شب دوم جمعه (14-12-1394)
(تهران مسجد رسول اکرم (ص))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
خلاصه جلسه قبل
در جلسه گذشته گفتیم اگر اسلام را یک مدرسه و کلاس بدانیم، این مدرسه سه معلم دارد. معلم اول، پروردگار مهربان عالم که دارای علم بینهایت و عاشق این است که بندگانش عالم، فهیم و اهل معرفت باشند. در قرآن مجید این جمله نورانی را میبینیم که پروردگار میفرماید: این کار و برنامهریزی را کردم، «لِتَعْلَمُوا»[1] برای اینکه شماها عالم و اهل معرفت بشوید؛ چون عالمان و اهل معرفت وابستۀ به خدا، یعنی مؤمنان ضرر نمیکنند، خسارت نمیبینند و طبق آیات قرآن، شیاطین بر آنها تسلطی ندارند.[2]
اما معلم دوم این مدرسه، انبیای خدا هستند که تعلیماتشان در قرآن مجید آمده است.
معلم سوم هم ائمه طاهرین(علیهمالسلام) هستند.
علم این سه نفر بر همۀ علمها یک امتیاز دارد: علمشان مخلوط با جهل نیست، دانای محض هستند و چیزی از نظر آنها پنهان نیست. انبیای خدا و ائمه طاهرین(علیهمالسلام) در طول خداوند هستند، از همه حقایق آگاه بوده و به نیازهای عقلی، قلبی، روحی، اخلاقی، عملی، دنیایی و آخرتی مردم عالم بودهاند و کلمه «نمیدانم» در وجود هیچ پیغمبر و امامی نبوده است. انصاف نیست که انسان این منابع دانایی و علم را که علمشان را هزینه رشد، خیر دنیا و آخرت انسان میکنند، از زندگی حذف بکند و به نظریات و آرای خود یا دیگران تکیه بکند.
برخورد با نظرهای جدید
البته به ما گفتهاند اگر در هر زمینهای رأی و نظری به شما داده شد، این نظر و رأی را با قرآن کریم بسنجید که معیار خدا در تشخیص حق و باطل است. اگر نظر درستی بود، احترام نمایید و قبول کنید؛ اگر نظر درستی نبود، بدون جنگ و دعوا نظر را نپذیرید و قبول نکنید.
یک نمونه کوچک را میگویم: یک پامنبری داشتم، به من میگفت مادرم با اینکه اهل حجاب، نماز و روزه است، از پدرم توقعات خارج از حدود شرع میکرد (پدرم اهل رفتن به جلسات علمی و منبریهای عالمان بود و به حرفهای آنها خوب گوش داده بود و خیلی چیزها را میدانست). پدرم حرفهای مادرم را کامل گوش میداد، توقع و حرفی که با اسلام و قرآن هماهنگی داشت، برآورده میکرد؛ اما اگر هماهنگی نداشت، خیلی باوقار، ادب، آرامش و نگاه عاطفی به مادرم میگفت: همسرم، طاقت این را ندارم که با طناب توقعات تو بروم جهنم. اگر مادرم بیشتر اصرار میکرد، انجام نمیداد.
میگفت: من الان پنجاه سال دارم و حداقل چهل سال این برخورد پدرم با مادرم را دیدهام. اگر توقع و خواستهای برابر با شرع و علم خدا، انبیا و ائمه(علیهمالسلام) داشت، در حد امکان انجام میداد؛ اما اگر هماهنگی نداشت، اصلاً دعوا نمیکرد. اگر مادرم دادوبیداد میکرد، جواب نمیداد. اگر او تلخی میکرد، پدرم شیرین برخورد میکرد، فقط میگفت: بزرگوار! بدنم و جانم طاقت این را ندارد که با طناب توقعات تو برود جهنم. حیف است آدم خدا، انبیا و ائمه(علیهمالسلام) را حذف بکند.
جهاد در کلاس معنوی اسلام
بنا بود من یک درس از خدا، انبیا و ائمه(علیهمالسلام) را که دنبالۀ بحث دهه سوم محرم بود، ادامه بدهم؛ اما امشب به مناسبت جلسه شهدای مسجد، درس جهاد خدا، انبیا و ائمه(علیهمالسلام) را میگویم.
در این کلاس، خدا، انبیا و ائمه(علیهمالسلام) چهار جهاد را درس دادهاند. یادگرفتن این درس به چه درد میخورد؟ جهاد را وقتی آدم یاد گرفت و عملی کرد، در برابر هر نوع نفوذ دشمن سد میبندد، دشمن را شکست میدهد و نسبت به پیادهکردن خواستههایش محرومش میکند. البته این چهار جهاد هر کدام دشمن خاصی دارند.
