدن خدا بشین می‌فرماید الذی قرآن است، الذی اینها نکات خیلی دقیقی است‌ها، خیلی به ما آرامش می‌دهد اینها را ما بفهمیم، اَلَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ﴿السجده‏، 7﴾، من آفرینش کل شیء را سوسک، عقرب، مار، گراز، خوک، درخت، گل، پرنده، دریا، صحرا، کوه، آسمان‌ها، کهکشان‌ها، انسان‌ها، حیوانات را زیبا قرار دادم. من خودم که دارم کارکرد خودم را تماشا می‌کنم می‌بینم زیباست تو چشمت محدودبین است، ابلهی دید اشتری به چرا، آدم نفهم جاهل یک شتری را دید در بیابان دارد می‌چرد، ابلهی دید اشتری به چرا، گفت نقشت همه کج است چرا، این شکم گنده چیه،  این پای دراز چیه، این کف پای پهن بی‌ریخت چیه، این گردن چیه تو داری؟ این پوزه چیه این چه ریختی است. نازیبا دید همه چیز شتر را.

شتر که نازیبا نبود چشم او مریض بود، عقل من مریض است، من اشتها ندارم که هر چی زن  و بچه‌ام می‌گویند بابا یک لقمه از این چلوکباب را بخور تو مریض هستی بگذار جان بگیری، می‌گویم این عین زهرمار است، حالا واقعا کباب سلطانی این زهرمار است؟ یا اشتهای من خراب است، یا پرزهای زبان من درست نشان نمی‌دهد مزه را. هر چی ایراد هست در من است، من آمدم این ایرادها را بردم سراغ موجودات این خیلی مسیر اشتباهی است، خیلی.

ابلهی دید اشتری به چرا، گفت نقشت همه کج است چرا؟یعنی سازنده‌ات وارد نبوده با حساب نبوده، منظم نبوده، آگاه در ساختن خوب نبوده، گفت اشتر که اندر این پیکار، عیب نقاش می‌کنی تو چرا، چرا داری نقاش عالم را عیب رویش می‌گذاری؟ چرا؟ عیب در خودت است چرا عیب را از خودت جهت دادی به طرف پروردگار؟ چرا؟ یکی را می‌شناختم آن وقت طلبه بودم گاهی پنجشنبه‌ها از قم می‌آمدم برای دیدن پدر و مادرم گاهی هم درسهایم زیاد بود نمی‌توانستم هم پدر و مادر را خوب می‌دیدم هم رفقایی که با آنها آشنا بودم می‌دیدم آن رفقا هم در مغازه‌هایشان بودند یکی دو تا رفیق داشتم بعد از میدان خراسان در خیابان خاوران وقتی می‌رویم به طرف مشهد دست چپ خیابان اینها آهنگر و مکانیک‌های ماشین سنگین بودند، می‌رفتم پیش آنها با لباس چرب و قاطی گریس و روغن و حالا من چرا در نوجوانی‌ام و اوائل طلبگی‌ام به اینها دل بسته بودم آخه یک آخوند، یک طلبه می‌آید تهران باید برود سراغ چهار تا پیش نماز پیرمرد محاسن‌دار عالم حالا یکی نبود به من بگوید که طلبه تو بلند می‌شوی می‌روی میدان خراسان و خیابان خاوران می‌روی در این مغازه‌ها که در کفش هم پر از گریس و بنزین و روغن و این حرفهاست و اینها هم لباس کار پوشیدند دست‌ها همه چرب، می‌روی چه کار؟ می‌رفتم چون خدا من را به اینها راهنمایی کرده بود اینها یکی دوتایشان هم زنده هستند، اینها از اولیاء خدا بودند. اینها همان انسانی بودند که من در روایات و آیات دیده بودم‌شان. در روایات و آیات.

اینها آدمی بودند که تریلی در گاراژ وقتی می‌آمد کارهایش را انجام می‌دادند وقتی تمام می‌شد پول مزدی که می‌گرفتند کاملا هماهنگ با انصاف بود و بعد هم بهش می‌گفتند در پیچیدن یک پیچ فنرهای به این بلندی ماشینت یک پیچ بر اثر بی‌توجهی من هرز شد، من یک پیچ دیگر جایش گذاشتم راضی هستی؟ یا نه. اینها از اولیاء الهی بودند.

