شب پنجم دوشنبه (17-12-1394)
(تهران مسجد رسول اکرم (ص))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
عدالت در پیمانه و ترازو
حضرت شعیب(ع) ملت مدین را از مفاسدی که داشتند، نهی فرمود. آنچه این پیغمبر الهی به مردم مدین فرمود، خطاب به همه انسانهاست؛ چون انبیا مبلغ دین خدا برای یک ملت و یک جامعه نبودند.
یک نصیحت مهم که به مردم مدین داشت، درباره پیمانه و ترازو بود؛ غیر از آنچه که در جلسه گذشته شنیدید. در جلسه گذشته شنیدید که به مردم فرمود: در جنس پیمانهای و ترازویی کم نگذارید و به مقداری که مردم پول میدهند، جنس به مردم تحویل بدهید. پول و لقمهتان را حرام و نجس نکنید. این کارهایی که شما در پیمانه و ترازو میکنید، من را از عذاب روز بزرگ برای شما میترساند. این خیلی مسئله مهمی است که بخشی از عذاب قیامت، دامنگیر مردمی است که خائن به پیمانه و ترازو هستند؛ یعنی برابر پولی که مردم میدهند، جنس به مردم نمیدهند.
عدالت در خریدوفروش
در نصیحتی که امشب برایتان نقل میکنم، فرمود: ای مردم، ای ملت من، ای جامعه من، «وَ يٰا قَوْمِ أَوْفُوا اَلْمِكْيٰالَ وَ اَلْمِيزٰانَ بِالْقِسْطِ»[1] در پیمانه و ترازو عدالت را رعایت کنید. عدالت یعنی جنس را چه پیمانهای، میزانی و ترازویی، مطابق پول مردم، به مردم بدهید؛ این عدالت است.
«وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْيٰاءَهُم»، این مردمی که از گوشهوکنار، مناطق کشاورزی، بافندگی و دهاتهای اطراف میآیند که جنسشان را به شما بفروشند، اگر عددی است، در عدد کم نگذارید؛ کاری نکنید که عدد را کم کنید و طرفتان هم نفهمد. بنده خدا بگوید: من پنج هزار تا گردوی سالم آوردهام که خرج زن و بچهام است، شما نشمارید و به مردم بگویید: این چهار هزاروپانصد عدد است و دروغ میگویی که پنج هزار گردو است. یا در این زیرزمینها نشستهاند و پارچه بافتهاند، شما پنجاه متر را چهلوسه متر برایشان حساب کنید. جنس قَپانی را وقتی میکشید، به او میگویید: این نودوپنج کیلو است. این بَخْس در اشیای مردم است. در فروختن و همچنین خریدن جنس کم نگذارید. روز روشن مال مردم را کم نگذارید و ندزدید.
«وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي اَلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ» درحالیکه کارتان فساد است و آدمهای ظالمی به مردم هستید، از این فسادتان و تبهکاریهایتان دست بردارید. درحالیکه این تبهکاریهایتان فساد است، تبهکاری نکنید.
بعد فرمود: مردم، «بَقِيَّتُ اَللّٰهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» اگر شما آدمهای خداباوری باشید، آن سودی که خدا از فروش صحیح جنس برایتان باقی میگذارد، برایتان بهتر است؛ برای اینکه سود پاک و حلال است. روز قیامت اینگونه خریدوفروش دیگر دادگاه ندارد. شما جنس مردم را درست خریدهاید و جنس را به دیگران درست فروختهاید، باانصاف آن سودی که خدا برایتان مقرر کرده، روی جنس کشیدهاید و قناعت کردهاید، این برایتان خیر است؛ بالاترین خیرش این است که قیامت معطلتان نمیکنند؛ چه خیری از این بالاتر؟
پاسخگویی در قیامت
حدیثی از امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه است که به نظر نمیآید این حرف شامل کل مردم قیامت باشد؛ زیرا از آیات قرآن استفاده میشود اهل ایمان واقعی در قیامت در امنیت هستند: «لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ».[2] آنهایی که برای خودشان امنیتساز نبودهاند، امیرالمؤمنین(ع) که جزو آگاهان کامل به قیامت بوده، میفرمایند: روی زمین محشر که ایستادهاند (معلوم میشود این ایستادن متراکم است، میلیاردها مرد و زن متراکم ایستادهاند و راه فراری هم وجود ندارد)، عرق جوشان تا زیر چانه مردم را میگیرد.[3] این چنین معاملهکردن، یعنی پردادن پیمانه، کاملدادن ترازو، نزدن بر سر جنس مردم و فروختن باانصاف جنس به خیرتان است؛ یک خیرش این است: در قیامت به آن دشواری و مخمصه دچار نمیشوید.