الف) جهاد علمی
یک جهاد، جهاد علمی و با قلم است. اگر بخواهم دوران مختلف این پانزده قرن را برایتان مثال بزنم، وقت اجازه نمیدهد. وجود مبارک شیخ مفید با قلمی که زده، دهها کتاب نوشته است و در بغداد جانش هم با نوشتن این کتابها در خطر بوده. روزگاری بوده که مخالفین شیعه با سفسطه، وسوسه، دروغ و تهمت به مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) حملهور شده بودند و خطر نابودی اعتقاد و ایمان جامعه شیعه - بهجز عالمان شیعه - داشت نمایان میشد؛ به هدف اینکه با این تبلیغات سوء، مرد و زن دست از تشیع بردارند و از فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام) جدا بشوند. ایشان کتابهایی نوشت که سفسطه، وسوسه، مغالطه، شبهه، ایراد و اشکالات دشمن را خُرد کرد و شیعه زنده ماند و برای نسلهای بعد تشیع بقا پیدا کرد؛ این میشود جهاد علمی.
جهاد علامه مجلسی
وجود مبارک علامه ملّا محمدباقر مجلسی، در اصفهان به این نتیجه رسید که بهخاطر پخش یک علم خاص، پیداکردن مشتری و زیادشدن دانشجو برای تحصیل این علم، روایات اهلبیت(علیهمالسلام) در خطر قرار گرفته و روایات دارد به گوشه خزانده میشود، کمکم در کتابها حبس خواهد ماند و جامعه محروم از روایات اهلبیت(علیهمالسلام) میشود.
ایشان وارد این جنگ شد و مقابل آن علمی که منشأ و ریشهاش از اسکندریه قدیم، مصر، یونان و هند بود، اما رنگ اسلامی به آن زده بودند و یک مکتب التقاطی به وجود آمده بود، قیام و جهاد علمی کرد و هفتاد جلد کتاب نوشت. بخش عمدهای از کتابهایش را برای ملت ایران به فارسی نوشت و برای شیعیان عربزبان نیز بخشی را به عربی نوشت. کتابهای فارسی در زمان خودش تا افغانستان و کنارههای پاکستان و هند رفت، اثرگذاریاش تا جایی رسید که بیرونیها میگفتند اگر مذهب تشیع را مذهب مجلسی بنامیم، حرف درستی زدهایم.[3] از این 71-72 جلد کتاب، من 67-68 تا را کنار میگذارم و سیچهل تا را میتوانم اسم ببرم (چون با کتابهایش دائم سروکار دارم و برای همین منبر دیشب هم سروکار داشتم).
یک یا دو کتابش را که مربوط به حدود 450 سال قبل است، برایتان میگویم. در اصفهان، شهری که برق، لولهکشی آب، کامپیوتر و وسایل الکترونیکی نداشت، این جنگ علمی فقط با یک مقدار کاغذ و قلم میسر بود؛ رادیو و تلویزیون نبود که خودش حرف بزند. یک کتابش که اسمش را گذاشته «بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (علیهمالسلام)» (من و خیلی از روحانیون چون کتاب مورد نیازمان است، آن را داریم)، این یکی از آن هفتاد جلد کتاب است، ۴۵ هزار صفحه دارد و تمامش هم روایت است.
شما خودتان را جای علامه مجلسی بگذارید، همین امشب بروید، ده تا صفحه A4 انشا و قصه بنویسید. دو صفحه که بنویسید، میگویید انگشتم درد گرفت و مچم دارد میافتد. خوشبختانه همین کتاب به خط خودشان در کتابخانه آستان قدس، کتابخانه وزیری یزد، کتابخانه مرعشی قم، کتابخانه ملی و کتابخانه مجلس موجود است. این یک کتابشان به اسم «بحارالانوار» است.
یک کتاب به نام «مرآة العقول» دارد که 25هزار صفحه و شاهکار علمیاش است؛ در اصفهان دارد چاپ میشود و غیر از بحارالانوار است. کارش باعث شد آن موج علوم بیگانه را که زیر لباس اسلام آمده بود، بشکند و دومرتبه رویکرد دانشجو و طلبه به اخبار اهلبیت(علیهمالسلام) شدید بشود.
جهاد علمی این میشود. اسلحه این جهاد هم قلم و مرکّب است. آنقدر این جهاد مهم است که پیغمبر(ص) میفرمایند: «مِدادُ الْعُلَماءِ افْضَلُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداءِ»[4] مرکّب عالمان نویسنده که در دوات است، از خون شهیدان برتر است؛ چون اینها شهیدساز و مؤمنساز است. همین قلم، کتاب و نوشتههاست که زنها و دخترها را باحجاب بار میآورد.