خب اینها با یک مشت راننده تریلی و کامیون و لودر روبرو بودند، و تاثیرات عجیبی روی بعضی از آنها گذاشتند، یکی از همین دوستانم می‌گفت یک نفر در این گروه ما کامیون دارد، خوب هم بار بهش می‌دهند هم از تهران می‌برد شاهرود دامغان، مشهد، اصفهان، خوب هم ازآنجاها بار می‌آورد، ولی هر کاری می‌کنیم در چهارچوب نمی‌آید نماز که نمی‌خواند روزه که نمی‌گیرد، عرق که می‌خورد، قماربازی که می‌کند، دنبال روابط نامشروع که می‌رود، از آنهایی بود که اول منبر گفتم در کامیون ودر پول و در شهوت و شکم گم شده بود اینجا که خدا را نمی‌شود دید، مگر خدا را در زنا می‌شود پیدا کرد؟ مگر خدا را در حرامخوری می‌شود پیدا کرد؟ آنجا که خود آدم گم شده که خدا پیدا نمی‌شود گفت یک روز شاگردش، راننده‌اش آمد گفت که سر گردنه‌های آهوان بین سمنان و دامغان آن زمان یکی از گردنه‌های سخت جاده‌های ایران گردنه آهوان بود، گفت کامیون چپ شد جاده هم خاکی بود من یادم است تمام جنس‌ها و تمام این جعبه‌ها و کارتون‌ها در این چپ شدن یک مقداریش رفت زیر خود بدنه ماشین له شد و یک مقدار به سنگ خورد و تپه خورد و بارها بیشترش از بین رفت. آن وقت گفت وقتی خبر داد که کامیون اتاقش که داغون شد و آن اسبش هم اتاق چوبی‌اش هم داغون شد و جنس‌های مردم هم داغون شد پا می‌کوبید روی زمین و به خدا می‌گفت مگر من چی کار کردم که باید ماشین من چپ بشود؟ مگر تو چی کار نکردی؟ که جریمه نشوی.

من عادت کنم عیب‌های خودم را به طرف خدا جهت ندهم، عیب را در خودم ببینم نه از پروردگار بی‌عیب! نقص را در خودم ببینم نه از پروردگار بی‌نقص! بیدار زندگی کنم، بینا زندگی کنم، خب پروردگاری که کل هستی‌اش در جاده تحوّل دارد می‌گردد، چرخ تحول را یک روز از کار بیندازد عالم داغون داغون می‌شود اصلا تمام می‌شود کار، این کلمه تبدیل را درباره ما بندگانش در سوره فرقان به کار گرفته، خوب دقت کنید الا من آمن بی‌دینی که دیندار بشود، و تابع، مجرمی که دست از جرم‌ها و گناهانش بردارد، و عمل عملا صالحا، و تمام اعمالش را اصلاح بکند، عمل‌ها همه خوب بشود، خب قبل از اینکه دیندار بشود بی‌دین بود دیگر، قبل از اینکه توبه بکند جفتک می‌انداخت زیاد، قبل از اینکه عمل صالح انجام بدهد عمل بد انجام می‌داد، حالا آمده مومن شده إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً ﴿الفرقان‏، 70﴾ حالا من خدا با گذشته این چه کار می‌کنم، گذشته را می‌گذارم بماند در پرونده که قیامت جد و آبادش را جلوی چشمش بکشم؟ نه، فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اَللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ من با آمرزشم، با گذشتم، با رحمتم، آن بدی‌ها را تبدیل می‌کنم به خوبی‌های روحی و اعتقادی و اخلاقی که روز قیامت دغدغه و نگرانی نداشته باشد.

یک سوال هم من بکنم از شما یا خودتان از خودتان بپرسید، الان ممکن است به ذهن بعضی‌هایتان این سوال آمد که خب اینجور آدمها را که خدا می‌برد در بهشت بهشت هم که خودش می‌گوید جای غصه ود غدغه و حزن و اندوه نیست، خب یاد آن نصفه عمرشان که بی‌دین بودند گنهکار بودند عمل زشت داشتند می‌افتند می‌بینند خدا این همه لطف بهشان کرده، آورده بهشت، غرق در خجالت می‌شوند، غصه‌شان می‌شود. این را یک کسی از امام صادق پرسید، چی می‌شود وضع این؟ حضرت فرمود خداقبل از اینکه پایشان را بگذارند در بهشت تمام گذشته بدشان را از یادشان برای ابد می‌برد. اصلا یادشان نمی‌آید که دروغ گفتند، که زدند در گوش کسی، که نگاه به نامحرم کردند، که زنا کردند، اصلا یادشان نمی‌آید.

این بنده خدا هم مثل من بود خیلی خوش باور نبود، به امام صادق گفت مگر می‌شود آدم هفتاد هشتاد سال در دنیا همه گذشته‌اش را یادش باشد و قیامت همین یادش است، باورش نیامد، بنده خدا هفتاد هشتاد سالش هم بود، امام صادق فرمودند انگار باورت نیامد حرف من امام، امام آقا عالم است، امام بصیر است، نگو حرفت را باور ندارم به خدا زشت است، حرف عالمی که علمش علم خداست را باور کن، مثل اینکه باورت نیامد حرف من؟ حالا بهت ثابت می‌کنم.

اسم خودت چیست؟ بنده خدا هشتاد سالش بود هر چی فکر کرد زن من، این هفتاد سالی که با هم ازدواج کردیم من را چی صدا می‌زد، بچه‌هایم، دامادم عروسم، اسم من گفت یابن رسول الله ما از خیر قیامت و بهشت و اینها گذشتیم اسم خودم را بگو دارم دق می‌کنم، فرمود اسمت این است اینجوری یادشان می‌برد. کار پروردگار.