الان که بردن، خوردن، دزدی و کمگذاشتن میلیاردی است، آنوقتها سرمایه و پول اینقدر نبوده است، ولی چه آن روزگار و چه این روزگار، قرآن درباره قیامت واقعاً حرف عجیبی زده که میفرماید: «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ».[4] مثقال و ثِقْل یعنی وزن. قدیمها که علم پیشرفت نکرده بود، در تفسیرهای قرآن نوشته بودند: آفتاب که از پشت شیشه در اتاق میتابد، یک لولهمانندی از ذرات در آن شعاع آفتاب شناور است و یک ذره، یک دانه از آن ذرههای شناور است.[5] اما الان این حرف را نمیزنند، بلکه میگویند: ذره عنصر بسیار کوچکی است که با چشم دیده نمیشود. میکروسکوپ بعضی از ذرات را باید پنج هزار برابر کند تا آدم یک چیز کوچک را مشاهده بکند، ذره از این هم کمتر است (که باید به مجلات علمی مراجعه بکنید). یک لیوان آب مرکب از اکسیژن و هیدروژن است. اکسیژن دو اتم و هیدروژن یک اتم دارد. میگویند: یک لیوان آب در این روزگار اصلاً عدد اتمهای اکسیژنش قابلشمارش نیست.
قرآن میگوید: اگر ترازوداری شما به وزن و اندازۀ ذره باشد و کار بدی بکنید، این کار بد را در قیامت با چشم خودتان بهصورت کیفر و جریمه خدا خواهید دید. اگر آدم حرفهای قرآن و انبیا، مثل حضرت شعیب(ع) را باور بکند، یک زندگی پاک خواهد کرد. آنهایی که اهل باورند، در جاده خاکی نمیروند، بلکه در صراط مستقیم الهی هستند، هماهنگ با آیات قرآن، روایات و انبیا زندگی میکنند و به آن زندگی، خدا دلخوششان میکند؛ یعنی از درون، پروردگار عالم رضایتی نسبت به زندگیشان به آنها میدهد.
دنیا، متاع مشترک خوبان و بدان
آدم چرا دنبال حرام برود؟ امیرالمؤمنین(ع) در یک روایت زیبایِ کوتاه که شاید بعضیهایتان تا حالا نشنیده باشید، میفرمایند: «الدُّنْيَا عَرَضٌ حَاضِرٌ يَأْكُلُ مِنْهُ الْبَرُّ وَ الْفَاجِرُ» دنیا یک مقدار متاع موجود است که خوبان و بدان عالم از آن میخورند.[6] خدا در این دنیا چهچیزی را اختصاصی ساخته؟ گفته: سیب، آب و نان فقط برای بندگان مؤمن من است؟ نه، سفرهای است که تمام خوبان و بدان از آن میخورند؛ همیشگی هم نیست و تمام میشود. پیغمبر اکرم(ص) میفرمایند: وقتی آخرین لقمهای که خدا برایتان نوشته، از گلویتان پایین برود، به ملکالموت میگوید: برو جانش را بگیر و دیگر روزی نده. خدا یکدفعه به ملکالموت میگوید: از این سفرۀ افتاده در زمین، دیگر یک لقمه و یک استکان آب حق ندارد، برو جانش را بگیر و بیاور.[7]
آدم چقدر از درآمدش را میخورد؟ دوسه روز است تلویزیون اعلام میکند: سه نفر از پولدزدها محکوم به اعدام شدهاند. ارزش دارد آدم جوان، زن و بچهدار که با بالا و پایین کردن، دزدی کردهاند، بالای دار بروند؟ رفتن به بالای دار مهم نیست؛ ایستادن در قیامت و دادن جواب چندهزار میلیارد امکان ندارد. آنجا هم باید با سر به جهنم بروند.