ب) جهاد مالی
اما جهاد دوم، جهاد با مال است. ما نباید بگوییم چون خیلی ثروت نداریم، نمیتوانیم وارد این جهاد بشویم؛ امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: روزی که برای دین احساس خطر کردید و این خطر را میشد با پول دفع کرد، «فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُم»[5]. اگر با پول میشد با دشمن مبارزه کرد، جیبتان را باز بکنید و پول به میدان بیاورید.
باید ببینیم دشمن علیه ما چه نقشههایی دارد. یک هفته پیش، همین دشمن در بحرین، هرچه شیعه در مسجد و حسینیه بود، با خاک یکسان کرد؛ یعنی دشمن میگوید من از مسجد میترسم. اگر فیلم امشب شما در کانال جامجم پخش شود و اروپا، آمریکا، اسرائیل و این دولتهای بیدین حلقهبهگوش اسرائیل ببینند، به خون شهدا قسم وحشت میکنند. اینها از زمان رضاخان، سالهاست دارند در این مملکت میکوشند درِ تمام مساجد، حسینیهها و حوزهها بسته شود و محرابها تعطیل بشود؛ برای اینکه میدانند مسجد، حسینیه و محراب، مردم را جهادگر، شهید و شهیدپرور بار میآورد. پس شما باید ببینید دشمن برای خاموشکردن چراغ خدا چه شگردی میخواهد به کار ببرد. برای روشن نگهداشتن این چراغ پول لازم است، از پول کم تا زیاد بپردازید.
یک کار زیبا که باید ملت ایران بکند (آنهایی که دستشان به دهانشان میرسد)، کسانی را که تا حالا به کربلا نرفتهاند و پول هم ندارند بروند، به زیارت کربلا بفرستند؛ این جهاد مالی است. دنیا دائم ببیند حرم ابیعبدالله(ع) و قمر بنیهاشم(ع) پر است. وقتی بفهمد که این ملت دستبردار از ابیعبدالله(ع) نیست، احساس شکست میکند. مگر این پولی که عراقیها برای صبحانه، ناهار و شام ۲۲ میلیون زائر اربعین که از همه جای دنیا به کربلا میآیند، خرج میکنند، کممسئلهای است؟ بهاندازه صد برابر بمبهای اتمی آمریکا دشمن را ورشکسته میکند.
اینها دارند میزنند که اسم و رسم و حرمها نباشد؛ ما با پولمان باید مرتب تقویت بکنیم. بارکالله به مردم! سامرا را نابود کردند، پول مردم بهتر از گذشته، قویتر و عالیتر، گنبد، ضریح و گلدستههای سامرا را ساخت؛ این جهاد است. اینها «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اَللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اِسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهٰا بِالْغُدُوِّ وَ اَلآصٰالِ»[6] است؛ این میشود جهاد مالی.
ج) جهاد زبانی
اما یک جهاد هم جهاد با زبان است که ما دائماً رفقایمان، مراجعهکنندگانمان، زن و بچهمان را (پنج دقیقه یا ده دقیقه) با مسائلی که از قرآن و روایات فهمیدهایم، آشنا کنیم که امربهمعروف میشود؛ یعنی یک دعوتکننده بشویم. به همسرمان بگوییم از مخارج خانه پولی اضافه میماند، ببین چهارتا مستحق پیدا میکنی که شب عیدی به آنها بدهی؛ لباس بده و به یتیم برس. پولدار و ثروتمند را تشویق بکنید. با زبان جهاد کنید.
د) جهاد جانی
اما جهاد چهارم، جهاد با جان است که اگر دشمن با اسلحه به مؤمنین حمله کرد (در این کلاس یاد دادهاند که غیر از جهاد با قلم، پول و زبان یک جهاد هم با جان است)، سریع بروید پادگانها و مسائل نظامی را تعلیم بگیرید. اسلحه به دوش برای خدا و بدون ترس و وحشت بروید و دشمن را به عقب برانید، نابودشان کنید و سرشان را به سنگ بکوبید. هر کدامتان هم که بهخاطر من و دینم در میدان جنگ خونش ریخته شود، شهید میشود؛ یعنی شاهدِ زندۀ همیشگی.
شهیدان حاضر
شهید اسم خداست و به معنی قتیل نیست؛ شهید یعنی شاهد، حاضر و زندۀ همیشگی. «وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»[7] شهدا الان کجا هستند؟ یک مرحله شخصیتشان و شخصشان «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» هستند؛ این آدرسی است که قرآن داده. یک بخش از آنها در نگهداری جریان انقلاب هستند و یک بخش (بهوسیله آنهایی که میخواهند از شهدا قدردانی بکنند) هم حافظ مساجد، حسینیهها و دین خدا. این میشود حضور معنوی و دینی شهید و حضور در پیشگاه پروردگار مهربان عالم.