خب امروز حرفم همه مقدمه بود که برای چی این فرهنگ عظیم و روائی و دعائی و حکمت‌ها از صدیقه کبری باقی مانده و بچه‌هایش دست اندر کار بودند اینها یادداشت بشود و بماند، و زندگی‌اش، برای اینکه مردان و زنان از او سرمشق بگیرند، آنی که سرمشق بگیرد اهل نجات و سعادت است آنی که سرمشق نگیرد وسط راه بیدار بشود می‌بخشند، آنی که سرمشق نگیرد تا آخر عمرش مودبانه قیامت باید سرش را بیندازد پایین و برود جهنم وگرنه اگر نرود می‌گیرند و می‌اندازند. تا فردا انشالله.

خدایا تو تبدیل‌کننده هستی، تو قدیر هستی، تو حکیم هستی، تو رحیم هستی، تو بصیر هستی، تو به بندگانت محبت داری، به حق صدیقه کبری قسم راه فهم معارف دینت را به طور کامل به روی همه ما و زن و بچه‌هایمان باز کن. همین ما بفهمیم ما بفهمیم راحت می‌شویم، راحت. بفهمیم راحت می‌شویم. این روزها اگر شهادت حضرت در جمادی الاول اتفاق افتاده باشد این روزها غصه‌هایش خیلی متراکم شده، غصه چی را می‌خورد؟ غصه چند وجب زمین فدک را؟ این باآن عظمت الهی‌اش غصه چند وجب، مگر مثل ما بود؟ که حالا یکی آمده باغمان را گرفته ما دیگر حالمان حسابی خراب شده، مرز تو ملک ملکوت خداست، کی به هوای فدک خیبری، غصه‌اش برای میلیاردها مسلمانی بود که تا قیامت از علی محرومشان کردند، غصه‌اش برای حوادث آینده‌ای بود که به سر این امت می‌آید، یک جوری سعی می‌کرد از غصه‌اش کم بکند، یک کارش برای کم کردن غصه‌اش این بود گفت علی جان من خیلی دلم می‌خواهد بلال یک بار دیگر اذان بگوید، مگر مدینه اذان نمی‌گفتند، چرا در این هفتاد و پنج روز بعد از مرگ پیغمبر هم صبح اذان می‌گفتند هم ظهر و هم شب، اما زهرا آن اذان‌ها را گوش نمی‌داد چون هم گلوی اذانگو نجس بود، هم زبانش نجس بود، هم اذانش تایید دولت غاصب ظالم خائن بود این اذان نبود که این صدای شیطان بود نه اینکه آرامش نمی‌داد ناراحت‌تر هم می‌کرد.

امیرالمومنین فرمود خودم الان می‌روم در خانه بلال، آمدند بلال هم عجب آدمی بوده که علی دنبالش می‌آید این هم خیلی حرف است، یک کاری کنیم امامان ما قیامت دنبالمان بدوند، ما در دنیا پنجاه شصت سال دنبال آنها بدویم آنها هم قیامت دنبال ما بدوند چون قیامت در آن میلیاردها جمعیت ما پایی نداریم بدویم. در زد بلال آمد دم در، اصلا حضرت هنوز پیشنهاد نکرده بود چشمش که به چهره علی افتاد مثل سیل اشکش ریخت، واقعا بعضی چیزها برایم گلوگیر است، گیر می‌کنم نمی‌توانم بگویم، یک روز روی منبر مسجد کوفه داشت حرف می‌زد مجلس هم ساکت بود یکی از پای منبر بلند شد منبرش را قطع کرد، گفت علی جان به من ظلم شده، بیا این ظلم را از من برطرف کن، روی منبر فرمود چند تا ظلم بهت شده؟ گفت یک دانه، فرمود یک دانه اما من به اندازه تعداد ریگ‌های بیابان و تعداد نخ پشم گوسفندها و حیوانات بهم ظلم شده، فرمود بلال دختر پیغمبر می‌خواهد یک بار دیگر صدای تو را بشنود، گفت آقا تشریف ببرید بهش بگویید من سر ظهر اذان را شروع می‌کنم، سه چهار دقیقه مانده به اذان حضرت زهرا فرمود پیراهن پدرم پیغمبر را بیاورید، به حسن و حسین فرمود دوتایی بیایید دو طرف من بنشینید، صدا زد بابا نزدیک اذان است چرا دیگر نمی‌آیی بروی مسجد، بابا حسن و حسین هم منتظرند بیا اینها را بردار ببر مسجد، تا بلال گفت الله اکبر جواب داد الله اکبر و ان یوصف، اشهد ان لا اله الا الله جواب داد گوشتم پوستم رگم پی‌ام همه به وحدانیت او شهادت می‌دهد. اما بخش اول اذان را  که گفت اشهد ان محمد رسول الله، حسن و حسین دویدند صدا زدند بلال اذانت را ادامه نده،

 

 

 ...

برچسب ها :