امام صادق(ع) به عدهای فرمودند: چهکار میکنید؟ گفتند: گیرمان بیاید، میخوریم و شکر میکنیم؛ گیرمان نیاید، صبر میکنیم. فرمودند: سگهای محله ما هم همین کار را میکنند؛ آنها هم گیرشان بیاید میخورند، دُم تکان میدهند، کلهای بلند میکنند و شکر میکنند؛ گیرشان نیاید، پاچۀ کسی را نمیگیرند و صبر میکنند تا از خانهای دو تا استخوان، نانخشک یا گوشت گندیدهای بیرون بیندازند.[8]
این که کار و ارزش نشد. سفرهای است که یک طرفش شمر و یک طرفش هم اولیای خدا نشستهاند و خوردهاند. آدم پول را برای خوراک، لباس، مرکب و مسکن برمیدارد، بقیهاش را واقعاً چهکار میخواهد بکند؟
پولدارترین موجود عالم، آن صندوقهای خیلی بزرگ است که در کره زمین و در کشور ما برای حفظ اسکناس ساختهاند. یک سالن را صندوق کردهاند و چون خیلی بزرگ است و تا سقفش پول جا میگیرد، اسمش را گاوصندوق گذاشتهاند. عدهای هم خانه، پوشاک، خوراک، ماشین و ثروت میلیاردی در بانکهای مختلف دارند، اما هیچ بهدردشان نمیخورد، جمع میکنند و میمیرند. اینها اسمشان «گاوآدم» است! چه فرقی با گاوصندوق میکنند؟ گاوصندوق خمس، زکات، صدقه، کمک به مسجد و جهیزیه نمیدهد، اینها هم نمیدهند. آهن عقل، وجدان و حیات ندارد که کاری بکند و این انسانها هم با آن آهن هیچ فرقی ندارند؛ تنها فرقشان این است که میتوانند از پولشان یک مقدار بخورند، بپوشند، خانه و مرکبی درست بکنند.
قضاوت خداوند در قیامت
«الدُّنْيَا عَرَضٌ حَاضِرٌ يَأْكُلُ مِنْهُ الْبَرُّ وَ الْفَاجِرُ وَ الآخِرَةُ دَارُ حَقٍّ يَحْكُمُ فِيهَا مَلِكٌ قَادِرٌ»، اما آخرت قطعاً آمدنی است و در آنجا قضاوت فقط با قدرت بینهایت است. در کنار قضاوت خدا که آدم را محکوم میکند، آدم چه راه گریزی دارد؟ در دنیا آدم میتواند سر قاضیها را به هر شکلی کلاه بگذارد (البته اگر قاضی گول بخورد)، اما قیامت که امام علی(ع) میفرمایند: «لَا يُخْدَعُ اللَّهُ»[9] خدا از هیچ طرفی گول نمیخورد و کلاه سرش نمیرود؛ خدا نقّاد بصیر است.