کلام امیرالمؤمنین(ع) درباره جهاد
برادران و خواهران، چقدر جهاد ارزش دارد که بین ده دقیقه تا یک ربع به شهادت امیرالمؤمنین(ع) مانده بود (درحالیکه تمام دخترها و پسرها از او قطع امید کرده بودند)، در آن نیمهشب به حسن، حسین(علیهماالسلام) و بچههایی که دورشان بودند، فرمودند: «اللَّهَ اللَّهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَلْسِنَتِكُم»[8]. این چهار درسی است که خدا، انبیا و ائمه(علیهمالسلام) در کلاس دین یاد دادهاند.
جایگاه پدر و مادر شهدا
حتماً در جلسۀ امشب مسجد که به یاد شهدا برقرار است، پدران و مادران شهدا حضور دارند. خوش به حالتان! خدا گنج عظیمی را برایتان ذخیره کرده است. خودتان هم که دینتان را حفظ بکنید، این گنج با قیمت خیلی سنگین در قیامت به شما برمیگردد. یک قیمتش این است که خدا به شهدای شما میگوید حساب و کتاب با شما ندارم، پرونده ندارید؛ درِ بهشت باز است، بروید داخل. بچههای شهید شما به امر خدا دم در بهشت میایستند. خطاب میرسد من که به شما گفتم حساب و کتابی با شما ندارم، وارد بهشت شوید. میگویند: ما امر تو را اطاعت کردیم و تا دم در بهشت آمدیم، بقیهاش هم اطاعت میکنیم؛ اما بدون پدر و مادرمان نمیتوانیم برویم بهشت، آنها را هم با ما بفرست. در محشر خطاب میرسد: پدر و مادر شهدا، بچههایتان دم در بهشت منتظرتان هستند، سریع بروید؛ این یک سود و گنج است که خدا برایتان ذخیره کرده.[9]
روضه حضرت علیاکبر(ع)
وجود مبارک ابیعبدالله(ع) غیر از یارانشان هم شهید دادند. جوانی از ابیعبدالله(ع) شهید شد که ابیعبدالله(ع) درباره او نظریات عجیبی دارند: «فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ (ص)»[10]. وای که داغ علیاکبر(ع) با ابیعبدالله(ع) چه کرد!
پس بیامد شاه معشوق الست
بر سر نعش علیاکبر نشست
سر نهادش بر سر زانوی ناز
گفت کی بالید سرو سرفراز
ای درخشان اختر برج شرف
چون شدی سهم حوادث را هدف
خیز و تا بیرون از این صحرا رویم
نَک بهسوی خیمه لیلا رویم[11]
ای بهطرف دیده، خالی جای تو
خیز تا بینم قد و بالای تو
بیش از این بابا! دلم را خون مکن
زادهٔ لیلی مرا مجنون مکن[12]
خیلی میخواستند بدن را از وسط میدان کنار بیاورند. خیلی حرف است، خیلی جگر آدم را آتش میزند. با آن عظمتشان دیدند طاقت ندارند بدن را جابهجا کنند، سر زانو بلند شدند و رو به خیمهها کردند: «يا فُتْيانَ بَنِي هاشِم إحْمِلُوا أَخاكُمْ إلى الْفُسْطاطِ»[13] جوانان خانوادۀ من بیایید و بدن عزیزم را بردارید؛ خدا داند که من طاقت ندارم علی را بر در خیمه رسانم.
[1]. مائده: 97؛ یونس: 5؛ إسراء: 12.
[2]. حجر: 40؛ ص: 83.
[3]. جمله از عبدالعزیز دهلوی است. رک: بحارالانوار، ج102، ص14.
[4]. منهجالصادقین، ج9، ص206.
[5]. الکافی، ج2، ص216، ح2. اصل حدیث به این صورت است: «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُم؛ پس چون بلایى فرا رسد، اموال خود را سپر جانتان سازيد؛ و چون حادثهاى پيش آمد (كه مربوط به امر دين است و جز با دادن جان مرتفع نشود)، جان خود را فداى دينتان كنيد». البته وقتی انسان برای حفظ دینش، جانش را باید بدهد، قطعاً مالش را هم باید خرج کند.
[6]. نور: 36.
[7]. آلعمران: 169.
[8]. الکافی، ج7، ص52.
[9]. أعلامالدين في صفات المؤمنين، ص281.
[10]. لهوف (ترجمه فهری)، ص113.
[11]. شعر از نَیّر تبریزی.
[12]. بیت آخر از عمان ساسانی.
[13]. تاریخ طبری (ط – مکتبة ارومیة)، ج4، ص341.