ملائکه خیلی چیزها را از اعمال آدم نمیدانند، ولی خدا میداند؛ مثلاً ملائکه یک نمازهایی را میبینند، بهبه میگویند و میخواهند این نماز را به پیشگاه مقدس حضرت حق ببرند. در روایت داریم نماز را که بالا (نه بالای مکانی، بالای معنوی) میبرند، خطاب میرسد: برگردانید و بر سر صاحبش بزنید. این داخلش خرابی و ریا دارد، صاحبش مال حرام خورده و آدم خوبی نیست؛[10] یعنی فاعل حُسْنِ فاعلی ندارد، اما حسن فعلی دارد. انسان باید هم حسن فعلی داشته باشد، یعنی عملش درست باشد و هم حسن فاعلی داشته باشد، یعنی مؤمن واقعی باشد. در کنار قضاوت خدا چهکار میشود کرد؟
نماز امیرالمؤمنین(ع)
انبیا و ائمه(علیهمالسلام) هم اینگونه بودهاند، اما برای خیلیهایشان ننوشتهاند و به ما نرسیده است، ولی برای امیرالمؤمنین(ع) زیاد نوشتهاند و به ما رسیده. بالای پنجاه سال، نیمهشب در خانه، در بیابان که کار کشاورزی میکردند یا در نخلستانهای نزدیک خانه، مثل چوبخشک روی زمین میافتادند،[11] ناله میزدند و به خدا میگفتند: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ» وای و آه بر من که توشه قیامتم کم است![12] وقتی علی(ع) «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ» بگوید، این دزدها، مالمردمخورها، ظالمها، اینهایی که زن و بچههایشان از دستشان راحتی ندارند و در فروش هم به جنس و پول مردم خائن هستند، چه بگویند؟ گاهی در تلویزیون نشان میدهد؛ ده تن مرغ یا پنج تن ماهیِ فاسد به ملت میدهند که بخورند و اینها بچههایشان، شیرخوارههایشان، زنانشان یا خودشان میمیرند. این پولی که از مرگ مردم به جیب میزنید، چه پول و لقمهای است؟ این همانی نیست که دیشب گفتم از گوشت سگ نجستر است.
پاسخ مردم به حضرت شعیب(ع)
شعیب(ع) فرمود: مردم، «بَقِيَّتُ اللَّهِ»، ظاهر آیه و بدون تأویل، به معنی سودی است که از کاسبی درست و باانصاف برایتان میماند. این سود برایتان از این پولهای باطل و نجسی که درمیآورید و قیامت گیرتان میاندازد، خیلی بهتر است؛ اگر آدمهای خداباوری باشید.
«وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ»، من اجباری ندارم که شما را مجبور به درآمد حلال بکنم. خدا چنین قدرتی به ما انبیا نداده و شماها را هم آزاد آفریده است. ما حق و باطل را برایتان میگوییم، انتخاب حق و حذف باطل با خودتان است. ما دین اجباری نداریم که اختیار شما را سلب کند و بالاجبار کاسبیتان را پاک کند؛ خودتان پاک زندگی کنید. اینها نصایح حضرت شعیب(ع) است.
حالا مردم جوابش را چه دادند؟ عجب مردم سرسخت، پست، بیهوده، باطلگرا، متکبر، مغرور و آلودهدلی! «قٰالُوا يٰا شُعَيْبُ أَ صَلاٰتُكَ تَأْمُرُكَ»[13] ای شعیب، این حرفهایی که به ما زدی و گفتی: پیمانه و ترازو را کم نگذارید، به عدالت رفتار بکنید، هنگام خرید از جنس مردم نکاهید، تبهکاری و فساد نکنید و حلال معامله کنید که سود حلال برایتان بهتر است، از دل نمازهایت درآمده؟ خودت که قبلاً هنگام جوانی و کودکی اینجوری نبودهای. اینها همه برای نمازی است که میخوانی؛ راست هم میگفتند. قرآن مجید میفرماید: «إِنَّ اَلصَّلاٰةَ تَنْهىٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ»،[14] اگر نماز، نماز درستوحسابی باشد، به خدا قسم آدم قدمش بهطرف فحشا و منکرات جلو نمیرود. اگر بخواهم دو رکعت نماز بخوانم و خدا قبول بکند، یک نخ عبایم (چه برسد به خودش)، کت و شلوارم، پیراهنم، فرش زیر پایم یا زمینی که خریدهام، نباید مال حرام و حق مردم باشد.
توبه سخت، برای گناهان زیاد
یک پیرمرد 75-76 ساله که یک خانۀ خوب داشت، پیش من آمده بود که کارهایش را درست کند. وقتی گفتم چهکاره هستی و کارهایش را گفت، دیدم این توبهبکن نیست. حالا یک موردش این بود که گفت: خمس این خانه را حساب کن. گفتم: خانه را از کجا خریدی؟ گفت: من سی سال کارمند دولت بودم (این جریان برای سال 63-64 است، برای آن وقت که سی سال کارمند زمان قبل انقلاب بود)، پول هم زیر دستم بود. پولهای زیر دستم را میکشیدم تا این خانه را خریدم. گفتم: خرید خانه با حقوقت نبود؟ گفت: نه. گفتم: با آن حقوق زندگیات اداره میشد؟ گفت: آره. گفتم: این پولها را چطوری دزدیدی؟ گفت: ندزدیدم، این خانه حق سهم نفتم بود! خمسش را حساب کن. گفتم: مغازهای که میگویی در بازار دارم، چند میخرند؟ گفت: چهل میلیون تومان. گفتم: چقدر سرمایه داری؟ گفت: پنجاهشصت میلیون فرش در این مغازه است. گفتم: این پولها از کجاست؟ گفت: از همان حق نفت است. گفتم: دختر شوهر دادهای؟ گفت: سه تا. گفتم: جهیزیه خوب به آنها دادهای؟ گفت: بله. گفتم: قبل از حسابکردن خمس، اول باید کل این خانه، مغازه، جهیزیه سه تا دخترت و فرشهایت را به خزانه دولت برگردانی. گفت: توبه اینجوری است؟ گفتم: بله. گفت: برای خود شما آخوندها خوب است. گفتم: ما آخوندها که توبه اینطوری نداریم. ما آخوندها اگر یک شب مجلس مردم را نرفتیم یا به مردم درست نگفتیم، میگوییم: دیشب بعد از منبر در ترافیک بودیم و در خانه خوابیدیم و پولش را دادهاند؛ حالا آن یک شب حرام است و باید توبه کنیم. باید به بانی بگوییم: آقا، یک شب از پولت پیش ما بیخودی آمده؛ این توبه ما است. گفتم: ما آخوندها توبه مثل تو را نداریم که برای خودمان خوب باشد. گفت: این دین، اینجوری صرف نمیکند. گفتم: اتفاقاً من هم میدانستم که صرف نمیکند. حالا میوه و چایت را بخور؛ لااقل یک لقمه حلال بخور و بلند شو و برو. آخوندها هم برای خمس و زکات زوری به شما ندارند؛ چه قدرتی دارند؟ آنها فقط میگویند: قرآن گفته خمس و زکات بدهید. ما پاسبان، نیروی انتظامی و آگاهی نداریم که دنبالتان بفرستیم و مالتان را پاک کنیم که قیامت گیر نیفتید؛ خودتان باید مالتان را پاک کنید.
تأثیر نماز
مردم مدین گفتند: شعیب این حرفها تأثیر نمازت است. معلوم میشود نماز پاکساز، روشنکننده دل و معیار تشخیص حق و باطل است؛ اگر نماز درست باشد. پیغمبر(ص) میفرمایند: نمازی که شما را از فحشا و منکرات بازندارد، آن نماز را کنار بگذارید و دوباره بخوانید؛[15] نماز باید کاربرد داشته باشد.
«قٰالُوا يٰا شُعَيْبُ أَ صَلاٰتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مٰا يَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوٰالِنٰا مٰا نَشَاءُ»، نمازت به تو یاد داده که به ما بگویی کمفروشی نکنیم؟ از پیمانه و ترازو ندزدیم؟ پیمانه و ترازو را پر بدهیم؟ هر جوری دلتان میخواهد، با پول کنار نیایید؟ با پول حلال کنار بیایید، نه هر جوری دلتان میخواهد. «إِنَّكَ لَأَنْتَ اَلْحَلِيمُ اَلرَّشِيدُ»، قبل از اینکه بگویی پیغمبر هستم، در بین ما آدم بردبار، باوقار و منظمی بودی. این حرفها چیست که به ما میزنی؟
دلسوزی انبیا(علیهمالسلام)
گوش ندادند. عذاب آمد، یک نفرشان هم زنده نماند. شعیب به این جنازهها نگاه کرد و گفت: من که پیغام خدا را به شما رساندم! من که برایتان خیرخواهی کردم! شما گوش ندادید.[16] حالا از عذاب خدا همه شما مثل درخت خشک روی زمین افتادهاید، روحتان جهنم رفته و بدنتان هم قیامت دنبالتان میآید و جهنم میروید. من که خیلی برایتان خیرخواهی کردم. این حرفهایی که بعد از عذاب میزد، دلیل بر این بود که دلش میسوخت. انبیا خیلی دلسوز بودند.
غصههای اهلبیت(علیهم السلام)
در روایات است: پیغمبر اکرم(ص) لحظه آخر عمرشان جان نمیدادند تا جبرئیل بیاید. وقتی جبرئیل آمد، به جبرئیل گفتند: وضع امت من قیامت چه خواهد شد؟ (حالا همهاش را به ایشان نگفتهاند که ناراحت جان بدهند، ولی خبرهایی را خدا به ایشان داده بود که بلافاصله بعد از رحلتت چه حوادثی اتفاق میافتد). در روایت دارد: تا لحظه جاندادن دیگر تبسم هم نکردند؛[17] غصهدار، درهم، کسل و ناراحت بودند. در کاملالزیارات است: بعد از خبر خدا هروقت امیرالمؤمنین، صدیقه کبری، حضرت مجتبی و حضرت حسین(علیهمالسلام) روبهروی ایشان مینشستند، قیافه اینها را نگاه میکردند و مثل ابر بهار اشک میریختند. بعد به ایشان میگفتند: قبر یکیتان را نمیگذارند پیش من باشد. همه شما را دربهدر این شهر و آن شهر میکنند و بعد از من ظلم سنگینی خواهید دید. [18]
برای دو روز صندلی یا یک لقمه نان میارزد در خانه را آتش بزنند؟ به بازوی امیرالمؤمنین(ع) طناب ببندند و بکشند؟ مگر اولی چند سال شاه بود؟ پنجاه سال؟ دو سال و یکیدو ماه. برای دو سال زهرا(س) را کشتی؟ برای دو سال علی(ع) را خانهنشین کردی؟ برای دو سال آتش در خانه آوردی؟ باز گلی به جمال رضاشاه! شانزده سال شاه بود و آنهمه جنایت کرد؛ شما که تا آمدید بجنبید، مُردید. اگر آدم قلبش منور به نور الهی نباشد، چقدر دنیا گولزن است.
روضه حضرت زهرا(س)
سلام بر شما ای خاندان طهارت. سلام بر شما که هر دل پاکی تا قیامت برای شما میسوزد و این آتشی که بر قلب مؤمنین زده شد، خاموش نمیشود. این علامت مردم مؤمن است؛ تأثر و گریه برای اهلبیت(علیهمالسلام) علامت مردم مؤمن است.
این سهچهار روزه تا شهادت حضرت زهرا(س)، هفتهشتده تا از خانمهای قوم و خویشهایش به دیدنش آمدند. زمانی بود که خودشان دیگر نمیتوانستند از رختخواب بلند شوند، افتاده بودند و ازپادرآمده بودند. من چه میگویم؟ یعنی یک خانم نودساله ازپادرآمده و توانش تمام شده بود؟ چهجوری آدم بگوید! در هجدهسالگی چه کشیدند که از رختخواب نمیتوانستند بلند شوند! روایت شده: این روزهای آخر غیر از پوستواستخوان چیزی از بدنشان باقینمانده بود. پارچه سیاهی به سرشان بسته بودند و گریه میکردند، اما دیگر صدا نداشتند.[19]
خانمها گفتند: خانم، ما هم برای عیادتتان آمدهایم، هم اگر برای منزل کاری دارید، با کمال میل انجام بدهیم. نگاهی به این خانمها کردند و فرمودند: من کاری برای خانه ندارم؛ چون دوسه روز دیگر بیشتر زنده نیستم، خودم لباسهای علی و بچههایم را شستم، آرد خمیر کردم و نان درست کردم که چند روز بعد از من اینها عزادارند، نان داشته باشند. کاری ندارم، اما حالا که خودتان دلتان میخواهد برایم کاری انجام بدهید، خیلی دلم برای پدرم تنگ شده! زیر بغل من را بگیرید و تا کنار قبر پدرم ببرید.
یک شب ساعت یازده شب که حرم پیغمبر(ص) خلوت بود و هیچکس دیگر نبود، به آنجایی که درِ خانه حضرت(س) روی مسجد باز میشد، آمدم. چون در را بسته بودند، یعنی تیغه کرده بودند، زهرا(س) را باید در کوچه میآوردند، از کوچه سر قبر پیغمبر(ص) میبردند. من این مقدار راه را با قدم شمردم، دیدم از اتاقش تا در کوچه بیاورند و سر قبر ببرند، بیست قدم نمیشود. فاطمه(س) را در کوچه آوردند، ششهفت قدم بیشتر زیر بغلشان را نگرفته بودند، گفتند: خانمها، بگذارید بنشینم؛ دیگر نمیتوانم قدم بردارم. وسط کوچه نشستند. دوباره زیر بغلشان را گرفتند، تا نزدیک قبر پیغمبر(ص) رسیدند، خودشان را روی قبر انداختند. «رُفِعَتْ قُوَّتِي وَ شَمِتَ بِي عَدُوِّي وَ الْكَمَدُ قَاتِلِي»[20] بابا، بلند شو ببین چطور به ما زخمزبان میزنند. بابا، غصه دارد من را میکشد. بابا، همه نیروی من از بین رفت.
دختر پیغمبر(ص)، حال شما وقتی چشمتان به قبر پدرتان افتاد، سوزناکتر بود یا دختر سیزدهسالهای که گلوی بریده را بغل گرفته بود: «يَا أبَتَاه انْظُرْ إِلیٰ عَمَّتِي الْمَضْرُوبَةِ» بابا، بلند شو ببین عمهام را دارند تازیانه میزنند.[21]
[1]. هود: 85.
[2]. انبیاء: 103.
[3]. نهجالبلاغه، خطبه 83.
[4]. زلزال: 8.
[5]. جوامعالجامع، ج4، ص523.
[6]. عیون الحکم و المواعظ، ص58، ح1480.
[7]. الکافی، ج5، ص80، ح1.
[8]. ارشادالقلوب، ج1، ص123.
[9]. نهجالبلاغه، خطبه 129.
[10]. الکافی، ج2، ص294، ح7.
[11]. امالی شیخ صدوق، ص79، ح9.
[12]. نهجالبلاغه، حکمت 77.
[13]. هود: 87.
[14]. عنکبوت: 45.
[15]. مجمعالبیان، ج8، ص447.
[16]. اعراف: 93.
[17]. مناقب ابنشهرآشوب، ج4، ص36.
[18]. کاملالزیارات، ص58، ح6.
[19]. روضةالواعظین، ج1، ص150.
[20]. بحارالانوار، ج43، ص175، ح15.
[21]. إکسیرالعبادات، ج3، ص272.